دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

آیلتس مهردخت / گزارش واریزی های همیاری

برای دوست دارن کتاب : به پست نسرین عزیزم مراجعه کنید یه معرفی عالی داره 

اینجا رو کلیک کنید : معرفی یک کتاب خوب 


سند واریزی  برای دخترمون به انتهای پست اضافه شد 

**********

گاهی وقتا برای چیزایی تلاش میکنیم که وقتی تلاشمون به ثمر میرسه ، هم خوشحالیم هم ته دلمون می لرزه .. داستان این روزایِ من و مهردخته . 

بالاخره پس از کلنجارهای فراوان با برگزاری امتحانات آیلتس که چند بار لغو شد و نهایتاً مهردخت امتحان رو  بصورت آنلاین داد، همین یک  ساعت پیش هم جوابش اومد . 

دیشب دراز کشیده بودیم کنار هم و همدیگه رو سفت بغل کرده بودیم . 

- ماما جو خیلی دوست دارم . 

-منم همینطور دخملم . 

-احتمالا فردا یا پس فردا جواب آیلتسم میاد . 

-آررره دیگه و تو یه قدم به مهاجرتت نزدیکتر میشی. 

- آررره .. بدون تو خیلللی سخته ، پوستم کنده میشه ولی تحمل میکنم تا دوباره برسیم به هم . خیلی زووود .

- میدونم دخملم( با بغض) ... تو دلم گفتم پوست من بیشتر کنده میشه 

- ماماان خدا کنه نمره م خوب بشه . 

- میییشه ولی خیلی دلت گنده س بخدا مهردخت دیوانه م میکنی . 

- عه مامان ایندفعه ای واقعا تقصیر من نبود . 

چپ چپ نگاش کردم  خندیدپرید ماچم کرد نذاشت حرف بزنم . 

حالا داستان چی بود ؟ 

سه شنبه سوم بهمن ساعت 9 و 40 دقیقه امتحان شفاهیش شروع میشد و باید مثلا حدودای 9 و 20 دقیقه میرسید به مرکز برگزاری امتحان حدود یکساعت بعد هم کتبی ها شروع میشد تا ساعت دو و نیم بعد از ظهر . 

صبح همراه من پاشده ، شُل شُل آماده میشه . من هی میپرم اینور ، هی میپرم اونور . خودم آماده شدم ، وسایلامو برداشتم . ظرف آب تامی رو شستم آب تازه ریختم ، غذاشم همینطور.. یکمی هم باهاش پتو بازی کردم ( مثل هرروز) 

سفارشای بچه های اداره رو گذاشتم تو جعبه روبان پیچیدم و گذاشتم تو نایلکس مخصوص .... 

مهردخت هنوز داره فکر میکنه شلوار جین با کتونی رو بپوشه راحت تره یا  لِگ و بوت و پالتو !!!

طی هر بار دویدن من از اینور به اونور یه "مهردخت زودباشم" میگم 

نشستیم تو ماشین رفتم دم در حلیم فروشی . نذاشت من پیاده بشم خودش رفته یه ربع بعد اومده . میگمممم مهررردخت چرا انقدر لفتش میدددی؟؟

گفت وااا ، کجا لفت دادم مامان . زود اومدم که . 

گفتم : ارره رفتی گفتی سلام روز بارونیتون بخیر . لطفا یه حلیم یه نفره . بعد دستتو کردی تو این جیب، تو اون جیب، بعد گوشیتو کردی تو جیبت ، زیپ کیفتو با لبخند باز کردی، اون یکی کیفتو درآوردی، بعد فکر کردی، این کارت یا اون کارت؟ بالاخررره با خودت به توافق رسیدی اون کارت . کارتو دادی دست آقااهه بعد با لبخند ملیح رمزتو گفتی اونم نشنیده دوباره گفتی . بعد گوشیتو درآوردی از جیبت خیره شدی بهش بعد یهو برق گرفتت انگار دنیا به آخر رسیده فریاد زدی به اقاهه گفتی که لطفا دارچین نریزید . اون دستشو از دارچین دراورده برده سمت ملاقه روغن دوباره جیغ کشیدی: روووغنم نع . 

بعد یه حلیم ساده گرفتی،  زیر نگاه چپ چپ آقاهه با لبخند قاشق یه بار مصرفو دقیق نگاه کردی که اقاهه با دستش دُمبِ قاشقو گرفته بوده یا سرشو؟ که اگه سرش بوده اعتراض کنی که : عاااقااا لطفا اینو عوض کن دستتو بگیر به دسته ی قاشق .   بعددوباره  دقیق نگاه کردی ببینی قاشقه تمیزه؟ کثیفه؟ 

وااای مهردخت تو چرا از بابا عباس فقط همینشو به ارث بردی؟؟


مهردخت خانوم رو صندلی ماشین  برای خودش ریسه می رفت از خنده،  منم گاااز میدادم و تند تند تعریف می کردم براش . 

- عه مامان چجوری همه چیو میدونی؟؟ 

ببخشیدااا خودم بزرگت کردم و هر دقیقه با این کارات دقققم دادی . 


خندیدم و اضافه کردم حالا هم لازم نیست با قاشق یه بارمصرف بخوری برات هم قاشق آوردم هم شکر بدون دارچین . 


همینطور که برگشته بود از صندلی عقب وسایلا رو می گشت تا شکر و قاشق رو پیداشون کنه گفت : عه دمممت گرم خدایی من یه دختر لوووس ماماااانم . 

- بعله تقصیر خودمم هست . 

درد سرتون ندم نزدیکای اداره چراغ بنزینم روشن شد بارون حسابی هم گرفته بود مهردخت هم هر چی میزد اسنپ و تپسی پیدا کنه هیچ ماشینی پیدا نمیشد . خلاصه که واقعا داشت دیر میشد . من رفتم پمپ بنزین سیار 40 لیتر بنزین زدم بعداً دیدم 255 تومن کارت کشیده اقاهه ، معمولا از این بنزینا نمیزنم ولی تو دلم گفتم الان اگر مجبور شم خودم مهردخت رو ببرم تا جلسه امتحان ، بنزینم ندارم افتضاح میشه . 

مهردخت ماشین پیدا کرد رفت . منم تلفن کردم به آیلتس تهران گفتم : خانم دختر من ساعت 9 و 40 دقیقه Speaking داره ولی مونده تو بارون و ماشین دیر پیدا کرد لطفاً اطلاع بدید که میرسه . 

اون خانم هم خیلی مهربون بود گفت امیدوارم دیر تر از 5 دقیقه نشه . ( البته شفاهی بود اگر کتبی بود که عمراً یک ثانیه هم نمیشد دیر برسه ) 

خلاصه مهردخت خانوم راس ساعت 9 و 40 دقیقه در اتاق رو باز کرده و گفته Hiiii

خب hiii  و مرررض


میگه دستا و پاهام بی اختیار می پرید بس که هول شده بودم ولی اقای مهربونی  قرار بود ازم امتحان بگیره ،  آرومم کرد گفت: الان دیگه اینجایی نگران چیزی نباش 

********

اتفاقاً مرکز امتحانشون هم نزدیک بانک خواهرم مینا بود تو اون یک ساعتی که بین امتحاناش فاصله بود رفته بود پیشش

 مینا میگه : شعبه شلوغ بود من وسط کارام گفتم مهردخت مگه تو الان امتحان نداری ؟ چرا نمیری؟ 

مهردخت گفته:  الان که نه ، یک ربع دیگه شروع میشه . 

مینا میگه من داشتم سکته میکردم گفتم خب باباجووون بلند شو برو شاید وسط خیابون پات پیچ خورد خواستی قوزک پاتو بمالی باید انقدر دیر بری که تا گفتن شروع شد تو بپری سرجااات؟؟  مهردخت خانومم با اکراه پاشده رفته سر امتحان . 


خلاصه که امروز جواب امتحانش اومد و عجالتاً از این مرحله راااحت شدیم . 

حدود یکماه قبل هم با دوستش رفتند شیراز اون موقع هم جاموند یه داستان خنده دار حرص درار داره اگه دوست داشتید تعریف میکنم 

**************

خب بریم سر گزارش همیاری اخیرمون : 

واریزی هایی که توسط نسرین و دوستان نازنینش  انجام شده :

نسرین 4 میلیون /شیوا پورنگ 300 /پریمهر 100/غزل 1650

پریدخت 1650/سمیه 330/نرگس 5 /سحر 990

مهین 120/مژده 1500/مریم660/شیوا 1650

بیتا1650/مهسا940/لیلا1650/اکرم3300

-------------------

جمعاً 25490


از طرف شما عزیزانم :

حمیده 500 /محبوب 200 /منیژه 100/لاله 
 شادی 500/سحر 300/یکی 100/محبوبه 100
مریم 500/خودم 500/بابا عباس 500/نفس 500
مینا 200/بردیا 250/ عابر300/ ملیکا 200 /جمع مبالغ واریز شده ناشناس 150
--------------------
,4,900 تومان 
***************
25490+4900=30390 جمع

همونطور که میبینید با لطف و همت همگی مبلغ 30میلیون و سیصد و نود هزارتومان جمع شده که چون دختر عزیزمون گفتند خودشون از مبلغ موردنیازش 6 تومن رو فراهم کرده ، ما 24 تومن براش واریز میکنیم و باقی مبلغ رو در صندوقمون نگه می داریم برای نیازمندانی که  فوری و با مبالغ پایین تر در حد یکی دوتومن میشه بهشون کمک کرد. ناگفته نمونه که بین شما نازنین ها یه دوست عزیز هست که هر از گاهی به خانواده ی گلش در ایران میسپاره که مبلغی که همیشه مبلغ قابل توجهی هم هست حتی وقتی که  اعلام نیاز هم نکردیم به حسابمون واریز میکنند برای همین مواردی که ناگهانی پیش میاد. با مهرو سخاوت همیشگیشون ، دست من رو برای تصمیم گیری و پرداخت باز گذاشتند .. جا داره همینجا ازش تشکر کنم و بگم که قدر محبت و سخاوتش  رو میدونم

پس دوستان عزیزم ، لطفاً از زمانی که پست رو خوندید برای این کیس اخیر واریز نکنید اگر هم واریزی انجام بشه می مونه تو حسابمون . 

مینا هنوز عکس واریزی رو برام نفرستاده ،چون الان عجله دارم که این پست منتشر بشه ،  تو پست بعد عکس واریزی  رو می ذارم

دوستتون دارم 

نظرات 25 + ارسال نظر
صفا سه‌شنبه 17 بهمن 1402 ساعت 09:20 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

امیدوارم همه جوونها با برنامه‌ریزی و تلاش مثبت به آرزوهای خوبشون برسن و موفق باشند .
من دلم میگیره که جوونهای پرتلاش موفقیتشان رو در مهاجرت میبینن . به امید روزی که همه ایرانیها اززندگی در ایران راضی باشند و هیچ ایرانی برای دسترسی به زندگی بهتر اقدام به مهاجرت نکنه.

الهی ـمین عزیزم ... ای کاااش
از این مملکت بهتر کجا هست ؟؟ ای کااااااااش

محبوب یکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
گاهی مایل هستم که مبلغ ناقابلی رو جهت همیاری بسپارم ولی در اون زمان شما کیسی رو معرفی نکردید. خواستم ببینم امکان اینکه مبلغ واریز بشه جهت کیس‌های بعدی استفاده بشه هست؟ حقیقت اینکه درسته شما تحقیقاتتون رو جهت راستی آزمایی اینجا هم می‌نویسید ولی برای من همینکه به دست کسی که باید برسه کافیه.

سلام محبوب جان
بله همینطوره عزیز دلم همونطور که در انتهای همین پست اشاره کردم بعضی از دوستان لطف دارند هر وقت دوست دارند و شرایط مهیا باشه مبالغی واریز می کنند و من اگر با کیسی آشنا بشم که نیاز موقتی داشته باشه رو از روی همون مبالغ پرداخت میکنم .

ملیکا شنبه 14 بهمن 1402 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام مهربانو جان
مبارک باشه قبول شدن دختر خوشگلمون. همیشه و در همه لحظات موفق باشه الهی.
کاملا احساستو درک می‌کنم، بچه‌ها در عین حال که گاهی استرس دارن ، مثل ما عجله نمی‌کنن. این حالت‌رو در مورد بهار ۳ بار تجربه کردم، چون از طریق اکسپرس اینتری انقدر کانادا طول داده که آیلتس‌هاش اکسپایر شده
اما خدارو شکر همیشه نتیجه‌ها خوب بوده.
آرزوی بهترین‌هارو دارم برای مهردخت جونم

سلام ملیکا جانم
ممنونم عزیز دل
امیدوارم تحت هر شرایط برای بچه ها اوضاع به خیر ختم بشه . بهار قشنگمو ببوس عزیزم

مهرگل شنبه 14 بهمن 1402 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام مهربانو جانم خوبی؟
فک کنم آخرین پستی که خونده بودم خداحافظی مهرداد بود.
الهی شکر همتون سالم و سلامتید.
همه ی پست هاتونو خودندم
ببخش که نبودم امسال اصلا حال و اوضاع روحی خوبی ندارم اصلا
رفته رفته هم بدتر میشه و همش با آقای همسر دعوا میداریم ( بعضی وقتها واقعا الکی)
راستی این پست که گذاشتی متاسفانه خواهرزاده منم هست
یعنی من و آبجیم با هم دوتایی تو وبلاگت هستیم.
اصلا وبلاگ شمارو این خواهرم بهم معرفی کرد.
ما همیشه راجع به تو و خانواده ی خوبتون صحبت می کنیم و یه جورایی بقیه خانواده هم دورادور شمارو به اسم میشناسن.

سلام مهرگل قشنگم
فدات شم عزیزم ، خیلی متاسف شدم که این کوچولوی نازنین که درموردش نوشتم خواهر زاده ی عزیز توعه . امیدوارم با راهنمایی دوستان جراج خیلی خوبی انتخاب کنند و عمل با موفقیت کامل انجام بشه . راستش من درمورد بچه ها خیلی امیدوارم بارها شاهد بیماریهای بسیار مهلکی درموردشون بودم که خیلی معجزه آسا درمان شدند شاید یه بخش مهمش مربوط به همین موضوع باشه که بچه ها درمورد وخامت حالشون خبر ندارند و بنابراین روحیه شون رو نمیبازند و خلی خوب به درمان جواب میدن .
امیدوارم درمورد خواهر زاده ی نازنینت همین اتفاق بیفته و همگی خوشحال بشیم .
مهرگل جان درمورد دعواها با اقای همسر هم باید بگم تا حدودی طبیعیه چون شرایط مملکت پایدار نیست و ضربه های اقتصادی که چپ و راست میخوریم طاقت و تحمل همه مون رو کم کرده همین موضوع بیماری هم کلی فشار روی تو تحمیل کرده اما مراقب باش حرمت ها از بین نره و میزان دلخوری ها انقدر نشه که خلا بزرگی تو روابطتون ایجاد کنه
میبوسمت عزیزم

لیلا الف چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 11:23 ب.ظ

ما از بس تمام عمر در حال بدو بدو بودیم، نمیتوانیم کاری رو با صبر و حوصله انجام بدیم
ولی بزار مهردخت همین جوری با حوصله کارشو انجام بده
قبولیشم مبارک

لیلا جون بشرطی که انقدر دیر نکنه تا اینکه فرصت رو کامل از دست بده
ممنونم نازنین

مانلی سه‌شنبه 10 بهمن 1402 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام سلام صد تا سلام
به به مبارک باشه قبولی مهردخت جانم، عزیز دل خاله، دلم پر کشید برای اون صورت خندونش
یادمه این دختر باهوش و هنرمند از بس زبان انگلیسیش قوی بود که بردیا چند بار ازم پرسید مطمئنی مهردخت ایران متولد شده و ایران زندگی کرده؟
ااای خواهر ، هممون از خیال اسوده این بچه ها همدردیم، تازه بردیا که شاکی میشه میگه چرا به من استرس میدی؟
جالبه این بچه تو دوازده سالی که مدرسه میرفت بسیار منظبط بود ولی تو دوران کوید اصلا یه ادم دیگه شد.
خدا همشون رو سلامت نگه داره.
ببوس مهردخت جانم رو و بهش خیلی از طرف ما تبریک بگو.
روی ماه خودت رو هم میبوسم.
به امید دیدار

سلام به روی ماه خودت و پسر چشم آهوی قشنگت بردیای نازنینم و صد البته داداش همایون عزیزم .
قربونت خواهر جون لطف داری ... بچه های الان از نظر زبان سطحشون با ما خیلی متفاوته ما با ضرب و زور کلاس میرفتیم و هیچ فضایی هم برای تمرین و نشون دادنش نداشتیم جز همون کلاس هامون ولی بچه های این دوره ( و جوان هایی مثل مهردخت) به برکت ارتباط با اینترنت و دنیای آن سوی مرزها کلی دوستان خارجی دارن همه ی مطالعاتشون با سرچ منابع خارجی صورت میگیره و بسیار توانمندن . برای همینه که عوضی های داخلی از همین نت و فضای مجازی واهمه دارند و دوست ندارند بچه ها اگاه باشند و بدونند زندگی در ان سوی مرزها چه شکلیه .. برای همینه که ویز امور خارجه ی بیسوادمون با اون زبان الکنش آبرو برای خودش نذاشته .. بگذریم .
یادمه یکی از دوستانم ابتدای کوید میگفت جهان دیگه هرگز شبیه قبل از کوید نخواهد شد راست هم میگفت خیلی چیزا دیگه شکلش عوض شد خب ما ادما و بچه هامونم از این قاعده مستثنی نیستیم بعضی هامون تغییرات بنیادی کردیم .
نمیدونم مانلی جان اصلا اونهمه انضباط درست بوده یا همین که الان بچه ها نسبت به قبل شل کردن بهتره ؟
عاقبت همگیشون بخیر باشه همین که سالم باشند و خوشحال کافیه
سلام و محبتت رو میرسونم خاله جانش .. بی صبرانه مشتاق دیدارتونم

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 10 بهمن 1402 ساعت 05:37 ب.ظ http://samisami0064.blogfa.com

دست همه ی اونایی که به ایشون کمک کردن

درد نکنه و الهی خیر و برکت و سلامتی روانه ی

خودشون و زندگیاشون بشه..‌
و
الهیی روزی برسه هیچکس نیازمند و محتاج

نباشه.آمین.

فدای تو عزیز دلم الهی آمین

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 10 بهمن 1402 ساعت 05:35 ب.ظ http://samisami0064.blogfa.com

با عرض پوزش:

طرفدار مهردختم:

خو چکارش داری؟؟ بچه انقدر صبوره و با آرامش
کار میکنه مگه بده؟؟

الهیی که همیشه موفق و سالم باشه خوشگل دخترت

میبوسم روی ماه خود گل و دختر گلت رو

داشتیم سمیرا خانوووم؟؟
اره والا بده خیلی ضایع جامیمونه سمیرا جان .. اون پایان نامه شو یادت نیست چقدر دیر کرد و دیر دفاع کرد الانم میگن از ابان ماه امسال مدرک موقت نمیدن و باید منتظر مدرک اصلی باشیم خب میدونی اگه به موقع مدرکش اماده نشه همه ی پروسه ی ادامه تحصیلش عقب میفته؟؟
من مشکلی ندارم هااا اصلا نره اصلا نخونه اصلا هیییچی ولی خودش مغز منو سوراخ کرده میگه میخوام زودتر برم

سیما از شیراز سه‌شنبه 10 بهمن 1402 ساعت 09:59 ق.ظ https://mymemories1402.blogsky.com/

سلام دوباره مهربانو جان
ممنونم برای راهنماییهای مفیدت.یک دنیا ممنونم ازت.

سلام به روی ماهت
خواهش عزیز دلم .

لیمو دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت 02:06 ب.ظ

مبارک باشه مهربانو جون
من نمیدونم بگم همه ی هم نسلای من اینطوری ان یا منم شبیه مهردختم. از اون جالبتر اینکه مامانم هم کپی شماست. تند تند همه چیز رو آماده میکنه که شل شل کار کردن من رو پوشش بده خصوصا وقت حاضر شدن!

مررسی عزیز دلم
نععععععع لیمو جااان ، با من اینکارو نکن
مامان گلت رو از قول من ببوس بگو مهربانو سلام رسوند برات هم دررررد

سیما از شیراز یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 01:49 ب.ظ https://mymemories1402.blogsky.com/

سلام مهربانو جانم
خوبی؟
به به تبریک میگم قبول شدن مهردخت جان رو.دقیقا پسر منم همینطوره و منو جون به لب میکنه تا کاراش رو انجام بده.
راستی ما هم گربه دار شدیم اسمشم تامیه.یه بچه گربه سه ماهه.مهربانو جون شما چه بازیهایی باهاش میکنید؟مواقع سفر کجا میذاریدش؟

سلام عزیزم منونم خوبیم سیما جون
مرسی عزیز دلم .. ای داد خدا به دادت برسه این بچه ها ما رو می کشن
ای جااان مبارررکه عزیزم خونه تون صد برابر پر برکت تر میشه سیما جون .
با هر چیزی میشه با این فسقلی ها بازی کرد و انرژیشون رو تخلیه کرد و باعث شادابی و حال خوب خودتون و فرشته تون بشید .
اینم بگم که گربه ها تا زیر یکسال بسیار شیطون و پر جنب و جوشند و به مرور ساکت تر و موقر تر میشن
حواست باشه این روزا برای بازی باهاش دستتون رو در اختیارش نذارید چون عادت میکنه گاز بگیره و خب بزرگتر که بشه ممکنه ناراحت بشید از دستش گو اینکه الانم دندوناش مثل سوزن تیزه
از توپ های کوچولو که قل بدید رو زمین و اون هم با دست قلش بده یا یه چوبی که سرش پارچه های ریش ریش چسبونده باشید و تکون بدید خیلی خوشش میاد یه تکه مقوا رو مثل صفحه در نظر بگیرید و روش سوراخ خایی اندازه انگشتتون در بیارید صفحه رو بین خودتون و تامی بذارید و انگشتتون رو تو سوراخ های مختلف بکنید و دربیارید تامی هر بار سعی میکنه انگشتتون رو بگیره و این حس شکار رو براش تداعی میکنه . گاهی هم بذارید واقعا انگشتتون رو بگیره که مایوس نشه .
با لیزر یا چیزای مثل اون اصلا بازی نکنید هم اگر تو چشمش بیفته اسیب میزنه هم چون نمیتونه بگیره نور لیزر رو شدیدا سرخورده میشه عزیزم .
تو گوگل سرچ کن خیلی بازی های خوبی یادتون میده
یادت باشه از قول من حسابی ماچش کنی
درمورد سفر اگر امکانش رو دارید ببرید با خودتون چون دوری از شما براش سخت میشه . از همین سن بچگی عادتش بدید به ماشین و اینا البته خیلی امکانات و امنیتش رو باید در نظر بگیرید چون بازیگوشه ممکنه از پنجره باز بپره بره بیرون پس حتما وقتی توقف دارید یا در و شیشه بازه بچه رو تو باکسش بذارید . بعد هم ظرف خاکش رو با خودتون ببرید اگر جا دارید که رو صندلی عقب بذارید هر وقت دوست داشت بره توش .درضمن اگر جای خواب داره یا پتویی چیزی میخوابه روش با خودتون ببرید احساس امنیت و حال خوبی داره .
بچه ها تا چند ساعت میتونن تو ظرف خاکشون نرن و خودشونو کنترل میکنند .
اگرامکان بردنش رو ندارید، بذارید خونه ی خودتون بمونه ولی روزی دوبار یکی از بستگان که تامی باهاش آشناست و قبلا دیدتش و بوش کرده بیاد بهش سر بزنه یه نیم ساعتی باهاش بازی کنه خاکشو تمیز کنه(روزی یکبار) و دوبار ظرف ابش رو از اب تازه پر کنه و غذاشم کنترل کنه کم نباشه . اگر نمیتونید اجازه بدید کسی باید خونتون ، تامی رو بذارید خونه ی کسی که با تامی اشناست و وسایلشم ببرید براش از جمله جای خواب و باکس دستشوییش رو .

نیکی مهربان یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام مهربانو جون. متاسفانه این بی توجهی به زمان خیلی بین ایرانی ها و بعضی کشورهای همسایه رایجه. من اون مدتی که ایران زندگی نمیکردم این رو متوجه شدم که چقدر برخی از مردم دنیا به ساعت و به موقع سر قرار رسیدن اهمیت میدن. باور کنین حتی یک دقیقه تاخیر هم اصلا در فکرشون نمیگنجید. اگه به هر دلیلی امکان داشت تاخیر حتی پنج دقیقه ای داشته باشن، از قبل حتما به طرف مقابل خبر میدادن که من مثلا پنج دقیقه دیرتر میرسم. ولی اینجا قراره مثلا کلاس ساعت ۸ شروع بشه، استادش ساعت ۸ و پنج دقیقه میاد، تا هشت و بیست دقیقه هم افراد یکی یکی میان تو همین از کودکی ادامه داره تا بزرگسالی. شاید برای اینکه این دیر کردن ها عواقبی براشون نداره خیلی به زمان بندی اهمیت نمیدن. حالا مهردخت جون میره خودش میبینه، بعدش احتمالا خیلی از این لحاظ منظم تر بشه
بابت ایلتس هم تبریک میگم. امیدوارم در بقیه مراحل هم موفق باشه

سلام نیکی جانم
کاملاً درست میگگی گاهی ساعت ها یه جایی معطل شدیم که باعث و بانیش همون نفرات اول بودند که 5 دقیقه 5 دقیقه دیر کردن تا کار به معطلی یکساعت و نیمه ی من رسیده .. این درجاییه که خودم وقتی میخوام برم جایی حتی تعداد چراغ های ترافیک رو میشمارم و برای هر کدوم یه تایم دو دقیقه ای رو هم در نظر میگیرم
ممنونم نازنین امیدوارم

رها یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام مهربانو جان. تبریک به مهردخت عزیز بابت موفقیتش توی امتحان ایلتس، خداروشکر که تونست با موفقیت امتحان کامپیوتری رو مدیریت کنه.
راستش با تجربه ای که من از خارج از کشور بودن دارم، تعریفاتی که از مهردخت جان داشتی باعث شد مطمئن بشم می‌تونه کاملا به امید خدا در مهاجرت موفق باشه. درسته این عزیزان باعث میشن اطرافیان خیلی حرص بخورن ولی تاجایی که من دیدم افراد ریلکس و خونسرد جز موفقترین آدمها در مهاجرت و البته خیلی از جنبه های دیگه زندگی هستند، نمونه های زیادیشون رو در اطرافم میشناسم.
امیدوارم همیشه موفق و باعث سربلندیت باشه این دختر قشنگ، عزیزم.

سلام رهای عزیزم
ممنونم نازنین
آره واقعا منم دیدم کاراشون خیلی خوب پیش میره امیدوارم همینطور باشه هر چند که واقعا این عدم مدیریت زمانش منو نگران میکنه .. باور کن حاضرم یکی دوتا موقعیت خوب زندگیشم از دست بده ولی به این جایی به موقع رفتن حساس بشه
عزیز منی تو ممنونم بابت دعاهای قشنگت

شادی یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 12:23 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

وااای منم با نبات همیشه همین مشکل رو دارم، من همیشه خیلی خیلی زودتر( به موقع) حاضر و آماده منتظرم تا خانوم حاضر بشن و تصمیم بگیرن اینو بپوشن یا اونو، چند تا تکست و ویس هم بدن و بعدش تازه برای انتخاب کفش جلوی در علافم کنه و
و در کنار همه اینا و عصبانیت و کلافگی به این فکر می کنم تا چند وقت دیگه پیشم هست و به زودی دلم برای همه وجودش تنگ میشه. خدا از سر یاعث و بانی این جدایی ها نگذره که الان نمی دونیم خوشحال باشیم که جواب اپلای ها مثبته یا ناراحت، بعدشم باید تو دوراهی غم و شادی ویزا دادن یا ندادن بمونیم و

شادی جون دقیقاً حال منو دارید ، منم گرفتار همین حس های دوگانه م و هی باعثش رو لعنت میکنم

نجمه یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 10:48 ق.ظ

اععع
همسر من بود که
بخدا صبحا من میدوئم اینور میدوئم اونور، بیست دقیقه صبونه میخوره.چنان با حوصله پنیر رو نون میکشه،بعد میگه وای چقدر میگی دیرم شد،چقدر عجله داری
خداروشکر نمره ازمونش خوب بود.
منتظر داستان شیرازم هستیم.

نجمه جون اون روز که مهردخت رفت امتحان بده تو ناهارخوری اداره دوستام از همسرانشون میگفتن و خاطراتی که بابت همین دیر آماده شدن داشتن یعنی یه جاهایی دیگه روده بر شده بودیم از خنده .. انگار این کارا درصدش تو آقایون خیلی بیشتره

سینا یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 10:46 ق.ظ

یاد یکی از فامیلامون افتادم که موقع آماده شدن و بیرون رفتن از خونه به طرز دیوانه کننده ای خونسرد و کنده و هرچه قدر هم بهش بگی که دیر شد و عجله کن کوچکترین اثری نداره. آخرش که ما رو تا مرز جنون می رسوند با خونسردی تمام می گفت الان اماده ام، فقط یک چایی بخورم و بریم. یعنی ما می خواستیم سرمون رو به دیوار بزنیم ولی ایشون در نهایت خونسردی و طمانینه چاییش رو هم تا آخرین جرعه می نوشید.

سینا من کامنتت رو خوندم همه ی تنم کهیر زد
کاملا آمادگی قتل این ادمو دارم

منجوق یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 09:34 ق.ظ

باز خوبه مهردخت فقط از جاش پا نمیشه. من یه دوستی دارم که نیم ساعت قبل از پرواز تازه تو خونه پا میشه میره دوش میگیره.
یا سر سفره شام حال نداره غذا بخوره. نصفه شب پا میشه میره سراغ آشپزخونه بعد با انداختن قابلمه و قاشق و ... رو کف آشپزخونه و بعد از اینکه کل خونه رو بیدار کرد یه تیکه نون بر میداره و میخوره. تو خوابگاه با هم هم اتاقی بودیم فقط دو ماه تونستم تحملش کنم و اتاقمو عوض کردم. یا بهتر بگم فرار کردم.

وااای چه فاجعه اییه
بنظرم تا این حد حتی نمیتونه شریک زندگی بشه

تیلوتیلو یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 09:27 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزدلم
این آدمهای خونسرد چه آروم و راحت زندگی میکنن به خدا
منم در اطرافم دارمشون ... و گاهی واقعا بهشون غبطه میخورم

مهربونیات همیشه قشنگه
تک تک کارهایی که میکنی برام الگوست

سلام تیلوی قشنگم
والا بنظرم کاراشون خیلی هم خوب پیش میره .
درمورد مهردخت که اینطوریه نمیدونم نهایتاً من به دادش رسیدم که خوب پیش رفته یا واقعا همینطوره؟ چون بقیه ریلکسا رو که میبینم انگار از ما موفق ترند
عزیز منی تو دختررر

ترمه یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 06:16 ق.ظ

سلام
مبارکش باشه به سلامتی
یه ضرب‌المثلی هست که میگه مادر زرنگ، بچه رو تنبل می‌کنه، البته دور از جون دختر شما ریلکس هستن نه تنبل.
دقیقا حکایت خونه ما هست.
یه جمله قصار هم خودم دارم که به دخترم میگم: اگه برای کاری ۲ روز یا ۲ ساعت، یا ۲ دقیقه وقت داشته باشی، ابدا سرعت انجام کارهات تغییری نمی‌کنه

سلام ترمه جان
ممنونتم عزیزم
والا بنظرم هم ریلکسی هم تنبلی چاشنی وجودش شده .. نمیشه گفت همیشه تنبلی میکنه چون گاهی یه کارایی میکنه که هیچکس توقع نداره ازش ولی تا اونجایی که براش ممکن باشه دُم به تله نمیده
واااقعا همینطوره بخدا که فرقی براشون نداره

مانی شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 11:51 ب.ظ

آفرین به مهردخت جان و مامان هنرمند و توانایش

ممنونم مانی مهربان و نازینم ..
قدر محبت های همیشگیت رو میدونم

زری.. شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 10:10 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

وااااای خدایا خدا را شکر به موقع رسیده!
یعنی فقط اونجایی که خواهرت بهش گفته شاید خواستی قوزک پات را بمالونی خخخخ خیلی باحال بود :))
چقدر بچه های الان عجیبند! دختر من هم میگیره تا دم امتحان میخوابه و بعد بند میشه با یه خودکار سلانه سلانه میره سر امتحان! بعد من که مامانش هستم هنوزم هم که هنوزه تا لحظه ی ورود به امتحان دارم میخونم و دقیقا دم ورود به امتحان کتاب یا جزوه ام را میذارم تو کیفم! هفته پیش کارنامه اش را گرفته بود شده بود هجده و نیم، بهش گفتم اگر صبح ها یکساعت زودتر بلند میشدی و میخوندی نمره ات بالای نوزده میشد :) حالا فکر کن امتحان نه و نیم شروع میشد و نمیکرد حداقل مثل بقیه سال ساعت هفت بیدار بشه! ساعت نه بیدار میشد و میرفت مدرسه!!! انگار فصل امتحانها باعث شد خانوم بیشتر بخوابه!

خداروشکر نمره مطلوب را گرفته و انشالله بقیه مسیر هم به خوشی و راحتی پیش ببره.

دست دوستان هم درد نکنه برای تهیه پول. خدا به همه برکت بده.

آررره زری جون فکر کن تو شعبه ی به اون شلوغی دلش شور میزده بعد مهردخت خانوم پاشو انداخته رو پاش میگه یه ررربع مونده هنوز

اصلا تفاوتشون یه ذره دوذره نیست زری جون همین باعث میشه که اکثر خانواده ها یا خیلی حرص میخورن یا همه ش با هم بگو مگو دارن.
ممنون عزززیزم

لیدا شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 09:20 ب.ظ

استرس گرفتم بخدا از کارای مهر دخت،نمیدوپم نسل ما عجولن و زمان براشون مهمه یا نسل اینا اینقدر ریلاکسن

هر دوتاش فکر کنم نه ما نه این ها نرمال نبودیم و نیستیم

سیتا شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام
به به مبارکه آیلتس
مهردخت رو تعریف می کنی خودمو می بینم. با این تفاوت که من تا دقیقه نود دارم کار می کنم و دیر می رسم. جالبه بگم من حتا رفتم یه کشور دیگه واسه سفارت داشتم سفارتم دیر می رسیدم و وقتم می پریددر ادامه پرواز برگشتم داشتم از دست می دادم
منتظر خاطره شیرازم

سلام ممنونم سیتا جون
با خدا چه موقعیت های خطرناکی
ولی اینکه از شدت شلوغی ، دیر میکنی قابل توجیهه ولی از خیال راحت و اسلوموشن بودن ادم دیر برسه اونم جاهای به این مهمی رو نه
حتما تعریف میکنم عزیزم

ربولی حسن کور شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 04:22 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
آدم نمیدونه چه خوب که قبول شد یا نه؟
از یک طرف باعث دوری شما میشه و از اون طرف خوشبختی خودش (اونجا ناچاره روی پای خودش هم بایسته)
برات هم قاشق آوردم هم شکر بدون دارچین؟
شکرهای شما دارچین دارند؟

سلام
دقیقا همینطوره غیر از اینکه دلمون می خواد مهردخت تو فضایی غیر از فضای بسته ی ایراتن ادامه تحصیل بده و تجربیات تخصصی رشته ش رو کسب کنه، بحث این استقلال و اجتماعی شدن هم هست . امیدوارم تهش برای همه خیر باشه .
درمورد شکر خب البته من دارچین مخلوط با شکر برای کار قتادیم دارم ولی اینجا منظورم این بود که شکر ساده آوردم که مجبور نباشی شکر دارچین مغازه ی حلیم فروشی رو بخوری .

نسرین شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 03:17 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی قشنگ رفتار مهردخت را شرح دادی.
نمره ی آیلیتسش چند شد؟ چرا نیمه کاره حرف می زنی خب؟
اون ماجرای جا موندن تو سفر شیرازشو خیلی دلم میخواد تعریف کنی.
خوشحالم تونستم باز هم کنارت باشم. دوستام گلند و مهربون. مث تو

فدات شم عزیزم
7 شد نسرین جونم
واای خدا چقدر اعصابمون خورد شد سر شیراز و چقدرم بعدش خندیدیم .. حتما تعریف میکنم .
عزیزمی نسرین جون خودت و دوستای نازنینت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد