دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"نرم نرمک می رسد اینک بهار "

سلام عزیزانم . میدورام تو این روزهای پایانی سال صحیح و سالم باشید و به همه ی کارهاتون هم رسیده باشید . دارم از اداره براتون می نویسم ... یعنی امروز هم تمام وقت سر کار هستیم . مهردخت خانم هم که قول داده بود زودتر ادامه ی سفرنامه ش رو بنویسه ، همین دیروز امتحانات میان ترم دومش تموم شد . فکر میکنم امسال تو نمایشگاه  هفت یا هشت تا کار بزرگ داره و  هردو حسابی مشغولیم " عکس کارهاشو  میذارم براتون " 

دوستتون دارم و امیدوارم در تعطیلات بیشتر بتونیم با هم در ارتباط باشیم 


شیراز شهر عشق قسمت دوم

سلام عزیزانم ، امشب مهردخت داره اتود یکی از کارهای جدیدش رو میزنه، بهش گفتم من دیگه طاقتم طاق شده ،  باید سفرنامه ت رو تکمیل کنی . 


پس بخونید ادامه ی سفر شیراز رو از زبون  مهردخت : 


سلام و عرض ادب به همه ی دوستان عزیز خانه ی پر از محبت مجازیمون ..همه ی کامنت های قشنگ و مهربونتون رو خوندم و ازتون ممنونم . 


بالاخره ظهر شد و با اتوبوس به سمت راه آهن حرکت کردیم . از همون بدو حرکت ، من و یکی از دوستانم جوک های بیمزه می گفتیم و انقدر بیمزه بود که همه مون از خنده غش کرده بودیم .. 


تو کوپه ی خودمون همراه 3 تا از همکلاسی هام جاگیر، و ما چهارتا  مشغول ورق بازی شدیم ، نمیدونم هفت خبیث بازی کردید یا نه ، ولی این بازی خیلی جالبه و ما کلمه ی " من " رو ممنوع کرده بودیم و مجبور بودیم از کلمات جایگزین استفاده کنیم ، همین موضوع انقدر خندوندمون که دل درد گرفتیم . 



موقع شام ، مهمونی بازی راه انداختیم و هی از این کوپه به اون کوپه در رفت و امد بودیم . انقدر شیطونی کردیم تا ساعت 12 شب بالاخره با خط و نشون کشیدن مشاوران از ماه ، ماه ترمون ، خوابیدیم . 



همه ش نگران این بودم که یاد مامانم بیفتم و بغض کنم ولی اصلا نمیدونم چطور خوابم برد و بهتره بگم بیهوش شدم . 


صبح هنوز گیج و منگ بودیم که رسیدیم شیراز زیبا و هتل خوشگلمون . تا اتاق ها آماده بشه ، رفتیم صبحانه ی مفصلی رو نوش جان کردیم و بعد به سمت اتاق ها راهنمایی شدیم .


 وقتی فهمیدم من و 5 تا دیگه از بچه ها ، باید در یک سوییت ، هم اتاقی هستیم  ، مطمئن نبودم که اتفاق خوبیه یا نه ولی الان میگم که شاید اگر 6 تایی با هم نبودیم ، انقدر خوش نمیگذشت .


وقتی جابجا شدیم ، مشاورها گفتند که تا ظهر هر کاری دوست دارید انجام بدید ، بعدش میریم بیرون و برای خواب برمی گردیم . 


تا اون موقع، یک عده خوابیدند ، یک عده استخر و سونا رفتند و بعضی ها هم مشغول بازی شدند . 


حدود ظهر گفتند جلوی دراتاق ها اماده باشید تا بریم ناهار بخوریم و از همونجا به سمت ارگ کریمخان حرکت می کنیم .




"بازسازی حال و هوای روزگارزندیه"


 

ارگ کریم خان به زیبایی خودنمایی میکرد ، شامل 4 برج که در چهارگوشه ی محوطه وجود داشت و حوض بزرگ و باغ زیبا که تا پای عمارت اصلی کریم خان مشخص بود .



 من از نوع معماری و کنگره هایی که در بالای دیوار محصور کننده ی عمارت بکار رفته بود خیلی لذت بردم و با قدم گذاشتن بر سنگفرش حیاط مجسم می کردم روزی در گذشته های دور چه انسان هایی با چه مقام و شخصیتی از این راه ها گذر کردند . 


"خدایا چقدر این سقف زیباست"



" و این پنجره ها"




دیدن علامت هایی که بر روی سنگ های کف ، توسط کارگران  اون زمان حکاکی و درج شده بود ، این فکر رو در ذهنم بیشتر پرورش میداد که اون ها منتظر بودند که روزی ما از این راه ها عبور کنیم . 



" علامت تیشه روی سنگفرش"



اما متاسفانه امروزه ارگ کریم خانی که ما میبینیم با چیزی که در اون زمان ساخته شده تفاوت زیادی پیدا کرده و اتفاقات تلخ و حوادث زیادی بر این بنای تاریخی گذشته . 


در زمان  پهلوی اول ، رضا شاه دستور داد برای هر استان ، زندان مستقلی در نظر بگیرند . 


از قضا مسئولین بیکفایت استان فارس در اون روزگار ، ارگ کریم خان رو جهت این کار در نظر می گیرند .


بعد میشینند در نهایت حماقت و نادانی پیش خودشون فکر میکنند که چون در کل بنای این ارگ زیبا از سنگ های قیمتی و حتی روکش طلا استفاده شده بوده ، برای اینکه زندانی ها به فکر دزدیدن اون ها نیفتند همه ی این زیبایی ها رو  با پوششی از گچ ، پنهان می کنند ،


 بعد ها زندانی ها این موضوع رو می فهمند و با قاشق و هر وسیله ی تیز دیگه ای می افتند به جون در و دیوار و همه رو می تراشند . 


" ببینید اینهمه زیبایی رو چطور با گچ پوشانده بودند ، حالا با مکافات، بخشی از اون رو تونستند بیرون بیارن و احیا کنند "




از طرفی همه ی درو پنجره های زیبا رو برمی دارند و به جاش از میله های آهنی استفاده می کنند که شکل بنا به زندان نزدیک تر بشه . 


" ببینید به چه روزی انداختن کاخ رو "



نهایتا" در زمان حمله ی قاجار ، با کینه ی عمیقی که آغا محمد خان از خاندان زندیه به دل داشته دو ستون سنگی زیبا رو از جا در میاره و به کاخ گلستان که در حال ساختنش بوده منتقل میکنه و بجای اون دوتا ستون چوبی معمولی میذاره . 

" ستون ها رو ببینید "



امروزه  یکی از برج ها ی ارگ ،به طرز محسوسی کج شده وبه همین دلیل  اون منطقه،  به پیزای شیراز هم معروف شده ... ولی می دونید دلیلش چیه ؟؟ 



اون قسمت از ارگ ، حمام وجود داره و بعد از اینکه اونهمه زندانی از حمام استفاده کردند ، نم و رطوبت به جون پی و رگ و ریشه ی برج افتاد و باعث شد دیوار برج از بیرون شکم بده .


 حالا با تزریق سیمان به پی ساختمان و کارهای عمرانی دیگه جلوی کج شدن بیشتر برج رو گرفتن و البته دیگه نتونستند شکل بنا رو به حالت سابق در بیارن . 




مامان توقع داشت که سفرنامه رو امشب تکمیل کنم ولی واقعا" دلم نمیاد خاطرات این سفر بیاد موندنی رو خلاصه کنم ..


 از طرفی درس و امتحان هم دارم و همین الان بشدت خوابم گرفته . لطفا " عدر خواهی من رو بپذیرید . سعی می کنم پست بعدی رو با فاصله ی کوتاهی بنویسم . 


ما دوستتون داریم . ممنونم که هستید