دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"دوقسمت آخر آزاد شد"

دوقسمت آخر را مهربانو آزاد کرد.

نظرات 15 + ارسال نظر
نوشی چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت 10:21 ق.ظ

ممنونم مهربانوی عزیزم
خیلییی عالییی شد چون مطب فقط دو تا کوچه از خونه ما بالاتره . لطفا اگه زمانی اومدی یوسف آباد قدم رو چشمای من بذارین به من افتخار بدین .
من جواب کامنت قبلیمو نتونستم ببینم چون رمزی شده بود ولی انشالا که شماره من بدستتون رسیده باشه .
ممنونم عزیز دلم .

ای جانم چقدر خوب که نزدیکته برو پیشش و خیالت راحت باشه . ممنون از دعوتت عزیز دلم . نوشی جون شماره تلفنت رو که با محبت هر چی تمامتر برام گذاشته بودی گرفتم و خیلی خیلی هم ازت ممنونم . فعلا که خدا رو شکر همه چیز داره طبق روال انجام میشه مطمئنا اگر موردی پیش بیاد که نیاز باشه زحمتت میدم عزیزم . کامنتت تو پست آخر و جوابش رو کپی میکنم اینجا
***************

مهربانوی عزیزم

همیشه یه جایی آدمو شووکه میکنی و من از دیروز توی شوک هستم . حتی باور کن پشیمون شدم که تو این شرایط روحی شاید باحرفام یه موقع ناراحتت کرده باشم .
عزیزم من مطمئن هستم که این روزها هم فقط یه خاطره براتون میشه و فقط و فقط رباعث میشه شته محبتتون نسبت به هم قوی تر بشه . از خدا میخوام خیلی زود دلت آروم بشه و آقای نفس در صحت و سلامت کامل 120 سال دیگه درکناارت عاشقی کنن .
شک ندارم که تو با انرژی عشقت همه چیز رو تسلیم خواسته خودت میکنی .
در کتارهم در پناه خدا همیشه عاشق و شاد باشید .
دعاگوتون خواهم بود هرلحظه عزیز م .
اگر حرفی زدم که دل مهربونت رو تو این لحظات سخت لرزوندم منو ببخش .
پاسخ:
نوشی جان
ممنون از دعاو آرزوهای قشنگت ، برای همه شون آمین گفتم . الهی تن خودت و عزیزانت سالم باشند .
از چیزی هم ناراحت نیستم عزیز دل خیالت راحت باشه
بابت کامنت خصوصیت بی نهایت ممنونم مطمئن باش اگر مشکلی پیش بیاد مزاحمت میشم

نوشی سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 10:13 ق.ظ

مهربانو جان

من دخترم 6/5 هست و فعلا خیلی باهاش مشکل خاصی ندارم ولی دلم میخواد با یه مشاور خوب جلو برم که مطمئن باشم راهم درسته . ( من دخترم کوچیکه ولی خودم با شما هم دهه هستم عزیزم )

ممنون میشم لطف کنی و بهم معرفی کنی عزیزم .

خیلی هم عااالیه عزیزم .
دفتر مشاوره خانم طهماسبی
یوسف آباد خیابان 42 طبقه سوم واحد9 تلفن 88622396
عزیز هم دهه ی من

nasrin دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 06:36 ب.ظ

هربانو جان برات در کنار نفس عزیز و مهردخت آرزوی خوشبختی‌ دارم. چند تا سوال ذهن من رو حسابی‌ مشغول کرده.

همکارات از رابطهٔ شما خبر دارند؟

ارمین چی‌؟ اون میدونه؟

ممنونم نسرین جان آرزوی قشنگت رو آمین گفتم .
همه ی همکارها نه عزیزم .
ما به آرمین چیزی نگفتیم چون همونطور که تاکید کردم بنا بر از دست ندادن حضانت مهردخت قرار بود این موضوع پنهان بمونه بعد ها که دیگه مهردخت بزرگ شد و دیگه موضوع حضانت هم در کار نیست مورد یا دلیلی پیش نیومد که بخوایم ارمین رو درجریان بذاریم .

نوشی دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 01:43 ب.ظ

مهربانوی عزیزم

وقتی کامنتها هم رمزی میشه من چه جوری جواب کامنتم رو ببینم ؟

بعد هم امکانش هست من اسم و شماره مشاوری که برای دختر گلت پیششون میرفتی رو داشته باشم .

ااای وااای . راست میگی هااا .
نوشی جون من چندتا مشاور عوض کردم و اون مشاوری که موضوع نفس رو باهاش حل کردیم ایران نیست اگر دوست داری یه مشاور عالی بهت معرفی کنم ؟

مهری دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 11:49 ق.ظ

مهربانو جان خدا رو شکر من رسیدم و تونستم قسمت آخر رو بخونم چون یه نی نی بیست ماهه خیلی شیطون دارم واقعا نرسیدم همون موقع کامنت بذارم عذر میخوام

یادتونه تو قسمتایی که سودابه خانم بهبود پیدا کرده بودن من تنها کسی بودم که تو کامنتا گفتم با تفاسیری که رفت کاشششش از آقای نفس نگذشته باشی و باهم مونده باشین
وقتی خوندم که هنوز با هم و کنار همین خییییییلی ذوق کردم انشاءالله عشق تون مستدام
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین
فقط مهربانو جان یه سوال من درست متوجه شدم دیگه الان هم با هم هستین فقط به خاطر سودابه خانم علنی نشده فقط درسته ؟ خیالم راحت باشه

آره عزیزم یادم هست
خدا این کوچولوی نانازیت رو حفظ کنه و خیر بچه هات رو ببینی .
خواهش می کنم عزیز دلم . همین که لطف داری و همراهی می کنی ممنونتم .
آره عزیزم خیالت راحت راحت باشه . بخاطر سودابه و قولی که دادیم و صد البته بخاطر بچه های نفس

آذر یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام مهربانو من نخوندم این قصه رو. اگر دوست داشتی به من رمز بدی دوست دارم بخونم

سلام آذر جون . چون آدرس نذاشتی ممکنه با دوست دیگه ای اشتباه کنم . لطفا" یه راه خصوصی بهم نشون بده

علی یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام
خوبی مهربانو؟
من جواب کامنتمو نخوندم که،

سلام علی جان خوب بخونش هم اینجا جواب دادم (تو قسمت دهم کامنتی که گذاشتی )هم تو وبلاگ خودت

لیدا شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 12:40 ب.ظ

انشالله که نفس حالشون خوبه

سلام خیلی خوبه لیدا جانم ممنونم

لیلا شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 08:02 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز
به اینجا که میرسه از اینکه این همه سال خواننده خاموش بودی ضرر میکنی و وقتی شنبه صبح میای سر کار و کامپیوتر رو روشن میکنی و طبق عادت میری سراغ تنها وبلاگی که میخونی و میبینی بله خصوصی شد و مثل مرغ پرکنده نمیدونی چه کار کنی.
بانویه عزیز داستان کویر و باران بسیار به دل نشست چون مثل همیشه روان زیبا بسیار قابل لمس نوشته بودین براتون آرزوی لحظات زیبایی رو میکنم و برایه قهرمان کشورم و همنفس شما در زندگی از صمیم قلبم آرزوی سلامتی و آرامش دارم .

سلام لیلا جان .
قربونت منم حیفم میاد که عزیزان مثل تو رو همراه دارم ومتاسفانه از گرمی حضورشون استفاده نمیکنم .
میبوسمت عزیزم و کامنت محبت امیزت رو فراموش نمی کنم

سوفی پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 02:47 ب.ظ

مهربانوی عزیزم سلام،
خیلی خیلی ممنونم.

سلام به روی ماااهت
خواهش میکنم عزیز دل

اعظم 46 پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام نفس حالش خوبه ؟

از بیمارستان ترخیص شده؟

کاش برا دوران نقاهت بیاد پیش شما

سلام عزیزم . بله خدا رو شکر خیلی خوبه ، احتمالش هست عزیزم .
ممنون که پرسیدی .

سهیلا پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 08:55 ق.ظ http://vozoyeeshgh.blogsky.com

با تو که باشم
هیچ چیز تمام نمی شود
نه تو
نه عشق
نه تو دنیا


عزیز نازنین شاعرم

فرحناز پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام بر بانوی مهر و مهربانی. من کلا با دنیای مجازی رابطه خیلی زیادی ندارم. اما یکی از دلخوشیهام برای سر زدن به این فضا خوندن وبلاگ مهربانوست. تا قسمت ششم رو ندیده بودم همه رو خوندم و بعدش هر روز چک می کردم.... قسمت اخرش رو در جلسه مدرسه دخترم تو استرالیا می خوندم و دیگه داشتم خفه می شدم آخه دیگه نمیتونسنم قطع کنم بایستی همشو میخوندم بس که جذاب نوشتی.... من ضمن اینکه عشق و صبر تو را ستایش می کنم ارادت خیلی خاصی هم به برادر گلم نفس پیدا کردم. همیشه احساس خوبی به مردانی که رفتند برای دفاع از کشورمون داشتم و الان هم اون حس مردانگی و عشق را در وجود این مرد بزرگ می ستایم. براشون از صمیم قلبم آرزوی سلامت پایدار دارم. یه چیز دیگه هم برام ستودنی بود تو داستانت و اون هم رفتار پسندیده خانواده ات بود مهربانو جان. علیرغم همه دردسرها و مشکلات در قبال چنین اتفاقاتی در ایران بهترین نوع برخورد با این قضیه رو داشتند و دارند. خدا حفظشون کنه واقعا....
مهربانوی عاشق همیشه آرزو می کنم یه روزی در دنیای واقعی شایسته باشم تا شما دو تا پرنده عاشق را ببینم و کتاب داستان دور سوم زندگی عاشقونتون رو برام امضا کنید.:قلب

سلام فرحناز عزیزم .
ااای جان قربون تو که دلخوشیت خوندن نوشته های منه
روزم رو با کامنت قشنگت ساختی فرحناز جان . دلم از خوندن جمله ی " کتاب داستان دور سوم زندگی" ضعف رفت . الهی بهترین خاطرات رو براتون بنویسم و الهی همه تندرست و شاد باشیم عزیز دلم . ممنونتم .
دختر نازت رو ببوس برام

مهسا پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 08:15 ق.ظ

مهربانو جان
خوشحالم که عاقبت این قصه اینجوری بود.امبدوارم آقای نفس همیشه سالم و سلامت باشن و هیچوقت بیماریشون برگشت نکنه.
برای شما و مهردخت هم فقط از خدا آرامش میخوام.ایشالله زندگی همه ما هم همین باشه

قربونت مهسای عزیزم . الهی آاامین .
امیدوارم عاقبت بخیری در انتظار همه ما باش عزیزمن

یاس ایرانی پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 07:38 ق.ظ

مهربانو فرشته است


عزززیزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد