دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

مامان خانومی و مهمونیش

چون خیلی تو کامنت ها آدرس پیج شیرینی دال رو خواستین 

daalpastry@

*************

برای دیروز که جمعه بود مامان مصی خانواده ی خاله رو دعوت کرده بود . خاله چهارتا بچه داره که همه متاهلند . از ته تغاریش نوه نداره ولی از دوتا دخترش، سه تا نوه داره و از اون یکی پسرش هم دوتا . 

بچه های خاله م یه پسر عموی نازنین بنام امیر دارند که اونم متاهله و یه دختر خانم 16 ساله دارند . من و مژگان،دختر خاله م  از بچگی  تا قبل از ازدواجمون همیشه با هم بودیم . امیر هم با وجودی که پسر عموی مژگان ایناست ولی خیلی خونه ی خاله م رفت و آمد داشت اینه که یه جورایی با من هم دوست بود . یادش بخیر اون سالی که من قرار بود مهرماه برم سال دوم دبیرستان ، مامان  بابا و بقیه ی بچه ها یه سفر طولانی پنج ماهه با کشتی رفتند و چون تقریباً دوماه بعد از شروع سال تحصیلی برمیگشتن ، نشد من باهاشون برم . بنابراین من رفتم اون مدت رو خونه ی خاله اینا زندگی کردم . من و مژگان و امیر و یکی از خواهرای امیر که ازدواج کرد و ایران رفت ، هفته ای چند شب رو با هم بیرون میرفتیم یا فیلم میدیدیم و بطور کلی همه ی وقت ما چندنفر با هم میگذشت .امیر پنج سال ، مژگان چهارسال و سیما خواهر امیر سه سال از من بزرگتر بودن  برای همین خیلی با هم دوستیم . مامان دیروز امیر و خانواده ش رو هم دعوت کرده بود . قدیمی های وبلاگ حتماً یادشونه که مامان مصی من مادر واقعیش رو در شش سالگی از دست داده و یه زنعمو مریم  داره که بعد از فوت مادرش، زحمت مادری رو براش کشیده و ضمن اینکه ما همگی عاشقانه دوستش داریم و مادر بزرگ خودمون میدونیمش حتی چند سال اول به دنیا اومدن مهردخت هم کلی زحمت مهردخت  رو هم کشیده ... یه زمانی ما همسایه ی هم بودیم و شب ها زنعمو مینشست کنار تخت مهردخت و دستشو میگرفت تا مهردخت خوابش ببره ، بعد میرفت طبقه ی بالا خونه ی خودش . از این رو دیروز زنعمو هم دعوت بود 


بردیا و مینا و مهرداد هم با سه تا بچه های دیگه ی خاله م تقریباً همسن هستند ، میخام اینو بگم که الان اگه خونه ی مامان مهمونی باشه یا خونه ی خاله ، هیچکس برای نیامدن بهانه نمیاره چون درواقع جمع میشیم که دوستانمون رو ببینیم و همه ش بحث فامیل بازی نیست . 

خلاصه که با خودمون تقریباً 30 نفر میشدیم . 


من این هفته هم خدا رو شکر هفته ی پر از سفارش کیک و شیرینی بودم . روز پنجشنبه صبح 4-5 تا سفارش رو ارسال کردم و تقریباً ساعت دوی بعد از ظهر رفتم سمت خونه ی مامان اینا که یکمی کمکش کنم  ظرف و ظروفش رو  دربیارم و آماده کنم .  امکان و توان  پخت و پز در منزل برای این تعداد مهمون رو نداریم قرار بود  غذا از بیرون بگیریم ولی آماده کردن سبزی خوردن و سالاد و بورانی اسفناج و یه میرزا قاسمی بعنوان پیش غذا هم بود . 

حالا خودم همه ی روزای قبل رو مثل تراکتور کار کرده بودم و لی طفلک مینا هم حال خوشی نداشت و رفته بود زیر سرم، مهردخت هم که جایی کارداشت ، خلاصه  چاره ای نبود جز اینکه تنهایی برم و درواقع کار زیادی هم نداشت دیگه 


رفتم خونه ی مامان اینا ، چشمتون روز بد نبینه دوتا کیسه ی بزرگ سبزی گذاشته بود وسط اتاق . میگم مامان اینا چیه؟ میگه: رفتم تره بار فرمانیه، خیلی سال بود نرفته بودم بسته بودن و تعمیرات داشتن . دیدم چه قیمت ها مناسبن . باورت میشه همه ی این سبزی ها رو 250 تومن خریدم ؟ 


میگم مامااان شما چند ساله سبزی پاک کرده میخری الان که فردا مهمون داری این چه کاریه؟؟

آخه تو اینهمه جراحی کردی الان چند ساعت میخوای سبزی پاک کنی بعد کلی ویزیت دکتر بدی و درد هم بکشی؟؟

گفت :گرفتم دیگگگه 


سرتون رو درد نیارم اولاً که اسفناج هایی که خریده بود رو میخواستم پاک کنم از لابه لاش یه نصفه پاره آجر دراوردم ، ثانیاً سبزی ها رو که باز می کردم بخار گرم از بینشون میومد بیرون و همه لیچ افتاده بودن ، نمیدونم چقدر مغازه دار گذاشته بود زیر افتابی چیزی که به این روز دراومده بودن 

چقدر دور ریخته م خدا میدونه 

هیچی دیگه تا ساعت نه و نیم اونجا بودم و هلاک شدم تا کارها انجام شد . به مامان میگم چرا کودک آزاری میکنی؟ 

میگه : من ؟؟

گفتم بعله.. من چی هستم اینجا پس؟؟


داشتم از خونه شون میومدم بیرون گفت یه چیزی میخوام بگم روم نمیشه 

گفتم: جااانم بفرمایید شما جون بخواه ، دمار منو که درآوردی 

گفت: یه دسر درست میکنی برای فردا؟ 

گفتم : واقعا تصمیمشو داشتم مامان ولی الان خیلی خسته م برای شنبه هم سفارش دارم . نمیدونم کی کارامو انجام بدم ولی نگران نباش . 

رسیدم خونه خمیر اسلایس رافائلو که باید حدود ده ساعت استراحت میکرد و صبح قبل از رفتن خونه ی مامان اینا درستش کرده بودم رو پهن کردم تو سینی مخصوصشو گذاشتم تو فر .  بعد مواد رویه ش رو آماده کردم و دادم روی کراست و گذاشتم یخچال تا بعداً برش بخورند و اماده بشن برای ارسال . 

ساعت نزدیک یازده بود ، به خودم قبولونده بودم که دسر بی دسر . ولی یه چیزی تو سرم ول ول میخورد و نمیذاشت راحت باشم . 

به فکرم رسید روکر موز درست کنم . 

همه ی مواد رو داشتم ولی ژله ی موز نداشتم بیسکوییت هامم کم بود . 

تلفن کردم سوپر ، گفتم : عه چه خوبه باز هستید .. من ژله ی موز میخوام . گفت : فقط یه امشب رو این موقع میفرستم ، توروخدا دیگه این موقع خرید نکنید . 

گفتم ای واای بچه ها خسته ن ؟ میگردم ببینم اسنپ مارکت کجا بازه ولش کنید . 

گفت : نه بابا ، یه وقت گیر نمیارید سفارش مردم میمونه .. (بنده خدا سوپر محلم دلش شور سفارشای منو میزنه )

بحث خستگی نیست . پریشب قمه گذاشتن زیر گردن شاگردم همه ی جنساشو گرفتن .. خدا رحم کرد یه ماشین از بچه های محل رسیدن یارو فرار کرد . 

گفتم  وااای همین کوچه خودمون؟؟ گفت بعععله . 

گفتم : عیب نداره عوضش امنیت داریم 

خلاصه ژله ی موز و بیسکوییت ها رو آورد،  مواد پایه ی دسر رو درست کردم و گذاشتمش یخچال . ساعت رو کوک کردم برای شش صبح . 

ساعت شش  بیدارشدم تخم مرغ ها ، پودر قند و آرد رو گذاشتم بیرون تا هم دمای محیط بشه و سفارش کیک تولد فردا رو شروع کنم . 

بعد  رویه ی دسر رو درست کردم و گذاشتم یخچال تا ببنده . 

صبحانه خوردم بعد  کیک فردا رو گذاشتم تو فر تا اون بپزه....قسمت جدید سریال رو دیدم  کیک رو از فر درآوردم و  گذاشتم سرد بشه .. به مهردخت التماس کردم شروع کنه به اماده شدن تا ان شالله بی حرف پیش دوساعت بعد اماده باشه 

تمیز کاری ها رو انجام دادم و رفتم دوش گرفتم  کیک خنک شده رو سلفون پیچ کردم رفت تو یخچال که استراحت کنه . آماده شدم یه بیست دقیقه ای به حالت التماس نشستم رو به روی مهردخت که داشت خیلی ریلکس و شاااد آماده میشد و ساعت دوازده و نیم  دسر رو برداشتیم اومدیم بیرون . 


مهمونی خیلی به همه مون خوش گذشت ، کلی دلمون برای هم تنگ شده بود و خبر نداشتیم ... 

ساعت نه شب بالاخره ما هم خداحافظی کردیم و اومدیم خونه ی خودمون . 

خونه ی مامان اینا بودیم ، مامور بیمه ی اداره تماس گرفت گفت : فردا نه و نیم ده صبح بیا تامین اجتماعی شعبه ی شمیران تا کارهای مربوط به حقوقت انجام بشه . 

رسیدیم خونه ، کیک رو خامه کشی و تزیین کردم گذاشتم تو جعبه و برای استراحت نهایی رفت تو یخچال . سینی اسلایس های رافائلو رو اوردم برش زدم و چیدم تو ظرف های مخصوصش و دیگه رفتم خوابیدم . 



امروز صبح رفتم سازمان تامین اجتماعی ، مامور بیمه هم اومد و کارهای مربوطه رو انجام دادیم . از دیدن محیط اداری موهای تنم سیخ شد و خدا رو شکر کردم دیگه اداره نمیرم . 


یکساعت پیش با مشتری عزیزم هماهنگ کردم و گفتم کیک آماده ست .. الان دارم براتون مینویسم و منتظرم تا کیک برسه خونه ش .. گویا سالروز تولد یه آقای 45 ساله ست .(دیگه حسابش از دستم در رفته چند تا از این کیک درست کردم ، نمیدونم چرا انقدر همه دوسش دارن فکر کنم بخاطر مینی مال بودنشه)

 

الهی دل همه شاد باشه و زندگی هاشون مثل شیرینی های من شیرین باشند 


اگه بدونید چه حال خوبی میشم با دیدن پیام های اینطوری ولی اینم بگم که اگر براتون شیرینی درست کردم و انتقادی داشتید هم با گوش جان میشنوم چون میدونم دوست دارید تو کارم پیشرفت کنم و باید شما که دوست من هستید نقاط ضعفم رو یادآوری کنید 



باز پک موچی ببینیم


دوستتون دارم 





نظرات 20 + ارسال نظر
زری.. سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1403 ساعت 06:53 ق.ظ https://maneveshteh.blog.ir

فقط اونجایی که مامانت گفت یه چیزی میخوام بگم ولی روم نمیشه :))))
همیشه به شادی جمع بشید عزیزم؛)

اررره
ممنونم عزیز دلم

پونه یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام خوبید
شیرینی هاتون خیلی خوش آب و رنگه
منم که شکمو میشه لطف کنید بگید کجا آموزش دیدید؟

سلام پونه جان ممنونم عزیزم خوبم
لطف داری قربونت اگه شکمویی که مثل خودمی
پونه جان من آکادمی آنکا اولین بار دوره دیدم بعد با اموزش های آنلاین و اساتید مختلف آشنا شدم . خیلی از رسپی ها رو از پیج های مختلف اینستا برداشتم درست کردم و حتی تغییر دادم عزیزم

مینا شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 10:30 ب.ظ

این حجم کار ک بهتون اسیب میزنه. زانو و کمر همه و همه ب فنا میره. بهتر نیس شاگرد بگیرید ؟

پشت سر هم انجام نمیشه مینا جون .. خیلی خوبه مواد اماده میشه میره تو فر ، میشینم یه نیم ساعتی استراحت میکنم فیلمی چیزی میبینم دوباره میرم اونو برمیدارم میذارم خنک بشه بعد سراغ یه چیز دیگه
البته که درست میگی اگه حجم کارم به دوبرابر این برسه حتما یه نیروی کمکی میگیرم .

نیلوفر جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 12:04 ق.ظ

بعد از مدتها بمباران خبرهای تلخ از اینجا و اونجا اومدم و این متن شیرین و دلپذیر ات رو خوندم و حسابی قبل از خواب حس خوب بهم منتقل شد.امیدوارم همیشه کام ات در زندگی شیرین باشه مهربانو جان.من اگر مامانم امسال اومدنی شد حتما از شیرینیهای خوشمزه ات سفارش میدم که برام بیاره
واقعا پشتکار و همتی که داره قابل تحسینه!فقط نمیدونم چطوری این همه کمبود خواب و جبران میکنی ،راز اش چیه؟ D:

خوش اومدی نیلو جانم
ممنونم عزیز دلم قربون محبتت
امیدوارم که مامان حتماً بیان پیشتون و دیدارها تازه بشه عزیزم منم افتخار درست کردن شیرینی برای تو دوست عزیزم رو داشته باشم
رازش عادته نیلو جان . بدن خیلی زود عادت میکنه ولی منکر آسیب هایی که میبینه نیستم

ماجد پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1403 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام مهربانو عزیز
ایام به کام
امیدوارم همیشه از این دورهمیا دلچسب داشته باشین و باشیم
تنت سلامت و دلت شاد و خیالت آروم

سلام ماجد جان
برقرار باشید دوست من

پری دریایی پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1403 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز
چقد لذتبخشه که اقوام میتونید با حس خوب و خاطرات خوب کنار هم جمع بشید. امیدوارم خیلی بهتون خوش گذشته باشه و این جمع ها و خوشی ها پایدار باشه
منم دلم خواست از شیرینی هاتون ولی حتی عکساش باز نشد

سلام پری جانم
قربونت عزیزم امیدوارم تو و عزیزانت هم در شادی و ارامش باشید
ای جااانم لطف داری فکر کنم نت ضعیف بوده چون وبلاگ ایراد فنی نداره و دوستان دیگه تونستن عکسا رو ببینن

Nasrin سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 06:11 ب.ظ

میتونم حدس بزنم از دیدن سبزی ها شوکه شدی، شب یلدا بابا میوه که خریده بود فروشنده گفته بود امروز فروش سبزی خیلی کم بوده بابا هم دلش به رحم اومده بود و کلی سبزی خریده بود گفتیم کاش نمیرفتی هندونه هم بخری
چه مهمونی دلچسبی کلی خاطره زنده شده
شیرینی و کیک ها هم مثل همیشه عالیه کلی از دیدنشون لذت میبرم دستات پر توان

واقعا شوکه شده بودم نسرین جون مخصوصا که فرداش اینهمه مهمون داشت!
ای جااانم پدر مهربون خدا حفظشون کنه
ممنونم عزیز دلم محبت داری

رعنا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 01:43 ب.ظ

مهربانو، عکس ها برای من هم باز نشدند. نمیدونم بقیه دوستان تونستند ببینند یا نه.
ولی ندیده میتونم که بسیار خوشمزه و خوشگل هستند.

عه واااقعا؟؟
البته فکر کنم باز شده چون لطف داشتن تعریف کردن از شیرینی و کیک ها
مرررسی عززیز دلم لطف داری به من

نرگس سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 01:15 ب.ظ http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم وقتت بخیر از پیج اشتی جان با صفحتون اشنا شدم گر پیج اینستا دارید بهم میدید برای دیدن کارهای کیکتون
ایشالا همیشه دورهم جمع باشید وخوش بگذرونید

سلام نرگس جون خوش اومدی عزیزم
اول همین پست تو اون کادر زرد رنگ ادرس پیج شیرینی پزیم رو‌گذاشتم عزیزم
daalpastry@
ممنونم عزیزم همچنین

دریا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 10:07 ق.ظ http://taarikheman.blogsky.com

سلام مهربانو جان
میگم منم به مشکل مامانتون دچارم. یعنی سبزی که میبینم میخرم و بارها خودم رو شماتت کردم تو که نه وقت سبزی پاک کردن داری نه حوصله اش رو داری نه اصلا اینقدر سبزی مصرف میکنید چرا میری اینقدر میخری ولی باز انگار از خود بیخود میشم و میخرم.
چه مهمونی خوبی بوده. من عاشق توصیفاتتون از این مراسمها هستم.

سلام دریا جون
چه جالب عزیزم شاید بخاطر میل شدیدتون به طراوت و تازگی سبزی هاست
خدایی هم عطر و بوی سبزی تازه رو‌هیچ چیز نداره
قربونت برم تولطف داری عزیزم

گلابتون دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام.من با گربه مشکلی ندارم وهمه خلقت خدا را دوست دارم .ولی وجود گربه در محل پخت وپز و با همان لباس که گربه بغل میکنید کار هم میکنید فکر نکنم باعث برکت بشه . ان شالله زودتر یک آشپزخانه بگیرید وبالباس مخصوص کار به کار مورد علاقه تون ادامه بدهید ودر آینده دست چند نفر را هم بگیرید که مشغول کار شوند .

سلام گلابتون جان
قربونت برم من کی گفتم با همون لباس که کربه م‌رو بغل میکنم ، کار میکنم
من حتی موقع شیرینی پزی دستمال سر میبندم چطور ممکنه بدون پیش بند و لباس کارم، شیرینی بپزم؟
تامی هم تو محیط پخت و پزم رفت و امد نداره عزیزم
غیر از این بود من نمیتونستم چند سال کار کنم ، تا الان باید شیرینی پزی رو فراموش میکردم
در کل برای دعای قشنگت ممنونم اینکه یه سوییت داشته باشم دیوارها طبقه بندی شده همه ی قالب ها یه طرف ، ترافل های تزیینی یه طرف
فر و یخچال و فریزر کنار سالن و وسط هم یه میز بزرگ داشته باشم خیلی عالیه و ارزوی دوری هم نیست
منتظر باشید همینجا خبر خوبش رو میدم بهتون
اون که کفتی چند نفر هم در کنارم باشند که دیگه ته خوشبختیمه
فکر کن چند تا خانم علاقمند و سرپرست خانوار در کنار هم کار زیبا و روزی حلال کسب کنیم

رها دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 ساعت 10:28 ق.ظ http://rahashavam. blogsky.com

سلام مهربانو جونم
همیشه به دورهکی و مهمونی. خسته شیرینی پزی هم نباشی. چقد کیف میکنم که عاشق شغلت هستی این یعنی بهترین خروجی.
داشتم فکر نیکردم من چون آدم مصطربی هستم علیرغم علاقه م به آشپزی و.. اگر سفارش مثلا کیک تولد داشتم فشنگ دور از جون شما خل میشدم. مثلا دو تا درست میکردم نکنه یکی خراب بشه و سفارش مشتری بمونه یا مرتب به یخچال سر میزدم ببینم حالش خوبه کیکه یا نه. خلاصه ورشکست میشدم

سلام رها جانم
ممنونم عزیز دلم
انقدر این بلاها سرم اومده رها جووون
کیه که خرابکاری نکرده تو کارش؟ یا از نگرانی خراب شدن کار دوتا دوتا نپخته باشه
ولی همه ش اوایل کاره بعدش دقیقا به همین روزا میخندی

نسرین دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 ساعت 01:07 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

همیشه به سلامتی و شادی عزیز دلم.
برای من عکس ها باز نمیشن. دارن اینترنت منطقه را ترمیم می کنن فکر کنم بخاطر اونه

ممنونم نسرین جانم
اررره بخاطر همونه عزیزم

Maryam یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 ساعت 03:53 ب.ظ

وای عالی بود
مزه عشق میداد.

فدات شم مریم جان گوارای وجودت
عشق خالصم بود به شما

طناز یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام مهربانو جان خدا قوت.
همیشه به شادی

سلام طناز جان
ممنون عزیز دلم همچنین

پریمهر یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 ساعت 11:19 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

روابط خوب روح آدمو جلا میده، من هم بیشتر با فامیل دوست دهستم و تعدادانگشت شماری دوستان خارج از دایره فامیل دارم.
کیک و شیرینیات خیلی هوس برانگیزه، حیف که دوریم

دقیقا عزیزم
قربون محبتت پریمهر جانم

مینا یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 ساعت 11:06 ق.ظ

موفق باشی عزیزم خوشحالم کاری رو میکنی که دوست داری خستگیشم شیرینه
خیلی دلم میخواست از شیرینا های خوشمزت امتحان کنم ولی چون گفتی انتقاداتونو بگید بهت میگم
من با گربه داشتنت تو پخت شیرینی مشکل دارم اینکه گربه تو خونه تردد داره موهاش پخش میشه خودت مرتب بغلش میکنی و کیک میپزی برام ناخوشاینده ولی از دیدن کارا کلی ذوق میکنم

ممنونم مینا جانم واقعا خستگیش هم شیرینه
درک میکنم عزیزم نه تنها شما، خیلی ها همین حس رودارند درست مثل خیلی های دیگه که اصلا وجود گربه رو باعث‌برکت و حس خوب بیشتر می دونند من یه قنادی رومیشناسم که وقتی عکس محصولاتش رومیذاره و تو پس زمینه کاراش گربه ش نباشه مشتری هاش اعتراض میکنند که پس پیشی کوش
به تعداد ادمای دنیا تنوع سلیقه داریم عزیزم
من قصد دارم یه فضایی برای کارم رهن کنم و کلا شسرینی پزیم رو به اون محیط منتقل کنم بخاطر اینکه تمیز کاری های بعد از کار خیلی سخته و مسلما‌ جایی که ادم زندگی میکنه و کارش هم باشه سخت تر میشه
من موقع کار فقط کار میکنم در حین کار نمیتونم با تامی بازی کنم و عملا غیر ممکنه ولی خب واقعیت اینه که ما با هم زندگی میکنیم و تامی هر شب بغل من میخوابه
امیدوارم بعد ز اینکه کارم از خونه م‌جدا شد میلت به شیرینی هام باشه و بتونم برات شیرینی درست کنم اگر هم همچنان بخاطر زندگی با پیشی جانم دوست نداشتی هم فدای سرت مادوستیم همچنان عکس کارامو ببین و تشویقم کن لطفا

زهره یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 ساعت 10:00 ق.ظ

مینو شنبه 1 اردیبهشت 1403 ساعت 08:44 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
از سالها قبل ،وبلاگت را اغلب میخونم ودر جریانمشکلات زندگیتون بودم.واقعا لذت میبرم که با اینهمه مشغله جسمی وفکری،با این حس خوب از پخت شیرینی هم حرف میزنید.اغلب وقتی بعضی جوانها مدام از زندگی گلایه میکنند که بدون سرمایه ده -بیست ملیاردی وپارتی الان نمیشه به درآمد زایی رسید وچرا پدر ومادرا برای ما سرمایه نمیذارند و وفلان کار نمیکنند،یا شما میافتم که با داشتن فرزند خردسال وبه تنهایی،زندگی خودتون را به بهترین نحو اداره کردید.

سلام مینو بانوی عزیزم
قربونتون برم نازنین شما به من محبت داری
دقیقا همینطوره منم با خیلی هاشون مواجه شدم که برای کار کردن بهانه میارن
ولی واقعا میشه شروع کرد و با عشق ‌و‌تلاش به برکت میرسیم ممنون از همه لطفت

ربولی حسن کور شنبه 1 اردیبهشت 1403 ساعت 06:53 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
این نوع مهمونی ها که آدم با بقیه تعارف نداره خیلی عالیه. مطمئنم که بهتون خوش گذشته.
اما فکر کنم اون قدر ازتون کار کشیدن که بگین کاش هنوز اداره میرفتم

سلام
وااای نه واااقعا اداره نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد