دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"سی و هفتمین جشنواره ی فیلم" قسمت اول

سلام دوستان ، تاخیر من رو می بخشید دیگه ایام جشنواره ست و من هیجان زده تر و مشغول تر از همیشه . 


امسال به دلیل تقارن شهادت حضرت فاطمه با این ایام و ضرورت تعطیییلی سینمااااها در این ایاااام ، جشنواره از دو روز جلو تر یعنی دهم بهمن آغاز شد . 


چهارشنبه دهم ساعت 3 بعد از ظهر قرار بود فیلم سرخ پوست رو تو سینما فرهنگ ببینیم . برای صرفه جویی در زمان ، صبح مهردخت رو با خودم آوردم و گذاشتمش خونه ی مامان اینا . 


ساعت یک ، مرخصی گرفتم و رفتم دنبالش دوتایی رفتیم به سمت فرهنگ . انقدر ذوق داشتیم که تو راه همدیگه رو نگاه میکردیم و ادا در می آوردیم (خدا همه ی مریضا رو شفا بده )


رفتیم تو سالن سینما و همراه جمعیت شدیم . چند دقیقه بعد آقایی که پشتش به ما بود و قد خیلی بلندی داشت توجه م رو جلب کرد . 


زدم به مهردخت گفتم : بهرامه؟؟ (منظورم بهرام افشاری) بود . چون از قبل با یکی از بچه های گروه باقالی ها دوست صمیمی بود ، از شش -هفت سال پیش که اصلا معروف نبود ،توسط همون دوست مشترک  ، با هم آشنا بودیم . 


چند بار هم تیاتر هاش رو (دیابولیک "رومئو و ژولیت و جوجه تیغی و ماکوندو)  دیده بودیم . 


درست همون موقع که صورتشو دیدیم و نیش من و مهردخت باز شد و میخواستیم صداش کنیم راه افتاد و به سمت در رفت ( با اون پاعای بلندش ) چند دقیقه بعد با نوید محمد زاده و اشکان خیل نژاد (کارگردان تیاتر که اخیرا" نمایش پسران تاریخ رو ازش دیدیم) و یه آقای دیگه که نمی شناختیم اومدن تو . 


ضربان قلب من و مهردخت با دیدن نوید ، هنرپیشه ی دوست داشتنیمون ، چند برابر شده بود . فکر کن داشتیم اولین فیلم جشنواره رو با بازی و حضور نوید می دیدیم


اما نمیدونم جریان چی بود که نوید با گوشی تو دستش و لحن تند و عصبانی حرف میزد . همه شون چپیدن تو اتاق مدیریت و سرو صداشون می اومد ... 


مهردخت هم ، هی خودشو میزد که من میخوام باهاش عکس بندازم . منم میگفتم : ول کن دختر ، مگه باهاش عکس نداری؟؟ تو این موقعیت گیر دادی تو هم ؟؟ عین هاپو میمونه ، من که جرات نمیکنم برم سمتش 



خلاصه درهای سالن باز شد و مجبور شدیم بریم سرجامون بشینیم . تا مدتی بعد از شروع فیلم هم ، هی صداشون می اومد و آخرم نفهمیدیم ماجرا چی بود و برای چی عصبانی بودن . 




داستان فیلم مربوط به سال 1347 شمسی است و روایت جابجایی زندانیان زندانی در یک منطقه ی نامعلوم در ایران .



 تقریبا" وسط یک دشت سرسبز که میتونه شمال یا غرب ایران باشه .. که البته گویش محلی به زبان  تقریبا" کوردی و لباس هایی تقریبا" جنوبی به مخاطب اجازه نمیده تا جغرافیای خاصی رو برای روایت داستان تجسم کنه . البته فرقی هم نمیکنه که زمان سی سال قبل یا بعد و مکان هر کجا باشه . 



به هر حال قراره به دلیل گسترش فرودگاه در منطقه ای در کنار زندان ، اون زندان خالی از سکنه و به جایی دیگه منتقل بشه .


 نوید محمد زاده در نقش رییس جدید زندان و پریناز ایزد یار ، درنقش مدد کار اجتماعی بازی میکنند و در همون بدو شروع ، رییس از گم شدن یک زندانی خبر دار میشه . 


اتفاقی که میتونست تمام حیثیت شغلیش رو به باد  و زندگیش رو تحت شعاع قرار بده ... 


فیلم بر محور موش و گربه بازی زندان بان و زندانی می چرخه .. زندانی که زندانبانش مطمئنه هنوز ار ساختمان خارج نشده و در صدد پیدا کردن او و نجات آبروی شغلی خودشه .


 زندانی که در کل فیلم ندیدیمش ولی از رییس زندان و برون ریزی شخصیت اون ، چیزهای زیادی می بینیم و سر انجااام تصمیم نهایی برای پایان دادن به این تعقیب و گریز . 



سرخ پوست دومین کار نیما جاویدی بود و من کار اولش بنام "ملبورن" رو هم خیلی دوست داشتم . 

بازی ها بسیار زیبا و استادانه ، فیلم برداری عااالی و موسیقی فیلم بسیار گوش نواز بود . نهایتا" با خاطری خوش و لبخندی به پهنای صورت از سالن خارج شدیم . 


ماشینمون رو تو همون پارکینگ سینما فرهنگ رها کردیم و با مهردخت پریدیم تو یه تاکسی تا بریم میدون تجریش و فیلم بعدی رو تو سینما آستارای بازسازی شده ببینیم . 


با علی ،  همکارِ فیلم دوستمم  در ارتباط بودیم . اون کمی قبل از ما رسیده بود تو صف . و قرار بود فیلم " سال دوم دانشکده ی من" رو ببینیم . 


گفت : مهربانو خانوم ، میگن بلیط نداریم . 


گفتم : بجز کسانی که پیش خرید کرده ن ، بلیط فروخته؟؟ 


گفت : نه 


گفتم : پس بیخود میگن .. میمونیم تو صف 


مهردخت گفت : به مامانم اطمینان کنید . ایشون متخصص صف های جشنواره ن و همه خندیدن . 


چند دقیقه بعد آقایی با یه دسته بلیط از راه رسید و ما فاتحانه بلیط ها رو خریدیم و رفتیم تو سالن . 

علی گفت : عه چه باحااال پس راحت بلیط گیرمون میاد !!



گفتم : نه خیر.. الان فیلم دوم از روز اوله ، هنوز خیلی ها دااغن و نفهمیدن چه خبره . مخصوصا که دو روز زودتر هم شروع شده . 



فیلم شروع شد . 


ماجرای دوتا دوست بود که با اردوی دانشجویی میرن اصفهان و در همون بدو رسیدن یکیشون دچار حادثه ای میشه که فیلم بر محوریت رفتار این یکی دوست ،بعد از ماجرا ، با اطرافیانِ دوستِ مصدومش شده و تغییرات روابط انسان ها در شرایط خاص و اینکه پدر و مادر چقدر از زندگی خصوصی دخترشون مطلع بودن و این مسائل چرخید . 


روی هم رفته فیلم چیز خاصی برای جشنواره نداشت و من صرفا" به دلیل هنرپیشه های خوبی مثل بابک حمیدیان ، علی مصفا، ویشکا آسایش و نیلوفر خوش خلق رفته بودم فیلم رو ببینم ..


 اما نقش اصلی فیلم روی دختری که سالم بود می چرخید و این هنرپیشه های محبوب ، نقش های کم رنگی داشتند . 




از سالن بیرون اومدیم و با علی خداحافظی کردیم . تصمیم داشتیم بریم سینما ماندانا فیلم متری شیش و نیم رو ببینیم ....


تا دم در سینما رفتیم و دیدیم نوشته :"به دلیل نقص فنی فیلم به جشنواره نرسیده" و بجای آن انیمیشن شب آفتابی پخش میشد .


 ازشب قبل زمزمه های نرسیدن فیلم به گوش میرسید ولی عوامل فیلم ، بارها اعلام کردن که هیچ نقص فنی وجود نداره و واقعا نمیدونستیم جریان چیه و چرا جلوی اکران فیلم رو گرفتن. 


پس با لب و لوچه آویزون برگشتیم خونه . 


********

پنجشنبه ظهر برای ناهار با دوستان قدیمی ، فود کورت چارسو قرار داشتیم . بنابراین برنامه مون رو تنظیم کردیم تا عصر به بازی جشنواره بپردازیم . 


از بین همه ی فیلم هایی  که قرار بود ببینیم تونستیم تو سینما آستارا ، فیلم زهر مار اولین کار جواد رضویان رو در قامت کارگردان رو ببینیم . 


ما از ساعت یکربع به شش تو صف ایستادیم و جزو پنج نفر اول بودیم . ساعت هفت و نیم ، وقتی دیگه از کمر و پا افتاده بودیم شروع کردن به بلیط فروشی .


 من دیدم نفر اول ، داره جر و بحث میکنه ..گفتم : چی شده آقااا؟؟ 


گفت : این خانواده ده نفره اومدن جلو ، میگن ما به اون آقا سپردیم و رفتیم . 


یکی از مسئولین سینما هم میگفت : بله، بخدا هیچ نسبتی با من ندارن ولی سپردن . 


گفتم : آخه تو چه انتظاماتی هستی ؟؟ من شاید اگه میدونستم ده نفر سر صف علاوه بر این پنج شش نفر که جلوی من هستند ، وجود دارن،  اصلا  دوساعت و نیم سرپا نمی موندم .


 آخه کسی که میخواد بسپره هم یکی از این جمعیت می مونه که به بقیه اعلام کنه 9 نفر پشت من هستن. مگه میشه ؟؟با خیال راحت رفتن دنبال خرید تو تجریش و حالا اومدن؟؟ 


باور میکنید فقط به دونفر بعد از من و مهردخت بلیط رسید؟؟ 


فیلم اگر چه کمدی سیاه بود و بازی سیامک انصاریان و شبنم مقدمی زیبا بود ، ولی موضوع کلیشه بود و اون چیزی نبود که من تو ایام جشنواره ، خیلی مشتاق دیدنش باشم .


 از نحوه ی کاشت دوربین و رعایت برخی از اصول مشخص بود رضویان کارش رو بلده و با دانش،  کارگردانی کرده نه اینکه چون بازیگر بوده هوس کارگردانی به سرش زده . 




با عجله از سالن بیرون اومدیم ، به مهردخت گفتم بدو برسیم به صف " شبی که ماه کامل شد" همین که از کوچه زدیم بیرون با صف عریض و طویل فیلم مواجه شدیم .


 گفتم : مهردخت بیا خودمونو مسخره نکنیم .. عمرا" بلیط گیرمون بیاد .. مهردخت هم تایید کرد .


 هر چی هم سر و ته خیابون رو چشم انداختیم ببینیم یه بلیط فروش پیدا میکنیم ازش بخریم ، خبررری نبود .. گفتم مهردخت من مطمئنم این فیلم به سانس ویژه می کشه ولی اصلا جون ندارم منتظر بمونم .. 

گفت : آره مامان ولش کن ما بالاخره تو همین شبا میبینیمش .. بیا حالت بد میشه .. بریم خونه . 



هنوز به خونه نرسیده بودیم که اخبار سانس های ویژه اومد بیرون ولی واقعا" خسته بودیم . 



************


(کسانی که قراره فیلم " دیدن این فیلم جرم است " رو ببینند توجه کنند:خوندن این تکه از متن باعث میشه تا حدودی جریان فیلم لو بره.)



 جمعه ناهار منزل بابا  اینا مهمون بودیم . همین که میز ناهار جمع شد ، دیدم قیافه ی همه خواب آلود شد . گفتم مهردخت زود جمع کن بریم سینما بازی . 


برای دیدن فیلم " دیدن این فیلم جرم است" به سینما بهمن رفتیم . رو راست خیلی مطمئن نبودم با چه فیلمی مواجه میشم اما میخواستم ببینم حال و هوای سینما بهمن چطوره . 


فیلم رو دیدیم و دلموووون بعد از مدت هااا خنک شد !!!


خنک شد چون حرفایی شنیدیم که تو دل همه مون هست ولی جرات گفتنشو نداریم و فکر کردن هر روز به اون ها اعصابمون رو تحت فشار میذاره . 


اما ساختن این فیلم در چنین فضای حاکم بر کشور ، کاملا مشکوکه . قطعا" اگر سوره پشت این فیلم و کارگردانش نبود ، زهتابچیان عمرا" نمیتونست چنین فیلمی رو با این همه نیش و کنایه های امنیتی و سیاسی بسازه . 


هر کارگردان مستقل و هر سازمان اصلاح گرایی دست به ساخت همچین فیلمی میزد حتما دچار توقیف می شد و حتی نمی تونست فیلمنامه ش رو جلوی دوربین ببره. 


در این فیلم ، حمله به سفارت عربستان محکوم شد. تند روهای بسیجی نفی شدند و نیروهای وابسته به حاکمیت مقبول نشان داده شدند . بصورتیکه برخی ، کارگردان رو به مسخره کردنِ ولایت پذیری، متهم کرده اند. 


فیلم ، دیپلمات ها رو هم مورد انتقاد قرار میده و کارگردان جوری ماجرا رو پیش میبره که انگار برجام و هر توافقی که با کشورهای عربی انجام بشه مایه ی خفت و سرشکستگیه و استقلال کشور رو به باد میده .


 البته از هیچ عامل خارجی بجز انگلیس حرفی زده نمیشه و همه ی دعوا بر سر انگلیسه نه آمریکا . اصل داستان هم در روز امضای برجام اتفاق میفته . 


نیروهای امنیتی که برای حل مشکل نزد بسیجی ها میرن همه ریاکار و دو رو هستند و برای اینکه به تبعه انگلیس توهین نشه هر کاری حاضرن انجام بدن . 


از طرفی فرمانده سپاه هم ترسو و مصلحت اندیش معرفی میشه که همه ی نگرانیش اینه که ساحت سپاه و بسیج لکه دار نشه .


 هیچ کس به این موضوع اهمیت نمیده که یه تبعه انگلیس به یک زن ایرانی (نماد جامعه) تعرض کرده و باعث  مرگ جنین اون (نماد جوانان وطن) شده و همه به فکر حفظ منافع ملی و خلع سلاح بسیجی ها و آزادی تبعه انگلیسند. 


من راه کارگردان در این فیلم رو نمی پسندم چون پیشنهادش اینه که برای حفظ ناموس و فرزندان این کشور باید کار رو  به نیروهای خالص سپاه و بسیج سپرد و با استفاده از اسلحه ، استقلال  ایران رو حفظ کرد . این درواقع همون تفکر " آتش به اختیار " بودنه ، که فیلم سعی در جا انداختنش میکنه . 


در عین حال، مذاکره و توافق رو معادل وادادگی میدونه و اعتقاد داره ، رجال سیاسی کشور ، بخاطر فروش چند تا بشکه نفت حاضرن مملکت رو تقدیم بیگانگان کنند . 


تو فیلم چند بار تبعه انگلیس به بسیجی میگه : بجای اسلحه ت ، از قلمت استفاده کن و هر بار که بسیجی راضی به توافق و ختم قاعله میشه ، تبعه انگلیس جری تر میشه و رفتار تحقیر آمیزی نشون میده و این ناخوداگاه به بیننده القا ء میکنه که مذاکره فایده نداره و باید دست به اسلحه برد . 


در این فیلم حتی پای آیت الله زاده ها ، مداحان افراطی و نیروهای حزب اللهی ترسو رو هم به وسط میکشه که فکر میکنم منظور نهایی کارگردان این بوده که راه نجات کشور در این زمان ، دور ریختن تمام افراد ناخالص و استفاده از اسلحه بجای قلم و مذاکره ست .


 برای شخص من این فیلم بسیار مورد پسند بود نه بلحاظ پیام های تند و تیز سیاسیش ، که فقط بخاطر اینکه حرف های پس پرده رو شنیدم و دلم خیلی خیلی خنک شد !




هنوز داستان فیلم یقه مون رو ول نکرده بود که فیلم سونامی هم پا داد که بریم . 


چون میدونستم موضوع حول و حوش رقابت ورزشکارانه ، خیلی راغب نبودم ببینمش ، فکر نمی کردم فیلمی با این موضوع و در بخش نگاهی نو ، خوب در بیاد. ولی چون بلیط مهیا بود و مهردخت برای دیدن بهرام رادان و مهرداد صدیقیان ( هر دو مورد علاقه ی من هستند) اشتیاق داشت ، نشستیم به تماشا. 


به به ، !!! چه فیلم خوش ساخت و خوبی بود و چقدر از بازگو شدن مشکلات ورزشکاران حرفه اییمون که استعدادهاشون پشت بازی های کثیف سیاسی به فنا میره ، خوشحال شدم ... کاش یه روز برسه که دنیا از این معضلات رهااا بشه و میدونم غیر ممکنه 


بهرام رادان و مهرداد صدیقیان عزیز گل کاشتند ... میلاد صدرعاملی عزیز به جمع کارگردانان خوب خوش آمدی  (البته که من نمی فهمیدم در خصوص فنون تکواندو دارن درست بازی میکنند یا خیر)




***********


 دیروز از اداره ساعت چهار و نیم زدم بیرون به مهردخت هم گفتم آماده باش وکارت بی آر تیت ، رو هم بیار ... ساعت پنج و پنج دقیقه جلوی در خونه بودم ، مهردخت سوار شد و رفتیم ماشین رو سرخیابون پارک کردم ، سوار بی آر تی های تهران پارس به انقلاب شدیم . 


یکربع به شش جلوی در سینما بودیم .. انقدر موقع رفتن تو ، لابه لای جمعیت فشرده شدم که نزدیک بود حالم بهم بخوره .. بالاخره رفتیم تو .


 با بدبختی ردیف دوم و جای خوب دوتا صندلی پیدا کردیم و نشستیم روش . چند دقیقه بعد خانم مسنی که کنار مهردخت نشسته بود کیسه ی تخمه آفتاب گردون و کفشاشو از پاش در آورد و چهارزانو نشست رو صندلی (البته یه پاشو آویزون کرده بود پایین)  شروع کرد به تخمه شکستن . دیدم مهردخت با ناراحتی گفت : نه خانوم فیلمش ایرانیه . خیلی ممنون من نمیخورم مامانمم نمی خوره . 


خانومه از مهردخت پرسیده بود فیلمش خارجیه یا ایرانی و تخمه هم تعارف کرده بود . چخ چخ  تخمه خورد و همه ی پوستاشو ریخت زمین . 


من بهش گفتم خانوم صدای تخمه خوردنت نمیذاره فیلم ببینیم .. غرغری زیر لب کرد و محل نذاشت چند دقیقه بعد حراست سینما  بهش تذکر داد و بساطشو جمع کرد و با اوقات تلخی از سالن رفت بیرون .. 


خوشبختانه حراست همه ی پدر و مادرهایی که ایستاده بودند و بچه های نوزادشون رو که گریه های وحشتناک می کردند ولی اونا بچه شون رو عین شیشه شیر تکون میدادند و حاضر نبودن فیلم رو از دست بدن ، بیرون کرد. 


بخدا نمیدونم فاز این آدما که فقط سالی یه بار میان سینما و هیچی از فیلم نمیدونند ، حتی نمیدونند فیلم خارجیه یا ایرانی ، اونم تو ایام جشنواره و با بلیط های مفت ارگانی ، چیه . 


بابا هر چیزی یه فرهنگی میخواد .. خوب بچه نوزاد داری یا به یه آدم امین بسپار ، یا اگه نمیتونی و شرایطش رو نداری بگذر از فیلم . 


چرا انقدر خودخواهی و بخاطر مشکلات تو ، من که با اینهمه ذوق و سختی میام سینما باید از صدای گوشخراش بچه ی تو عذاب بکشم ؟؟!!!!


بعضی ها انقدر تو باغ نیستن که در سالن سینما باز میشه با هول و عجله از همه جلو میزنند و میرن میشینن ردیف اول دم پرده !!!!





اما فیلم ، بسیار خوش ساخت و سخت بود .."شبی که ماه کامل شد" داستان واقعی ،از زندگی برادر عبد المالک ریگی ، بنام عبد الحمید ریگی ، با بازی عاالی (هوتن شکیبا) و همسرش فائزه منصوری با بازی قشنگ (الناز شاکر دوست) و کارگردانی نرگس آبیار عزیزه . 


فیلم ، طولانی و دارای سکانس های اکشن در دل بیابان های سیستان و بلوچستان بود که نرگس آبیار به خوبی از پس انها برآمده بود .


 حقیقتا" کار سختی بوددر آوردن این فیلم ... ولی دو ساعت و بیست دقیقه میخکوبمون کرد و بی نهایت برای جهالت و نادانی بعضی انسانها که به راحتی و به ناحق با وحشیانه ترین شکل ممکن خون همنوعانشون رو می ریزند ، افسوس خوردیم . 


مررسی الناز شاکر دوست که بعد از خفگی بهم ثابت شد وقتی کارگردانت ، کار بلد باشه ، بازی کردن رو خوب بلدی . 


*******

خوب عزیزانم تا دیشب این فیلم ها رو دیدم و امشب قصد دیدن متری شیش و نیم زیبا رو دارم . 


تا گزارش بعدی از سی و هقتمین جشنواره فیلم فجر دوستتون دارم .

نظرات 14 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت 10:14 ق.ظ

مهربانو جونم فقط بگم ایول علاقه ایول پشتکار . عاشقتم

قربونت عزیز دلم .. بیش فعالیم دیگه من و مهردخت باهم

نسرین سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 10:21 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

نمیشد نوبتی بریم دریا دلم. روز آخر نمایش بود که ما خبردار شدیم. دل یکیمون میسوخت اونوقت دیگه بیا و درستش کن.
سانس آخرشم بود (بگم که چونه نزنی)
ولی باز هم کارمون اشتباه بود.

با وجودیکه بیشتر فیلم خواب بود یا ساکت هاج و واج فکر می کرد لابد چرا اینهمه آدم اینجاست ولی چراغا خاموشند!
منتها دوست نداشت باشو داد بزنه. باهاش همصدا میشد که باشو جان زودتری تخلیه روحی بشه و آروم
حتی بار آخر که باشو داد زد زودی آروم گوشی که طرف بدنم نبود را با انگشت گرفتم کمتر صدا بره و بیدار نشد.

آره خانم هایی شبیه ایشون همیشه فکر می کنند: یکی دیگه بفکره من همچنان معرفت و مغزمو خاموش نگه دارم!

آهااا پس کاملا گیر کرده بودید انصافا هم فیلم فوق العاده ای بود .

مجید شفیعی سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام

خوشحالم که فیلمای خوب دیدی و کاش یه روزی بیاد که بلیط از دست ملت خارج بشه و فقط و فقط به کد ملی فروخته بشه و خلاص

سلام . ممنونم مجید جان . ای کاااش واقعا " .. برو سایت دیوار ببین بلیط ها دارن چه قیمت های سرسام اوری خرید و فروش میشن

مامان ثنا و حسنا سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 09:22 ق.ظ

ممنون مهربانو
بی صبرانه منتظر نقدت از فیلمهای امسال بودم

عزززیزمی

شادی سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 08:46 ق.ظ

چه خوب که میری و لذت میبری
من آخرین باری که جشنواره یه فیلم دیدم سال 74 یا 75 بود
فیلم لیلا
که با همدانشگاهی هام رفته بودم
دیگه نشد که برم

ولی این فیلم ها که میان سینما حتما میرم
خوش بگذره بهتون نازنین

آخی یادش بخیر لیلااا

ممنونم عزیزم .

ملیکا دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام مهربانو جان، خسته نباشید از بدو بدوها و فیلم دیدن ها...
حقیقتش اکثر فیلمهاى ایرانى که بعد از جشنواره پخش میشه حتى تو خونه هم که مى بینم، پشیمون میشم که وقت گذاشتم براش، کم فیلمى بوده که خیلى خوب باشه. من و دخترم تقریبأ هفته اى دو سه تا فیلم خوب رو دانلود مى کنیم و شب ها مى بینیم، در هر صورت آفرین به همت و شور و حالى که در مهردخت جون هم ایجاد کردى.کلأ از این حالت که آدم براى هر روزش یه دلخوشى داشته باشه، خیلى خوشم میاد و از این پیگیرى هاتون و از این سینما به سینماى دیگه رفتن، خیلى ذوق کردم.همیشه شاد باشین.

سلام ملیکا جون
قربونت عزیزم ممنونم . کار خیلی خوبی میکنید من و مهردخت هم هفته ای یکی دوتا فیلمو باهم تو خونه میبینیم .
شما هم همیشه شاد و سلامت باشین

نسرین دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 10:19 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

ما تو این برهوت مجبور شدیم برای دیدن "باشو غریبه کوچک" مزدک چند ماهه را ببریم ولی تمام تماشاچیان محترم از دستش می زدن زیر خنده!
جریانشو یادته یا بگم؟
ولی واقعآ نمیشد دیدن اون فیلم را از دست داد... البته بچم با فرهنگ بود و ساکت فقط تا باشو داد میزد خوشش نمی اومد می زد زیر گریه
اصلا همش تقصیر باشو بود
منتها درست میگی، کارمون درست نبود. نباید یکیمون می رفتیم. ولی بنظرت کی میرفت کی می موند؟

آره تقصیر باشو بوده .
نوبتی میرفتین

نسرین دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 10:12 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

ایشالا همیشه جاهای خوب و خوش باشید عزیزم.

می خواستی از خانمه بپرسی: تو خونه خودتم تخمه می شکنی پوستشو میریزی جلوی مبل رو زمین نکبت؟!

البته دیگه اگه بعدش گیس و گیس کشی میشد گردن خودتاا...

خوشحالم بیشتر فیلمایی که دیدید راضی بودید و لذت بردی.

تا گزارش بعدی هم دوستمون داشته باش هم دلت بسوزه نمی تونیم باهات بیایم سینما

ممنون نسرین جان .
نه مسلما نمیریزن .. موضوعشون اینه که قدرت تشخیص ندارن که محیط بیرون هم جزیی از زندگی خودمونه . اینا مردم خودخواهی هستند که میگن بیرون از خونه به ما مربوط نیست یکی دیگه وظیفه نظافتشو داره !!!
ممنون عزیزم . قووول میدم تا آخرش دوستتون داشته باشم .
دلم سوووخت

سینا دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 12:53 ب.ظ

سلام مهربانو جان. تو از علاقه وافر من به فیلم و سینما اطلاع داری ولی حتماً نمی دونی که این علاقه جنبه موروثی داره. پدر من همیشه میگه که بعد از تولد من دیگه پاشو توی سینما نذاشته و مادربزرگم هم یکبار سر فیلم دکتر ژیواگو -که بلیطش رو دوستانش با بدبختی گیر آورده بودند- از اول تا آخر خوابیده بود.

با این سوابق درخشان، حتماً تعجب نمی کنی که من نمی دونم "کمدی سیاه" یعنی چی. اگر میشه یه ذره بیشتر توضیح بده.

اون خانمی که تخمه می شکست فکر کنم سی سالی هست که سینما نرفته چون قدیما که ما بچه بودیم این رفتار توی سینماها کاملاً عادی و مرسوم بود (تخمه شکستن پر سر و صدا و ریختن پوستش روی زمین) ولی در حدود سی ساله که در سینماها تخمه نمی فروشن و این رفتار هم منسوخ شده. به قول یه بنده خدایی "قدیمی شد رفت".

یک ابهام هم برام پیش اومده و اون اینکه گفتی تا گزارش بعد دوستتون دارم. خواستم بپرسم بعد از اون گزارش وضعیت ما چگونه خواهد شد؟

نمیرررری سیناااا
سلام به روی ماااهت رفیق جان . نمیگی من تو اداره نشستم ؟؟ درسته الان وقت ناهاره و خیلی ها نیستن ولی هر کی از دور منو ببینه نمیگه این بابت کرایه حمل کشتی ها چقدر ذوق کرده و نیشش تا بناگوشش باززه؟؟

بععععله کاملا به علاقمندیت به فیلم واقفم ولی نمیدونستم مشکل ژنتیکی بوده
کمدی سیاه مترادف با کمدی تلخ یا کمدی تاریک که بجای کمدی از کلمه ی طنز هم استفاده می کنند . (طنز تلخ یا طنزسیاه یا طنز تاریک)بطور خلاصه به جنبه های منفی زندگی اشاره داره و با آنها طوری شوخی میکنه که غیر منتظره و تاثیرگذار باشه .. معمولا برای بیان واقعیت هاییه که انتقاد از اونها خطر ناک و یا بی تاثیره .
والا الان هم تخمه شکستن و پفک خوردن با سر و صدای فراوون و نمونه های دیگه ای از آزار و اذیت تو سینما مرسومه ولی همونطور که تو کانت دوستان دیگه نوشتم بیشتر تو محل هایی که مردم زیاد با فرهنگ اماکن عمومی آشنا نیستن اتفاق میفته .
اون ابهامت رو هم شفاف سازی کنم که تو گزارش بعدی باز خواهم نوشت دوستتون دارم و تکلیف کاملا مشخصصه .

غریبه دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 10:21 ق.ظ

سلام
خاطرات زیبایی بود ولی انگار من در عصر حجر هستم خیلی از اسامی را که نام بردی برایم تا اشنا بود
ان خانم مسن و قصه ی تخمه خوردنش من را یاد ایام کودکی و سینام انداخت سینمای عصر ما بلیط بیشتر از تعداد صندلی ها می فروختند و ما چون کوچک بودیم‌ توانایی گرفتن صندلی را نداشتیم اونی که زورش بیشتر بود یک لنگ را این ور می انداخت و یک لنگش انور بعد صندلی ها را دونه ی می فروخت
ما هم به ناچار روی زمین ‌ولو می شدیم
سیگار و تخمه هم که جز تفریحات بود و گاهی هم تماشاگر حوصله رفتن به دستشویی را نداشت و به فکر ادم های ولو شده ی روی زمین هم نبود
من هم‌ در این چند روز شبها شنونده ی سخنرانی علی اکبر رایفی پور در مسجد سجاد میدان صادقیه بودم

سلام غریبه جان
مشخصه سالهاست از این مقوله فاصله گرفتی .
ای واااای موضوع دستشویی دیگه آخررررش بود

امیدوارم شما هم از برنامه های مخصوص لذت ببرید .

سمیرا دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 09:15 ق.ظ

ممنووون مهربانو جان

عزیزمی سمیرا جان

پونی دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 02:06 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
ماشاللا به این همه پشتکار و البته انرژی
فیلمهایی که واقعا ارزش دیدن داره را در آخر جمع بندی بفرمایید برای ما

سپاس

درود پونی عزیز . چشششم حتما"

آوا یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 08:36 ب.ظ

سلام مهربانو جان

چقدر خوشحالم که تا حالا علی رغم تمام سختیهایی که برای تهیه بلیط سینما توی ایام دهه فجر سراغ دارم تونستی یه فیلمها برسی...سینما رفتن برای من همیشه عذاب بود...نمیدونم چه شانسی داشتم که همیشه یکی از همین آدمایی که اشاره کردی میومدن مینشستن ور دل من و هیج اعتراضی هم بهشون اثر نداشت...یا بچه شون ونگ میزد یا صدای چرق چرق تخمه شیکستنشون مزاحم بود یا مدام در حال رفت و امد یه بوفه جهت خرید تنقلات بودن...بنده هم در حال حرص خوردن...

سلام آوا جانم
آره وااقعا به قانون جذب ایمان پیدا کردم . از صمیم قلب دلم میخواد فیلم ها رو ببینم و خودم رو درحال دیدنشون تجسم می کنم و واقعا هم جور میشه و میبینم
آوا جان در ایام جشنواره چون حساب و کتاب درست و حسابی نداره این اتفاق ها زیاد میفته . ولی در طول سال انتخاب سینما خیلی مهمه . یکی از سینما ها با منزل من ده دقیقه فاصله داره ولی امتحان کردم دیدم از نظر کیفیت صدا مناسب نیت صندلی ها هم چندان جالب نیستند و از همه بدتر مردمی که اون سینما رو انتخاب میکنند عمدتا با فرهنگ استفاده از این اماکن آشنا نیستند . منم چون فیلم دیدن برام مهمه هزینه هاش رو پرداخت میکنم یعنی وقت بیشتری میذارم و راه دورتر میرم و سالن با کیفیت انتخاب میکنم و عمدتا" کسانی که اونجا میان به اصول و فرهنگ آشناترن .
متاسفانه ما امسال بیشتر بلیط ها رو از سینما بهمن که در اختیار وزارت ارشاد قرار گرفته تهیه کردیم و چون برای خودشون رایگانه به هر ترتیب که شده میخوان بیان فیلم رو رایگان ببینند .
دیشب دو تا خانم خیلی مسن با واکر تو جمعیت بودند و بچه های دو سه ساله قلم دوش پدرها !!! وقتی درهای سالن باز شد من با فشار جمعیت به داخل پرتاب شدم و متاسفانه موکتی زیر پای بقیه جمع شده بود و پیچید به پای من و دقیقا مثل توپ خوردم زمین . خدا رو شکر مهردخت و بردیا پشتم بودند و خودشونو حائل کردند که جمعیت از روم رد نشه !! همه ش فکر میکردم اون خانما با واکر چکار میکنند دست آخر هم اگه بگم تقریبا صد و ده بیست نفر سرپا فیلم رو دیدن دروغ نگفتم

روناک یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 06:31 ب.ظ

واقعا درست میگی عزیزم.پسر من پنج سال و نیمه است و کسی رو هم ندارم بچه رو بهش بسپارم آخرین باری که من و همسرم سینما رفتیم دو هفته قبل از زایمانم بوده.وقتی بچه نوزاده هم گریه و بیقراریش مزاحم دیگرانه هم اینکه اون محیط تاریک با پرده بزرگ و صدای بلند ممکنه آزارش بده.وقتی هم بزرگتر میشه خود فیلم براش آسییب زاست چون قاعدتا مخاطب فیلم های سینمایی کودک و حتی گاهی نوجوانان هم نیستن. پراز دیالوگ هاوصحنه های نامناسب برای کودک.مخاطب فیلم ها معمولا بزرگسالان هستن.ضمن اینکه بچه اذیت میشه یک ساعت و نیم دوساعت بی صدا یه جا بشینه اونم برای دیدن فیلمی که جذابیتی براش نداره.ممکنه حرف بزنه و مزاحم بقیه بشه.فیلم کودک خوب هم که دیگه ته کشیده.اینه که ما مجبوریم صبر کنیم تا فیلم بیاد تو شبکه سینمای خانگی

روناک جان آفرین به کمالاتت ، نمیدونم این هم وطنان گررامی اصلا چیزی از بچه میدونن؟ اصلا سیستم عصبی و شنوایی بچه رو می فهمن؟؟
منم با این همه علاقه م تو سالهای بچگی مهردخت معمولا از فیلم ها می گذشتم چون مامان اینا هم معمولا سفر های طولانی دریایی بودن و به کسی دیگه هم اعتماد نداشتم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد