دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

نوروز 1403 مبارک باد

دوستان نازنینم نوروز مبارک باد. پر از تن درستی شادی و آرامش باشید. 

چهارشنبه 23 اسفند آخرین روزکار من در اداره بود. البته که بلحاظ سازمانی از طرف تامین اجتماعی پایان کارم 25 اسفند ثبت شده بود، ولی بیست و پنجم جمعه بود، پنجشنبه ش رو هم که روز اضافه کارمون بود ،گفتم نمیام ،پس عملاً چهارشنبه میشد روز آخر.

 همون سر صبح اومدن گفتن باید یه سر خودت بری کانون بازنشستگان و اونجا تشکیل پرونده بدی تا بقیه ی امضاهای تسویه حسابت انجام بشه . کانون بازنشستگان ما هم تو خیابون قائم مقامه ، دیدم اگر بخوام از راه های عادی خودمو به اونجا برسونم تو این ترافیک آخر سال حتماً چند ساعت طول میکشه بنابراین یک عدد اسنپ بایک (موتور) گرفتم و با لباس فرم اداره پریدم بالا 

خیلی آسون و راحت رسیدم به مقصد سریع کارمو انجام دادم ،اواخر کارم یکی از بچه های اداری بهم تلفن کرد گفت : حالا که بیرونی یه سر هم برو شیان موسسه رفاهی اونجا هم فرم تسویه ت رو بده امضا کنن و برگرد .

 دوباره پریدم رو یه موتور دیگه و به سمت شیان روانه شدم . بعد از اونجا دیگه یه ماشین گرفتم و برگشتم اداره . تقریباً ظهر شده بود . بچه ها منتظر بودند که برسم و ناهار بخوریم . تو قسمتی که من کار میکردم 23 نفر بودیم و هیچکس روزه نمی گیره . 

ما هم یه اتاق خصوصی داریم در این مواقع ازش استفاده میکنیم . حتی از قسمت های دیگه هم میان پیش ما و مهمون میشدن .با وجودی که کسی روزه نمی گیره ، اما حواس همه بود که غذای ساده ای که بوی خاصی نداشته باشه بیارند.  

ناهار رو خوردیم ولی مثل هر روز از خنده و شوخی زیاد خبری نبود . محمد گفت: بعد تعطیلات که برگردیم بدون تو خیلی سخت میشه ،بغضمون گرفت .. گفتم:  خوبه که ادمیزاد زود عادت میکنه . 

بعد از ناهار دیگه یواش یواش رفتنم شکل جدی تری به خودش گرفت .

  از قسمت آی تی تلفن کردن اجازه گرفتن که دسترسی هامو قطع کنند . گفتم: من آماده م . 

از اداری اومدن کامپیوتر و تلفن و چیزای دیگه رو برداشتن بردن و من رفتم سراغ وسایلم و شروع کردم ارثیه م رو تقسیم کردم . 

بقیه ی وسایلی که داشتم و لازم بود با خودم ببرم خونه رو تو یه کارتن گذاشتیم و آماده کردیم . ساعت کارمون تا چهارو نیم بود ولی من اداره رو حدود پنج و نیم ترک کردم . اینجاش سخت بود . خیلی سخت .. از کنترل اشک و این چیزا هم دیگه خبری نبود . 

خوشبختانه مینا نزدیک اداره مون کار داشت و کارش هم همون موقع تموم شد اومد پیشم با هم رفتیم سمت خونه و در طول راه صحبت میکردیم و تنها نبودم . دم خونه هم مهردخت با جیغ و دست و هورا از من و کارتنی که اورده بودم استقبال کرد و گفت : 22 سال و هفت ماه برای این روز لحظه شماری کردم که دیگه صبح ها چشمم باز میشه حضورت رو تو خونه حس کنم 

از همون شب مشغول آماده سازی سفارش شیرینی ها شدم .. 

هی پختم و تزیین کردم و بسته بندی و پیام نوروزی و شاخه گلی به رسم تبریک کنار بسته ها گذاشتم و ارسال کردم . 

قرار بود بیست و هشتم سفارش های همکارا رو یکجا ببرم براشون . ساعت تقریباً دوی بعد از ظهر صندلی عقب رو پر کردم از بسته های شیرینی و رفتم سمت اداره . به محمد و ندا خبر دادم دم اداره م ولی سریع باید برگردم تا به بقیه ی کارا برسم .

 سه چهارنفری اومدن دم در ، تو همین چند روز کلی دلم براشون تنگ شده بود . محکم همو بغل کردیم سفارشا رو تحویل دادم و  سریع برگشتم . 

فقط چند نفر دیگه مونده بودند تا فردا یعنی بیست و نهم شیرینی هاشونو تحویل بدم .

تو دوهفته ی اخیر دوبار برنامه ی نظافت خونه رو داشتم ولی خب میدونستم با این حجم پخت و پز همه ی تمیز کاری ها به فنا میره عاطفه خانم قول داده بود که 29 اسفند بیاد یه دست کلی به سر و روی خونه بکشه و برای سال تحویل دیگه کاری نمونه .  به مهردخت گفتم:  امشبم کارو تموم میکنیم، مامان مصی صبح میاد پیش عاطفه تا کار هارو نظارت کنه ، من و تو هم میریم با هم آرایشگاه و بعدشم تجریش گردی و دیگه بعد از ظهر برمیگردیم هفت سینمون رو میچینیم و آماده میشیم برای تحویل سال . 

طفلک مهردخت امسال خیلی تو کارهای شیرینی پزی کمکم کرد و وقتی من دم دمای صبح خسته می افتادم رو تختم و بیهوش میشدم اون تازه شروع میکرد به تمیز کاری و من که حدود ده صبح بیدار میشدم خونه رو مثل دسته ی گل میدیدم و دوباره شروع به کار میکردم . 

همه ش میگفت: مامان یعنی ما یه تجریش نریم؟ که بهش قول داده بودم همون روز آخر بریم حتماً. 


روز بیست و نهم حدود ساعت هفت صبح خوابیدم و   نٌه صبح بود که چشمام باز شد .. مغزم هنوز درست لود نشده بود ولی تو همون گیج و ویجی به خودم میگفتم قاعدتاً باید عاطفه و مامان از ساعت هشت میامدن اینجا و شروع میکردن ، پس چرا خونه انقدر ساکته !

زنگ زدم به مامان .

- سلام مامان 

-وااای مهربانو بمیرم برات بخدا الان خودم میام همه کار برات میکنم .

-هااا! چی شده ؟ 

-هیچی بابا صبح پاشدم لباس بپوشم بیام خونه ت ، دیدم عاطفه پیغام داده که حالم خوب نیست نمیتونم بیام . از صبح عزا گرفتم چطوری بهت بگم . 

-عه .... وااای چه خونه زندگی دارم من !مهردخت دیوانه میشه . 

-نه مامان توروخدا ناراحت نشی ها الان میام اونجا . 

- نمیخواد مامان مگه من میذارم تو بیای اینجا رو تمیز کنی .. ولش کن باباااا اصلاً مهم نیست . 

خلاصه کلی مامان اصرار کرد.. گفتم: مامان بیخیال واقعاً انقدرا هم مهم نیست والا من هر روز صبح که بیدار میشدم میدیدم مهردخت خونه رو مثل دسته ی گل کرده الانم یه جارو و گردگیری میکنیم دیگه .. چه خبره . 

صبحانه درست کردم و مهردخت رو صدا کردم . اون طفلکی هم گیج بود از منم دیرتر خوابیده بود . 

یواش یواش بهش موضوع عاطفه رو گفتم .. همونطور که حدس میزدم دیوانه شد .. 

اول داد بیداد کرد و نقشه ی قتل عاطفه رو به هفت روش سامورایی ترسیم کرد ، بعد آروم شد و نشست گریه کرد .. دست آخر راضی شد و اومد صبحانه خورد بهش گفتم: مهردخت جان ، الان این اتفاق افتاده و کاریشم نمیشه کرد نه تو مقصری نه من .. عاطفه بدقولی کرده ولی بنده خدا هر روز عین تراکتور کار کرده مسلماً دیگه بدنش یاری نکرده از عمد که بدقولی نکرده ..

 الانم اون اینجا نیست من و تو هم کلی برنامه داریم برای امروزمون.

 هم میتونی وایسی اینجا هی حرص بخوری و بدو بیراه بگی منم که خستگی مونده به تنم از این بدتر کنی ، هم میتونی آماده شی بریم سروقت به ارایشگاهمون برسیم و بعدشم تجریش بریم و برگردیم تهش میخوایم یه جارو گردگیری کنیم و تمااااام ... ول کن دنیا که به آخر نرسیده . 

دماغشو گرفت بالا و با ناراحتی گفت : نه خیر دیگه ظاهراً کاری ازم برنمیاد .. با همون دلخوری لباس پوشید رفتیم بیرون .

 تو راه به دوسه تا پیشی گرسنه و ملوس که غذا دادیم خلقش برگشت  و دیگه حالش خوب شد . 


رفتیم آرایشگاه ناخونامونو درست کردیم اونجا هم کلی گپ زدیم با بچه های سالن،آهنگای بهاری و قشنگ هم تو  پخش میشد. همه با وجود خستگی سرحال بودند بعضی وقتا هم هر کسی سر جاش میرقصید و بقیه هم یه قری به خودشون میدادن . یکی از خانمها اومد همینطوری که روی صندلی نشسته بودم و دستم تو دست آرزو بود و برام لاک میزد، از پشت سر بغلم کرد و گفت: من قربونت نرم با این شیرینی های خوشمزه ت ؟؟ آرزو جیغش رفت هوااا که پروانه مگه دیوونه شدی تکونش دادی لاکش خراب شد . 

خنده م گرفته بود گفتم: خدا نکنه پروانه جون نوش جونتون باشه 


خانم های دیگه کنجکاوی کردن و گفتن جریان چیه؟؟ .. پروانه هم کلی بهم لطف کرد گفت : این خانوم خانوما رو نبینید اینجا نشسته داره لاک میزنه . با همین دستای کوچولو و خوشگلش یه شیرینی هایی میپزه که حررف ندارن . بعد هم آدرس پیج و تلفنمو بهشون داد . 


خیلی حس خوبی داره برای کسی کاری میکنی و در ازای اون پول دریافت میکنی و اون طرف  ازخدمتی که بهش کردی و بابتش پرداخت هم کرده  لذت میبره و کاملاً راضی هم هست ...

 میدونید من سالها کارمند مالی بودم ، معمولاً بعد از بستن حساب ها مدیر از همه ی تیم تشکر میکرد ولی اونم درواقع مثل خود ما حقوق میگرفت و ما شخصاً برای کسی کاری نکرده بودیم که ازمون تشکر کنه . 

بنابراین این رضایت مشتری جزو اون احساسات خوبیه که من این چندسال اخیر دارم تجربه ش میکنم و تازه میفهمم همه ی کسانی که کارهای خدماتی میکنند چطوری با دیدن لبخند رضایت مشتری خستگیشون درمیاد 


کارمون تو آرایشگاه تموم شد با مهردخت به سمت میدون تجریش حرکت کردیم . ماشین رو تو پارکینگ شهرداری پارک کردیم و پیاده رفتیم تجریش... همه جا بوی بهار و تازگی میداد، نوازنده های دوره گرد ساز میزدن ً مردم باهاشون همراهی میکردن ..

 اون شاخه های خوشگل تو عکس رو بصورت مجانی از یه جایی که انبوه این شاخه ها دپو شده بود و چند تا آقا پسر به همه دسته دسته هدیه میدادن گرفتیم ... کمی باهم چرخ زدیم و برگشتیم سمت خونه . 


کمی استراحت کردیم ، خونه رو جارو و گردگیری کردیم ، هفت سینمون رو چیدیم ، دوش گرفتیم ، لباس پوشیدیم و برای تحویل سال آماده نشستیم . 

سال تحویل شد ، همه ی خانواده از تهران تا کانادا بصورت  ویدیو کال به هم نوروز رو تبریک گفتیم .. چند دقیقه بعدمن و مهردخت ً لباس ها مون رو درآوردیم و بصورت افقی غش کردیم تو تخت . 

قرار بود ناهار منزل بابا و مامان بریم و همه هم میدونستیم ناهار به ساعت  دو و سه بعد از ظهر موکول میشه . 

طبق برنامه ناهاررفتیم پیششون و همه جمع بودیم . 

فکر نمیکردم بعد از بیست و نهم شیرینی درست کنم ولی کسانی که خونه ی دوستانشون  شیرینی خورده بودند ، تماس گرفتند و ازم شیرینی خواستند ً چند مدلی که میتونستم براشون فوری آماده کنم رو قبول کردم و باز هم شیرینی درست کردم ولی چقدر همه چیز متفاوت شده برام  . خوب میخوابم، خوب و بدون استرس کار میکنم . اون وسط مسطا تلفن هایی که باید بزنم میزنم و کلاً همه چیز زندگی برام راحت تر شده . گاهی باید تصمیم های درست و قطعی بگیریم .. ادامه ی رویه ی قبل و کارمندی من جداً به روان و جسمم داشت آسیب میزد . یه استرس دائمی تو همه ی لحظه هام نهادینه شده بود ، همیشه خسته بودم و همیشه دیرم بود و مسلماً از هیچ چیزی اون لذتی که باید رو نمیبردم . 

فصل جدیدی از زندگی در آخرین ماه های پنجاه سالگیم برای من شروع شده ... قراره همه چیز خوب پیش بره . مخصوصاً برای خودم و خانواده و عزیزانم خیلی بیشتر از قبل وقت بذارم و جلو برم . گاهی یه چیز کوچولو همه ی این قرار ها رو بهم میریزه ، اصولاً خاصیت زندگی اینه که اونطوری که فکر میکردی پیش نره ، من حالا اندوخته ی تجربیاتی دارم که باعث میشه به خودم یادآوری کنم که زندگی بازی های پیش بینی نشده ی فراوانی رو  معمولاً رو میکنه و باید حواسم باشه که برای اونا هم غافلگیر نشم و با جریان های سازگار و ناسازگارش ماهرانه شنا کنم . 

اگر تو تایپ تغییرات و مشکلاتی میبینید با محبتی که دارید ببخشید ً میدونید که تا الان با سیستم اداره براتون پست میذاشتم و از حالا به بعد با لپ تاپی که باید قلقش دستم بیاد . 


دوستتون دارم و براتون بهترین ها رو آرزو میکنم 

پینوشت: من شرمنده م کلی کامنت دارم که باید دونه دونه بخونم و مثل همیشه پاسخ بدم و تایید کنم . همه رو انجام میدوم عزیزای دلم 

نظرات 47 + ارسال نظر
سیتا پنج‌شنبه 23 فروردین 1403 ساعت 11:49 ب.ظ

سلام و درود
آدم بیاد کامنت ها و طرز جواب دادن شما به سوالات رو بخونه و یاد بگیره، خودش میشه کلاس درس.
آفرین اول به خودتون و دومن خانواده ای که شما رو به معنیء کلمه بزرگ کرده.

سلام عزززیزم
قربونت برم من لطف داری سیتا جانم

رهگذر سه‌شنبه 21 فروردین 1403 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام
سال نو و بازنشستگی مبارک
ایام به کام

سلام ممنونم رهگذر جان برای تو هم همه چیز بهترین باشه

سحر ع یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 11:34 ب.ظ

سلام، سایت یا پیجی برای سفارش شیرینی دارین؟

سلام سحر جان
پیج تو اینستاگرام‌ دارم عزیزم 
daalpastry@
بعضی از کارام نمونه شون هست ولی خیلی چیزا رو‌هم درست می کنم که هنوز عکاسی نکردم
همونجا برام بنویس و بگو چی سفارش داری تا با هم هماهنگ کنیم

لیلی یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 10:49 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

من که بازنشستگی در شما نمی بینم. ظاهرا ساعات کاری از روز به شب منتقل شده

ای جاانم ارره واقعا لیلی جون

دریا یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 09:06 ق.ظ http://taarikheman.blogsky.com

سلام مهربانوی عزیز
من راستش چند روز پیش خیلی اتفاقی (اصلا یادم نیست چطوری) وبلاگ شما رو دیدم و تقریبا کل آرشیوتون رو خوندم. حقیقتا برام خیلی شیرین و امیدبخش و آموزنده بود. خیلی خیلی از طرز فکرتون در مسائل مختلف زندگی خوشم اومد و برام درس آموز بود.
سال نو و بازنشستگیتون مبارک
منم کلی هدف دارم برای بعد از بازنشستگی (البته هنوز خیلی فاصله دارم باهاش) و از جسور بودن و هنرمند بودن شما خیلی مشعوف شدم.
خواستم بپرسم آیا امکان داره من رمز اون وبلاگی رو که مربوط به زندگی با همسر سابقتون هست داشته باشم یا نه؟ (اگر هم پاسختون منفی باشه، کاملا درک میکنم)

سلام دریا جون
عزززیزم خیلی از آشناییت خوشبختم ممنونم که وقت گذاشتی و اینهمه لطف داری نوروز تو هم مبارک نازنین
چقدر عالی عزیزم اهدافت رو دنبال کن و ازشون دست نکش چقدرم خوبه که از حالا بهش فکر میکنی
نه خواهش میکنم عزیزم میام وبلاگت

تکتم شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 07:13 ب.ظ

نه من قضاوت نکردم چون هر زن دومی بد نیست یا دلیل بر این نیست که زندگی زن اول را بهم زده باشه به قولی جفت پایی رفته باشه خیلی ها هم خوب و خانم هستن شاید با هووت توافق کردی یا اصلن دوست صمیمی همدیگه باشید پس قضاوت نکردم دومن من هرگز با غیر اسم تکتم کامنت نزاشتم و نمیزارم کلن تا حالا سه بار برات کامنت گذاشتم وبلاگ مهربانو و عسلک را چندباری خونده بودم راستش یادم نیست درباره خیانت چیزی نوشته باشی ولی شاید چون زنان زخم دیده از خیانت لینکت کردن واسه همینه

عزیز دلم من هیچ جای جواب کامنتت ننوشتم که چرا منو قضاوت میکنی
(رفتم دوباره خوندم جوابم رو واقعا چنین چیزی ننوشتم )البته بنظرم اومد که قضاوت کردی چون بعد از اینکه نوشتی «اما شواهد امر اینطور نشون میدن» استیکرهای کلافه و ناراحت و متعجب گذاشتی.اما ناراحت نباش عزیزم قضاوت جزو خصوصیات ادماست من خودم خیلی تمرین میکنم قضاوت نکنم ولی گاهی به خودم میام میبینم ناخوداگاه درحال قضاوتم
به هر حال عزیزم همونطور که اشاره کردی ممکنه یه موضوعی رو‌میشنویم ولی نمیدونیم که چه ماجراهایی ورای اون ماجرای اصلی پیش اومده
تکتم جان درمورد اینکه گفتم با اسامی مختلف کامنت گذاشتی دلیلش اینه که ما نویسنده های وبلاگ میتونیم چک کنیم که از یک دستگاه تاحالا چه کامنت هایی گرفتیم . از سیستم شما من دوتا کامنت دارم عزیزم که اسماشون متفاوته حالا اگر شما نبودی احتمالا از یک سیستم داری با یه نفر دیگه که اونم برای من کامنت میذاره اشتراکی استفاده میکنی

تکتم جانم به هر حال اینو بگم که من مخلص خوانندگان عزیزی هستم که کامنت های محترمانه برام میذارند حتی اگر دوستانه نباشه و از شما تاحالا هیچ کامنت نامحترمی نگرفتم قربونت
چه جااالب !!! چه جاهایی منو لینک کردن که خبر نداشتم

تکتم شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 04:39 ب.ظ

اوووووووه مینو چه رک پرسیده اما درست میگه ایکاش یه پست درباره نفس بنویسی اوه خیلی ساله میگن زن دوم صیغه شدی و نفس کنار زن اولش زندگی میکنه زن اولش چندتا بچه داره :/ منم اینطور شنیدم من تو وبلاگ عشق اول زن دوم توی کامنتها خوندم
راستش باور نکردم ولی انگار شواهد تایید میکنه زن دوم شدیهرکسی هم سوال میکنه جواب سربالا میدی

بگردم برای همه تون هزار تا سوال بی پاسخ پیش اومده که سعی میکردید در لفافه بپرسید و الان از رک بودن مینو تعجب کردید
تکتم جان من نه فقط یک پست بلکه دقیقا ده تا پست در سال ۹۶ نوشتم و از ب بسم لله آشناییم با نفس با کلیه جزییاتش نوشتم . تو اون روزهای سخت که نفس بابت سرطان جراحی شده بود و‌از نظر روحی خیلی بهم ریخته بودم، نوشتمش و همه ی دوستان خوندند.
بعد از مدتی بخاطر قول و عهدی که بین ما سه نفر بسته شده و ملزم به رعایتش هستم پست ها رمز دار شدند و در خلال این سالها دوستانی که خودشون وبلاگ دارند و همدیگه رومیشناسیم میتونند رمز نوشته ها رو دریافت و بخونند .
این وبلاگ عشق اول زن دوم رو نمیشناسم
اگر سوالی دارید از خودم بپرسید تا جایی که بتونم مثل همیشه جواب میدم .معمولا اهل جواب سر بالا نیستم ، اینکه هر چیزی که مد نظر شماست رو جواب ندم میشه حفظ حریم شخصی نه جواب سر بالا عزیزم
اگر سوالتون اینه که من همسر دوم هستم یا نه ؟ جواب مثبته
و اگر صرفاً دونستن این موضوع اهمیت داره که خب از این جواب سر راست تر فکر نکنم داشته باشیم.
اما لطفا به این شایعات پر و بال ندید که من زخم خورده خیانت هستم و این چیزا چون حتی یکبار در طول ده سال زندگی با پدر مهردخت همچین چیزی بین ما پیش نیامده . خودتون هم اگر من رو شناختید میتونید تصور کنید که من آدمی باشم که برم زندگی مشترک یک زوج رو آشفته کنم ؟

تکتم جان شما خودت با اسامی مختلف برای من کامنت میذاری عزیزم اصلاً مشکلی نیست اصلا بجای اسم نقطه بذار ولی شما هم منصف باشید و از من توقع نداشته باشید وقتی انقدر حقیقی با شما صحبت میکنم (عکس و اسم واقعی و …) درمورد مسائلی که به آدم های دیگه ی زندگی من هم مربوطه با جزییات کامل بنویسم
اون شما هم منصف باشید رو دقیقا برای تو ننوشتم عزیزم منظورم همه ی دوستانی که چنین توقعی دارند ه

مینو شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 12:40 ب.ظ

مهربانو جون من اینور اونور چندبار خوندم شما زن دوم هستی و جفت پا پریدی وسط زندگی متاهلی نفس و الانم صیغه ات کرده و زن اولشم داره و به خاطربچه ها زن اولشو طلاق نداده و با تو هم هست همزمان و ....
مهربانو شما خودت زخم خورده خیانت بودی و جدا شدی چطوری پس باز حاضر شدی اولویت دوم یه مرد بشی؟ زن دوم روی هوو بری؟ اگر این حرفها دروغه لطفا یه توضیح بده اگر راسته ........

مینو جان منظورت از اینور اونور کجاست ؟؟
مطمئنی درمورد من خوندی ؟ الان یه چیزایی اینجا نوشتی که درسته یه چیزایی هم اصلا درمورد من صحت نداره !
لطفاً درمورد چیزی که از خودم شنیدی صحبت کن . کجای نوشته های من خوندی که من زخم خورده ی خیانت هستم؟
یا اینکه بقول تو جفت پا پریدم وسط زندگی متاهلی نفس؟؟
چه مدته نوشته های منو میخونی عزیزم؟

هوپ... شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 09:53 ق.ظ

سلام‌ مهربانوی خوبم...
بازم تبریک تموم شدن کار قبلی و فراغ بال برای پرداختن به کار جدیدت رو...

سلام عزیز دلم
مررسی عروس خانم نازنین که رفیق سالیان سالمی

مینو چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 11:44 ب.ظ http://Milad321.blogfa.com

سلام مهربانو جان اگر چه مدتی از آغاز سال نو و بازنشستگی شما گذشه،ولی با تاخیر هم بازنشستگی وهم شروع سال جدید مبارک باشه.امیدوارم سال آینده همه خانواده ها در کنار هم باشند.چه کار خوبی کردید که قبل از بازنشستگی، شیرینی پزی را هم شروع کردید.به این ترتیب با فرصت کافی میتونید به کار جدید بپردازید .
این سالها ،نوروز بجای لذتبخش بودن،بیشتر موجب کلافگی برای من میشه.چون از دیدن خستگی عروسم که تا لحظه سال تحویل مشغول خانه تکانی هست،واقعا اذیت میشم.

سلام مینو جانم
بانوی عزیز و‌دوست داشتنی و دوست قدیمی و‌با ارزش من
نوروزت مبارک امید وارم امسال با سلامتی و برکت بگذره و سایه ت مستدام
خیلی خیلی از تبریکت ممنونم . مینو جان من تازه متوجه شدم که خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم تحت فشار و حتی خسته تر از تصورم بودم

نغمه چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام مهربانو جان
بازنشستگی تون مبارک، انشاا... سال جدید سالی پر از آرامش، خوشبختی و برکت برای شما و دختر گلت باشه. ممنون که تجربیاتت رو در اختیار ما هم قرارمی دی. من همیشه ممنون نکاتی که به ذهنت می رسه و با ما به اشتراک می گذاری هستم. همیشه موفق باشی

لیمو چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 11:01 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com

سلام مهربانو جون
سال نو مبارک. اتفاقا مامان و خواهرم اواسط عید رفتن تجریش گردی اما من کار داشتم نشد. امیدوارم تغییرات سال جدید براتون عالی باشه و روزهاتون زیباتر از قبل پیش بره.

سلام لیمو جانم مررسی عزیز دلم
عه نرفتی پس
مرررسی قشنگم برای تو هم همنطور باشه

ناهید چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 01:01 ق.ظ

دریا جان کاملا این حس استرس کارمندی را میفهمم
اکروز که اولین روز کاری بود
واقعا از لحظه اول بخاطر پیدا نشدن موقت یک مهر ، کلی اضطراب مدیر جان به من‌وارد کرد طوریکه من نمیتونستم مهری که خودم درجای مناسبی گذاشته بودم پیدا کنم
درنهایت گفتم شما میگید من عجوللنه وسایل راجمع کردم و به همین دلیل مهر نیست
پس به من یک زمان کوتاه بذید تا پیدا کنم
قطعا پیدا میکنم و واقعا کمتر از ۵ دقیقه قبل مهر پیدا شد
همه این استرسهای کک و کوچیک باعث فرسودگی ماشده
امیدوارم کار شیرینی پزی عالی پیش
بره

سلام ناهید جانم
ای جااانم بمیرم برات میدونم چی میگی
متاسفانه اکثر قریب به اتفاق مدیران روانشناسی نمیدونند و حتی خودشونم‌تست روانشناسی ندادن . برای همین همه ی استرس هاشونو به دیگران منتقل میکنند و مدیریت بحران بلد نیستند
امیدوارم سالهای خدمت رو با ارامش و تسلط به اعصابت بگذرونی

Laleh سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام مهربانو جان . با تاخیر سال نو مباااارک . انشالله بهترینها برای خودت و مهردخت عزیز و همه عزیزانت اتفاق بیوفته و حسابی خاطرات خوب بسازید

سلام لاله جانم
یک دنیا از پیام مهربونت ممنونم

سمیرا سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام مهربانو جان سال نوتون مبارک باشه
خیلی ممنون که دوباره نوشتید مخصوصا با لبتاپ جدید
امیدوارم تو کار جدیدتون موفق باشید من هم تازه وارد یه بیزینس جدید می خوام بشم و کم کم از این کارم بیام بیرون
خیلی واکنش مهردخت باحال بود عاشق این نسل هستم خیلی خوبن خودمم یه برادر همسن مهردخت دارم
امیدوارم بیشتر اینجا بنویسی

سلام عزیز دلم ممنونم
فدای شما سمیرا جان نوشتن برای شما دوستانم یکی از مهمترین چیزاییه که حال خودمو خوب میکنه چه اون وقتی که اداره بودم چه الان و در منزل ..ممنونم که همراهمید
آرره وااقعا و چقدر با ما متفاوت هستند . خدا برادر عزیزت رو نگهداره برات
خودمم امیدوارم وقت بیشتری به این موضوع اختصاص بدم

مینا سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام. میشه کلاس اشپزی بذارید یا اسم جایی ک دوره دیدید برای شیرینی پزی رو بگید ،؟ یا خودتون مربی بشید و دوره بذارید. من خیلی دوس دارم یاد بگیرم

سلام مینا جون
عزیزم آموزش چیزیه که خیلی بهش فکر میکنم و دوست دارم تو برنامه هام بگنجونم ولی شرایط آموزش آموزش خیلی مهمه که متاسفانه فعلا ندارم .. برای اینکه کلاس حضوری برگزار بشه باید جای وسیعی باشه تا هنرجوها خودشون بتونند با مواد کار کنند و چالش های درست کردن کارها رو از نزدیک لمس کنند . آموزش های آنلاین خیلی خوبه من خودم دوره های غیر حضوری زیادی گذروندم که عالی بودند یکمی که بگذره خودم پکیج های اموزشی رو ضبط میکنم آموزشگاه های قنادی خوب و زیادی داریم که با سرچ های ساده میتونی از نت پیدا کنی من موسسه ی آنکا رو میشناسم البته هزینه های آموزش در این آموزشگاه ها نسبتاً زیاده . اگر در این زمینه مبتدی هستی بنظرم از آموزش های رایگان اینستاگرام شروع کنی خیلی خوبه
چند تا مدرس هم هستند که پکیج های اموزش آنلاین دارند و رسپی هاشون قابل قبول و پشتیبانی کلاس هاشونم خیلی خوبه لطفا بگو چقدر قنادی بلدی تا بیشتر راهنماییت کنم عزیزم

حکیم بانو دوشنبه 13 فروردین 1403 ساعت 08:18 ق.ظ

سلام مهربانوجان. سال جدید مبارک. از تولد دوباره ات لذت ببر. سلامتی و سربلندی همیشگی در کنار همه اتفاقات خوب برایت آرزو می کنم.

سلام حکیم بانوی عزیزم .ممنون از محبتت برای تو هم بهترین ها رو آرزو دارم

سحر یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 01:31 ق.ظ

از اینهمه وقتی که برام گذاشتید و زحمت تایپ کشیدید میشه تصور کرد چقدر ماه هستید. از کامنتتون خیلی یاد گرفتم مرسی ازتون

فدای تو سحر جااانم اختیار داری عزیز دلم
منم در کنار شما دوستان نازنینم بسیار آموختم

مهسا شنبه 11 فروردین 1403 ساعت 12:08 ب.ظ

سلام مهربانو جان،سال نو و روزگار نوت مبارک باشه
ایشالله با این تغییر اساسی که دادی ،سالی پر از موفقیت و حال خوش رو در پیش داشته باشی.

سلام مهسا جانم
ممنونم عزیز دلم
قربون محبتت برای شما هم عالی باشه همه چیز

Sonia جمعه 10 فروردین 1403 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام
سال نو مبارک، امیدوارم سال خوبی براتون باشه دریا جون. من که امسال بخاطر درس فقط خونه بودم بدون سوروسات عید البته همسرم زحمت هفت سین رو کشید. اینم یه تجربه متفاوت از عید بود برامون امتحانمو بدم تابستون حتما بهتون سفارش شیرینی میدم میام تهران میگیرم که خستگی این روزا قشنگ از تنم بره بیرون

سلام عزیز دل ممنونم برای تو هم عالی باشه
دستش درد نکنه زندگی باید پر از تنوع باشه که شما با هفت سین همسر به استقبال بهار و تنوع رفتید
ای جااانم عزیزم به سلامتی باشه . من با افتخار درخدمتتم عزیزم

منیژه پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام و تبریک فراوان. من هم با ۲۴ سال خودم را ۱۴۰۰ بازنشسته کردم. من روزهای جمعه و تعطیل هم اداره میرفتم. خاطرم هست تا ۶ ماه یا بیشتر جمعه ها صبح احساس می‌کردم باید برم اداره و حالم بد میشد. خیلی طول کشید تا از استرس اداره و فشارهای کار بیام بیرون. شما هم احتیاج به زمان داری. اما بعد احساس رهایی خیلی خوبی داره.

سلام منیژه جان ممنونتم عزیزم
واای چقدر فشار کارت زیاد بوده عزیزم .
من انگار سالهای سال منتظر این روزا بودم بجز اینکه گاهی بشدت برای دوستانم دلتنگ میشم ، اصلاً دلم حال و هوای اداره رفتن رو نمیکنه .. همه چیز طبیعیه انگار یادم رفته باید صبح ها میرفتم سرکار
خدا رو شکر دلتنگی هم به لطف تکنولوژی سریع برطرف میشه چون هر وقت گوشی رو میگیرم دستم میبینم دوستام کلی برام پیغام نوشتن یا من براشون مینویسم و گاهی تماس تصویری میگیریم و ...

سحر پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 05:48 ب.ظ

سلام مهربانی پرانرژی. بازنشستگی تون مبارک.
من خواننده خاموشتون هستم و شاید باور نکنید که چقدر از خواندن نوشته هاتون لذت میبرم. و چقدر منتظر آپ شدن اینجا هستم.
جوانی و زیبایی بیرونی شما بنظرم حاصل آرامش درونی شماست. خیلی دوست داشتم از شما بپرسم چه کار می کنید در عین اینهمه انرژی پر از آرامش هستید.که تو محیط کار همه دوستون دارن. من علی رغم تلاشم تو این مورد موفق نیستم خیلی.

راستی اگر مزه شیرینیهاتون مثل نوشته هاتون باشه باید بگم که حتما بزودی کولاک می کنید.

سلام سحر جانم
ممنون عزیزم چقدر کار خوبی کردی برام کامنت نوشتی تا بدونم چه دوست مهربون و عزیزی دارم که خبر نداشتم
قربونت برم عزیزم اینکه نظر لطفته ولی یه چیزایی هست که باعث میشه لطف دیگران شامل حالم بشه ، اینکه هر وقت هر جور و هر کجا امکانش هست کاری انجام میدم که کار بقیه راحت تر بشه، نه اینکه خودم رو دچار زحمت و آزار کنم هااا بایه چیزای خیلی ساده مثلاً هر وقت کارم کمتر بود و میدیدم دوستام خیلی شلوغند بهشون پیشنهاد میدادم که کمکشون کنم . خب من دستم تو کارها خیلی فرز بود و معمولاُ زودتر کارامو انجام میدادم یا شرایطی بود که مثلاً یه گرفتاری همکارم داشت که قبلش مرخصی بود و حالا کاراش جمع شده بود از طرفی تمرکز کافی هم نداشت که بتونه سریع پیش بره .
دومین چیز اینکه به هیییچ عنوان تو کارها و روابط خصوصیشون با هم دخالت یا کنجکاوی نمیکردم . به تجربه دیده بودم که مثلاُ چند تا دوست هستیم گاهی یکی میرفت کنار یکی دیگه مینشست و آروم با هم صحبت میکردند یکی دیگه از بچه ها زود خودشو میرسوند بالای سر اون دوتا میگفت : چه خبر !! یعنی داشتید چی میگفتید .. خب این کار تکرار شد و یواش یواش دیگران از این نفر سوم دوری میکردند چون حالت فضولی گرفته بود کارش . من بارها شنیده بودم که میگفتند مهربانو هیچوقت تا کسی نخواسته وارد بحث نمیشه، نظر نمیده و دخالتی نمیکنه.. خب کاملا به چشمشون اومده بود
یه مورد دیگه امکاان نداشت چیزی که میدونستم نباید گفته بشه سهواً یا عمداً از دهنم بپره البته واقعا نمیشه گفت هرگز پیش نیامده بود یه مورد تو فشار کار حواسم نبود و سوتی دادم خدا رو شکر مشکلی پیش نیامد( یادم بنداز تعریفش کنم)
هرررگز قضاوت نمیکردم کسی رو و با همه روراست و خاکی بودم ... همین موارد خیلی کوچیک که رعایت بشه ناخوداگاه لطف دیگران درحقت بیشتر میشه همونطور که همیشه لطف دوستانم شامل حالم بود عزیزم .
درمورد شیرینی ها من قربونت برم که انقدر لطف داری عزیزم

ملورین پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 03:16 ب.ظ

سلام مهربانوجان بازنشستگیت مبارک انشالله سال خوبی پیش روی شما و تمام اعضای خانواده تون باشه

سلام ملورین عزیزم
ممنونم دوست من
برای تو و عزیزانت هم بهترین ها مقدر باشه

نسترن پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز ،من از خواننده های دایم وبلاگت هستم وپست هاتو همیشه دنبال میکنم ،منم 47 سال با 21 سال خدمت و بیمه تامین اجتماعیم ،بهم میگن این قانون باز نشستگی ( خانمهای 20سال سابقه با حداقل 42سال سن) شامل من نمیشه چون رسمی وشاغل اداره دولتی هستم شما اطلاعاتی دراین زمینه دارید؟

سلام نسترن جان خوشحالم از آشناییت عزیزم .
نمیدونم چرا چنین حرفی زدند ً شاید اداره ی شما نوع خاصی از قوانین رو اجرا میکنه ما که طبق قانون کلی پیش میریم و مشکلی نداشتیم !

ماهرو پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 06:41 ق.ظ

میدونم بعدازاین نظربه جای فهم صحبتم کلی حرف بدزده میشه اما خیلی برام‌جالبه آدمهایی با ظاهر معمولی شبیه شما همیشه اعتماد به نفس زیادی دارن اما اونایی که هم خشگلن و هم خیلی موفق بازم‌میگن نه بابا ما و خشگلی و عجیبتراینکه ۲بارم ازدواج فرمودین

موضوع اینجاست که اعتماد به نفس آدمایی مثل من از ظاهرمون نشات نمیگیره که تغییرات طبیعی مثل بالارفتن سن و بالا و پایین آمدن سایز،کم و زیاد بشه .
یه چیزای دیگه ای هست که برای بدست آوردنش آموزش دیدیم، مطالعه کردیم و از همه مهمتر تلاش کردیم مثل انسانیت، مردم داری، هنرو خیلی چیزای دیگه که توضیحش در کلام نمیگنجه و باید حسشون کرد . برایند اینها محبوبیت میاره . اما یه چیزی دیگه هم باید اضافه کنم ماهرو جان اونم اینه که ازدواج کردن به تنهایی اونم دوبار و سه بار و ... نشونه ی موفقیت نیست . اصلاْ اموری مثل ازدواج( جفتگیری) و تولید مثل و باقی عملیات روتین که همه ی موجودات زنده مشغول اون هستند چه چیز جالب و شگفت انگیزی داره ؟ اصل اینه که براساس شناخت درست از خودمون و پارتنرمون رابطه ای بسازیم که در اون معیار عشق باشه و از خودگذشتگی ، اون موقع ست که میشه گفت یه چیز جالب و شگفت انگیز تو این اتفاق وجود داشته .
اون هایی که هم خوشگل هستند هم موفق ( طبق نوشته ی شما، چون میدونی که هم زیبایی و هم موفقیت تعاریف و تعابیر متفاوتی داره) و باز هم میگن: نه بابا ما و خوشگلی ، باید رو افکارشون کار کنند و زیبایی واقعی وجودشون رو ببینند .. خیلی عوامل باعث میشه آدما خودشون رو دوست نداشته باشند که درمان این موضوع به دست تراپیست های حرفه ای انجام میشه .
ببین تو اسمی که برای حضور در دنیای مجازی هم انتخاب کردی (ماهرو) ست .. مسلماً زیبایی ظاهری برات اهمیت ویژه ای داره ، کیه که زیبایی رو دوست نداشته باشه ؟ بنظر من وقتی ترکیب، چیز ناهنجاری نباشه زیباست حالا یکی بلند تره ، یکی کوتاه تر . یکی رنگ پوست و مو و چشمش روشنه و یکی تیره اینا همه ش زیباست و زیبایی هم مطلق نیست . احتمالاً خودت هم ظاهر زیبایی داری عزیزم ولی برای اینکه احساس بهتری داشته باشی معیارهای زیبایی رو شخصیتیش کن اونوقت اعتماد بنفس فوق العاده ای پیدا میکنی چون زیباییت چیزی نیست که با خدای نکرده یه حادثه یا بالارفتن سن و .. از بین بره .
امیدوارم جوابم بهت کمک کرده باشه عزیزم

ملیکا پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 03:45 ق.ظ

سلام مهربانو جان
عیدت مبارک. سال جدید برای شما و همهٔ عزیزان و خانوادهٔ محترم مبارک باشه.
می‌دونم شادی عید همراه با بازنشستگیت و این که دیگه استرس پایان تعطیلات و … نداری! امسال برات چند برابر شده
امیدوارم در سال جدید بهترین اتفاقات‌رو شاهد باشید.
عید بدون تجریش گردی مگه میشه
همون ساعت من و بهار هم تجریش بودیم.
خدا حفظت کنه که چقدر خوب تونستی مهردخت جونو آروم کنی بخاطر نیومدن عاطفه خانم!و در ضمن به همه چی هم رسیدید
حتما خوابِ تا ظهرِ اول فروردین خیلی چسبیده مخصوصا با این همه فعالیت‌ها و شیرینی‌پزی‌ها و بدو بدوهای آخر سال
خیلی دوست دارم خانم خوشگل:قلب:

سلام ملیکای عزیزم
ممنونم عزیزم آخ گفتتتتی
همووون .. مهردخت هم همینو میگفت ً،راست هم میگفت واقعاً
آخی عزیزم فکر کن چقدر از کنار هم ممکنه رد شده باشیم بدون اینکه همو بشناسیم
راستش تا یکربع به ده خوابیدم ، که کاااش بیشتر میخوابیدم چون تلاش های من برای زود آماده شدن و راه انداختن مهردخت بیفایده ست اصولاً
منم همینطور عزززیز دل مهربونم
بهار زیبام رو ببوس لطفاً

رها پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 01:25 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
سال نو و بازنشستگی رو بهت تبریک میگم. امیدوارم سرآغاز کلی اتفاق خوب و شیرین توی زندگی خودت و عزیزانت باشه.

سلام رها جانم
ممنون عزیز دل برای ت هم بهترین ها باشه

مریم چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 10:16 ب.ظ

سلام مهربانو جان.
سال نو مبارک .
چنتا سوال در مورد نحوه بازنشستگی داشتم ازت .
اگر امکان داره ممنون میشم جواب بدی.
من خودم کارمندم و ۱۸ سال سابقه دارم. ۴۸ سالمه و نمیخوام ۳۰ سال کار کنم . رسمی نیستم و بیمه تامین اجتماعی دارم .
شما رسمی بودی یا به اصطلاح بیمه کارگری مثل من؟
اگر تامین اجتماعی بودی میشه بگی با چه شرایطی بازنشسته شدی؟
امیدوارم روزهای خوبی در پیش رو داشته باشی.

سلام‌مریم جان
ممنونم عزیزم
منم کارمند قراردادی بودم .از ۱۵ سال قبل به این طرف کسی تو اداره ما رسمی نشد بجز چند نفری که متوجه شدیم به بدنه حکومت وصل بودند و‌مثل ما ادم معمولی نبودند
البته ما قراردادی ها آنچنان فرقی هم با رسمی ها نداشتیم .
طبق قوانین تامین اجتماعی خانم ها بعد از ۲۰ سال خدمت به شرط داشتن ۴۲ سال سن میتونند بازنشست بشن
پس من با توجه به سنم تقریبا از دوسال قبل میتونستم تقاضای بازنشستگی کنم
درمورد شما از نظر سن میتونی درخواست بدی ولی سابقه ت ۱۸ ساله و دوسال کم داری
امیدوارم جواب هات رو‌گرفته باشی اگر سوالی هست بگو عزیزم
ممنونتم

مهشید چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 07:17 ب.ظ

مهربانو خانم سلام
سال نو و بازنشستگی مبارک. من سالها از زمان کودکی دختر دلبندتون خواننده خاموش بودم و همیشه تو پستهای شما نکته و درسی برای من یکی هست که واقعاً و صمیمانه جای تشکر داره.
واقعیت من یواشکی اواخر اسفندبازنشست شدم با ۲۰ سال سابقه و یواشکی به این علت که خانواده موافق نبودند با سن کم کار کارمندی را کنار بگذارم. اینقدر نوشته های این پستتون حرف دلم بود که قسمت مربوط به بازنشستگی و احساسات تون را برای مادرم فرستادم و زیرش از خودم و تصمیم گفتم فعلا که مادرم نسبتا نرم شدند. خیلی مهربون و ماه هستید و اینجوری اندکی نجات یافتم خیلی دوستتون دارم با آرزوی بهترینها برای شما و خانواده.

سلام مهشید جان
ممنونم عزیز دلم ، خوشحالم از آشناییت و مرسی که کامنت گذاشتی و موجبات آشنا شدن من رو با خودت فراهم کردی
برای تو هم مبارک باشه عزیزم امیدوارم راه روشن و خوبی در ادامه داشته باشی و از تصمیمت نهایت لذت رو ببری.
درک میکنم چی میگی قربونت ، نهایتاً این اتفاق دیر یا زود برای همه ی کارمندان خواهد افتاد چه خوبه که طبق درخواست و برنامه ریزی خودمون باشه .
بقیه هم خواهند پذیرفت چون چیزیه که مربوط به خودته و مهم اینه که تو چه تصمیمی بگیری بقیه ش دیگه نظرات شخصی خودشونه که باید برای زندگی خودشون اجرا کنند

مانلی چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 07:06 ب.ظ

سلام و صد سلام به خواهر جان زیبا و هنرمندم؛
سال نو مبارک، بازنشستگی مبارک
الهی به دل خوش و سلامتی و شادی تک تک روزهات رو سپری کنی.
قربون اون صورت قشنگت بشم من.
برای خودت و تک تک عزیزانت سالی پر از عشق و شادی و سلامتی و برکت و پر از شیرینی ارزو دارم زیبای دوست داشتنی.
یعنی میشه امسال ببینمت؟؟؟؟؟؟

سلام خواهر قشنگم مانلی عزیز و نازنینم
ممنون از محبتت ، خدا نکنه عزیز دلم منم برای داداش همایون و پسر چشم آهوی قشنگت بهترین ها رو کنار مانلی جانم آرزو دارم .
آخ گفففتی چقدر دل تنگتونم عزیزم

مریم چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 04:20 ب.ظ https://marmaraneh.blogsky.com/

بهار و عطر شیرینهای خوشمزه دست ساز و روزهای خوش بعد از بازنشستگی همه نوش جون شما و عزیزانتون باشه.
خوبه که شنا کردن با جریان متغیر زندگی را یاد بگیریم ، اینجوری هربار فکر نمی‌کنیم دنیا تمام شد

مرررسی مریم جان عزززیزم
دقیقا همینطوره خانم گل
بهترین ها منتظرت باشه دوست عزیزم

عمه اقدس الملوک چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 03:14 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

سلام مهربانوی قشنگ و خستگی ناپذیرم
بازنشستگیت مبارک و دستت درد نکنه که با شیرینی های خوشمزت، کامهای تلخ آدمها را شیرین می کنی عزیزدلم
راستی سال نو هم مبارک باشه عزیزم

سلااام عمه جان گلم
ممنون عزیز دل
نوروز تو هم مبارک مهربون دوست داشتنی

رعنا چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 03:04 ب.ظ

سال نو مبارک مهربانو
وجود ادمهایی مثل شما برای اطرافیان خیلی با ارزش و مهمه.
مهربانو جان از شیرین ها و کیک ها هم اگر بتونی عکس بگذاری من لذت میبرم، گرچه خودم چنین سلیقه ای ندارم

مرررسی رعنای عزیزم محبت داری نازنین
چشم قربونت برم مرسی که انقدر لطف داری بهم حتما درپست بعد عکساشونو میذارم عزیزم .
نگو توروخدا مهربون جانم

ماجد چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام مهربانو عزیز
آبجی بزرگه مهربون
تبریک سال نو و بازنشستگی
آرزوی روزهای سراسر سلامتی دلخوشی و آرامش دارم برات
عزیزات خوش باشن
خیلی دوست داریم موفق باشی

سلااام ماجد عزیز
مرررسی از محبتت رفیق قدیمی من
منم برای تو و خانواده ی دوست داشتنیت بهترین ها رو ارزو دارم . همسر نازنین و گل دخترت رو ببوس برام
همچنین

شیرین ۲ چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 11:31 ق.ظ

مهربانو جان.
عید نوروز بر شما ، دختر گلت، نفس عزیز و همه عزیزان تان مبارک
به امید روزهای بهتر برای ایران مان و همه ایرانیان


چه بازنشستگی با شکوهی و چه چشم انداز دلفریبی برای روزهای بعد

ممنونم عزیزم امیدوارم برای تو هم بهترین ها در راه باشه دوست گلم

متولد ماه مهر چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 10:03 ق.ظ

عزیزم شروع فصل جدید زندگیت مبارک، امیدوارم بهترینها را تجربه کنی و مثل همیشه موفق باشی اینقدر کارت رونق بگیره که آدمها را استخدام کنه و کارآفرین باشی.

مررسی عزیز من
چه روز قشنگی بشه اون روز که بتوم کار آفرین بشم و بجز خودم برای بقیه مفید و چاره ساز

رهآ چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 12:02 ق.ظ http://Ra-ha.blog.ir

مهربانوجانم بهارت مبارک سال نو مبارک بازنشسته شدنت مبارک
الهی امسال در کنار عزیزانت سلامت باشی دلت خوش باشه حال خوب داشته باشی کسب و کارت پر از خیر و برکت باشه

پست قبل با اینکه برای من بغض و اشک داشت ولی کلی لذت بردم از جمعی که کنارت بودن.
انقدددر مهربون و دلبر هستی که خوش به حال همه اونایی که تو رو دارن

ممنونم نازنینم
ای جااانم قربون تو و محبتت تو به من

لیلا الف سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 07:00 ب.ظ

شروع فصل جدید زندگیتون و شروع فصل بهار مبارک

ممننم لیلا جااانم

ماه سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 04:24 ب.ظ

سال نو و روزگار نو مبارکت باشه
شاد باشی و سلامت
چه عالی که تاریخ بازنشستگی ات آخر زمستان بود و با نوروز، روزگاری نو شروع کردی.
هوای مهربانوی ما رو داشته باش پلیز.

تلاقی قشنگی داره که تو ماه نازنینم بهش اشاره کردی .
ممنونتم دوست من

فرشته سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 02:32 ب.ظ

سال نو مبارک دوست عزیزم
امیدوارم سال پر خیر وبرکت پیش روتون باشه
وای مهربانو جان اولش که عکس رو دیدم گفتم مهربانو چرا رفته پشت میز نشسته عکس گرفته بعدش اون اینه گنده پشت سرشه
پست رو تموم کردم دوباره عکس رو دیدم هنگ کردم
احتمالا به خاطر خونه تکونی بعد عیده که خستم وگیج میزنم

مررسی فرشته جانم

جااانم خسته نباشی تو از منم خسته تر شدی

زهره سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 11:11 ق.ظ

امیدوارم از روزهات هر لحظه لذت ببری

ممنونم زهره جانم
الان که عاااالیه خداکنه همه ش همین باشه

مهناز سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 11:09 ق.ظ

عزیزم فصل جدید و سال جدید مباااارک

ممنون مهناز جانم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 10:29 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خسته نباشید و باز هم سال نو مبارک.
امیدوارم نوروز آینده برای تبریک گفتن نیازی به ویدیوکال نباشه.
این حقوق ثابت گاهی برای من هم عذاب آوره. این که آدم میبینه هرطوری کار کنی همون حقوقو میگیری خودش قاتل خلاقیت و ....ست.
من هم اگه فرضا مطب شخصی داشتم وقتی میدیدم تعداد بیمارانم کم شده میفهمیدم کارم ایراد داره و اگه تعدادشون زیاد میشد میفهمیدم دارم راهو درست میرم.
ضمنا همین که یه کار مورد علاقه را از قبل برنامه ریزی کردین که توی بازنشستگی احساس بطالت نکنین خیلی خوبه.
موفق باشید.

سلام اقای دکتر سلامت باشید ممنونم
کاملا درک میکنم این خلاقیت و انگیزه خیلی خیلی مهمه که متاسفانه سازمان ها در نیروهاشون میکشند و از بین میبرند
بازم ممنونم

پری دریایی سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 10:26 ق.ظ

سلام مهربانوی نازنین
سال نو رو بهتون تبریک میگم و آرزوی های قشنگ براتون دارم که مهمترینش سلامتی و طول عمر و دلخوشی و موفقیت تو کار جدیدتون هست و بابت بازنشستگیتون خیلی خیلی تبریک میگم.
منم دلم خواست از شیرینی هاتون امتحان کنم ولی حیف تهران نیستم.
خوشحالم تا 30 35 سابقه صبر نکردین و با شجاعت رفتین سراغ کار موردعلاقه تون
منم کارم حسابداریه و امیدوارم یه روزی کار موردعلاقه ام رو پیدا کنم و از این شغل بیام بیرون.

خیلی خیلی دوستتون دارم

سلام پری جانم
منم امیدوارم براتون تن درستی و ارامش باشه و از غم و غصه رها باشید عزیزم
دورت بگردم لطف داری عزیزم زندگیت شیرین باشه الهی
منم دوست دارم عزیز دلم

زری.. سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 07:51 ق.ظ https://maneveshteh.blog.ir

فقط بگم من بهت افتخار میکنم، اینقدر پرتلاش و با انگیزه هستی تو، دمت گررررررم
سال نو هم مبارک باشه برای همگی

مرررسی زری جونم
خبر نداری من چقدر به تو ، تلاشگریت، جسارت و اهدافت افتخار میکنم عزیزم
امیدوارم همون بشه که میخوای

مورچه سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 05:03 ق.ظ https://hana98r.blogsky.com/

امیدوارم بخش جدید و شیرینی از زندگی بعد بازنشستگی رو تجربه کنی ..موفق و سلامت باشی

مرررسی مورچه جانم

نسرین سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 02:36 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خوشحالم استرست کم شده. اون کمبود خواب های تو منو هم پر از نگرانی و استرس کرده بود. یادته که چقدر سرت غر می زدم؟...
هر روز می اومدم سر می زدم و یه کم نگران از اینکه شاید دیگه ماهی یه بار پست بذاری چون همیشه اونجا برامون می نوشتی.
خوشحالم نوشتی.
آرزو می کنم اونقدر تو شیرینی پزی موفق بشی که بزودی کافه تریا را بخری.
عاشقتم، میدونی

آره نسرین جاانم دقیقا همه شو بخاطر دارم که چقدر میگفتی بروو بخواب . میدونم که خوابم باید تنظیم بشه و همین الانم که بیدارم کار خوبی نیست هرچند که از اون طرف بیشتر بخوابم ولی این خواب سروقت و با ساعت بیولوژیک بدن تنظیم شده ارزش بیشتری داره پس قول میدم درستش کنم
مرررسی قشنگم .. مرسی که همیشه پر از آرزوهای خوبی برای م عزیزم ... آرزوی منم درآغوش گرفتن دوباره ی توعه
میدونم نازنین و تو هم بدون که چقدر برام عزیزی خواهر جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد