دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"مروری بر عمل اسلیو بعد از چهل و پنج روز "

سلام عزیزانم .


 اونهایی که تهران هستند و صبح زود بیدار شدند حتما مثل من تجربه ی بارون شدید ، تگرگ و برف رو دارند . 


تو مسیر اداره همه چیز اتفاق افتاد و الان که دارم از پنجره ی بزرگ سالن بیرون رو میبینم آفتاب کم رنگ باحالی آسمون رو روشن کرده .


 کلا" طبیعت هم مثل خودمون هوایی شده و تکلیفش با خودش معلوم نیست 


چهار شنبه بعد از ظهر رفتم پیش جراحم تا ویزیت چهل و پنج روز بعد از عمل رو انجام بدم . وزنم چهارده کیلو کم شده و دکتر تشویقم کرد و راضی بود .


 گفت اگر تا سه ماهگی ، که میشه هشتم فروردین ، کاهش وزنت تقریبا" بیست کیلو شد ، نمیخواد ویزیت سه ماهگی رو بیای ولی اگر کم بود و خودت راضی نبودی بیا پیشم .


 گفتم اگر اومدم چه راهکاری برام دارید ؟ گفت : نصیحتت میکنم که روی تغذیه و ورزشت دقت کنی و اشتباهات تغذیه ت رو اصلاح میکنم . مثلا" یکی از چیزایی که باعث میشه خوب وزن  پایین نیاد ، استفاده از شکلات و بستنیه .


چون این چیزا راحت خورده میشن ممکنه این اتفاق بیفته . شما خوب نمیتونی غذا بخوری ، به چیزایی که نباید رو میاری . 


گفتم : دکتر من همچین وحشتی از اضافه وزن پیدا کردم که دور از جون شما که میشنوید ، غلط بکنم شکلات و بستنی بخورم . 


گفت : نه منم فکر نمیکنم همچین اتفاقی بیفته و حتما از جایزه ی نیامدن ویزیت سه ماهگی استفاده میکنی . 


درمورد تغذیه هم گفت : از این ببعد میتونی سالاد بخوری و همه ی غذا ها رو منتها انقدر بجوید تا به همون صورتی  که تو میکسر انجام میشه ، در بیاد . 


آمپول های نوروبیون رو گفت یه هفته درمیون بزن و پنتو پرازول رو همچنان ادامه بده . 


میزان پروتیین غذا رو زیاد کن تا عضلاتت دچار مشکل نشن . بهش گفتم پیاده روی صبح ها و استخر هفته ای سه بار رو دارم و کلی تشویقم کرد . 


اما از سختی های این مدت براتون بگم .

 

ببینید بزرگترین معضل بشر عادته و البته بزرگترین نعمت هم همون عادته . به دلیل سالیان سال عادت کردن به روش های تغذیه ای ، الان سخته که من بیست دقیقه زمان صرف خوردن دو قاشق کوچیک ، غذا  کنم .باید این رو بصورت عادت اصلاح کنم چون چاره ای نیست . 


برای معده ای که نُه برابر کوچیک شده باید بسیار آهسته خوردن رو تمرین و عادت کرد . یکی دیگه از مشکلات هم بحث اعصاب و روانه . 


ببینید بعد از این عمل باید فراموش کنید که یه روزی دهنتون پر از غذا بود و می جویدید و قورت میدادید و از این حالت احساس کیف و لذت فراوون می بردید . 


الان من باید با سر چنگال یه نوک قاشق غذا رو مزه مزه کنم و هیچوقت حجم دهنم از غذا حتی نسبتا" پر نشه . 


اما به نظر من این دوتا مشکل ، هزار بار می ارزه به سلامتی و حال خوبی که این روزا دارم . 


امروز صبح که شنبه بود بعد از چند روز خودم رو وزن کردم با عدد 79.9 شوکه شدم .


 همچین مهردخت رو صدا کردم و گفتم بیاااا!!!! که ترسید بچه م . گفت : چی شده مامان ؟؟ 

گفتم : ببین این عدد رو میبینی یا دارم خواب میبینم ؟؟


*******

برای همگی حال خوب و آرامش آرزو دارم .. یادتون نره دوستتون دارم 




"سی و هفتمین جشنواره ی فیلم" قسمت سوم و اختتامیه



اولین کار همایون غنی زاده در مقام کارگردانی سینما ، فیلم " مسخره باز " با بازی هنرپیشه های درجه یکی مثل علی نصیریان ، رضا کیانیان ، بابک حمیدیان و صابر ابر و حضور هدیه تهرانی بود. 


سر این فیلم با مهردخت به اختلاف نظر خوردیم . 


البته نمایش های غنی زاده رو دیده م و با سبک کارش آشنا بودم .. اما این اولین کارگردانی سینماش بود . 


من فیلم رو خیلی دوست نداشتم ولی مهردخت با دیدنش کیییف کرد . 


این نقد مهردخت برای فیلم مسخره بازه : 




اینم نظر من  برای مهردخت: 


اینم جوابی که مهردخت برای من نوشت:



آخرین فیلمی که امسال دیدیم "آشفته گی " فریدون جیرانی با بازی بهرام رادان ، مهناز افشار و مهران احمدی و حضور نسیم ادبی بود . 

درست مثل "خفه گی" فضاو داستان فیلم رو هر دو دوست داشتیم . باز هم امضای جیرانی و تولد یک " مشرقی " دیگر و عشق و جنایت . 



************


دیشب تو برنامه ی اختتامیه ی سی و هفتمین جشنواره ی فیلم ، " مسخره باز" برنده ی سیمرغ بلورین  بهترین فیلم از بخش " نگاه نو" شد .


 برنده ی سیمرغ بلورین  بهترین فیلم از بخش " فیلم هنر و تجربه" شد .


 علی نصیریان برنده ی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل مرد  در فیلم مسخره باز شد . 


جواد مطوری برنده ی سیمرغ بلورین بهترین جلوه های ویژه ی بصری در فیلم مسخره باز شد. 


نامزد بهترین فیلم برداری ، بهترین طراحی لباس ، بهترین طراحی صحنه و بهترین چهره پردازی هم شد 

 و صدای جیغ های مکرر مهردخت با شنیدن هر آیتم از برندگی این فیلم به هوا می رفت 


اما فیلم " شبی که ماه کامل شد "  با نامزدی در سیزده بخش و گرفتن سیمرغ بلورین در شش بخش بالاترین میزان دیده شدن و برندگی را در میان فیلم های جشنواره داشت . 


میدونید که این فیلم رو بسیار دوست داشتم و بازی فرشته صدر عرفایی در نقش مکمل زن و هوتن شکیبا در نقش اول مرد و الناز شاکر دوست در نقش اول زن رو بسیار تحسین کردم .


 سه تا از سیمرغ های این فیلم برای همین سه نفر شد . اما طبق معمول جشنواره که مثل همه ی مسابقات داخلی دچار سیاست های مریض و دستور و فرمایش میشه . 


اینهمه تقدیر و ستایش و سیمرغ هم برای این فیلم ، همین مصداق رو پیدا کرد .


با همه ی زیبایی فیلم ، کاملا" مشخص بود که حمایت های آنچنانی داشته و از همان اول دچار حواشی زیادی شد  سرمایه گذار مشکوک آن و حمایت های معنوی و مادی از طرف اطلاعات  باعث شد تحت فشار رسانه ها قرار بگیره و حتی هومن سیدی که قبل از هوتن شکیبا برای نقش اول انتخاب شده بود از پذیرفتن نقش پشیمون شد و با آوردن دلایل شخصی از ادامه ی کار انصراف داد . 



خلاصه کنم که تقریبا" همه ی جایزه ها به این فیلم اختصاص پیدا کرد و همین موضوع باعث شد فیلم های بسیار زیبای دیگه مثل متری شیش و نیم و سرخپوست و تختی اصلا دیده نشن . 


نمیدونم حرفای تند و حال بد سعید روستایی کارگردان نازنین و توانا و بسیار جوون " متری شیش و نیم " رو خطاب به وزیر ارشاد دیدید یا نه ؟ من خیلی بهش حق میدم و خیلی براش ناراحت شدم . مملکت ما استاااد جریحه دار کردن غرور و استعداد های بی نظیر جووون هامونه . 


ناگفته نمونه کهقبول دارم  این ماجرا ها  در تمام دنیا کم و بیش همینطوره و کمتر مسابقه ای بدون سیاست زدگی و پاک برگزار میشه . 


کاش حداقل مثل جشنواره ی دوسال قبل که جایزه ی بهترین بازیگری زن به دو نفر ( لیلا حاتمی و مریلا زارعی ) داده شد امسال هم علاوه بر هوتن شکیبای نازنین ، پیمان معادی با اون بازی شگفت انگیز و نوید محمد زاده با بازی در دو فیلم بسیار متفاوت و بسیار زیبا هم جایزه می گرفتند . 


*********

خوب عزیزانم اینم جشنواره ی امسال . 


راستی امروز سه شنبه 23 بهمن ، چهل و پنج روزگی عمل اسلیو منه و 13 کیلو سیصد گرم کم کردم . همه چیز عالیه و روز به روز بابت تصمیمی که گرفتم و حرکت به سمت سلامتی خدا رو شکر می کنم .


 برنامه ی پیاده روی رو تقریبا" هر روز صبح بین نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه دارم . 


بعضی روزها هم میرم استخر . فردا  باید برای ویزیت چهل و پنج روزگی برم پیش دکترم . 


دوستتون دارم  

"سی و هفتمین جشنواره ی فیلم" قسمت دوم

"متری شیش و نیم " یک اثر سینمایی کاملا" رئال ،  با کارگردانی و بازیگری بسیار درست و حساب شده ست . 


سعید روستایی با 29 سال سن و دو اثر سینمایی فاخر (ابد و یک روز و متری شیش و نیم) بر قله ی کارگردانی ایران ایستاده و نوید محمد زاده و پیمان معادی دو بازیگرمعرکه ای هستند که در مقابل دوربین جادو می کنند . 


دو شخصیت اصلی یعنی پلیس مبارزه با مواد مخدر (پیمان معادی) بسیار خشک و قاطع  و حرفه ای در بازجویی کردن و گرفتن اعتراف از مجرم و تشنه ی مقام ریاست و تولید کننده بزرگ مواد مخدر (نوید محمد زاده) هر دو شخصیت خاکستری دارند . نه پلیس آنقدر ها پاک و منزه است نه قاچاقچی خیلی  گناهکار و رذل . 



"قسم" دومین اثر سینمایی تنابنده در مقام کارگردان از " گینس" که اولین کار او بود رو بیشتر پسندیدم ولی در کل ، فیلمی نبود که در قد و قواره ی جشنواره ی فیلم باشه . 


زنی بنام راضیه با بازی مهناز افشار ، فامیل درجه یک خودش رو برای اجرای مراسم قسامه قتل خواهرش به دادگاهی که در مشهد برگزارمی شود ، میبرد .. همگی برای شهادت به قاتل بودن همسر مقتول می روند اما در خلال این سفر اتفاقاتی باعث میشه تا ماجرا به نحو دیگه ای پیش بره . 


مطمئنم این فیلم گیشه ی موفقی خواهد داشت . 




فیلم "ناگهان درخت " فیلمی با نوستالوژی های شخصی کارگردان اسن . پر از صحنه های سبز و زیبا از رشت و رابطه ی عاشقانه ی فرهاد (پیمان معادی) با مادرش . موسیقی فیلم بسیار زیبا بود و فضا سازی ها چشم نواز . 


اما واقعیت این است که اگر دنیای شما با دنیای کارگردان ( صفی یزدانیان) نزدیک و هماهنگ باشد از ناگهان درخت ، لذت میبرید و اگر غیر از این باشد هیچ جذابیتی برای شما ندارد . 


شخصیت فرهاد از اون شخصیت هایی بود که دوست نداشتم ، از اون آدم هایی که خیلی آروم هستند و معمولا توهین های کسی باعث عصبانیتشون نمیشه . 


 


تا اینجا تنها فیلمی رو که به صراحت اعلام می کنم دوست نداشتم " مسخره باز" ه که چقدر هم برای دیدنش اشتیاق داشتم . 

از همایون غنی زاده تیاتر دیده بودم . " می سی سی پی نشسته می میرد" و " کالیگولا" .. علی نصیریان و صابر ابر و بابک حمیدیان و رضا کیانیان و هدیه تهرانی هم بازیگران مورد علاقه ی من هستند ولی فیلم به شدت شلخته و سردرگم بود . 


تقریبا به جان کندنی ، تماشایش کردم . مسخره باز آمیخته ای از کلاژ هایی بی دلیل و بی ربط بود که ته ماجرا از خودت می پرسی: " خوووب ، که چی؟؟"

به زبان ساده انگار غنی زاده میخواسته شو آف راه بندازه و بگه ببینید من چه شیرین کاریایی بلدم!!!


******

خوب یه چند تا دیگه فیلم مونده که تا بیست و دوم خواهم دید و میام مینویسم . 


دوستتون دارم 

"سی و هفتمین جشنواره ی فیلم" قسمت اول

سلام دوستان ، تاخیر من رو می بخشید دیگه ایام جشنواره ست و من هیجان زده تر و مشغول تر از همیشه . 


امسال به دلیل تقارن شهادت حضرت فاطمه با این ایام و ضرورت تعطیییلی سینمااااها در این ایاااام ، جشنواره از دو روز جلو تر یعنی دهم بهمن آغاز شد . 


چهارشنبه دهم ساعت 3 بعد از ظهر قرار بود فیلم سرخ پوست رو تو سینما فرهنگ ببینیم . برای صرفه جویی در زمان ، صبح مهردخت رو با خودم آوردم و گذاشتمش خونه ی مامان اینا . 


ساعت یک ، مرخصی گرفتم و رفتم دنبالش دوتایی رفتیم به سمت فرهنگ . انقدر ذوق داشتیم که تو راه همدیگه رو نگاه میکردیم و ادا در می آوردیم (خدا همه ی مریضا رو شفا بده )


رفتیم تو سالن سینما و همراه جمعیت شدیم . چند دقیقه بعد آقایی که پشتش به ما بود و قد خیلی بلندی داشت توجه م رو جلب کرد . 


زدم به مهردخت گفتم : بهرامه؟؟ (منظورم بهرام افشاری) بود . چون از قبل با یکی از بچه های گروه باقالی ها دوست صمیمی بود ، از شش -هفت سال پیش که اصلا معروف نبود ،توسط همون دوست مشترک  ، با هم آشنا بودیم . 


چند بار هم تیاتر هاش رو (دیابولیک "رومئو و ژولیت و جوجه تیغی و ماکوندو)  دیده بودیم . 


درست همون موقع که صورتشو دیدیم و نیش من و مهردخت باز شد و میخواستیم صداش کنیم راه افتاد و به سمت در رفت ( با اون پاعای بلندش ) چند دقیقه بعد با نوید محمد زاده و اشکان خیل نژاد (کارگردان تیاتر که اخیرا" نمایش پسران تاریخ رو ازش دیدیم) و یه آقای دیگه که نمی شناختیم اومدن تو . 


ضربان قلب من و مهردخت با دیدن نوید ، هنرپیشه ی دوست داشتنیمون ، چند برابر شده بود . فکر کن داشتیم اولین فیلم جشنواره رو با بازی و حضور نوید می دیدیم


اما نمیدونم جریان چی بود که نوید با گوشی تو دستش و لحن تند و عصبانی حرف میزد . همه شون چپیدن تو اتاق مدیریت و سرو صداشون می اومد ... 


مهردخت هم ، هی خودشو میزد که من میخوام باهاش عکس بندازم . منم میگفتم : ول کن دختر ، مگه باهاش عکس نداری؟؟ تو این موقعیت گیر دادی تو هم ؟؟ عین هاپو میمونه ، من که جرات نمیکنم برم سمتش 



خلاصه درهای سالن باز شد و مجبور شدیم بریم سرجامون بشینیم . تا مدتی بعد از شروع فیلم هم ، هی صداشون می اومد و آخرم نفهمیدیم ماجرا چی بود و برای چی عصبانی بودن . 




داستان فیلم مربوط به سال 1347 شمسی است و روایت جابجایی زندانیان زندانی در یک منطقه ی نامعلوم در ایران .



 تقریبا" وسط یک دشت سرسبز که میتونه شمال یا غرب ایران باشه .. که البته گویش محلی به زبان  تقریبا" کوردی و لباس هایی تقریبا" جنوبی به مخاطب اجازه نمیده تا جغرافیای خاصی رو برای روایت داستان تجسم کنه . البته فرقی هم نمیکنه که زمان سی سال قبل یا بعد و مکان هر کجا باشه . 



به هر حال قراره به دلیل گسترش فرودگاه در منطقه ای در کنار زندان ، اون زندان خالی از سکنه و به جایی دیگه منتقل بشه .


 نوید محمد زاده در نقش رییس جدید زندان و پریناز ایزد یار ، درنقش مدد کار اجتماعی بازی میکنند و در همون بدو شروع ، رییس از گم شدن یک زندانی خبر دار میشه . 


اتفاقی که میتونست تمام حیثیت شغلیش رو به باد  و زندگیش رو تحت شعاع قرار بده ... 


فیلم بر محور موش و گربه بازی زندان بان و زندانی می چرخه .. زندانی که زندانبانش مطمئنه هنوز ار ساختمان خارج نشده و در صدد پیدا کردن او و نجات آبروی شغلی خودشه .


 زندانی که در کل فیلم ندیدیمش ولی از رییس زندان و برون ریزی شخصیت اون ، چیزهای زیادی می بینیم و سر انجااام تصمیم نهایی برای پایان دادن به این تعقیب و گریز . 



سرخ پوست دومین کار نیما جاویدی بود و من کار اولش بنام "ملبورن" رو هم خیلی دوست داشتم . 

بازی ها بسیار زیبا و استادانه ، فیلم برداری عااالی و موسیقی فیلم بسیار گوش نواز بود . نهایتا" با خاطری خوش و لبخندی به پهنای صورت از سالن خارج شدیم . 


ماشینمون رو تو همون پارکینگ سینما فرهنگ رها کردیم و با مهردخت پریدیم تو یه تاکسی تا بریم میدون تجریش و فیلم بعدی رو تو سینما آستارای بازسازی شده ببینیم . 


با علی ،  همکارِ فیلم دوستمم  در ارتباط بودیم . اون کمی قبل از ما رسیده بود تو صف . و قرار بود فیلم " سال دوم دانشکده ی من" رو ببینیم . 


گفت : مهربانو خانوم ، میگن بلیط نداریم . 


گفتم : بجز کسانی که پیش خرید کرده ن ، بلیط فروخته؟؟ 


گفت : نه 


گفتم : پس بیخود میگن .. میمونیم تو صف 


مهردخت گفت : به مامانم اطمینان کنید . ایشون متخصص صف های جشنواره ن و همه خندیدن . 


چند دقیقه بعد آقایی با یه دسته بلیط از راه رسید و ما فاتحانه بلیط ها رو خریدیم و رفتیم تو سالن . 

علی گفت : عه چه باحااال پس راحت بلیط گیرمون میاد !!



گفتم : نه خیر.. الان فیلم دوم از روز اوله ، هنوز خیلی ها دااغن و نفهمیدن چه خبره . مخصوصا که دو روز زودتر هم شروع شده . 



فیلم شروع شد . 


ماجرای دوتا دوست بود که با اردوی دانشجویی میرن اصفهان و در همون بدو رسیدن یکیشون دچار حادثه ای میشه که فیلم بر محوریت رفتار این یکی دوست ،بعد از ماجرا ، با اطرافیانِ دوستِ مصدومش شده و تغییرات روابط انسان ها در شرایط خاص و اینکه پدر و مادر چقدر از زندگی خصوصی دخترشون مطلع بودن و این مسائل چرخید . 


روی هم رفته فیلم چیز خاصی برای جشنواره نداشت و من صرفا" به دلیل هنرپیشه های خوبی مثل بابک حمیدیان ، علی مصفا، ویشکا آسایش و نیلوفر خوش خلق رفته بودم فیلم رو ببینم ..


 اما نقش اصلی فیلم روی دختری که سالم بود می چرخید و این هنرپیشه های محبوب ، نقش های کم رنگی داشتند . 




از سالن بیرون اومدیم و با علی خداحافظی کردیم . تصمیم داشتیم بریم سینما ماندانا فیلم متری شیش و نیم رو ببینیم ....


تا دم در سینما رفتیم و دیدیم نوشته :"به دلیل نقص فنی فیلم به جشنواره نرسیده" و بجای آن انیمیشن شب آفتابی پخش میشد .


 ازشب قبل زمزمه های نرسیدن فیلم به گوش میرسید ولی عوامل فیلم ، بارها اعلام کردن که هیچ نقص فنی وجود نداره و واقعا نمیدونستیم جریان چیه و چرا جلوی اکران فیلم رو گرفتن. 


پس با لب و لوچه آویزون برگشتیم خونه . 


********

پنجشنبه ظهر برای ناهار با دوستان قدیمی ، فود کورت چارسو قرار داشتیم . بنابراین برنامه مون رو تنظیم کردیم تا عصر به بازی جشنواره بپردازیم . 


از بین همه ی فیلم هایی  که قرار بود ببینیم تونستیم تو سینما آستارا ، فیلم زهر مار اولین کار جواد رضویان رو در قامت کارگردان رو ببینیم . 


ما از ساعت یکربع به شش تو صف ایستادیم و جزو پنج نفر اول بودیم . ساعت هفت و نیم ، وقتی دیگه از کمر و پا افتاده بودیم شروع کردن به بلیط فروشی .


 من دیدم نفر اول ، داره جر و بحث میکنه ..گفتم : چی شده آقااا؟؟ 


گفت : این خانواده ده نفره اومدن جلو ، میگن ما به اون آقا سپردیم و رفتیم . 


یکی از مسئولین سینما هم میگفت : بله، بخدا هیچ نسبتی با من ندارن ولی سپردن . 


گفتم : آخه تو چه انتظاماتی هستی ؟؟ من شاید اگه میدونستم ده نفر سر صف علاوه بر این پنج شش نفر که جلوی من هستند ، وجود دارن،  اصلا  دوساعت و نیم سرپا نمی موندم .


 آخه کسی که میخواد بسپره هم یکی از این جمعیت می مونه که به بقیه اعلام کنه 9 نفر پشت من هستن. مگه میشه ؟؟با خیال راحت رفتن دنبال خرید تو تجریش و حالا اومدن؟؟ 


باور میکنید فقط به دونفر بعد از من و مهردخت بلیط رسید؟؟ 


فیلم اگر چه کمدی سیاه بود و بازی سیامک انصاریان و شبنم مقدمی زیبا بود ، ولی موضوع کلیشه بود و اون چیزی نبود که من تو ایام جشنواره ، خیلی مشتاق دیدنش باشم .


 از نحوه ی کاشت دوربین و رعایت برخی از اصول مشخص بود رضویان کارش رو بلده و با دانش،  کارگردانی کرده نه اینکه چون بازیگر بوده هوس کارگردانی به سرش زده . 




با عجله از سالن بیرون اومدیم ، به مهردخت گفتم بدو برسیم به صف " شبی که ماه کامل شد" همین که از کوچه زدیم بیرون با صف عریض و طویل فیلم مواجه شدیم .


 گفتم : مهردخت بیا خودمونو مسخره نکنیم .. عمرا" بلیط گیرمون بیاد .. مهردخت هم تایید کرد .


 هر چی هم سر و ته خیابون رو چشم انداختیم ببینیم یه بلیط فروش پیدا میکنیم ازش بخریم ، خبررری نبود .. گفتم مهردخت من مطمئنم این فیلم به سانس ویژه می کشه ولی اصلا جون ندارم منتظر بمونم .. 

گفت : آره مامان ولش کن ما بالاخره تو همین شبا میبینیمش .. بیا حالت بد میشه .. بریم خونه . 



هنوز به خونه نرسیده بودیم که اخبار سانس های ویژه اومد بیرون ولی واقعا" خسته بودیم . 



************


(کسانی که قراره فیلم " دیدن این فیلم جرم است " رو ببینند توجه کنند:خوندن این تکه از متن باعث میشه تا حدودی جریان فیلم لو بره.)



 جمعه ناهار منزل بابا  اینا مهمون بودیم . همین که میز ناهار جمع شد ، دیدم قیافه ی همه خواب آلود شد . گفتم مهردخت زود جمع کن بریم سینما بازی . 


برای دیدن فیلم " دیدن این فیلم جرم است" به سینما بهمن رفتیم . رو راست خیلی مطمئن نبودم با چه فیلمی مواجه میشم اما میخواستم ببینم حال و هوای سینما بهمن چطوره . 


فیلم رو دیدیم و دلموووون بعد از مدت هااا خنک شد !!!


خنک شد چون حرفایی شنیدیم که تو دل همه مون هست ولی جرات گفتنشو نداریم و فکر کردن هر روز به اون ها اعصابمون رو تحت فشار میذاره . 


اما ساختن این فیلم در چنین فضای حاکم بر کشور ، کاملا مشکوکه . قطعا" اگر سوره پشت این فیلم و کارگردانش نبود ، زهتابچیان عمرا" نمیتونست چنین فیلمی رو با این همه نیش و کنایه های امنیتی و سیاسی بسازه . 


هر کارگردان مستقل و هر سازمان اصلاح گرایی دست به ساخت همچین فیلمی میزد حتما دچار توقیف می شد و حتی نمی تونست فیلمنامه ش رو جلوی دوربین ببره. 


در این فیلم ، حمله به سفارت عربستان محکوم شد. تند روهای بسیجی نفی شدند و نیروهای وابسته به حاکمیت مقبول نشان داده شدند . بصورتیکه برخی ، کارگردان رو به مسخره کردنِ ولایت پذیری، متهم کرده اند. 


فیلم ، دیپلمات ها رو هم مورد انتقاد قرار میده و کارگردان جوری ماجرا رو پیش میبره که انگار برجام و هر توافقی که با کشورهای عربی انجام بشه مایه ی خفت و سرشکستگیه و استقلال کشور رو به باد میده .


 البته از هیچ عامل خارجی بجز انگلیس حرفی زده نمیشه و همه ی دعوا بر سر انگلیسه نه آمریکا . اصل داستان هم در روز امضای برجام اتفاق میفته . 


نیروهای امنیتی که برای حل مشکل نزد بسیجی ها میرن همه ریاکار و دو رو هستند و برای اینکه به تبعه انگلیس توهین نشه هر کاری حاضرن انجام بدن . 


از طرفی فرمانده سپاه هم ترسو و مصلحت اندیش معرفی میشه که همه ی نگرانیش اینه که ساحت سپاه و بسیج لکه دار نشه .


 هیچ کس به این موضوع اهمیت نمیده که یه تبعه انگلیس به یک زن ایرانی (نماد جامعه) تعرض کرده و باعث  مرگ جنین اون (نماد جوانان وطن) شده و همه به فکر حفظ منافع ملی و خلع سلاح بسیجی ها و آزادی تبعه انگلیسند. 


من راه کارگردان در این فیلم رو نمی پسندم چون پیشنهادش اینه که برای حفظ ناموس و فرزندان این کشور باید کار رو  به نیروهای خالص سپاه و بسیج سپرد و با استفاده از اسلحه ، استقلال  ایران رو حفظ کرد . این درواقع همون تفکر " آتش به اختیار " بودنه ، که فیلم سعی در جا انداختنش میکنه . 


در عین حال، مذاکره و توافق رو معادل وادادگی میدونه و اعتقاد داره ، رجال سیاسی کشور ، بخاطر فروش چند تا بشکه نفت حاضرن مملکت رو تقدیم بیگانگان کنند . 


تو فیلم چند بار تبعه انگلیس به بسیجی میگه : بجای اسلحه ت ، از قلمت استفاده کن و هر بار که بسیجی راضی به توافق و ختم قاعله میشه ، تبعه انگلیس جری تر میشه و رفتار تحقیر آمیزی نشون میده و این ناخوداگاه به بیننده القا ء میکنه که مذاکره فایده نداره و باید دست به اسلحه برد . 


در این فیلم حتی پای آیت الله زاده ها ، مداحان افراطی و نیروهای حزب اللهی ترسو رو هم به وسط میکشه که فکر میکنم منظور نهایی کارگردان این بوده که راه نجات کشور در این زمان ، دور ریختن تمام افراد ناخالص و استفاده از اسلحه بجای قلم و مذاکره ست .


 برای شخص من این فیلم بسیار مورد پسند بود نه بلحاظ پیام های تند و تیز سیاسیش ، که فقط بخاطر اینکه حرف های پس پرده رو شنیدم و دلم خیلی خیلی خنک شد !




هنوز داستان فیلم یقه مون رو ول نکرده بود که فیلم سونامی هم پا داد که بریم . 


چون میدونستم موضوع حول و حوش رقابت ورزشکارانه ، خیلی راغب نبودم ببینمش ، فکر نمی کردم فیلمی با این موضوع و در بخش نگاهی نو ، خوب در بیاد. ولی چون بلیط مهیا بود و مهردخت برای دیدن بهرام رادان و مهرداد صدیقیان ( هر دو مورد علاقه ی من هستند) اشتیاق داشت ، نشستیم به تماشا. 


به به ، !!! چه فیلم خوش ساخت و خوبی بود و چقدر از بازگو شدن مشکلات ورزشکاران حرفه اییمون که استعدادهاشون پشت بازی های کثیف سیاسی به فنا میره ، خوشحال شدم ... کاش یه روز برسه که دنیا از این معضلات رهااا بشه و میدونم غیر ممکنه 


بهرام رادان و مهرداد صدیقیان عزیز گل کاشتند ... میلاد صدرعاملی عزیز به جمع کارگردانان خوب خوش آمدی  (البته که من نمی فهمیدم در خصوص فنون تکواندو دارن درست بازی میکنند یا خیر)




***********


 دیروز از اداره ساعت چهار و نیم زدم بیرون به مهردخت هم گفتم آماده باش وکارت بی آر تیت ، رو هم بیار ... ساعت پنج و پنج دقیقه جلوی در خونه بودم ، مهردخت سوار شد و رفتیم ماشین رو سرخیابون پارک کردم ، سوار بی آر تی های تهران پارس به انقلاب شدیم . 


یکربع به شش جلوی در سینما بودیم .. انقدر موقع رفتن تو ، لابه لای جمعیت فشرده شدم که نزدیک بود حالم بهم بخوره .. بالاخره رفتیم تو .


 با بدبختی ردیف دوم و جای خوب دوتا صندلی پیدا کردیم و نشستیم روش . چند دقیقه بعد خانم مسنی که کنار مهردخت نشسته بود کیسه ی تخمه آفتاب گردون و کفشاشو از پاش در آورد و چهارزانو نشست رو صندلی (البته یه پاشو آویزون کرده بود پایین)  شروع کرد به تخمه شکستن . دیدم مهردخت با ناراحتی گفت : نه خانوم فیلمش ایرانیه . خیلی ممنون من نمیخورم مامانمم نمی خوره . 


خانومه از مهردخت پرسیده بود فیلمش خارجیه یا ایرانی و تخمه هم تعارف کرده بود . چخ چخ  تخمه خورد و همه ی پوستاشو ریخت زمین . 


من بهش گفتم خانوم صدای تخمه خوردنت نمیذاره فیلم ببینیم .. غرغری زیر لب کرد و محل نذاشت چند دقیقه بعد حراست سینما  بهش تذکر داد و بساطشو جمع کرد و با اوقات تلخی از سالن رفت بیرون .. 


خوشبختانه حراست همه ی پدر و مادرهایی که ایستاده بودند و بچه های نوزادشون رو که گریه های وحشتناک می کردند ولی اونا بچه شون رو عین شیشه شیر تکون میدادند و حاضر نبودن فیلم رو از دست بدن ، بیرون کرد. 


بخدا نمیدونم فاز این آدما که فقط سالی یه بار میان سینما و هیچی از فیلم نمیدونند ، حتی نمیدونند فیلم خارجیه یا ایرانی ، اونم تو ایام جشنواره و با بلیط های مفت ارگانی ، چیه . 


بابا هر چیزی یه فرهنگی میخواد .. خوب بچه نوزاد داری یا به یه آدم امین بسپار ، یا اگه نمیتونی و شرایطش رو نداری بگذر از فیلم . 


چرا انقدر خودخواهی و بخاطر مشکلات تو ، من که با اینهمه ذوق و سختی میام سینما باید از صدای گوشخراش بچه ی تو عذاب بکشم ؟؟!!!!


بعضی ها انقدر تو باغ نیستن که در سالن سینما باز میشه با هول و عجله از همه جلو میزنند و میرن میشینن ردیف اول دم پرده !!!!





اما فیلم ، بسیار خوش ساخت و سخت بود .."شبی که ماه کامل شد" داستان واقعی ،از زندگی برادر عبد المالک ریگی ، بنام عبد الحمید ریگی ، با بازی عاالی (هوتن شکیبا) و همسرش فائزه منصوری با بازی قشنگ (الناز شاکر دوست) و کارگردانی نرگس آبیار عزیزه . 


فیلم ، طولانی و دارای سکانس های اکشن در دل بیابان های سیستان و بلوچستان بود که نرگس آبیار به خوبی از پس انها برآمده بود .


 حقیقتا" کار سختی بوددر آوردن این فیلم ... ولی دو ساعت و بیست دقیقه میخکوبمون کرد و بی نهایت برای جهالت و نادانی بعضی انسانها که به راحتی و به ناحق با وحشیانه ترین شکل ممکن خون همنوعانشون رو می ریزند ، افسوس خوردیم . 


مررسی الناز شاکر دوست که بعد از خفگی بهم ثابت شد وقتی کارگردانت ، کار بلد باشه ، بازی کردن رو خوب بلدی . 


*******

خوب عزیزانم تا دیشب این فیلم ها رو دیدم و امشب قصد دیدن متری شیش و نیم زیبا رو دارم . 


تا گزارش بعدی از سی و هقتمین جشنواره فیلم فجر دوستتون دارم .

" امتحان طراحی " در ادامه پست قبل

من این چهره ها رو خیلی دوست دارم 



فکر کنم نوشته ش رو کامل نمیبینید 


Modern Madame de Pompadour



و این طراحی لباس های فضایی که با استفاده از خطوط کج و معوجی که رو یه کاغذ دیگه بصورت


 تصادفی رسم شده بود و  نهایتا انقدر روی مانکن که روی صفحه بوده چرخیده تا تبدیل به این شده