دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"نوروز 97 مبارک"


سفرت بخیر اسفند 

کوله بارت را بستی؟

چیزی را فراموش نکرده باشی ! مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی !

حواست باشد همه را برداری 

درِ چمدانت را محکم ببندی ، فروردین دارد می آید  

میدانی که چمدانش سبک است پر از شکوفه !

وقتی رسید می خواهم وصلشان کنم روی درخت های حیاط ! 

می خواهم بهار را دل انگیز کنم .. 

عشق را نشانش بدهم 

قدم زدن زیر باران ، آن هم دونفره ، شانه به شانه را یادش بدهم 

به بهار بفهمانم سه ماه فصلش باید دوست داشتن باشد ، پر از روزهای خوب ، پر از قرار های عاشقانه ...

اسفند جان،  بودنت کافی است وقتت تمام شده ، بو کن !

بوی سمنو می آید ، بوی سنجد ! بوی پول های تا نخورده لای قران !

معطل نکن ، پستت را تحویل بده ، بهار پشت در است 

************

عزیزانم امسال رو هم با هم پشت سرگذاشتیم . یه عده  به جمع دوستانه مون اضافه شدن که وجودشون این خونه رو زیبا تر کرد . 

اوایل امسال نسرین عزیزم اومد پیشم و روزهای آخر فروردین رو برام زیباتر کرد . اما کلاسال سختی بود . 

زلزله ، سانچی ، سقوط هواپیما و حوادث دیگه ی غم انگیز اجتماعی رو پشت سر گذاشتیم .


 بیماری نفس یه بار به اوج غم و غصه کشوندمون و با جراحی و بهبود تدریجیش دوباره احیاء شدیم . تو زندگی مهردخت فصل جدیدی شروع شد و از حالت دختر دبیرستانی بیرون اومد ... 


همه رو با شما گذروندم هم تلخی هاش رو هم شیرینی شادی هاش رو ... ممنونم همراهم بودید . 


امیدوارم سال آینده ، سال شادی و سلامتی برای همه ی جهان  مخصوصا" هم وطنانم در کل دنیا و باز هم مخصوصا" شما عزیزانم باشه . 


دوستتون دارم عیدتون مبارک 

"روز جهانی زن مبارک باد"


مادرها شبیه نخ گردنبند مرواریدند 


به نسبت دانه ها ، کمتر خودنمایی می کنند ! اما اگر نباشند ، هیچ دانه ای کنار دیگری نمی ماند . 


الهی نخ هیچ گردنبند مرواریدی  پاره نشه .  


روز زن رو بهانه ای کنیم برای احترام متقابل ، عدم تفکیک جنسیتی ، حقوق


 برابر اجتماعی ، عدم توهین و نگاه هرز آلود 


زن جنس دوم نیست ، قلب تپنده ی خانواده و روشنایی جهان هستی است . 


" روزتون مبارک عزیزای دلم "

" خوشبختی همین نزدیکی هاست"

گاهی یه چیزایی باعث میشه فکر کنی " کارت درست بود" یعنی یه لایک گنده به خودت بدی و دلت خوش باشه به اینکه راهی که رفتی ، قسمت سخت و مهمش رو درست طی کردی . 


منظورم به رابطه ی خوب من و مهردخته . درست مثل زن و شوهر ها که اگه بگن ما هییییچ مشکلی نداریم و هیییچوقت نه اختلاف نظری داریم نه بحثمون میشه ، نه کسی باور میکنه نه اصلا چیز خوشایندیه ( چون در هر حالتی بالاخره دوتا آدم متفاوت با هم اختلاف هایی دارند و درستش اینه که مهارت گفتگو و حل و فصل اختلافات رو داشته باشند) 


رابطه ی من و مهردخت هم عین همون میمونه . یعنی  ما هم با همدیگه اختلاف نظر هایی داریم ، گاهی از هم دلخور میشیم " حسسابی هم میشیم " اما بالاخره حلش می کنیم . 


اما مهم رگ و ریشه های یه رابطه ست که باید محکم و درست باشه که اگه باشه خوشبختی همین نزدیکی هاست . 

 دانشگاه مهردخت نسبت به منزل ما خیلی خوش مسیره . 


یعنی یه تاکسی کوچولو سوار میشه میاد تا خیابون اصلی بعدشم سوار بی آر تی میشه میره میدون فردوسی . دانشگاهشم که در همون حوالیه . تازه اگه وسایلش زیاد باشه و حوصله ی ایستادن تو اتوبوس رو نداشته باشه بایه تاکسی صاف میره میدون فردوسی . 


اما همین مسیر رو هم گاهی  تنبل بازی در میاره و با اسنپ میره . یعنی یا تا دیر وقت بیدار مونده و تکلیف های دقیقه ی نود رو انجام داده (که معمولا" شامل طراحی و اسکیس و این چیزاست ) یا وسایلش زیاده و حال نداره با تاکسی بره سرخیابون و اونجا از پل هوایی بره اون طرف خیابون . 


اونجاست که من از دستش ناراحت میشم و میگم : راحت طلب و بی مبالاتی وگرنه دختر به این جوونی چرا باید انقدر تنبل باشه که راه به این خوش مسیری رو با اسنپ بره !!



امروز با هم از در خونه اومدیم بیرون من رسوندمش به خیابون اصلی ، درست جایی که باید تاکسی سوار میشد یا بی آر تی . از هم خداحافظی کردیم . هنوز به اداره نرسیده بودم که تلفن کرد گفت : 


مامان کیف آرشیو و کل تکالیفم رو جا گذاشتم دارم بر می گردم خونه . 


گفتم : باشه عزیزم ولی مواظب خودت باش عجله نکن وقت داری . 


تو ذهنم چرخید که صبح بی حال و کسل بود کاش اسنپ می گرفت .


تلفن قطع شده بود اومدم دوباره بگیرمش ، ولی مدیرم بالای سرم ایستاده بود .. 

کارم که تموم شد زنگ زدم بهش . 

-: مهردخت رسیدی خونه ؟ 

-: آره مامان جون .. دارم برمی گردم دانشگاه . 

-: با چی برمی گردی ؟ 

-:تاکسی های سرخیابون . 

اومدم بگم  کاش اسنپ می گرفتی . گفتم ولش کن حالا که دیگه داره میره . 


خداحافظی کردیم و دوباره مشغول کار شدم . 

چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفت : 


- :مامان لطفا بعدا تلگرامت رو چک کن . 


-: باشه دخترم . 






خوندین چت هامون رو ؟ 


حس خیلی خوبی داره وقتی فکر میکنی یه جور با بچه ت ، عشقت ، همخونه ت و.. رفتار کردی که علی رغم اینکه فکر میکنه ممکنه مورد بازخواست قرار بگیره باز هم دروغ نمیگه .


 این چیزیه که اسمش رو شرافت اخلاقی میذاریم .. چیزی که مطمئنت میکنه ارزش ها رو خوب یاد فرزندت دادی .. اینکه روح متعالی خودش رو برای اتفاقات ساده ی زندگی خدشه دار نمیکنه و سرش رو بالا میگیره میگه دلم نمیاد بهت دروغ بگم . 


باید حواسم رو جمع کنم . عزیزهای زندگیمون  مثل گنج میمونند . با ایراد گرفتن های الکی ، زور گفتن و ثابت کردن اینکه من بزرگتر تو هستم پس حتما" باید هی بهت یادآوری کنم که حرف حرف منه نتیجه ی خوبی نمیده . 


یادش بخیر یه دوستی داشتم خیلی نسبت به دختر بچه ش سخت می گرفت .


 بچه میومد ازش اجازه می گرفت یه کار ساده انجام بده ولی اون اجازه نمیداد . بهش می گفتم چرا اجازه ندادی مگه مرررض داری . می گفت : آرره .. میخوام هر چی میگه نگم باشه تا روش زیاد نشه . 


می گفتم : مگه مامور جهنمی تووو؟؟ چرا باید روش زیاد بشه .. تو باید دنبال این برگردی که اگر هر چی میخواد بهش اجازه بدی مگر اینکه واقعا چیزی باشد که  اجازه دادن بهش به ضرر بچه یا دیگران تموم بشه حالا تو میشینی انتخاب میکنی از هر ده تا خواستنه ی کوچیکش فقط دو سه تاش رو موافقت کنی؟؟


*******

دوستتون دارم و دوست داشتم حال خوب این لحظه رو باهاتون شریک باشم 

" اولیور توییست"



 بالاخره به دیدن نمایش موزیکال اولیور توئیست رفتم .


 میگم بالاخره چون تو این چند ماه که اجرا شروع شده ، خودم رو کنترل کردم و برای خرید بلیط اقدام نکرده بودم . هر وقت پشت سیستم بودم و اسمش تو ذهنم می چرخید به خودم نهیب میزدم که :مهربانو ، خود دار باش ، اینهمه قسط داری ، دختر دانشجو داری اونم از نوع طراحی لباسش با اون همه خرج . زشته، بده ، عیبه نمیمیری که 


اما همین بیست روز پیش بود که دو تا از رفقای تازه از نمایش برگشته ، کمر همت رو بستند که با انواع الفاظ مهرآمیز و حتی توهین آمیز بهم بفهمونند که لازم نکرده سر این نمایش صرفه جویی کردنت بگیره . 

یکیشون التماسم می کرد که مهربانو تو رو خدا از دستش نده . 


بالاخره رفتم و زمانی که پیش فروش روزهای آینده باز شد  . ردیف دوم صندلی های وسط رو خریدم . 



همین دوشنبه که گذشت ، یعنی هفتم اسفند ساعت18:00در رویایی آمیخته با نمایش و موسیقی غرق شدم . 


شخصیت های داستان روزهای کودکیم  ( اولیور توئیست )تک به تک دوساعت جلوی چشمم زنده شدند و زندگی کردند .. کاش این دوساعت تموم نمیشد .. کاش از خواب و رویایِ کوچه پس کوچه هایِ دویست سال پیش لندن ، بیدار نمیشدم . 


تصور میکنم روح شریف چارلز دیکنز هر شب موقع اجرا، در تالار باشکوه وحدت جولان میده و با افتخار به به دوستانش میگه : این نمایش رو من نوشتم هاااا


کیفیت کار عاالی بود .. ارکستر عاالی ، طراحی صحنه فوق العاده ، طراحی و دوخت لباس ها عاالی ، نور پردازی عااالی ، گریم عااالی و بازی ها بسیار خوب و قوی بودند . 



اولین بار بود که مهناز افشار عزیز رو بر روی سن تیاتر می دیدم و خوشبختانه خوب و روان بازی می کرد . وبرای اولین بار نوید محمد زاده ی دوست داشتنیم ، نقش پررنگی نداشت و در کنار شاهکاری بنام هوتن شکیبا در نقش فاگین ، خیلی دیده نمیشد .


هر چقدر از بازی و اجرای زیبا و شیرین هوتن شکیبا بگم کم گفتم .




  و اما یه نازنین دوازده ساله بنام محمد شاکری در نقش داجر دلم رو برد  این پسر کوچولوی خوش آتیه یکی از اسکار بگیران ایران خواهد شد (ببینید کی گفتم )مگه میشه تو این سن ، اینهمه توانا و عااالی بود؟؟


 بدون شک نقش پدر و مادر محمد در این موفقیت بسیار زیاد بوده و من بابت تربیت و رشد این پسر فوق العاده دستشون رو می بوسم .


 



حالا به کسانی که بلیط شب های آینده رو دارند و برای دیدنش میرن ، حسابی حسودیم میشه .. کاش باز هم امکان دیدن نمایشش رو داشتم . 


اما همه ی خوبی های کار یک طرف ، سنگینی غصه ای که رو دلم مونده یک طرف . 


ببینید این نمایش و نمایش هایی نظیر این کار، خیلی پر زحمت و پر هزینه هستند . 


تمام عوامل ریز و درشتی که در بالا بهشون اشاره کردم حقوق و دستمزد میخوان . اجاره ی جایی به شکوه و جلال تالار وحدت که در خور اجرای چنین نمایشی باشه، خیلی گرونه . 


پس در بالاترین مقدار بلیط نفری صدو چهل هزارتومان ، خیلی زیاد  نیست . اما بحث سر حقوق و امکانات مردم برای دیدن این کارها و چنین تفریحات فاخرفرهنگیه . 



واقعاً، اگر یه پدر و مادر بخواد برای تفریح و ارتقائ سطح فرهنگ ، دوتا بچه ش رو به این تیاتر ببره باید چیزی در حدود صدو شصت تا پانصدو شصت هزارتومن هزینه کنه . 


مگه چند درصد مردم میتونند همچین کاری رو انجام بدن؟ با این حقوق های حداقل؟ با این وضعیت گرونی اولویت هاااا، تیاتر کیلو چند؟؟


 مردم پول ندارند خرج دوا و درمون و رسیدگی به مشکلات سلامتشون اعم از چک آپ های دوره ای و دندان پزشکی و چیزهای واجب دیگه شون کنند ، حالا پاشن برن نمایش رویایی اولیور توییست رو ببیند؟؟!!!


دلم می گیره .. میدونید چقدر دانشجوی لایق و مستعد داریم که اصلاً رشته شون در ارتباط با همین مقوله ست و حتی با تخفیف های اندک دانشجویی هم نمیتونند به دیدن نمایش ها برن ؟


غصه می خورم  برای اوضاعی که داریم ، برای حال خرابمون .. برای هر چیزی که طرفش میریم و دست روش میذاریم نمیییشششه .


 چی بگم که وضعیت معیشت خانواده های ایرانی خیلی تاسف باره . 



یه چیز دیگه هم بگم اونم شکوه و زیبایی خیره کننده ی تالار وحدته ، که در سال 1346 یعنی پنجاه سال قبل ساخته شده . هر بار که پامو میذارم توش چند دقیقه محوش میشم .


باز خدا پدرشونو بیامرزه که حدود نیم قرن پیش چنین فضایی برامون ساختند و به یادگار گذاشتند !!!!

 




اگر علاقمند به کسب اطلاعات فنی  و هنری تالار دارید اینجا را مطالعه کنید .













دوستتون دارم