دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

دوتا عکس به پست قبلی اضافه شد 

"چایکوفسکی و مهردخت"

وسایلت رو روی میز ناهارخوری پهن کردی .. خط کش های بزرگ و مخصوصت رو دست می گیری و خطوطی رو روی کاغذ های برش رسم می کنی ... بدون اینکه بفهمی زیر نظر دارمت .

 گاهی اخم میکنی و به چیزی دقیق نگاه میکنی .. خطی رو پاک میکنی و دوباره می کشی .. گوشی تلفن همراهت رو برمیداری، به صفحه ش خیره میشی ، صدای استادت  تو فضای اتاق طنین میندازه ، " بچه ها دقت کنید ، از خط کمر سه سانت داخل رو علامت می زنیم ، بعد.. فیلم رو متوقف میکنی  و دوباره روی میز خم میشی . لابد داری همون سه سانت رو، روی کاغذ برش علامت میزنی . 


کمی بعد فایل ذخیره ی موسیقیت رو ،  روی لپ تاپی که به تی وی وصل کردی ، فعال می کنی .. سکوت خونه ،  با نوای زیبای  سمفونی دریاچه ی قو پُر میشه ،


 هنوز مشغول رسم و برش هستی ..وانمود می کنم با گوشی خودم مشغولم اما همه ی حواسم به توست . 

 لبخندی از سر حیرت  صورتم رو پر می کنه ، انگار آرمین روی میز خم شده و داره کار می کنه ..  چقدر این ژن ها قوی بودند ..، شباهت ظاهر به کنار ، حتی مدل ایستادن و دقیق نگاه کردنت به اون رفته ... 

آخ،  باز هم ، مچم رو گرفتی ، به آنی سرت رو از روی کار بلند کردی و مستقیم به چشمام نگاه کردی . 

-به چی میخندی مامانی ؟ 

-هیچی ، خوشم میاد موقع کار کردن نگاهت کنم .

-آخه صورتت می خندید . 

-نمی خندیدم ، لبخند بود ... 

-هموووون 

-باید مهربانو باشی تا معنا شو بفهمی . 


نمی دونم از حرفم چه برداشتی کردی  که تو هم  خندیدی و دوباره مشغول کار شدی . 


سرم رو انداختم پایین ، تظاهر می کردم باز گوشیم رو چک می کنم ولی رفتتتتته بودم تاااا دورررهاااا .. 

جایی در سالهای سال قبل .. همون موقع که دخترک پر آرزویی بودم و به امید یه خانواده ی عاشق ، با پدرت  پیوند زناشویی بستم .

همون ده سالی که تو همین خونه با هم زندگی کردیم ، کمی خوشبخت بودیم و بسیار بدبخت .. چه تصمیم خوب و بجایی گرفتم برای جدایی .. شونزده سال گذشته ..

 تو  چهارساله بودی و حالا بیست ساله شدی . راه سختی بود که با چاشنی عشق و امید هموار شد . 


دخترم اتفاق های خوب ،  محاله بدون از خودگشتگی و ایثار فراوون بیفته ،تو  این مسیر ، برای هر قدم که برداشتم ، بیسااار فکر کردم و عواقب و جوانب همه چیز روبسیااار  سنجیدم ... 


هیچ کاری رو همینطوری و باری به هر جهت نمی تونستم انجام بدم  ، چرا که صاحب جواهری بودم بنام تو  وباید جبران دعوتت  به زندگی و شرایط غیرمعمولی که برای زندگیت  فراهم کرده بودم ،  رو می کردم . 

بهترین انتخابم این بود که درهمون مسیری که دوست داشتی ، قرارت دادم .. همراهت بودم فراااوون .

پا به پا ت و قدم به قدم ....و امروز نتیجه ی شیرین این انتخاب و همراهیِ با تو رو  دارم . 


مهردخت جانم  ، تو،  تا همین چند ماه قبل ، درمقابل دوخت،  خیلی مقاوت می کردی و می گفتی : من طراحم چرا باید  خیاطی کنم!!! 

 خیلی دوست داشتم برات توضیح بدم که اگر دانشجوی طراحی لباس ، به دانش دوخت،  مجهز نباشه ، طراح خوبی از آب در نمیاد .. 

ولی گذاشتم تا خودت تجربه کنی . دیدی نازنینم که عاقبت با خیاطی کنار اومدی  و بعد بهش علاقمند شدی؟؟ 

حالا ساعت ها میشینی و  الگو می کشی و پارچه  می بری و  با لذت چرخ می کنی .. 

زندگی هم همین پارچه های ندوخته و طرح های نکشیده ست .. برای همه ی چیزهایی که بهش فکر نکردی و در آینده باهاشون مواجه میشی ، طرحی دلخواه و استثنایی  در ذهنت آماده کن .. روی پارچه های رنگارنگ پیاده کن و با عشق به قامت نازنینت ، اندازه کن . 

با کژی ها و تیرگی ها کنار نیا ، لباس بد رنگ و بد قواره نپوش چون یه روز به  خودت میایی و میبینی  به  پوشیدن  لباسهای تیره و ژنده ، عادت کردی . 

*******

کاش زندگی کلید pause داشت و این روزها دکمه ش رو فشار می دادم تا همه چیز همونطور که هست بمونه .. 

عزیزامون  سالم و رو به راهن و  خودم در آخرین ماه های چهل و پنج سالگی ، هنوز نسبتا" پر انرژیم و همین یعنی خوشبختی .


شاید چایکوفسکی وقتی دریاچه ی قو  رو می نوشته ، دختری از مشرق زمین رو تصور می کرده، که روی میز ناهارخوری خونه ش،  الگوی لباس می کشه و به سمفونیش  ، گوش جان می سپارده و از آن سوی میز و از میانِ طرح های نیمه کاره ،  به مادر خوشبختش ،لبخند عاشقانه می زنه 



"گزارش کمک رسانی به هموطنان"

سلام دوستان عزیزم 


آقای صیفی  کمک هایی که هفته ی پیش داشتیم رو  به تعدادی از  هموطنان  گرفتار در ویرانی سیل رو ، رسوندند . 



اجناس کم کم در حیاط جمع آوری می شد 



در گرگان بسته بندی کردیم 




به آق قلا رساندیم . اما به دلیل بالا اومدن مجدد سطح آب ، برای دسترسی به منازل باید وسایل رو با تراکتور حمل می کردند .









ببخشید منو چون باید حجم ویدیو ها رو کم می کردم مجبور شدم انقدر بخش بخش آپلودشون کنم . 


********

امروز با هم درتماس بودیم :



ونتیجه این شد که دوباره روز یکشنبه عازم  هستند : 


یکشنبه به سمت لرستان حرکت می کنیم ، با توجه به فضای باقیمانده در اتومبیل 


تعداد 30بسته لوازم بهداشتی و خوراکی شامل اقلام زیر را بسته بندی و ارسال می کنم . 


دوستانی که قصد کمک دارند اعلام کنند . 


مواد خوراکی : روغن یک لیتری ، تن ماهی ، کنسرو لوبیا ، نان ،چای بصورت تی بگ، قند 750 گرمی ، خرما ، بیسکوییت .


مواد شوینده و بهداشتی و ضروری : 


شوینده لباس دستی ، مایع ظرفشویی، اسکاچ، نوار بهداشتی ، ژل بهداشتی بانوان،پتو 


لوازم کودکان: 


شیر خشک ، شیشه بچه ، پوشک سایز 2 الی 4 


برای ارسال کمک های غیر نقدی با شماره آقای محمد صیفی      09128600820

تماس بگیرید. 


لطفا" کمک های نقدی خودتون رو به همون حساب همیشگی : 


6037-6916-3670-3894


بنام خانم "معصومه سعیدی فر "ارسال کنید. 


دوستتون دارم 


"سفر به کردستان ، روز سوم برگشت به تهران"

"دوستان عزیزم لطفا" از پست قبل غافل نباشید و تازه واردها حتما" مطالعه کنند ، عمق فاجعه بیش از تصور ماست"

***************

به چهارم فرودین و روز سوم سفر و برگشت به تهران رسیدیم .


 متاسفانه خبرهای بدی از وقوع سیل در استان گلستان در شبکه های مجازی  به گوشمون می رسید . نمیدونم حواس ما تو سفر پرت بود و گاهی نت نداشتیم یا اینکه هنوز موضوع تا این حد حاد نشده بود که ما دیر خبر دار شدیم . 

از شب قبل یکمی وسایلمونو جمع و جور کرده بودیم که صبحانه رو خوردیم ، راه بیفتیم .


بالاخره همه چیز بسته بندی و آماده برای بردن به اتوبوس شد .وسایلو با خودمون تا دم آلاچیق ها بردیم و گذاشتیم بیرون و مشغول خوردن صبحانه شدیم . 


هنوز خوردن تموم نشده بود که رگبار شدیدی گرفت .. سعی کردیم از خیس شدن نجات بدیم اما به چشم برهم زدنی خودمون و وسایل عین موش آب کشیده شدیم . 


با اقامتگاه زیبا و راحتمون و آقا محمد و خانواده ی نازنینش که میزبانمون بودند خداحافظی کردیم و به امید دیدار مجدد ، به سمت سنندج و روستای نگل ،  حرکت کردیم .


 لرز بدی تمام وجود من رو گرفته بود هر چی مهردخت  بهم لباس می پوشوند و سعی میکرد گرمم کنه نمیشد . آخر سر مجبور شد چونه م رو با دست نگه داره که تیک تیک بهم نخوره 


قرار بود به روستای نگل که در جاده ی سنندج -مریوان قرارداره برسیم و از موزه  و قرآن  خاص آن بازدید کنیم. 


حدود هزارسال قبل ، توجه  چوپانی که  گوسفندانش در دره ای با صفا مشغول چرا بودند ، به گل بسیار زیبایی جلب میشه . وقتی چوپان میخواسته گل رو بدون هیچ آسیبی از زمین بیرون بیاره ، متوجه ی چاله ای تو خاک میشه و صندوقچه ای زیر چاله پیدا میکنه که به تنهایی نمیتونسته بیرون بیاره بنابراین به روستا میره و با عده ای از اهالی برمیگرده و همه با هم صندوقچه رو که محتوی یکی از ارزشمند ترین گنجینه های خطی و تاریخی کشور بوده از دل خاک بیرون میارن . 


اهالی روستا اون مکان رو مقدس می شمارند و مسجدی در همون محل می سازند . 


کم کم اهالی روستا خونه هاشونو به اطراف همون مکان منتقل میکنند و روستای نگل رو تشکیل میدن . قرآن نگل روی پوست آهو و به زبان کوفی نوشته  و با آب طلا اعراب گذاری و با نقوش گیاهی زیبایی مزیّن شده و این روزها در همون مسجد تاریخی نگل نگهداریش میکنند.


 کارشناسان معتقدند این قرآن در زمان خلیفه سوم نوشته شده و یکی از چهار نسخه ایست که در اون زمان به مناطق مختلف دنیا که یکیش ایران بوده ، ارسال شده . 



این نسخه در طول تاریخ بارها سرقت شده اما هر بار به روستای نگل بازگردانده شده و  سرانجام درسال هشتاد و دو در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده . 


موزه ی مردم شناسی  هم در کنار مسجد قرار داشت که مردم همون منطقه بصورت خودجوش اجناس رو تهیه و به موزه اهدا کردند و شامل کلیه ی اقلام فرهنگی و معیشتی منطقه به قدمت پنجاه تا دویست سال قبل و امثال زیور آلات و ابزار کشاورزی و لوازم منزله که نوع فرهنگ و زندگی مردم منطقه رو به گردشگران نشون میده . 



بیرون در مسجد کیک و چای خوردیم و به سفرمون ، به سمت سنندج ادامه دادیم . 

برنامه ی بعدی بازدید از عمارت خسرو آباد بود . 



عمارت خسرو آباد ، شاخص ترین بنای استان کردستان است و در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده . این عمارت در سال 1223 هجری قمری ، در زمان حکومت قاجار توسط امان الله خان اردلان والی ، از حاکمان کردستان ساخته شده 

بعضی از مورخان عقیده دارند قسمت شرقی بنا که قصر نام داشته در دوران زندیه ساخته شده و تکمیل مجموعه به وسیله ی امان الله خان بوده نه ساخت همه ی آن . 

این عمارت مدتی مقر حکومتی و نظامی شهر محسوب میشده اما بیشتر مکانی برای برگزاری جشن ها یا مراسم و تشریفات و یا اقامتگاه افراد حکومتی بوده .

 مثلا" مراسم عروسی دختر عزیز دردونه ی فتحعلی شاه بنام حُسن جهان خانوم با پسر امان الله خان اردلان تو همین عمارت برگزار شده بوده . 

این مجموعه ی بزرگ و زیبا در سال 1275 هجری شمسی به وسیله ی نوه ی امان الله خان به شخصی بنام صادق خان اعزاز الملک واگذار شده بوده  و تا همین پنجاه سال پیش همچنان بناهای جدیدی با سبک معماری قاجاری به این مجموعه اضافه میشده . 


گوشه ی عمارت کارگاه مجسمه سازی استاد هادی ضیاءالدینی برپا بود که از میون مجسمه های زیباش این دوتا فوق العاده نظرم رو جلب کردند 


تندیس نرگس کلباسی عزیز (مادر ترزای ایران)


تندیسی از مادر (به چشم های نیمه بازش که در دل شب به بچه شیر میده توجه کنید)



تو عمارت خسرو آباد من همچنان مثل بید می لرزیدم . بازدید تموم شد و  برای صرف غذا به مجموعه هتل های گردشگری کردستان واقع در سنندج رسیدیم . جای قشنگ و گرم و نرمی بود که بالاخره من از خطر قندیل بستن نجات پیدا کردم . 


پرسنل بسیار مهربون و با نزاکت هتل ، ناهار مفصل و خوشمزه ای برامون سرو کردن البته  سهم من فقط  یک قاشق پلو و یک تکه کباب خوشمزه  بود 

جالب بود در اوایل سفر هرجا حمید رضا یا بهاره،  منوی غذا بهمون میدادن ، من به مهردخت و مهرداد و مینا می گفتم بچه ها من چی بگیرم ؟ 


روز دوم سفر ، یه جا غش کردم از خنده بلند گفتم : بچه ها کدومتون تو دلتون گفتید:" مهربانو خاک تو سرت هیچ اراده ای از خودت نداری ، حتی غذاتم دیگران باید برات انتخاب کنن" همه خندیدن و چند نفر گفتن : دور از جون ولی واقعا چرا ؟؟ 


گفتم : من حدود سه ماهه معده مو عمل کردم و بجز یکی دو قاشق نمیتونم بخورم ، برای همین خوشبحال مهردخت اینا شده و همه ی غذام توسط عزیزان  به یغما میره ، ندیدین چطور سر کنار من نشستن دعواس؟؟


اونجا بود که علامت تعجب ها فروکش کرد و خیال دوستان راحت شد اما کلی سوال پیچم کردن و از تغییراتی که نسبت به عکسای قدیمیم کرده بودم  و نشونشون دادم ذوق کردن


 دیگه رسما" به سمت تهران حرکت کردیم .. اخبار بد آب و هوا می رسید و ما نگران و غمگین از اتفاقاتی که برای هموطنانمون در استان گلستان افتاده ، بودیم .


حمید رضا و بهاره بین همه مون کاغذ های یادداشت پخش کردند که اسم و مشخصاتمون روش نوشته  شده بود . ازمون خواستند که پشت کاغذ بهترین همسفرمون رو با ذکر دلیل معرفی کنیم . کاغذها رو نوشتیم و به لیدرها پس دادیم . حمید رضا شروع به خوندن کرد . 


چندتای اول بنام مه رو جان که یوگای خنده می کرد درآمد (البته ما چهار نفر همگی به مه رو رای داده بودیم )مه رو ، بانوی مثبت اندیش ، خنده رو و با مشارکت بسیار بالا در امور جمعی بود . 


رای های بعد به نام آقا سلیم که زوج پرنده نگرمون به دلیل خوش صحبتی و عکس های زیبایی که ازمون می گرفت، و مهردخت به دلیل جوانترین و در عین حال مودب ترین و باسواد ترین همسفر گروه در می اومد ..(چون مهردخت اطلاعات هنری و تاریخی و حافظه ی  نسبتا" خوبی داره ، همه ی لیدر ها و راهنماهای گردشگری رو خیلی مودبانه سوال پیچ میکنه و حتی غلط های تلفظ اسامیشون رو می گیره .. )


 نهایتا" مه رو با اختلاف کمی از مهردخت مقام اول ، و مهردخت و آقا سلیم به ترتیب دوم و سوم شدند و از طرف دالاهو جایزه گرفتند. 


همین بازی و رای گیری دوباره سرحالمون کرد و موقتا" جو غمگین و  نگرانی  اخبار سیل  رو ازمون دور کرد . 


دو سه جا نگهداشتیم ، هم سرویس بهداشتی استفاده می کردیم هم چای و کیک میخوردیم ، ولی همه سعی میکردیم معطل نکنیم چون هوا تاریکتر می شد و بارون بسیار شدید تر می بارید . 


با همه ی این حرفا ، ساعت یازده به همون خیابون برزیل میدون ونک که حرکت کرده بودیم ، رسیدیم . دل کندن از همسفرهای عزیزمون خیلی سخت بود . شماره ها رو رد و بدل می کردیم .. همدیگه رو در آغوش می گرفتیم و نهایتا" خداحافظی کردیم . 


مه روی عزیز گروه تلگرامی "  نوروز 98کردستان" رو برای تبادل عکس ها و ادامه ی دوستیمون ساخت . 


یه اسنپ گرفتیم ما چهارتا با وسایلمون نشستیم و به سمت خونه ی مامان اینا حرکت کردیم . اونجا من و مهردخت با ماشین خودمون برگشتیم خونه .


 با همه ی اینکه سفر بسیار بسیار خوش گذشت ولی رسیدن به خونه مون یه حال خوب دیگه ای داشت . خدا رو شکر که پنجم رو مرخصی گرفته بودم .. تا پاسی از نیمه شب مشغول شستن لوازم خواب ، کفش های گردشگری و لباس هامون بودیم . دست آخر دوش گرفتیم و در آرامش تخت خواب هامون به خواب رفتیم . 


همین الان که دارم این عبارات رو مینویسم بغضم گرفته و کم مونده اشک  هام سرازیر بشه چون به یاد هموطنان مظلوم سیل زده م افتادم که خونه زندگیشون ، همه ی داراییشون ، همه ی خاطرات و محل امن و آسایششون رو از دست دادن و من میدونم چه چیز با ارزشی از کف دادن 

********

بازم تاکید میکنم سفر با تور مزایای فراوونی برای من داره ، علاوه بر اینکه امن سفر میکنم و فرصت میکنم با یه عده آدمای نازنین جدید آشنا بشم ، تجربه ی کار تیمی و زندگی دستجمعی رو هم پیدا می کنم . 


اما بزرگترین دستاورد برای من ، فراهم کردن محیطیه که مهردخت در اون تعاملات اجتماعی رو تمرین کنه . یادتونه ما چقدر تو فامیل و با دختر عمو ، پسرخاله هامون معاشرت می کردیم ؟ سفره های شلوغ مینداختیم و مهمون داری می کردیم و تقسیم کار وجود داشت و... 

اما بچه های هم نسل مهردخت با تک فرزندی و رفت و آمدهای های مختصر ، دارن بزرگ میشن و هیچکدوم از اون تجربیات رو ندارند .. 

سفر با تور خواهی نخواهی ، این مسائل مهم رو آموزش میده .. همین که مهردخت مجبور بود برای دوش گرفتن تو نوبت باشه ، همین که بهم گفت : مامان برای اینکه بقیه هم زودتر به کارشون برسن مجبور شدم نرم کننده به موهام نزنم ، همین که صبح خیلی زود بیدار میشد تا گروه معطل صبحانه خوردنش نشن ، همین که آخر سفر خیلی ها بعنوان جوانترین ، مودب ترین و باسواد ترین همسفر انتخابش کردند برای من بزرگترین موفقیت  سفر گروهی بود . 

تو این سفر ، همسفرهای بسیار بافرهنگ و خوبی داشتیم . همونطور که در پست های قبل اشاره داشتم خانم پزشک محجبه و اهل عبادت و نماز داشتیم . خانم و آقایونی هم بودند در رده های سنی مختلف (هم خیلی جوون هم میانسال) که صرفا باهم دوست بودند نه همسر، ولی تقریبا" سه روز و نیم مسالمت با هم زندگی کردیم و هیچ کاری به مسائل خصوصی هم ، نداشتیم ... همین تمرین بسیار خوبی برای زندگی مدنی درست و اصولیه . 

******* 

سفر نامه ی نوروز 98 و کردستان زیبا تمام شد . ممنونم که خواننده و همراهم بودید . 

دوستتون دارم زیااااد 


"کمک فوری به سیل زدگان"

سلام دوستان من 

امیدوارم خوب باشید و در کنار عزیزانتون ، در سلامت و آرامش و امنیت  باشید .


 لازم نیست حاشیه برم و شرایط بحرانی مردم سیل زده ی کشورمون رو بازگو کنم . 

خدا رو شکر همه به لطف شبکه های مجازی در جریان ویرانی و آوارگی هموطنانمون هستیم .

احتمالا" تعداد زیادیتون از طُرُق امن ، کمک  رسوندن .

 خود من هم به خیریه مهر آفرین پناه نصر و خانم نرگس کلباسی  اعتماد کامل دارم .


اما برادر خانم مهردادمون (آقای محمد صیفی)، مرد دست بخیر و فعالیه و در این امور به ایشون هم اعتماد کامل دارم .

سری اول کمک ها رو رسونده ، فیلم و عکس هم برای همه فرستاد.

 الان داره سری دوم کمک ها رو جمع میکنه و تو این یکی دوروز،  دوباره راهیه . 

اگر هنوز کمکی نکردید و تمایل به این کار انسانی دارید و درضمن دنبال آدم مطمئن می گردید من  از طرف خودمون  کمک جمع می کنم . 

هم بصورت مالی و هم جنسی هر طوری که راحت بودید . 

شماره کارت همون قبلیه 


6037-6916-3670-3894

بنام خانم معصومه سعیدی فر . 


فعلا این اجناس و مقداری پول تهیه شده . 



برای  تحویل کمک های غیر نقدی،   شماره ی خودآقای محمدصیفی 09128600820


رو میذارم . لطفا برای اینکه بیان  تحویل بگیرن  باهاشون هماهنگ کنید .


 البته  محدوده ی تهران و کرج ، دیگه دورتر خیلی سخت میشه . 


قربون همگیتون امیدوارم بازم بتونیم مفید و موثر باشیم .

دوستتون دارم 

پینوشت: برای اون دسته از دوستانی که سوال دارند کمک ها از چه طریقی ارسال میشه :




نمیدونم کی هستی عزیزم ولی بهترین انرژی های مثبت روزگار رو برات خواهانم..خدا روشکر هنوز پیشتون اعتبار دارم 


 یه 40 هزارتومن هم واریز شد که با کمک های دیگه جمعا ششصد هزارتومن تا این لحظه( جمعه ده و نیم صبح)شده که فرستادم براش .ان شالله برای هفته ی بعد بیشتر جمع میشه