دوستان عزیزم یک دنیا از محبت و لطفی که بهم دارید ممنونم .
خدا رو شکر مامان مصی دوشنبه بعد از ظهر مرخص شد. حالش خوبه . و عفونت خونش کنترل شده . راستش مامان چند سال پیش دچار هپاتیت B شده بود و به همین دلیل تحت نظر دکتر محرز بود و خدا رو شکر که بعد از درمان طولانی مدت کاملاً هپاتیت از بدنش ریشه کن شد ولی بعد از اون همچنان برای چک آپ پیش دکتر محرز و دکتر المعی (دستیارشون) بود .
این بار که مامان رو بیمارستان بستری کردیم و ناراحت بودیم از اینکه عمل دیسک باعث عفونت شده ، دکتر المعی گفتند که عفونت هیچ ارتباطی به این عمل نداره و شما یادتون رفته که مامان چند سال پیش هم درگیر عفونت مزمن بودند، نشون به اون نشونی که جواب های آزمایش ها شون رو به وسیله ی پیک برای من ارسال میکردند . فقط نمیدونم چرا یهو دیگه خبری ازشون نشد .
اونجا بود که ما یادمون افتاد واقعاً چنین چیزی بود و مامان از قدیم درگیر یه عفونت مزمن بوده ، ولی با اون اتفاق ناگهانی شکستگی استخوان ران و بعد جراحی های مکرر، موضوع رو بکلی فراموش کردیم .
به هر حال نظر کلیشون این بود که مامان به دلیل پروتزهای متعددی که تو بدنش داره و از اون مهمتر به دلیل دیابت، وجود این عفونت مزمن تا حدودی طبیعیه و فقط باید تحت کنترل باشه .
خودمم یکشنبه برای مشکل پام رفتم پیش جراح و متخصص ارتوپدی بهم گغت : پای تو از قبل هم دچار مشکلاتی بوده از جمله آرتروز الان هم تو عکس پریدگی سر غضروف مشخصه و با معاینه هم پارگی های ماهیچه رو تشخیص دادم . بطور کلی کاری نیاز نیست انجام بدی فقط باهاش مدارا کن ، رو پا نایست و استخر برو و مکمل کلسیم مصرف کن .
یادم افتاد چند ماه پیش ، یه روز که داشتیم از دست نیروهای س/رکوبگر فرار می کردیم، پای من محکم به یکی از این میله های آهنی که وسط پیاده رو می کارند کوبیده شد و نقش زمین شدم ، همون موقع متوجه شدم که یه اتفاق ناگوار برای زانوی پای چپم افتاده ولی اون روزها اصلاً به درمان و پیگیری اون فکر نمیکردیم ..
امروز بعد از ظهر پیش یه جراح متخصص دیگه هم میرم که مطمئن بشم کاری دیگه ای نباید برای پام انجام بدم.
خب اینایی که اون بالا خوندید رو چهارشنبه ظهر بود نوشتم که بعدش سیستم ها مشکل پیدا کرد کار منم زیاد شد و نتونستم پستش کنم . از اینجا به بعد وقایع الاتفاقیه های چهارشنبه عصره که می خونید .
آدرس مطبِ جراحی که ازش وقت گرفته بودم و یکی از همکاران قدیمیم که بسکتبالیسته و همیشه پاهای خودش و دوستانش آسیب می دید معرفی کرده بود.دوراهی قلهک بود. ساعت شش یا به عبارتی 18 وقت داد حدودای پنج بود که از اداره رفتم بیرون، پیشی مشکی جلوی در اومد استقبالم
براش آب و غذا گذاشتم ولی این خوشگل دوست داشتنی به نوازش بیشتر از غذا احتیاج داره، کمی باهاش بازی کردم ، نمی ذاشت برم ، یکی دیگه از همکارا اومد شیفت منو تحویل گرفت و مشغول بازی شد منم آروم از کنارش رفتم.
سوار ماشینم شدم و کمی بعد رسیدم به مطب . دکتر معاینه م کرد و عکس رو نگاه کرد . گفت وضعیت پات به اون بدی که جراح قبلی گفت نیست. فعلا خیلی مواظبش باش ولی به مرور که بهتر شد میتونیم خون های زیر جلدت رو با یه سرنگگ بزرگ بیرون بیاریم . گفتم کار دردناکیه ؟ گفت بله . گفتم خب نمیشه این کارو نکنیم؟ گفت : چرا بالاخره خودش جذب میشه . گفتم : اهان این بهتره .
بعد تجویز روزی دوبار کمپرس با آب نمک رقیق کرد و گفت : آسپرین می خوری ؟ گفتم نه. گفت : باید بخوری چرا بهت نگفتن؟؟ گفتم : آی دونت نوووو
گفت : ده تا مینویسم هر روز بخور یه وقت این خونا لخته میشه میره به سمت قلب و ریه ت و آمبولی میکنه هااا
من :
لخته خون ها:
خلاصه اومدم بیرون داروهامو خریدم ، نشستم تو ماشین دوراهی قلهک رو می خواستم به سمت پایین دور بزنم راهنما زدم و ایستادم از آینه پشتم رو نگاه کردم تا اگر ماشین نیست حرکت کنم . در چشم بهم زدنی یه ماشین ازم سقبت گرفت ، رد شد ولی انتهای ماشینش به ابتدای ماشین من گیر کرد و خررررت صدای ساییدگی دوتا آهن با هم
اون پیاده شد، یه دختر خانوم جوون تقریبا " همسن مهردخت بود. گفت: ماشین هامون رو ببریم کنار؟ با سر تایید کردم . هر دو سر کوچه ی میری کج پارک کردیم و زنگ زدیم به 110 و گزارش تصادف دادیم .
ماشین من 206 سفید همه جا خورده و ماشین اون 207 مشکی و تقریبا صفر بود.
از اون موقع تا تقریباً سه ساعت بعد منتظر پلیس بودیم یه جوری شد که دیگه بعد از 15 بار تماس به پلیس گفتیم ماشین های ما چیزیشون نشده ، میخواید لوکیشن بدید ما بیایم پیش شما؟؟
تو این سه ساعت نهال اومده بود تو ماشین من نشسته بود . متوجه شدم یکسال از مهردخت کوچکتره بهم گفت مهربانو جون خوب شد هفته ی قبل ماشینم رو بیمه کردم پارسال که تحویل گرفتم تا همین یک ماه قبل بیمه داشت بعد تموم شد و من تنبلی میکردم . گفتم نهال جان اولاً به هیییچ عنوان ماشین بدون بیمه سوار نشو ثانیاً دختر خوب چرا انقدر عجله کردی من که ایست کامل بودم تو اگه سبقت نمیگرفتی من دور میزدم بعد تو راحت رد میشدی ببین چقدر معطل شدیم . گفت : نمیدونم اصلاٌ چرا اینکارو کردم.
بهش گفتم زندگی چه بازی هایی داره یه روز همینجا پارک کرده بودم و داشتم می رفتم تو این کوچه جواب آزمایش عزیزم رو نشون دکتر جراح و انکولوژش بدم و داشتم از ترس این که جواب چی هست داشتم می مردم ، بعد جواب خوب بود و با خوشحالی اومدم ماشینم رو برداشتم . الان نشستم منتظر پلیس هستیم برای یه تصادف جزیی .. کی میدونه تا وقتی هستیم چند بار با چه اهدافی و تو چه نقش هایی ظاهر میشیم .
نهال خندید گفت: آره واااقعا چه جالبه . گفتم : بعله به سن من که برسی از این مدل خاطرات زیاد داری
بالاخره پلیس رسید . بعد از شنیدن صحبت های من گفت شما مالک کدوم ماشین هستید؟ گفتم 206 سفید به نهال گفت : خانم مقصره مدارکش رو بگیر خودتم کارت ماشین رو بهشون تحویل بده . من و نهال به هم نگاه کردیم نهال گفت: نه آقا من زدم به ماشین ایشون .. پلیس گفت : میدونم بلحاظ قانونی ماشینی که در حال حرکت روی خط مستقیم بوده مقصر نیست و اونی که قصد دور زدن داشته ولو ایست کامل بوده باشه مقصره . نهال گفت : وااا
گفتم : نهال چون یکی از همکارای من دقیقاً جلوی در اداره مون همچین اتفاقی براش افتاد و مقصر شناخته شد .. الان یادم افتاد دقیقاً همه برعکس فکر میکردیم .
اهاان به پلیس اعتراض کردیم که چرا انقدر دیر اومد گفت : تو همین یه تیکه خیابون صد تا ماشین تصادف کرده بودند همه رو دیدم .. ببینید الان هم دارن مرتب گزارش تصادف میدن !!!
خلاصه با نهال قرار گذاشتیم فرداش بریم میدون هروی اونجا صافکاری زیاده اگر قیمت رست کردن ماشین نهال مناسب شد من نقدی حساب کنم و اگر زیاد شد از بیمه م استفاده کنم .
خسته و هلاک رسیدم خونه ..
صبح پنجشنبه ساعت ده رفتیم سر قرار ، نهال با مادرش و البته با دوتا ماشین اومده بودن گفتم چرا جدا اومدین؟ گفت اون ماشین هم نیاز به تعمیر داره . مامان نهال گفت من اون بالا قیمت گرفتم گفتن 500 تومن ولی میترسم خوب درنیاره . گفتم: خب بذارید یکی دوجای دیگه رو هم بپرسیم .
از یه آقایی پرسیدیم گفت ماشین نهال دوتومن ، مامان نهال گفت : نه اقا اون بالا گفتن 500 تومن . گفت: خب اون بدون رنگ در نمیاره و اذیتتون میکنه . گفتم: اقا تخفیف بده ما سه تا ماشینیم .
نهایتاً ماشین نهال رو گفت یه تومن تضمینی اگر راضی بودیم پول بدیم ، مال من رو هم یه تومن و اون یکی چون رکابش خورده بود و کار سختی بود رو دوتومن .
ما هم قبول کردیم . قرار شد ماشین نهال رو تا یکساعت بعد بده مال منم تا ظهر بده و اون یکی رو بعد از من درست کنه .
نهال و مامانش من رو دم یه کافه گذاشتن . من رفتم صبحانه خوردم و کمی با خودم خلوت کردم . یکساعت بعد احمد آقا زنگ زد گفت ماشینت تقریباً آماده ست . گفتم باشه میام . مامان نهال هم تماس گرفت گفت: مهربانو جون ما از ماشین راضی هستیم تحویلش گرفتیم و اون یکی رو گذاشتیم برای احمد آقا . گفتم باشه من میرم مال خودمو میگیرم و هر دوتا رو حساب میکنم .
یه اسنپ گرفتم رفتم تعمیرگاه و ماشینمو تحویل گرفتم دوتومن هم به حساب احمد اقا واریز کردم .
نزدیک خونه ی مامان اینا بودم رفتم بهشون یه سر زدم و بعد از ظهر برگشتم خونه پیش تامی و مهردخت . یکمی با مهردخت فیلم دیدیم و من به طرز عجیبی ساعت یازده و نیم از خستگی بیهوش شدم .
*****
بیاید یکمی در مورد شیرینی گپ بزنیم تا از فضای خین و خینریزی و تصادف فاصله بگیریم
نمیدونم کدومتون " موچی " خوردین؟ موچی یه نوع شیرینیه ژاپنیه که با آرد برنج مخصوص ژاپنی درست میشه . بافت بیرونی اون خمیریه و موقع خوردن احساس میکنی یه ابر نرم و لطیف رو گاز زدی و بلافاصله حجمی از یه فیلینگ( مغزیه)خوشمزه که بنا به سلیقه ی شما تو دل اون خمیر گذاشته شده ، دهنت رو پر میکنه و نگم براتون که چقدر خوشمزه ست میتونم بگم تا اینجا من از خوراکی های آسیای شرقی نودل و موچی رو خیلی پسندیدم نمیدونم اگر خوراکی های دیگه شونو بخورم خوشم میاد یا نه ؟
مدتیه این شیرینی در ایران ترند شده و مدرسین شیرینی پزی دارن انواع و اقسام روش های پخت و فیلینگ های مختلف رو آموزش میدن . از اون طرف فروشنده های آردگلوتینوس(مخصوص موچی که خارجی هم هست) که تا حالا یه مشتری هم نداشتن، قیمت نیم کلیو آرد که 130 تومان بود رو تا 250 تومن بردن بالا
من سفارش های زیادی از موچی داشتم و بیشتر مشتری ها خانواده هایی بودند که دختر یا پسر نوجوانی داشتند که به فرهنگ کره علاقمند بودند و تو سریال ها و انیمه های کره ای بارها موچی خوردن سلبریتی های مورد علاقه شون رو دیده بودند و مشتاق بودن ببینن این شیرینی چه بافت و مزه ای داره؟
خّب جالب اینجا بود که همه بلا استثناء موچی رو پسندیدن و عکس العمل های قشنگشون رو حتی در قالب فیلم های کوتاه خانوادگی شون برام می فرستادن.
خلاصه اینکه اگر تاحالا موچی امتحان نکردین حتماً تهیه کنید.
تا اونجایی که من اطلاع دارم دو جا موچی ها رو می فروشند یکی چهاراه پاسداران یه مغازه ی کوچیک بنام "بابل تی " هست که علاوه بر خود بابل تی که اونم یه نوشیدنی ژاپنیه ، موچی با چند نوع فیلیگ داره و تا دوماه قبل دونه ای هشتاد و پنج هزارتومن بود و کیفیتش هم نسبتاً خوب بود . یه مغازه ی دیگه هم هست تو نیاوران بنام " بابل تیله" که اونم همین قیمت میده ولی من ازش موچی توت فرنگی و خامه خریدم و متاسفانه خیلی تو ذوقم خورد چون بجای توت فرنگی تازه، مربای توت فرنگی ریخته بود تو خامه ش، که خب کار بدی بود و وقتی بهش گفتم، فکر میکرد من نمیدونم موچی چیه و داشت اطلاعات غلط بهم میداد که گفتم : دادااااش من خودم موچی درست میکنم عین بنززز، جلوی من این حرفا رو نزن که عذر خواهی کرد و گفت توت فرنگی مون تموم شده بود .
یا اینکه به جای مطمئن سفارش خونگی بدید . توی سرچ اینستاگرام بزنید
#موچی_تهران حتماً قبل از موچی هم هشتگ(#) بزنید.
اینم چند تا از موچی های من
یه کیک جدید دیگه هم درست کردم بنام مِدوویک . مِد به روسی یعنی عسل . این کیک به کیک عسل روسی معروفه و در مواد اولیه ش عسل وجود داره .
و مشخصه ش هم بصورت ظاهری اینه که کیک لایه های بسیار نازک داره و از نظر فنی هم تفاوتش با کیک های دیگه اینه که هر صفحه از کیک جداگونه پخته میشه . تو کیک های معمولی یه کیک میپزیم بعد با اره یا چاقوی کیک به دو یا سه قسمت تقسیم میکنیم بعد شروع میکنیم فیلینگ گذاشتن ولی در مِدوویک ها گاهی تا هفت ، هشت طبقه ی نازک رو میپزیم و فیلینگ میذاریم .
اصلا بذارید با تصویر نشون بدم فرقشو
ببینید این یه کیک معمولیه (البته پایه ی این کیک هم اسفنج اتریشیه) که با کرم خامه پنیر و کرم و ژله ی لیمو فیلینگ گذاری شده. دقت کنید مشخصه که لایه ها چندان نازک نیست و سه لایه ست نهایتاً .
(عکس رو مشتری خوشگل و خوش ذوقم فرستاده)
اینم مِدوویک با فیلینگ خامه و پنیر و فروتفیل شاه توت و همونطور که تو عکس مشخصه کیک لایه های متعدد و نازک داره
و اما اینکه خواسته بودید یه کیک راحت یادتون بدم .
بنظرم با توجه به فصل زیبا و رنگارنگ تابستون یه کیک میوه ای خوشمزه و لطیف خیلی عالی باشه .
اول عکسشو ببینید:
نکته1: همه ی مواد باید هم دمای محیط باشند ، بسته به خنکی یا گرمی محیطتون مواد رو از نیم ساعت قبل بیرون از یخچال بذارید
نکته 2: اگرترازوی دیجیتال آشپزخانه ندارید (که توصیه میکنم حتماً یه دونه داشته باشید خیلی کاربردیه) و از لیوان استفاده می کنید ،لیوان های استفاده شده در این دستور 200 میلی لیتر هست یعنی چهار پنجم لیوان فرانسوی یا ساده تر بگم یه لیوان فرانسوی که تقریباً یک بند انگشت سرش خالی باشه .
پیمانه ی استاندارد هم خوبه داشته باشید اگر ترازو ندارید . روی بدنه ی پیمانه ها اعداد و میزان های مصرفی رو نوشته .
مواد لازم برای تهیه ی کیک پنبه ای پنیر و میوه
3 عدد تخم مرغ متوسط اگر کوچیکن تخم مرغا4 تا استفاده کنید.
180گرم شکر (معادل یک لیوان)
200 میلی لیتر شیر(معادل یک لیوان)
200 میلی لیتر روغن مایع (معادل یک لیوان)
370 گرم آرد(معادل 3 لیوان)
2 قاشق غذاخوری نشاسته ذرت
2 و نیم قاشق چایخوری بیکینگ پودر ( یا یه بسته 10 گرمی از این بسته های دکتر اُکتر ترکیه ای که اکثر سوپرها و همه ی لوازم قنادی ها دارن)
1 قاشق چایخوری وانیل ( یا یه بسته ی پنج گرمی وانیل شکری دکتر اُکتر ترکیه ای که اکثر سوپر ها و همه ی لوازم قنادی ها دارن)
میوه های فصل به دلخواه (توت فرنگی شاهتوت و شلیل و هلو و زدآلو و خلاصه همه چیز ) من از آلوی قرمز که ترش و شیرین بود استفاده کردم .
مواد لازم برای تهیه ی کرم پنیری :
250 گرم پنیر لبنه یا پنیر ماسکارپونه (شرکت کاله داره) یا ماست سفت ( یونانی و ایسلندی خوبه) من همیشه ماسکارپونه استفاده میکنم ولی خیلی حساس نباشید همین که طعم نمکی نداشته باشه خوبه .
1 عدد تخم مرغ
55 گرم شکر نکته: پودر قند جایگزین نکنید سطح کیکتون چسبناک میشه.
این کرم طعم ملایمی داره و خیلی شیرین نیست بسته به ذائقه ی خودتون میتونید شکر رو کم و زیاد کنید)
پنیر و تخم مرغ و شکر رو با هم زن بزنید تا یکدست بشه و به عبارتی شکرها در مواد حل بشن و بذاریدش کنار .
خب بریم درستش کنیم.
فر رو با درجه ی 170 روشن کنید .
یه ظرف پیرکس یا قالب مستطیل 30*20 یا 25*35 روبا روغن مایع چرب کنید. این کیک نسبتاً بزگه اگر میخواهید کوچیک بپزید نسبت ها رو نصف کنید یا مثلاً ضربدر دوسوم کنید . یه نمونه بگم براتون . اینجا ما 200 میلی لیتر شیرداریم اگر قالبتون یکمی کوچکتر بود این 200 رو ضربدر دو سوم کنید :
200*2=400 و 400 رو تقسیم بر 3 میشه 133.33 پس شیر مصرفی در دستور جدید 134میلی لیتر هست اگر قالبتون خیلی کوچکتر بود دیگه مواد رو نصف کنید .. مثلا شیر 200 میلیلیتری میشه 100 میلیلیتر
*************
مواد خشک شامل آرد ، نشاسته ذرت، و بیکینگ پودر رو با هم مخلوط کنید بذارید کنار .
تو ظرف بزرگتری تخم مرغ و شکر و وانیل رو با همزن چند دقیقه بزنید تا کاملا قوام پیدا کنه و رنگش روشن بشه . این زدن کمک میکنه کیکتون بوی زهم نگیره . البته اگر اون بند سفید نطفه ی تخم مرغ رو که به گوشه ی زرده هست جدا کنید خیلی تو طعم خوب کیک موثره . بعد روغن مایعه و شیر رو اضافه کنید و کمی هم بزنید تا مواد یک دست بشن بعد آرد ( اون مواد خشکی که با هم مخلوط کرده بودید ) رو طی سه مرحله به مواد تخم مرغی اضافه کنید و با ویسک یا لیسک ( اگر ندارید یه چنگال که مطمئن بشید آرد تو مواد گلوله نمونده باشه) مخلوط کنید . (از زمانی که آرد وارد مواد میشه نباید مواد خیلی هم بخوره چون ممکنه روی کیک ترک بخوره این نکته رو برای همه ی کیک ها درنظر بگیرید)
حالا مواد رو توی قالبتون بریزید و روش میوه هایی که دوست دارید بچینید .
الان وقتشه اون مواد پنیری رو با قاشق روی اون قسمت هایی که میوه نیست بریزید . و تمام شد . بذارید توی فر حدود 40 دقیقه بمونه .
نکته ی مهم کلی اینه که دمای فرها با هم متفاوته و حتی فرهایی از یک برند دقیقا با هم هم دما نیستن اصطلاحاً یه فر سرده و یکی خیلی گرم شما باید قلق فر رو بدونی و اگر نمیدونی حواست بهش باشه ( نه اینکه هی بری درش رو باز کنی ها ولی مواظبش باش. روی دمای 160 تا 180 تا 20 دقیقه ی اول اتفاقی نمی افته و نگران نباش که بسوزه از این دقایق به بعد از پشت فر نگاهش کن اگر مواد بنظرت خیلی خام بود برو یه پنج دقیقه بعد بیا یه نگاه بنداز اگر نسبتاً پخته بود ولی شک داری که وسطش هم پخته یا نه چند دقیقه منتظر بمون بعد با یه خلال دندون فرو کن تو کیک اگر تمیز دراومد یعنی پخته اگر بهش مواد چسبید یه 5 دقیقه باز بهش زمان بده .
نگاه نکنید من انقدر مفصل توضیح میدم ها در واقع بسیار آسونه من بنا رو میذارم رو این قضیه که شما هیچ سررشته ای از شیرینی پزی ندارید تا همه ی دوستان بتونند استفاده کنند.
هر سوالی براتون پیش اومد ، هر چی که در این دستور گنگ به نظرتون اومد از اندازه گیری مواد و کم و زیاد کردنشون تا هر چی ازم بپرسید با کمال میل پاسخ میدم .
دوستتون دارم .
پینوشت1: کامنت هاتون رو چند روزه ندیدم الان میرم میخونم و جواب میدم.
پینوشت2: برای تهیه ی داروی دنیز همچنان مشغولیم .
پینوشت3: تیر ماهی ها تولدتون مبارک
آرد گلوتینوس تایلندی (موچی) با کیفیت این هست
بسته بندی های دیگه هم داره .. رنگ های سبز آبی و صورتی(ویتنامی هست) ولی من از این مارک خیلی راضی هستم .
سفارش آنلاین از آرزو مارکت که الان چک کردم نیم کیلوییش 218 تومنه که خب هزینه حمل هم بهش اضافه میشه .
https://arezoo-market.ir/
لوازم قنادی امید آبیش رو زده 250
https://omidbakeware.ir/
و جاهای دیگه و شهر های دیگه رو از گوگل بپرسید
عرضم به حضور انور شما عزیزانِ،چهارشنبه عصر از اداره زدم بیرون به امید یه آخر هفته ی پر از شیرینی و رسیدگی به خانواده. در طول هفته طبق معمول بدو بدو زیاد داشتم . هم اداره، هم ورزش، هم رسیدگی به مامان و در کنارش تقریباْ هر رو سفارش شیرینی های مختلف خیلی خسته بودم . به همین مناسبت پنجشنبه رو گفتم نمیرم اضافه کاری و کمی استراحت چاشنی زندگیمون کنیم .
صبح چهارشنبه اومدن از مامان آزمایش خون گرفتن که ببینند اون عفونت کنترل هست یا نه . چند باری هم با مامان تلفنی صحبت کردم دیدم زبونش سنگینه و مثل مستا حرف میزنه . ساعت هشت شب بابا دستپاچه تماس گرفت که جواب آزمایش مامانت اومده عدد عفونت خون باز رفته بالا، حالت گیجی و مستی هم که داره بعدشم فشارش رو گرفتم خیلی پایینه . گفتم قطع کن الان میام اونجا . زنگ زدم بردیا گفت: تو با اسنپ بیا پیش من سریع بریم خونه ی بابا اینا . من دور از جون شما که دارید میخونید، یه غلطی کردم تو اسانسور خونه م زنگ زد به بابا که بابا جون هول نشو من و بردیا داریم میایم اونجا.
نتیجه ش این شد که هر پنج دقیقه زنگ میزد کجایید! دیگه نزدیکی های خونه شون زنگ زده بود می گفت: بچه ها اگه خریدی چیزی دارید اول بیاید اینجا بعد برید خرید. گفتم : شوخی میکنی باباجون ما داریم بگااااز میایم خونه ی شما خرید چی ؟؟ چرا باور نمیکنی ما داریم میایم
خلاصه رسیدیم و مامان رو بردیم سمت بیمارستان البته تو راه به اورژانس تلفن کردیم و گفتیم اینطوریه لطفاْ برید اگر لازمه اقدامات اولیه رو انجام بدید که متاسفانه نرسیدن و بهشون گفتیم مرسی نمیخاد دیگه بیاید ما رفتیم .
خلاصه رفتیم اورژانس بیمارستان مامان رو چک کردن و فشارش رو گرفتن . پایین بود ولی نه اونقدر که بابا میگفت . با دکترش تماس گرفتن دستور بستری داد چون هم مامان حالت گیجی و مستی داشت دکتر تاکید کرد همراه داشته باشه .
من موندم بابا و بردیا رفتن خونه . اونشب با هر گرفتاری بود گذشت . صبح ساعت هفت اسنپ گرفتم اومدم خونه و بابا رفت پیش مامان . تا رسیدم تامی از دیدنم کلی ذوق کرد و بعد اومد تو تخت بغلم خوابید تا ظهر . هر قدر از محبت و عشق حیوانات بگم کم گفتم .. خوشبحال ما که این فرشته ها رو داریم
ظهر بیدارشدم چند مدل کیک تو برنامه م بود که آماده کنم هم مینی کیک های برزیلی مدل نسکافه با کرم کارامل دست ساز هم کیک مدویک که به کیک های روسی با فیلینگ های مختلف میگن و لایه به لایه کیک رو می پزن و بعد فیلینگ گذاری میکنند ( تو کیک های دیگه یک کیک پایه درست میشه بعد برش های افقی میدن و مثلاْ کیک رو سه قسمت میکنند و فیلینگ و خامه کشی مکنند درصورتیکه در کیک های مدویک ،لایه ها رو جدا جدا می پزند)
خلاصه تا پاسی از شب مشغول این کارا و فیلم دیدن بودم . ساعت ملاقات بیمارستان چهار تا پنج بود. بردیا خان گفته بود میام دنبالت با هم بریم . ساعت سه و نیم زنگ زدم بهش دیدم برنمیداره بعد آرتین زنگ زد که عمه جون بابام خوابش برده گفت به شما بگم خودت برو
گفتم جای پارک پیدا نمیکنم ، اسنپ گرفتم یه خانومی اومد وقتی دید حجاب ندارم گفت من نمیتونم ببرمتون گفتم لغو کنید. اون لغو کرد منم رفتم دوباره بالا سوییچم رو برداشتم که با ماشین خودم برم . آسانسور ایستاد و من عین همیشه اومدم برم بیرون که البته فکر میکردم دیر شده کمی هم عجله کردم که ییهوووو دیدم نقش زمین شدم . (بعداْ متوجه شدم آسانسور حدود سی سانت از سطح زمین بالا تر ایستاده و من باشتاب پامو کوبیدم به لبه ش و استخون زیر زانوم آسیب دیده .)
نصفم رفته بود بیرون، نصفم مونده بود تو آسانسور(حالا هر کی ندونه فکر میکنه چه قد رعنا و رشیدی هم دارم .. نه بابا خبری نیست کلا به صدو شصت سانت هم نمیرسم)..در چشم برهم زدنی درب آسانسور داشت رو پاهام بسته میشد که در اقدامی هوشمندانه سینه خیز خودمو کشیدم بیرون
همه ش دارم خدا رو شکر میکنم که اون قسمت ساختمونمون دوربین نداره وگرنه یه فیلم کمدی اساسی میشد
خلاصه خودمو جمع و جور کردم و نشستم تو ماشینم .. یا خداااا زیر زانوی چپم عین یه کاسه ی ماست خوری متوسط باد کرده بود اومده بود بالا یعنی دیگه شلوار تو پام نمیچرخید !
همینطوری با درد خودمو رسوندم بیمارستان اونجا هم که جای پارک نبود یه چهاراره کوچولو رفتم جلو تر پارک کردم و لنگ لنگان اومدم بیمارستان رفتم پیش مامان واقعاْ زحمت کشیدم چون ده دقیقه به پنج بود مامان تا منو دید گفت چرا رنگت سفید شده گفتم چیزی نیست ، گفت چرا چیزی هست .. خلاصه مجبور شدم تعریف کردم بابا زود گفت بیا بریم اورژانس ، برادران انتظامات هم عین عقاب تیز چنگال اومدن بیرونمون کردن .گفتیم بابا ما خودمون از شماییم براتون مریض جدید آوردیم داریم میریم اورژانس .
خلاصه رفتیم و از شانسمون همون تیم چهارشنبه شب شیفت بودن گفتن عه پس مامانتون کو؟ گفتیم اون که بالا بستریه حالا این پای مارو شما بررسی کن ببین چکاره ایم.
عکس انداختن و اقای دکتر گفت: استخون پات ترک خورده به هیچ عنوان روی پات راه نرو خیلی هم اشتباه کردی با این پا رانندگی کردی و پیاده راه رفتی .
بعد مشکل اساسی اینجاست که انگار کل پای چپم رو کردن تو فلفل قرمز .. من نمیدونم چراانقدر استخونم میسوزه البته میسوخت الان دیگه کمتر شده .
مسکن برام تزریق کردن و یه بانداژ محکم کردن و گفتن حتما به ارتوپد نشون بده .
بابا رفت برام عصای زیر بغل آورد و در حال حاضر از دیشب بصورت دراز کش خوابیدم تو خونه .
راستش اگر قبلن ها بود خودمو می تکوندم و میگفتم ورمش خوب میشه و چیزی نیست ولی تو این چند سال که دمارمون بخاطر مامان و داستان جراحی ها و آسیب های استخوانیش درامده اصلاْ حاضر نیستم ریسک کنم و میخوام خیلی رعایت کنم یه وقت کارم به جاهای باریک نرسه .
خیلی سخته حرکتم محدود شده همه ش میگم بمیرم برای مامانم و همه ی کسانی که مشکل حرکتی دارند . .
خلاصه فکر کنم بدنم خودش این ماجرای آسانسور رو دست و پا کرد چون مدتی بود خیلی خسته میشدم ولی میگفتم استراحت رو ولش کن الان وقتش نیست . الان عین بچه ی آدم خوابیدم رو مبل و فیلم میبینم و با گوشیم از این فضای مجازی به اون فضای مجازی شلنگ تخته میندازم
خلاصه که آسانسور ترمزم را کشیییید
*****
درمورد دنیز کوچولومون همچنان در تلاش برای تهیه ی دارو هستیم . واریزی های شما عزیزان هم ادامه داره . دنیز چهارشنبه از بیمارستان مرخص شد ولی متاسفانه دوباره با تب و بی اشتهایی بستری شده . چاره ای نیست همه مون از عوارض دارو ها باخبریم و امیدواریم این روزها به سرعت بگذرند و روزهای خوب سلامتی از راه برسند . ارکیده جون برای همه سلام و عشق می فرسته و کامنت ها رو میخونه اما متاسفانه بچه بهانه می گیره و بیشتر حواسش به دنیزه دوست داره بیاد چند خطی براتون یادداشت بذاره ولی هنوز فرصت نشده .
یه گروه از دوستان عزیزمون هم به وسیله ی نسرین جان و از صفحه ی فیس بوکش در جریان جمع آوری کمک قرار گرفتن و با لطف و محبت بی اندازه شون ما رو در این راه کمک دادن .
پیرایه سه میلیون و صدو پنجاه / مژده یک میلیون و پونصدو هفتاد و پنج
سحر چابک سوار یک میلیون / الهه صمد زاده سه میلیون و صدو پنجاه
شهرزاد آموزگار یک میلیون/ کتی نجفی و الهه و نانسی با هم شش میلیون
سمیه سیصدو پنجاه/ مهرداد آزردگان یک میلیون
فرشته میرزایی چهارصدو پنجاه/ پریدخت شصت و سه
الیسا سه میلیون و صدو پنجاه/ اعظم یک میلیون و ششصد
خدیجه یک میلیون و ششصد / ملودی سه میلیون و صدو پنجاه
سهمیه فروش چاپ اول کتاب نسرین جان پونصد
شیما یک میلیون و نهصد و پنجاه / فرشته سه میلیون و پونصدو هفتاد و پنج
مزدک سه میلیون و سیصد/ اکرم میرزایی پنج میلیون
پاییز یک میلیون و هفتصد/ سحر غ نهصد
متاسفانه من لیست کاملی از کمک های شما دوستان عزیزم نتونستم جمع آوری کنم اونایی که بهم خبر دادید و نگفتید خصوصی بمونه همه رو منتشر کردم ولی نشد تک به تک از اسامیتون لیست تهیه کنم ، امیدوارم مهربانوتون رو ببخشید .
دوستتون دارم
******
پینوشت: راستی درمورد آسانسور و پای شل شده ی من میتونیم به کلید اسرار اشاره کنیم اگر مهربانو حجاب داشت و راننده ی اسنپ سوارش میکرد این بلاها سرش نمیاومد .. آیا ایمان نمی اوردید؟؟
لطفاً پینوشت رو بخونید
درود بر همه ی دوستان عزیز مهربانو
ضمن تشکر از همه ی شما عزیزانی که برای کمک به هزینه ی درمان دنیز کوچولو زحمت کشیدین و چه واریزی انجام دادید چه با معرفی و طرح اون در وبلاگ هاتون، اطلاع رسانی کردید یا الان برای تهیه ی داروی دنیز دارید تلاش میکنید، باید بگم ارکیده ی عزیز برای همه تون پیام قدردانی و عشق میفرسته و هر بار با هم تماس داریم ، میگه که از وقتی ما رو از دوستان خودش میدونه چقدر این مسیر سخت رو، با دلگرمی بیشتری داره طی میکنه .
دیروز که با هم چت میکردیم دنیز کوچولو خوابش برده بود و ارکیده جون برام عکس فرستاد ، کلی قربون صدقه ی انگشتای کوچولوش رفتم که محکم لبه ی تخت رو چسبیده و خوابش برده بود.
هنوز وجهی که برای کمک به درمان دنیز جون جمع آوری کردیم در حساب همیاریمون موجوده و برای دنیز واریز نکردم ، درواقع به ارکیده جون پیشنهاد دادم که تا الان هر چی هست رو براشون واریز کنم ، گفت ترجیح میده تمرکزمون رو تهیه ی دارو باشه و احتمالاً هر وقت موفق به تهیه ی دارو بشیم همه ش برای خرید دارو صرف بشه . فقط برای اطلاع جمع میگم تا این لحظه 62میلیون و 600 هزارتومان (رُندش کردم خورده هم داره) به لطف و محبت شما و همچنین دوستانی که هیچگونه آشنایی با من و ما نداشتند و از طریق استوری بنُدرت عزیزم لطف کردن و کمکمون کردند جمع آوری شده .
خیلی دوست داشتم حداقل اسم کسانی رو که بهم اطلاع دادن و میشناسمشون با مبلغی که ازشون دریافت کردیم ، بیارم و ازتون بصورت ویژه تشکر کنم ولی میدونید که متاسفانه چقدر سرم شلوغه و وقت کم، بهم اجازه نمیده .
بازم شماره کارت رو میذارم برای کسانی که احیاناً تازه به جمع ما اضافه میشن ، چون می خوایم دارو بخریم و هنوزم در صدد جمع آوری کمک هستیم.
یه چیزی هم دوست دارم بهتون بگم و اونم اینه که: کارت این حساب دست خودمه و صد البته خواهرم چون کارمند بانک هست به حساب تسلط داره ، بهش سپردم اگر برای من اتفاقی افتاد توسط خودش ونفس و مهردخت و ارتباط با بعضی از شما که بصورت کامل سالهاست از نزدیک همو میشناسیم، وجوه رو به کیس حمایتی که درجریان بوده برسونه و یا اینکه به همون دوست بلاگستانی معتمد منتقل کنه تا به صلاحدید خودتون به اولین کیسی که مورد حمایت قرار میدید برسونه ، تا دینی برگردن من بابتش نمونه .
البته که من تازه چند روز دیگه قراره پنجاه ساله بشم و با رویاهایی که در سر دارم بنظرم میرسه حالا حالا ها کار دارم ولی خُب کاره دیگه ، آدمیزاد به یه آه بنده ..
مگه دکتر فیروز نادری، یا هزاران هزار آدم معمولی و غیر معمولی قرار بوده ناگهان از دنیا برن، منم مثل اونا.
*****
راستی خیلی وقته از ماجرای دادگاه خسارت ماشینم بهتون خبر ندادم .
تا اونجایی می دونید که اوایل اسفند ماه پیامک اومد که درخواست تجدید نظر آقای دوکتور رد شده و قاضی گفته گمشو برو خسارت ماشین خانم مهربانو رو بده جونت بالا بیاد
پاشدم رفتم دادگاه گفتم من الان چه باید بکنم گفتن برو دفتر ثبت الکترونیک قضایی بگو من تقاضا دارم حکم اجرا بشه
گفتم وااا خب برای خنده که این دوسال نیومدم دادگاه ، میخوام اجرا بشه دیگه
گفتن نع باید کتبی بگی
همینطور که فحش میدادم رفتم یه دفتر الکترونیک پیدا کردم ثبتش کردم روز 6 اسفند بود . تا امروز 4 بار رفتم گفتم چی شد؟ گفتن: پیچ پیچی شد ، برو خونه تون حالاااا
امروز رفتم آقاهه که البته منظورم مرتیکه س(خوشم میاد اینجا رو بخونه) میگه خانوم کجایی خیلی وقته کارت انجام شده .
گفتم آقا من دفعه چهارمه اومدم هر بار میگی اصلا برای چی اومدی خودمون خبر میدیم .الانم خبر ندادین خودم اومدم .
گفت نمیدونم والااا حالا برو این چند تا برگه رو کپی کن یه پوشه هم بگیر . رفتم دوتا اتاق اونورتر کپی و پوشه گرفتم اومدم دادم بهش گفت: به سلامت بهتون پیامک میدیم بیاید اجرای احکام .
جهت کظم غیظ گفتم :خدافس و اومدم بیرون . چون اگه می موندم حتما یه فحشی هم میدادم .
یعنی اینا معطل بودن من برم کپی بگیرم بدم بهشون ، خودشون می میرن همچین کاری رو تو وظایفشون بذارن . اونوقت ما تو اداره مون انقدر مراجع رو ناز میدیم باهاش گپ میزنیم و ازش پذیرایی میکنیم با خوراکی های شخصیمون ، اصلاً احساس نمیکنه اومده کار اداری انجام بده . وظیفه مون هم نیستا، همینطوری جزو وظایف انسانیمون میدونیم .
حالا قراره آقای دوکتووور رو پووول کنیم
خیلی بیشعوره اونطوری باهام برخورد کرد وگرنه من هیچوقت بخاطر این مقدار کم ، دوسال خودمو علاف نمیکردم تو دادگاه
*******
می دونم تعدادی از دوستان قدیمی ، خاطرات پر فراز و نشیبِ مهاجرت نسرین جان رو خوندین ولی اخیراً کتاب این خاطرات در نشر چهره مهر چاپ شده و می تونید اگر علاقمند به داشتن این کتاب ارزشمند یا هدیه دادنش دارید بصورت آنلاین از این انتشاراتِ خوب، تهیه کنید .
http://chehrehmehrpub.ir/
حتی اگر حوصله ی سفارش آنلاین ندارید . به دوست عزیزم خانم شیوا پوررنگ پیامک بدید یا تلفن بزنید ، بقیه ی کارها انجام میشه.
09113438732
دوستتون دارم
پینوشت مهم : عزیز دلی که ازت هیچ نشونی ندارم، قربون تو من برم که هر نیم ساعت میای برام خصوصی می نویسی فلان وجه با این مشخصات واریز شد . من دورت بگردم که میری به همه اطلاع رسانی میکنی و مشخصه چقدر همیشه تلاش میکنی . ماااچ بهت عزیز دلم
******
میاید برای من مینویسید خدا خیرت بده بانی خیر هستی، البته که از همه تون ممنونم ولی واقعا کار مهم رو شما میکنید نه من . منم مثل اکثرتون( بعضی ها که لطف دارند رقم های درشت میریزن رو نمیگم) یه بودجه ی محدود دارم و واریز میکنم ، اصل مطلب شمایید که هر طوری از دستتون برمیاد دریغ نمیکنید . من عاااشقتونم
سلام عزیزای دلم امیدوارم همگی در سلامت و آرامش باشید.
متاسفانه دنیز کوچولومون به دلیل عوارض داروی شیمی درمانی تب، تهوع و بی اشتهایی داره. الان هشت روزه نه شیر میخوره نه غذا فقط سرم می گیره و بیمارستان بستریه. البته سری دومه تو این دوهفته که بستری میشه . چند روز اومد خونه ولی دوباره حالش بد شد و برگشته بیمارستان.
ارکیده جان لابه لای مراقبت از دنیز، اینجا رو می خونه برای تک تکتون سلام و عشق فرستاد و گفت بهتون بگم چقدر حال روحی خودش و پدر دنیز با وجود محبتاتون بهتره و دلگرم تر و امیدوار تر شدند.
راستش رو بخواید بندرت؛ که بیشترتون میشناسیدش و درموردش باهاتون صحبت کردم (یک بار هم برای یکی از کیس های حمایتیش که معرفی کرده بود؛اینجا کمک جمع کردیم.. باید یادتون باشه همین چند ماه قبل بود مادری که اعضای بدنش رو برای فروش گذاشته بود)
در جریان بیماری دنیز کوچولومون بود و چند شب پیش لطف کرد و برای کمک به دنیز استوری گذاشت. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دایرکت اینستاگرام من پرشد از پیام های محبت آمیز .. کلی انرژی خوب برای دنیز فرستادند چند تاشون دانش آموز بودند و گفتن از اینکه بودجه ی محدودی دارند شرمنده ن و کمک کوچولویی میتونن انجام بدن .. یه خانم مهربون هم سه تا تابلوی معرق کار کرده بود که گفت اینا رو بذارید برای فروش هر چی شد برای دنیز باشه . یکی از تابلوهاش رو یه خانم نازنین خواسته به مبلغ دویست هزارتومان که قراره پول رو به کارت همیشگیمون بفرسته و خانم هنرمند تابلو رو براش ارسال کنه.آدم از حجم محبت بعضی ها اشکش سرازیر میشه .
*****
داروی دنیز به لطف تحریم هایی که هستیم و ما مردم گرفتارشیم ، وارد نمیشه و سری اول هم با قیمت بسیار گزافی از خارج از ایران تهیه شده.
الان براتون اسم و مشخصات دارو رو میفرستم . دوستانی که خارج از ایرانند ببینند اگر براشون تهیه ی این دارو و ارسالش برای دنیز ممکنه که زحمت بکشن قیمت ها رو اعلام کنند هر کدوم مناسب تر بود بگیم ارسال کنند.
حالا قول دادند شاید از پنج ماه آینده وارد بشه ولی دنیز تا ماه آینده قرصشو داره و باید از حالا به فکر تهیه ش باشیم .
دکتر دنیز داروی ساخت ترکیه و فرانسه و مجارستان و آلمان رو تایید می کنه ولی مثلا ساخت هند رو نه .
اولی و سومی یه داروعه ولی چون ساخت دوتا کشوره جعبه ش فرق داره.
دوستتون دارم
من ارکیده ام. سی و دو سالمه و دوازده ساله ازدواج کردم.شرایط زندگی من و همسرم از همون ابتدا جوری بود که تصمیم گرفتیم حالا حالا ها بچه دار نشیم. تااینکه بعد از ده سال تصمیم گرفتیم پدر و مادر شدن رو تجربه کنیم و خدا دنیز رو به ما داد.
دختری که با اومدنش انگار روی دیگه ای از زندگی رو بهمون نشون داد. زندگی مون پر از انگیزه وشادی شده بود. شادیمون تا ده ماه ادامه داشت و دنیز اول فقط بخاطر یه ویروس ساده تویبیمارستان بستری شد و ترخیصش هر روز و هرروز عقب افتاد تا روزی که فهمیدیم عمر خوشحالیمون خیلی کوتاه بوده و بیماری دنیز یه مسئله ی جدیه.
تا قبل از این، هزینه های روتین نگهداری از یه بچه ی تقریباً یک ساله برامون تا حدود زیادی قابلانجام بود ولی، بعد از تشخیص بیماری و تعیین داروهاش تازه من و همسرم فهمیدیم که باید بجایاشک و زاری ،دستمونو به زانو بگیریم و همه ی تلاش مونو بکنیم تا درمان دنیز بطور کامل انجام بشه.
بعد از دوماه فهمیدیم که خیلی از بچه های درگیر، خوب میشن و نباید امیدمونو از دست بدیم.
درست همون زمان بود که دارو های خاص به شدت کم شد و حالا ناراحتی و بی تابی مون جاشو بهاسترس و نگرانی تهیه دارو داد. پیدا کردن داروی مطمئن و از اون مهمتر تهیه هزینه ش.
طبیعی بود که زور من و همسرم با وجود درآمد پایین مون، خیلی زود تموم شد. البته که اطرافیانکنارمون بودن.
کمک هایی که بالاخره باید جبران میشد هم ، تموم شد و من و همسرم موندیم و داروهایی که هر هفتهباید با قیمت غیر منصفانه می خریدیم و بدهی ای که هر هفته سنگین تر میشد
دیگه حتی خونواده هامون هم به روال عادی زندگیشون برگشتن و ما فهمیدیم تو این راه اول خدا روداریم و بعد همدیگه رو. این وسط بارها نشستم و با خودم فکرکردم و از خدا پرسیدم مایی که بعد از دهسال تازه پای یه فرشته کوچولو به زندگیمون باز شده ،چرا باید اینجوری امتحان بشیم و هرگز حکمتاین قضیه رو نفهمیدم.آدما انتخاب نمیکنن که چی براشون پیش بیاد و خود من، حتی لحظه ای تصور نمی کردم یه مشکل مثلصاعقه بیاد و تار و پود زندگیم رو به هم بریزه.
واقعا هیچ کس نمی تونه بفهمه که چه روزایی رو گذروندیم و هنوزم میگذرونیم.
چه هزینه های حتی پیشپا افتاده ای رو از خودمون دریغ کردیم تا شاید بتونیم یک روز زودتر از زیر باراین مشکل که حالا فقط سلامتی دنیز نبود ،بیرون بیایم.
بالاخره تصمیم گرفتیم کمک بگیریم، کمکی خارج از دایره ی اطرافیانمون که به اندازه ی کافی قبلاًکمک کرده بودند. اماکسی رو نمی شناختیم .
وقتی با مهربانو جان آشنا شدم ،تعدادی از پست هاشون رو خوندم و حس درونیم بسیار مثبت بودبهشون. براشون کامنت گذاشتم و ایشون لطف کردن حضوری اومدن دیدن ما.
همون روز بهشون گفتم: مهربانو جان اومدنتون انقدر برام باارزشه که واقعاً به بعدش فکر نمیکنم کهچی پیش میاد.
مهربانو جان و دوستانش بهم ثابت کردند ،میون این آدمایی که غرق زندگی خودشون شدن، قلبشونبرای آدمایی که مثل خانواده ی کوچک من، ناخواسته گرفتار شدن ،می تپه.
چشماشون مهربونی رو می ریخت تو قلب آدم و این برای ذهن رنجورم مثل مسکن بود. این روزهاکامنت هایی که برای کمک به بهبود دنیزم مینوشتید رو می خوندم و تصمیمگرفتماز همیندریچه براتونبنویسم که چه احساس خوبی در وجود خسته ی من وهمسرم ایجاد کردید.
میدونم شرایط اقتصادی برای همگی سخت شده و قدر دان محبت تک تکتون هستیم.
به امید روز خوب سلامتی همه ی بیماران مخصوصاً بچه های معصوم .
دوستدار شما «ارکیده»
دوازدهم خرداد چهارصدو دو