دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

مراحل سخت تهیه ی دارو / مسکن مهر پیشی ها

می دونید که  داروهای خاص رو  اگر آزاد تهیه کنیم قیمت هاش سر به فلک میزنه پس حتماً از داروخانه های دولتی باید تهیه بشن . 

داستان این پست درمورد تهیه ی داروهای دولتیه و اتفاقیه که چندبار باهاش مواجه شدیم . 


دکتر بابا چند تا آمپول خونساز براش نوشته که قیمت دولتیش سه هزارو پونصد تومنه و آزادش دو میلیون و پونصد تومن . 

دیروز بردیا نسخه رو برداشته رفته یه داروخانه ای که بهمون دوره ولی اون آمپول رو داشت . 

رفته بودم به مامان اینا سر بزنم که تلفن خونه شون زنگ خورد و شماره ی بردیا رو دیدم . 

-سلام بردیاخوبی؟

-سلام . 

- ای بابا سرماخوردی؟ صدات چقدر ناجوره؟

-آره حالم اصلا خوب نیست . مهربانو به بابا بگو دکتر باید کد دارو رو عوض کنه بزنه xxx. 

-باشه قطع کن منتظر باش ببینم میتونم دکترو پیداکنم؟ 

تلفن همراه بابا رو برداشتم و زنگ زدم به دکترش و موضوع رو گفتم . دکتر بعد از غرغر و بدو بیراهی که نثار سیستم کرد گفت به آقای محبوبی زنگ بزن بگو بهش . شماره آقای محبوبی رو هم داد بهم . 

زنگ زدم به شماره ، رفتم پشت خطش . قطع کردم تا تلفنش تموم بشه . ده دقیقه بعد دوباره تماس گرفتم و باز هم رفتم پشت خط. 

این ماجرا هر پنج دقیقه یک بار تکرار شد. دیگه اعصابم خورد شده بود که چرا این یارو تلفنو ول نمیکنه . بردیا هم با اون حال بدش زنگ میزد ، می گفتم قطع کن ببینم چی میشه . 

آخر سر آقا از روی تلفن بلند شد. بهش موضوع رو گفتم . گفت خانوم من ساعت هفت و نیم میرم پشت سیستم براتون درست میکنم ، الان بیرونم . 

ساعت شش بعد از ظهر بود . 

به بردیا تلفن کردم گفتم بردیا اون نسخه رو بیخیال شو برو خونه . 

ساعت هفت دیگه منم ظرفای عصرونه ای که به مامان و بابا داده بودم شستم و یکمی اونجا رو مرتب کردم و اومدم سمت خونه ی خودم . 

هفت و نیم به بابا گفتم به اون آقای محبوبی زنگ بزن شماره ملی ت رو بده بهش و بگو نسخه ی جدید رو با اون کدی که نوشتم برات صادر کنه . 

تقریباً نیم ساعت بعد بابا تماس گرفت و گفت : انجام دادیم و داروخانه هم دارو رو گذاشته کنار ، براش سه هزاروپونصد تومن هم کارت به کارت کردم . الان تو میتونی یه پیک بگیری بگی دارو رو بیاره خونه ی ما . 

گفتم: چشم بابا جون . 

پیک گرفتم ، یه آقای مهربونی بود موضوع رو بهش گفتم و متوجه شد . نیم ساعت بعد دارو رو به بابا رسونده بود . 

با خودم فکر میکردم چرا باید پروسه ی خریدن دارو برای یه سالمند انقدر پیچیده باشه؟ حالا پدر من سواد داشت، پولم داشت ، یه فرزندی هم داشت که ازش بخواد این مراحل رو براش طی کنه تا اون راحت تر به داروش برسه . 

از اون بدتر اینه که کل این ماجرا بخاطر این پیش اومده که یک دارو از کارخونه های مختلف، کدهای مختلف داره و اگر دکتر کدی رو بزنه که اون داروخانه ، از کارخونه ی دیگه ای با یه کد دیگه داشته باشه،  نمیتونه دارو رو با نسخه به بیمار بده . یه مثالی میزنم 

فرض کنید من میرم دکتر و دکتر برام قرص استامینفون  تجویز میکنه . تو سیستم میزنه استامینفون کد 10 ( درواقع این کد 10 یعنی استامینفون از کارخونه ی دکتر عمیدی هست)

من پا میشم میرم فلان داروخانه میگم داروی منو بدید اینم کد ملیم هست . 

متصدی داروخانه کد ملی رو میزنه میبینه استامینفون کد 10 نوشته . به من میگه خانوم ما استامینفون کد 11 داریم یعنی استامینفون از کارخونه ی ابوریحان . 

پس دارو همون داروعه ها ولی شرکت های سازنده شون کدهای متفاوت دارن . حالا من یاباید به دکترم بگم کدرو عوض کن بزن همونی که این داروخانه داره . یا برم درسطح شهر بگردم ببینم کدوم داروخانه این دارو رو با کدی که دکتر نوشته داره . 

یا خداااا خودم از نوشتن این مهملات اعصابم خورد میشه !!!!

اووووف ، باباااا این مربوط به یه آدم بیماره بی حوصله و .... ایناست ،  جونتون بالا بیاد نمیتونید یه راهکاری بدید که مردم انقدر اذیت نشن؟؟ 

****

مسکن مهر پیشی ها آماده شد و دیروز صبح گذاشتمشون تو حیاط 

کفِ کارتن رو با دو لایه موکت پوشوندم و چسب آهن هم زدم که حسابی محکم بشه . 



بعد با چسب نواری بدنه رو محکم کردم 



بعد هم با نایلون های ضخیم دورشون رو چند لایه پیچیدم تا ضد آب و عایق بندی بشه . 



دوتا درست کردم


شب اول بوی چسب میداد آقا تامی بو می کشید و می رفت 




فرداش دیگه بوی چسب رفته بود و تامی حسابی رفت و آمد می کرد 


دیروز صبح که دیدم بوی چسب رفته ، گذاشتمش تو حیاط . البته اون طرف تر یه مقدار وسیله ست باید خواهش کنم مدیر ساختمون برشون داره یکیش رو بذارم اون طرف تر . 


دیشب که اومدم خونه هیچ پیشی توش نبود، فکر کنم باید از سر کوچه دوتاشونو بغل کنم بیارم تو حیاط بگم: بچه ها مسکن مهر ،  مسکن مهر ، بچه ها ... دیگه خودتون با هم دوست باشید 

دوستتون دارم 



همشهری های کوچولومون رو دریابیم

راستش وقتی میرسم خونه و میبینم تامی روی سنگ های ولرم ِ کفِ خونه که از زیرش لوله های رادیاتور رد شده خوابیده ، یادِ زندگی قبلیش میفتم که با اون جثه ی کوچولوش توی لوله ی آب تنها و بدون مادر قایم میشد و احتمالاً تا زمانی که فرنازجون ( امدادگرحیوانات) پیداش کنه و ببینه دُمش قطع شده ، شب و روزهای خیلی سختی رو تجربه کرده، دلم آتیش می گیره . فکر میکنم چندتا از این کوچولوهای طفلکی امسال از سرما و بی غذایی یخ می زنند یا توی موتور ماشین ها گیر میفتن و نقص عضو میشن یا میمیرن؟

لطفاً حواستون بهشون باشه ،قبل از اینکه  ماشین رو روشن کنید، چند تا ضربه به کاپوت بزنید تا اگه خوابشون برده بیدار شن و بیان بیرون . 

درضمن برای اینکه یخ نزنن باید فشار خونشون طبیعی باشه ، اگر غذا نخورن احتمال یخ زدنشون خیلی زیاده، لطفاً غذاهای اضافه تون رو ازشون دریغ نکنید . خدمت اون عده ای از دوستان که میگن با غذا رسانی به حیوانات در چرخه ی طبیعی دخالت نکنید . باید بگم: انسان به عنوان خطر ناک ترین و مخرب ترین موجود روی این کره ی خاکی بزرگترین آسیب ها رو به طبیعت و اکوسیستم زده ، لطفاً بخاطر خودخواهی های خودتون و ناکارآمدی دولت و سیستم مملکت داری نگید که غذا دادن به یه موجود ضعیف و بی پناه ، دخالت در اکو سیستمه !!! 

من به هیچ عنوان راضی نمیشم یه موجود زنده ی زبون بسته ، از شدت گرسنگی یا سرما جونش رو از دست بده.

واقعاً چطوری میتونید پاتون رو روی پاتون بندازید و بگید اینا باید از گرسنگی و سرما بمیرن تا جمعیتشون کنترل بشه؟

لطفاً  بی کفایتی مسئولین رو گردن ازدیاد جمعیت این طفلکا نندازید.

 همین بغل گوشمون در ترکیه ، مردم با حیوانات خیابان مهربانند و از هیچ کمک و حمایتی هم دریغ نمیکنند .

 نه موش از در و دیوارشون بالا میره ، نه آیه ای از قرآنشون کج میشه . 

مسئولینِ اونا درکنار کمک و حمایت، عقیم سازی رو بصورت اصولی پیاده میکنند و فاضلاب ها و زباله ها به درستی جمع آوری و لایروبی میشن و محل تجمع موش ها نمیشه . 


کشورهای پیشرفته رو نمیگم هاااا، همین ترکیه با همه ی مشکلاتی که داره. 


القصه، من این آخر هفته ای  رو دنبال تهیه ی کارتن و موکت و نایلون برای کاور کردن جعبه ی پیشی های بی پناه خیابون بودم . 


امروز با مدیر ساختمون منزل جدیدم چت می کردم و درواقع داشتم اجازه ی اسقرار جعبه ها رو می گرفتم . 








یه حال خوبی دارم بابت اینکه مدیر ساختمون این مجتمع نظراتش با من همسوعه و درضمن آدم مهربون و نازنینیه . ته دلمم شور میزنه که این وسط بعضیا کارشکنی نکنن. 

امیدوارم اینطوری نباشه واقعا

از وقتی دختر کوچولوم (دارسی) از پیشمون پر کشیده ، چیزی در مورد تامی براتون ننوشتم . امروز یه فیلم و چند تا عکس از پسر شیطونکم براتون میذارم 


اولین بار بود تو خونه ی جدید رفته بالای کابینتا 



اینجا هم بعد از اصلاح و حمامه داره با سشوار خشک میشه و از ترسش چسبیده به پسر مهربون کلینیک


اینجا هم خونه ی مامان ایناست اون مدتیه که داشتیم اسباب می کشیدیم آقا تامی بوفه ی مامان مصی رو هم فتح کرده 


دوستتون دارم عزیزای من 

پرونده ی تصادف هنوزم بازه

چند روز پیش دیدم  از قوه ی قضاییه برام پیامک اومد . که خانوم مهربانو ابلاغیه  ی جدید داری مشاهده کن . گفتم : چششم . 

رفتم سایت رو باز کردم دیدم، بعله آقای دکتر رو حکم دادگاه که گفته بود برو مثل بچه ی آدم بقیه ی خسارت رو بده به مهربانو خانوم ، اعتراض زده . اونم با چه مضمونی ..! 

نوشته کارشناس یک طرفه نظر داده و طرفِ مهربانوشونو گرفته ( آخه بگو مردک، خودت رفتی پول دادی از دادگاه تقاضا کردی یه کارشناس بهت بدن که دوباره رای بده، حالا میگی طرف مهربانو رو گرفته!!) حکایت اون کساییه که به هیچ عنوان نمیخوان مقصر بودن خودشون رو قبول کنند . 

یعنی افسر راهنمایی رانندگی کروکی کشیده گفته مقصره، کارشناس قوه ی قضاییه جناب سرهنگ اولی که برای تامین دلیل بود گفته مقصره، این یکی جناب سرهنگه که خودش رفته پول داده گرفته هم گفته مقصری باز میگه یک طرفه قضاوت شده 



خلاصه .. تو ابلاغیه نوشته بود اگر دفاعی داری بیا مکتوب بده اگر نداری ما بدون دفاع شما، پرونده رو میبریم تو تجدید نظر . 

امروز صبح رفتم یه نامه ای نوشتم که :

اینجانب مالک خودروی زیان دیده هستم سه تا کارشناس قوه ی قضاییه نظر دادن بعلت عدم توجه به جلو مقصره و پوشش بیمه ای جناب دکتر خیلی کمتر از خسارت من بوده،  منم خسارت زیادی دیدم و درضمن بابت تعمیر اتومبیلم مقروض شدم لطفاً ضمن تایید حکم بدوی دستورات لازم جهت احیای حق اینجانب وجهت  پرداخت خسارت وارده دستورات لازم را مبذول فرمایید. 

ببینید میتونید متن درخواستش رو بخونید؟ ببینید چیا نوشته؟ اگر نمیتونید من براتون تایپش کنم ، یکمی دور هم بخندیم دلمون باز بشه . 


خلاصه اون دسته از دوستانی که پیروزی من رو در این پرونده تبریک گفته بودند میتونن تبریکاتشون رو پس بگیرند تا ببینیم تو جلسه ی تجدید نظر بالاخره رای رو به خوشحالی آقای دکتر میدن یانه ؟

******

بچه ها میدونم و میدونید که کسب و کارهای خانگی بشدت آسیب دیده اینستا هم که یا یک خط درمیون باز میشه یا اگر هم باز بشه دل و دماغ کارهای دیگه رو نداریم . خود من فکرکنم بیش از یکماهه صفحه ی شیرینی پزیم رو سیاه کردم و هیچ پستی نذاشتم و هیچ شیرینی نپختم ، ولی واقعیت اینه که راه معیشت خانوار  خیلی ها با همین کسب و کار خانگیه .لطفاً اگر فروش آنلاین دارید یا دوستان و خانواده تون دارند و درضمن به کیفیت محصولات اطمینان دارید ، از کامنت دونی برای تبلیغ استفاده کنید . 

میدونید که چقدر دوستتون دارم 

به امید روزهای خوب آینده درکشورمون که پر از آزادی و زیبایی و فرهنگ میشه 


بنظر تو چه می شود ؟

خب یه جورایی من گیس سفید بلاگستان شدم . یعنی الان چیزی به تولد هفده سالگی نوشتنم نمونده . اون موقع عا بازار وبلاگ نویسی عجیب داغ بود و نویسنده های فوق العاده و محشری داشتیم . من وبلاگ خونی رو از وبلاگ" راه امید " که نویسنده ش آقای دکتر امید مرجومکی بود، شروع کردم . 

خاطرات دوران دانشگاهشو با زبان طنز بسیار شیرینی مینوشت . 


یادش بخیر چه جمع خوبی بود نمیدونم چند نفر از اون دوران، مثل خودم هنوز دارن مینویسن ولی  تقریباً همه ی نویسنه هایی که میشناختم ، دیگه نمی نویسند البته بجز عزیز دلم نسرین جانم . 


با بعضی ها از همون موقع تا الان عجییب رفیقیم و دوست ، البته خواننده بودن نه نویسنده . مثل سینا ی عزیزم که کم از برادرم نیست . 


یکی از اون نویسنده خوب خوبا ، خارخاسک هفت دنده بود ، انقدر به نوشته هاش علاقمند بودم که حتی بعد از بستن وبلاگش تو کانال تلگرام پیداش کردم و همچنان خواننده ش باقی موندم . 


مطلب زیر رو دیروز نوشته و انقدر حرف دلم بود گفتم برای شما هم باز نشرش کنم . 

*******

دوستی از من می پرسید خارخاری بنظر تو چه می شود؟


گفتم؛ احساس خودت چیست؟


گفت، دیوانه ام، ناامیدم، خشمگینم، عصبی ام، اگر در روزهای اول احساس می کردم باید هر طور هست حافظ جان بچه ام باشم، حالا دیگر این احساس را ندارم، حتی با خودم فکر می کنم مگر خون دختر یا پسر من رنگین تر از خون بچه مردم است؟


بی حس شده ام نسبت به درد، حس می کنم شکنجه ام می کنند سرم را زیر آب گرفته اند و گاهی  بیرون می آورند و دوباره می گیرند زیر آب.


و عجیب اینکه هرچه درد و زجر بیشتر می شود من مقاوم تر می شوم و بیشتر احساس می کنم طرف مقابل در موضع حق ننشسته و حق را نمی گوید و باید در مقابلش ایستاد.


در عین حال گاهی آنچنان احساس استیصال می کنم که برای یافتن جواب سوال خود به هر اشارتی چنگ می زنم، می خواهم بدانم آخر و عاقبت این همه خشم و درد و بردگی و تحقیر و شکنجه چه می شود؟


به قرآن استخاره می زنم، فال حافظ می گیرم، قهوه ای می نوشم و با دقت به اشکال ته فنجان خیره می شوم، ورق می چینم و از روی تصاویر کارتهای تاروت یا چهاربرگ به دنبال پاسخ سوال خود هستم، من، ما، سرزمینمان به کجا می رود؟ آیا ما روی خوش خواهیم دید؟ روزگارمان به از این خواهد شد؟ فرزندانمان در هوای آزادی نفس خواهند کشید؟ اینهمه نامردی و نامردمی تمام خواهد شد؟


دوست مدام می گوید و می گوید و من مدام می بینم که انگار او، من است و من، اویم و ما همدیگر را در وجود هم زندگی می کنیم.


وقتی حرفهایش تمام می شود می گویم؛ احساس می کنم هر چه ما، ما تر می شویم، طرف مقابل تنهاتر می شود. این ما شدن برای ما، قدرت و برای آنسو ضعف و تزلزل بوجود آورده. بنابراین پایان این کابوس به نفع طرفی است که بیشتر در اتحاد یکپارچگی کوشیده باشد.


پینوشت: راستی نظراتی که مخالف باشن و البته (مخالف چرت و پرت گو منظورمه)  رو تایید نمیکنم .

 قبلاً به شدت حسن نیتم و نشون دادم و همه ی نظرات رو  (اعم از موافق و مخالف) تایید کردم،  اما راستش تصمیم گرفتم اون دسته از خواننده هایی که در جبهه ی مخالف ما هستند طعم تلخ دیکتاتوری رو بچشن و ببینند تو این جهنمی که سالهای ساله برای ما به نام میهن درست کردن چه می کشیم .

والا  همیشه و همه جا تریبون دستشونه ، اینجا مال خودم و دوستای عزیزمه خوش ندارم هر چیزی  رو منتشر کنم و نوشته های بیخود رو سریع روانه ی سطل زباله میشن و تامااام . 

دوره ی مدارا و نرمش به سر رسیده فعلاً جنگ داریم ، تویی که خودت رو زدی به خواب و منافعت در بیدار نشدنه ، خوب بخواب ، قول خودتون دوست ندارید جمع کنید برید از صفحه م 


دوستتون دارم و به امید روزهای روشن (خودتون میدونید کیا هستید) 


برای هنری که خرج این سنگ مزار شده مُردم 

امروز چهلم جواد حیدری بود ، کسی که اگر زیر خاک نبود،  سه روز قبل چهل ساله میشد  هموطن شجاع قزوینی که مظلومانه از دنیا رفتی راهت بدون شک  ادامه پیدا میکنه . 

***

راستی دوستان تو این آشفته بازار صندوق خیریه ی"  مهر ایران " خیلی خالی مونده راستش یکی دو مورد پیش آمد که ضروری بود و نمیتونستم منتظر جمع شدن وجه باشم و در ضمن طوری هم نبود که نتونم خودم از پسش بربیام، با کمک باباعباس و به شکرانه ی سلامتی مامان از عمل جراحی جدیدش (هفته ی پیش دوباره استخوان ران پاشو عمل کرد) انجام دادیم . میدونم که فشار زندگی به همه مون رسیده و بدجوری داره اذیت میکنه ولی اگر درتوانتون بود و درضمن خودتون دور و بر مورد حمایتی نداشتید ، ممنون میشم به صندوق خیریه مون اختصاص بدید . 



ای دریغ از تو که ویران ببینمت

اینجا رو بخونید . 

مُردم برای خودش و آرزوی قشنگش. کاش زودتر باهاش آشنا میشدم افکار و علایقش مثل خودمه عاشق سینما و تئاتر .  

*****

 برای آینده خیلی نگرانم ، بدون شک ما دیگه آدمای قبلی نمیشیم . همه مون رو میگم چه اونایی که مثل من فکر میکنند و چه اونایی که سالهاست خواننده ی وبلاگمن و خاموش و روشن اینجا بودن ولی تو کامنت دونی پست قبل هر چی دل تنگشون خواست بهم گفتن . 

از صمیم قلب آرزو میکنم ( بدون ذره ای تعصب ) ظالم هر کی که هست در هر مقام و شکلی از ریشه سقط بشه و اونایی که ناآگاهن ، آگاه و بیدار بشن از هر گروه و هر دسته ای هیچ فرقی نمیکنه (به شرطی که ادای نفهم ها رو درنیاریم و خود حقیقیمون باشیم).

 باتمام وجودم از خدا میخوام آگاه و بیدار بمیرم . 


دوستتون دارم