دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

و اینک " بازنشستگی"


بالاخره  چهارشنبه 23 اسفند 1402 از راه رسید و امروز آخرین روز کارمندیِ من محسوب میشه . البته پایان خدمت همیشه 25 اسفند ه ولی امسال این 25 جُم مصادف شده با  جمعه ، پنجشنبه هم که اداره طبق روال تعطیله ، من میتونم بیا اضافه کاری ولی خب نمیام چون مشغول آماده سازی سفارش های شیرینی هستم 


همیشه دلم میخواست برای رفتنم ، همکارای دوست داشتنی قدیمیم رو جمع کنم ، همه با هم دیداری تازه کنند عکس یادگاری بگیریم و من که آخرین نفر از نسل قبلی پرسنل هستم، بازنشستگیمو جشن بگیرم و خداحافظی کنم . 


قرار بود همین امروز جشن رو برگزار کنیم که هفته ی پیش یهو متوجه شدیم ،  با دومین روزِ رمضان مصادف میشه و ما نمیتونیم پذیرایی داشته باشیم .

 گفتیم عیبی نداره دوشنبه جشن رو میگیریم ولی مدیریت ارشد بطرز عجیبی یییهوووو تصمیم گرفت تعدادی از همکارا رو بفرسته ماموریت و برگشتشون رو  دوشنبه بعد از ظهر در نظر گرفت .

 

باز برنامه هامون بهم ریخت ، ترجیحاً گفتیم جشن رو چهارشنبه ی قبلش برگزار میکنیم . 


بالاخره تصمیم گرفتیم روز 16 اسفند دورهمی رو برگزار کنیم . لیست رو نوشتیم و شروع کردیم به  دعوت ، روز چهارشنبه حدود 150 نفر دور هم جمع شدیم . دقیقاً همون جوری که دلم میخواست،  همه ی قدیمی ها و جدید ها درکار هم ، تجدید خاطره ها و خنده های از ته دل ... 

سه چهار نفری هم عکس میگرفتند که یکیشون مهردخت بود . 

حدود 400-500 تایی عکس شد که همه در یک گروه تلگرامی که به منظور دیدن عکس ها ساخته شده بود قرار گرفت . 


مامان و بابا و مینا و بردیا و نسیم (همسر بردیا)"تعدادی از اعضای خانواده شمعدانی"



ایشون عزیز ترین و نازنین ترین مدیریه که داشتم .

 همون رفیقی که وقتی 9 ماه بعد از فسخ قراردادم، برگشتم اداره .. با روی باز و اصرار،  من رو جزو نیروهاش خواست و اداره رو برام تبدیل به بهشت کرد .

 همون کسی که شروع وبلاگ نویسیم ، پیشش بودم . همونی که وقتی خاطرات زندگی مشترک و بعدش جداییمو مینوشتم براتون و مثل ابربهار گریه میکردم پشت مانیتور، میومد کنارم مینشست یه لیوان آب به دستم می داد و میگفت: هر وقت دوست داری از اداره برو بیرون ، هر وقت لازم میدونی باش.. هیییچ جور نه خودت رو متعهد کن برای اینجا نه هیچ چیز دیگه ای ، فقط زندگی کن و حواست به مهردخت و نفس  باشه که با ارزش ترین دارایی هات هستند ( به طرز عجیبی که هنوز هم نفهمید

م چطوری، داستان نفس رو میدونست )



یکی از عکس های دوست داشتنی جشن

 من در کنار مهردخت و پری ایستادم ( پری رو که تو داستان نفس یادتونه؟)



کنار آخرین مدیرم .. پر از رفاقت و روزهای خوب بودیم با هم . گروه این ها،  تقریباً 5 سال بعد از استخدام من وارد اداره شدند . دیگه بعد از من نوبت بازنشستگی همین هاست حدود دو  سه سال اینده . 



بابا رو بعنوان کاپیتان مجموعه و پیش کسوت خیلی دوست دارند و بخشی از جشن رو کلاً طرفدارای بابا ، مال خود کرده بودند 




این خانم نازنین که من بهش خاله آذر میگم در واقع خانم کاپیتان اکرمی، دوست صمیمی بابا در دوران دانشجویی شون هستند . اون روزا من سه ساله بودم و خاله آذر به تازگی در 17 سالگی همسر عمو حسین شده بود و همگی رفته بودیم بلژیک . ما طبقه ی اول زندگی میکردیم و اونا طبقه ی دوم و میشه گفت من نصف روز اسباب بازی زنده ی خاله آذر بودم . بابا و عمو حسین که دانشجو بودن ، مامان و خاله آذر هم با هم رفیق بودن و روزگار میگذروندن . این وسط خوشبحال من بود چون تا آتیش میسوزوندم و مامان دعوام میکرد ، دختر خاله آذر میشدم و انقدر پیشش میموندم تا مامان بیاد بگه  : بشه ی منه ، فداش بشم منه 


خوندن متنی که آماده کرده بودم خیلی برام مهم بود . دوستای نازنینم جمعیت رو به سکوت دعوت کردند . بابا عباس کنارم ایستاد و در حالی که دستم رو گرفته بود متن رو خوندم :


22 سال و هفت ماه از اولین روزی که بعنوان یکی از پرسنل شرکت کشتیرانی پا به این مجموعه گذاشتم، گذشت و بر من چه گذذذشت!

من مادر 27 ساله ای بودم که همون اواخر از رشته ی حسابداری فارغ التحصیل شده بودم و براساس اینکه از خانواده ی دریایی کشتیرانی بودم با هزاران اندیشه ی مثبت و دلبستگی وارد ساختمان ولی عصر شدم . 

همه ی شما همکاران عزیز و قدیمی من میدونید که کمتر از سه سال، گلوله برف کوچیکی که تو زندگی مشترکم از سالهای قبل و از بالای قله ی آرزوهام راه افتاده بود، تبدیل به بهمن عظیمی شد وآخر داستان  من موندم و دختر کوچولوی قشنگم که با نهایت عشقم سرپرستیشو به عهده گرفتم . 

من بر اساس تربیت درست و آداب اجتماعی منحصر به فردی که در خانواده آموزش دیده بودم، نسبت به همه ی همکاران شرط رفاقت و مهربانی رو به جا می آوردم اما غافل از این بودم که ادبیات دنیای کارمندی در اون روزهای بسته، معنی و مفهوم خاصی داشت و محبت و نوع دوستی من، دردنیای تفکیک شده جنسیت بر اساس زن یا مرد بودن، برای کوتوله های فکری اون زمانه قابل هضم نبود .

 و این بود که، هم زمان با روزهای تلخی که در زندگی مشترک ده ساله م میگذروندم و درست درجایی که محیط اداره که خونه ی دوم همه ی ماست و می بایست مرهم مناسبی بر زخم های زنانه و مادرانه ی دلم می گذاشت، اینجا هم، دست های نامریی و افکار پلید از همون نقطه ای که برای هر انسان شریفی، مهمترین خط قرمز زندگیشه،  ضربه ی بزرگی به روان من و خانواده ی عزیزم زدند  و اون چیزی نبود جز ساختن یک پرونده ی قطور اخلاقی که منجر به فسخ قراردادم شد. 


یادمه یه روزی تو اوج اون روزهای تلخ، پدرنازنینم بهم گفت : دخترم این روزها میگذره ولی از این فرصت، خوب استفاده کن و رفقای درستت رو بقیه تفکیک کن  و این شگفت انگیز ترین پند اون روزها برای من بود . 

خدا رو شکر میکنم که امروز عزیزترین رفقای دنیا رو درکنارم دارم .

در خلال سالهای اخیر، همه ی همکاران قدیمیم بازنشسته شدند و از این مجموعه رفتند. بعد از اون نه اینکه من  تنها نموندم، بلکه با گروه جدیدی از همکاران که حداقل ده سالی از من جوان تر بودند و باورم نمیشد بتونیم رفاقت عمیقی رو باهم به اشتراک بذاریم، آشنا شدم .

اما داستان عشق و محبت ، این دو  نیروی پاک فرازمینی مثل تارهای نامریی دل های ما رو به هم گره زدند و امروز با کوله باری از بهترین خاطراتی که با دوستانم ساختم این مجموعه رو ترک میکنم . 

از اینکه در آخرین روزهای سال 1402 با نهایت مهربانی  وقتتون رو به من دادید و با حضورتون مفتخرم کردید،  بسیار سپاسگزارم . قطعاً عزیزانی هم بودند که به دلایل گوناگون سعادت دیدارشون رو در این جمع نداشتم .

 اما  باید یادی کنم از همکاران بسیار عزیز درگذشته م،  خانم مرضیه بنایی فرد و آقایان رضا امینی و علیپور که در ذهنم جز خوبی ازشون خاطره ای  ندارم امیدوارم درآرامش و نور باشند.


دوستتون دارم و برای تک تکتون تن درستی و نیک بختی آرزو دارم...  سال نوتون مبارک . 

16 اسفند 1402


فعلاً  پست رو تموم کنم برم این چند ساعت رو بگذرونم ، از صبح همه مون بغض داریم خیلی سخته دل کندن از اینهمه خاطره . 

اگر نرسیدم پست جدید بذارم که گمان نکنم برسم ( چون دارم تند تند سفارش های شیرینی های عید رو آماده میکنم ) 

پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم عزیزای دلم 

می دونید که خیلی دوستتون دارم 





نظرات 51 + ارسال نظر
لیدا یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 08:54 ب.ظ

نمیدونم چرا حس میکنم نفس همون مدیر دوست داشتنیته

ای جااان نه خب فرق میکنند خیلی هم فرق میکنند . مدیر دوست داشتنی تقریباً یکسال و چند ماه از من جوون تره نگاه به سر خلوتش نکن یه موهایی داشت که
بعد مگه نخوندی چی نوشتم یکی از دلایل اینکه مدیر دوست داشتنی بود بخاطر درک بالاش از زندگی و مشکلات من بود همیشه هوامو داشت میگفت از زندگیت با عسلک و نفس لذت ببر

ملیکا پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 03:30 ق.ظ

سلام مهربانو جان
تبریک میگم. مطمئنم انقدر برنامه داری که هیچوقت مثل خیلی‌ها احساس افسردگی نخواهی داشت بلکه تو زندگی بعد از بازنشستگی هم مثل دوران کار، پرشور و پرتلاش به زندگی و فعالیت ادامه میدی.
خسته نباشی. بابت این همه سال کار و فعالیت ازت ممنونم نازنین بانو.
عکس‌ها عالی هستند

سلام عزیز دلم
ممنونم ملیکا جون .. آره واقعاً خیلی برنامه های مختلف دارم امیدوارم بتونم به بخش مهمیشون رسیدگی کنم و از پسشون بربیام .
قربون محبتت عزیز دلم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 12:26 ق.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
سر کار رفتنتون برای ما این حسن را داشت که بیشتر به اینجا سرمیزدین!

سلام
ای داااد
قول میدم اینطوری نباشه

یاسمن دوشنبه 6 فروردین 1403 ساعت 04:14 ب.ظ

خیلی مبارکه چقد خوبه که قبل از بازنشستگی یه تخصص برای سرگرم شدن و حتی کسب درآمد یاد گرفتین منم خیلی دوست دارم همچین کاری کنم ولی فعلا سردرگم هستم بازم تبریک و آرزومند موفقیت در مسیر جدید زندگی❤️❤️❤️

ممنونم یاسمن جان
عاالیه واقعا بهت توصیه میکنم علاقمندیت رو کشف کنی و براش زحمت بکشی عزیزم

زهرا... دوشنبه 6 فروردین 1403 ساعت 12:48 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم
سال نوت مبارک مهربانوی من❤️❤️❤️
دیرمیام و یکی دوساعتی میخونم تمام پست هایی که نبودمو لذت میبرم وگاهی بغض میکنم و اشک هام سرازیرمیشه
مگ داریم ازتومهربون تر،چه خوبه که چندساله دارم ازتون چیزای خوب یادمیگیرم،صبوری،انسانیت،شرف.....انقدر زیاده که نمیتونم تک تک بنویسم اما ممنونم ازتون

سلام زهرا جانم . ممنونتم مهربان
عززیز منی دوست گلم . برای تو هم بهترین ها رو آرزومیکنم خانم گل

فرحناز یکشنبه 5 فروردین 1403 ساعت 09:36 ق.ظ

مهربانوی عزیزم شروع دور جدید زندگیت را بهت تبریک میگم و از خداوند مهربان برات بهترینها را آرزو دارم. چقدر کار گرفتن جشن با همکارا و دوستات جذاب بود. جایی که من کار میکنم هیچکس تا حالا این ایده را نداشته. فقط چند تا از خانمها تو خانه هاشون اونهم برای خانمهای همکارشون جشن و دورهمی داشته اند. انشاله که منهم بتونم برای زمان خودم اینکارو بکنم.عکسها عالی. یه حدسی هم تو عکسهات زدم که فکر کنم درست حدس زدم عالی بود همه چیز عشقم موفق و پایدار باشی

ممنونم فرحناز عزیزم
آخی حیفه که این لذت رو از خودشون و دوستانشون دریغ میکنند .. میدونی من همیشه یه چیزی رو تو اداره تاکید داشتم اونم این بود که ما گاهی وقتا با همکارامون از خانواده نزدیکتر میشیم چون خواهر و برادر رو هر روز نمیتونی ببینی ولی همکارت رو هر روز و ساعات طولانی ملاقات میکنی .
برایت یه جشن بازنشستگی با شکوه و دلخواه ارزو دارم عزیزم

مامان فرشته ها یکشنبه 5 فروردین 1403 ساعت 02:09 ق.ظ http://Mamanmalmal.blogfa.com

مهربانوی دوست داشتنی الهی بازنشستگی پر خیر وبرکتی داشته باشی بی شک نام مهربانو برازنده شماست با آن دل دریایی و پاکتون .
برایت بهترینها رو ارزو میکنم گرچه شما منشاخوبی ها و مهرورزی ها هستی

ممنونم قربون مهربونیت عزیزم . فدای تو و فرشته های قشنگت . لطفا از طرف من ببوسشون

ساچلی چهارشنبه 1 فروردین 1403 ساعت 07:34 ق.ظ

تو بی نظیری دریا

ای جااانم قربون قدمت به وبلاگم

مادر دو دختر دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت 06:23 ب.ظ

دریایی عزیزم دنیا با وجود انسانهایی مثل تو چقدر قشنگە انسانی کە در مقابل خانوادە و جامعەش احساس مسئولیت میکنە مهربان و بخشندە با مرام با اخلاق عزیزم همیشە سلامت باشی در پناە حق همانجور کە تعریف کردی مهردوخت عزیزم بە سلامتی کم کم راهی میشە انشاللە راهش روشن باشە و خودتونم در کنار عزیزانت بهتر سالهای عمرت با خوشی و سلامت سپری کنی از تە دل بهترینها را برات آرزو میکنم

عززیز منی تو قربون محبتت
فدای تو امیدوارم دخترای نازت به سلامت باشند و زیر سایه ت به بهترین آرزوهاشون برسند

الی دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت 12:18 ب.ظ

مهربانوی عزیزم بازنشسته گیت مبارک، امیدوارم سال جدید مبارکت باشه و به همه آرزوهات بررسی و همه ش برات شادی و قشنگی باشه
الی-شیراز

مرررسی الی قشنگم
عاشقتم دختر شیرازی

آرزو یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 10:21 ب.ظ

تبریک میگم مهربانوی مهربان
امیدوارم فصل جدید زندگیتون پر از لحظه های قشنگ باشه

ممنونم آرزو جانم
برای تو هم بهترین ها باشه

منیژه یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 04:12 ب.ظ

به سلامتی و دل خوش با حس رهایی و آرامش

سلامت باشی منیژه جانم ... چه حس خوبی

منجوق یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 10:21 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

جیران یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 08:02 ق.ظ

مهربانو جان بازم منم یک دفعه یادم افتاد… خاله آذر همون خانمیه که یک روز که مامانت داشت می رفت مهمونی پیشش تو هم پا شدی رفتی . بالاخره دل به دریا زدی و‌ اونجا خونه خاله آذر بود که برای مامانت واقعیت ماجراهای زندگیتو تعریف کردی و ازش خواستی قوی باشه و کمکت کنه. درسته؟ همین خاله آذر بود؟ تو وبلاگت نگفته بودی عروسکش بودی تو باژیک. الان یک دفعه به نظرم اسمش آشنا اومد… راستی من ایمیلم رو در پیام خصوصی می گذارم برات. اگر صلاح دونستی رمز قسمتهای مربوط رو به نفس رو برام‌ بفرست. من یک مدت وبلاگ خونی رو کنار گذاشته بودم و از این قسمتها عقب افتادم عزیزم.

وااای جیران جانم آرره دقیقا همون خانمه و چقدر مو به مو یادته
حتماً عزیزم ایمیلت رو چک کن

سحر یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 07:39 ق.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

عزیزم تبریک می گم امیدوارم درادامه مسیر هم همچنان موفق و شاد باشی و البته سلامت درکنار عزیزانت

ممنونم سحر جانم

نگار یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 06:35 ق.ظ http://Neli2026.blogfa.com

خسته نباشید مهربانو جونم. خدا قوت
چه خوب که این عکسها رو اینجا گذاشتید

سلامت باشی نگار جانم
دوست دارم بهترین لحظه هامو با دوستان برگ گلم شریک باشم قربونت

نسرین شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 11:10 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

عزیزترین دوستم... چقدر سخنرانیت قشنگ بود
چقدر قشنگ بود که بابا دستت رو گرفت تا بهت نیرو و گرما بده بتونی بدون بغض اونو بخونی.
چقدر قشنگ بود که اونهمه انسان خوب کنارت بودن تا بتونن باهات خداحافظی کنند و با یک خاطره ی خوب و شیرین اونجا رو ترک کنی.
من از سه شنبه ناراحتی چشم داشتم و از مانیتور منع شده بودم وگرنه این پستت را چهارشنبه خونده بودم.
دوستت دارم تا خود ماه
موفق باشی عزیز دلم

فدای تو خواهر جانم
دقیقا به وجود و اعتبار بابا در اون لحظه نیاز داشتم و چه خوب که نگفته همه رو میدونست
جااانم دورت بگردم بمیرم برات که زودتر کامنت رو نخونده بودم و نمیدونستم چشمای مهربونت اذیته
من بیشتر قربونت برم

پریسا شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 11:30 ق.ظ

مبارکتون باشه عزیزم، به شادی، سلامتی و دلخوشی روزهای پس از بازنشستگی براتون پربرکت و خیر باشه
دستتون هم روی سر ما

ممنونم پریسای دوست داشتنی
امیدوارم بهترین زمان عایدت بشه عزیزم

خاموش شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 08:24 ق.ظ

سلام شمابجز جراحی برای لاغری کار خاصی هم روی پوست صورتتون انجام دادین؟ مثل بوتاکس و یا تزریق ژل و از اینجور کارها ؟ چون واقعا پوست خوبی دارید پرسید اگر مراقبت خاصی رو انجام میدین بمن هم بگید لطفا

سلام
نه تا حالا بوتاکس تزریق نکردم برای هیچ نقطه ای از بدنم . متاسفانه از پوستم غافلم و مراقبت های لازم مثل کرم دور چشم و آبرسان و این کارها رو انجام نمیدم . بصورت مقطعی چرا انجام دادم مثلا یکماه به زور ولی عادت نمیکنم . امیدوارم از این به بعد مراقبتم بیشتر باشه . میدونید که کیفیت پوست ژنتیکی هم هست مامانم پوست خیلی خوبی داشت ولی این چند سال اخیر یهو پوستش خیلی افت کرد باید حواسم باشه شاید من هم ناگهان دچار این مشکلات بشم

سارا شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 07:35 ق.ظ

شروع فصل جدید زندگیتون رو تبریک می گم.امیدوارم این فصل پر از اتفاقها و حس های خوب و تجربه های شیرین تر زندگی باشه.و زندگیتون به شیرینی و خوشمزگی همین شیرینی هایی باشه که درست می کنید.
چه عالی که با این همه خاطره خوب و دوستان خوب محل کارتون رو ترک می کنید.

ممنونم سارا جون الهی آمین
عزیز منی تو

ونوس جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 11:43 ب.ظ

خیلی تبریک میگم خوشگلم
چه عکس ها و حس و حال قشنگی!
تو این عکسها و تو جشن بازنشستگی ت از همیشه قشنگتر بودی
خدا تو و خانواده دوست داشتنی تو حفظ کنه

مرررسی ونوس جااانم مررسی رفیق سالهای دور تا هنوزم
خدا شما عزیزای دل رو هم برای من نگهذاره

آتشی برنگ آسمان جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 11:11 ب.ظ https://atashibrangaseman.blogsky.com

به سلامتی و تندرستیالهی ک روزهای بعد بازنشستگی پر از اتفاقات هیجان انگیز و شیرین باشه براتون

سلامت باشی عزیز دلم
مرررسی قربون محبتت

جیران جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 07:25 ب.ظ

مهربانوی خوبم دوست نادیده قدیمی، من روزهایی که رفتی سر کار، روزی که حراست خواستت ، جوابی که بهشون دادی و سر جاش نشوندیش همه رو با جزییات به خاطر دارم. بهت تبریک میگم عزیز دلم. انقد زیبا و جوان هستی که اگر بگی تازه روز اولیه که استخدام شدی و داری میری سر کار هم آدم باورش میشه. دسته گلهاهم مثل خودت یکی از اون یکی پرجلوه تر. اینجا تو ونکوور که واقعا سلیقه تزیین گل ندارن. چه خوب که اینهمه دوست و آشنا داری و تونستی باهاشون جشن بگیری. عزیزم امیدوارم از هر لحظه بازنشستگی نهایت لذت رو ببری و خوش باشی. نوروز رو هم بهت تبریک میگم. می بوسمت از راه دور و بازم بهت تبریک میگم

جیران جانم ، رفیق شفیق نازنینم
قربون تو برم با این کامنت زیبات … منو بردی به سالهای دور و چقدر مرورش عجیب بود و جالب گاهی فکر میکنم این من بودم همه ی این ها رو تاب اردم
حقیقتا همه ی دوستان نازنینم مثل خودتون خیلی بهم لطف دارند عزیز دلم
چقدر دوست دارم روزی از نزدیک ببینمت و محکم دراغوشت بگیرم

مانی جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 09:38 ق.ظ

به به
به سلامتی‌ عزیزم
همیشه به شادی، و آرامش در کنار عزیزان، باشی
ممنون برای عکسای زیبا

مانی مهربونم یک دنیا از محبتت ممنونم
عزیز منی شما مرسی که همراهمی

غریبه جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 06:43 ق.ظ

با درود
بالاخره به افتخار بازنشستگی نائل شدید
چه خدا حافظی ای پر خاطره ای بود
من سال ۸۴ بازنشسته شدم
بچه ها برایم یک سکه هدیه ی خدا حافظی برایم گرفتند
اداره هم چهار سکه تهیه کرده بود
خیلی خوبه خاطرات خوبی از خود به جا گذاشتید
وقتی بازنشسته شدم
به رسم یادگاری نوشتم
هر دورانی یک روز به پایان می رسد و دوران دیگری شروع می شود
حالا شروع دوران جدید شما باوفایش های شیرینی شروع شد
زندگیتون همواره شیرین باد

درود بر شما
بله بالاخره من هم به جرگه ی بازنشستگان پیوستم
ممنونم برای شما هم سلامتی و ارامش ارزو میکنم

نیلوفر طلایی جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 01:56 ق.ظ

به سلامتی مهربانوی خوشگلم منم بغضم گرفت.... براتون بهترینها رو از خدا میخوامممممممممممم یه حس عجیبی گرفت منو

مرررسی دختر قشنگم
بهترین ها برات مقدر باشه

طناز جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 01:49 ق.ظ

سلام عزیزم. مبارکا باشه.ان شاءالله روزهای پیش رو پر از سلامتی و امید و شادی باشه.

سلام طناز جانم
ممنونم عزیز دلم برای تو هم خیر باشه و تن درستی

لیلا پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 07:41 ب.ظ

مهربانو جان. چقدر لذت بخش بود دیدن عکسات و خوندن متن سخنرانی ات. برات تن سالم و دل شاد در کنار عزیزانت آرزو میکنم.
(راستی میشه داستان نفس رو یه بار دیگه بگی. نحوه آشنایی و …)

قربونت برم لیلا جانم
لطف داری عزیزم
لطفاً یه راه ارتباطی مثل ایمیل بهم بده

مهناز پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 05:23 ب.ظ

م

عزیزی خانوووم

نرگس پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام مهربانم

سلام نرگس جون

مبینا پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 12:39 ب.ظ

خیلی خیلی دوران فراغت از کار اداری مبارک باشه . میدونم بعد و افق های روشن دیگه ای پیش روتونه . چه متن زیبایی . کل سالها رو در چند سطر مرور کردی . چقدم خوب اگه بدون بغض اونو خونده باشی. سال نوتونم پیشاپیش مبارک مهربانوی عزیزم.

مبینا جان هر قدر تمرین کرده بودم و به خودم نهیب زدم که بدون بغض بخونم نشد عزیزم. لابه لای سطور بغض کردم، احساساتی شدم و نم اشک چشممون رو‌خیس کرد ولی خوب بود هرچی بود.
ممنونم ازت عزیز دلم

مریم پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 10:45 ق.ظ https://marmaraneh.blogsky.com/

مهربانوی عزیز
آشنا شدم با صفحات زندگی شما برای من ، توی شرایط خاصی از زندگیم یکی از هدیه های خوب روزگار به من هست. امیدوارم دوره جدید زندگی را هم مثل دوره های قبلی با شادی سپری کنی و از لحظه لحظه کار و فعالیت حدیدت لذت ببری.
سال نو برای شما و خانواده محترمتون پر باشه از حال و احوال خوب و آرامش.

مریم نازنین خدا رو شکر میکنم که لذت خوندن کامنت به این زیبایی و امیدبخشی نصیبم شد امیدوارم در زندگی راهت روشن و پر امید باشه و همیشه از وجودت ، عملکردت و تصمیماتت احساس رضایت و خرسندی داشته باشی.
سال نو برای تو و عزیزانت مبارک دوست گلم

زهره پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 05:49 ق.ظ

آغاز فصل جدید زندگی مبارکتون باشه

ممنونم زهره جانم

شاخه نبات پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 12:59 ق.ظ

مهربانو جان بازنشستگی ات مبارک.
البته این بازنشستگی به معنی شروع تازه و جدید برای تو هست چون ماشالله تازه اول چل چلی ته.
امیدوارم هر چی خیر و صلاحت هست برات رقم بخوره و بهترین راه ها رو خدا جلو راهت باز کنه

مرررسی عزیزم
ای جان چل چلی رو خوب اومدی
مرسی قربونت برم شاخه نبات مهربونم

زری.. چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 10:43 ب.ظ https://maneveshteh.blog.ir

عزیزم برات بهترین ها را در این مسیر جدید آرزو میکنم، روزگارت پررونق

مرررسی زری جانم
دوست عزیز و‌پر تلاش من برای تو هم جز سلامتی و خیر نباشه

رها چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 10:02 ب.ظ

بازنشستگیتون مبارک
به امید روزها ی بهتر براتون

مررسی رها جانم

خرسی چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 09:36 ب.ظ

تبریک میگم و
روزهای خوشی براتون آرزو دارم
نفس کی بود؟ من یادم نیست، تو نوشته ها هست؟

مررسی خرسی جان برای شما هم همه چیز عالی و درخشان باشه
بله نفس همه جا هست

عابر چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 09:16 ب.ظ

خسته نباشید، مبارکتون باشه ، خیلی عکس اولتون رو دوست دارم, مستدام باشه خنده هاتون و برق نگاهتون

ممنونم دوست من
برقرار باشی عزیزم

سیتا چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام بر مهربانوی عزیز
خیلی مبارکااااا باشه. امیدوارم در ادامه مسیر زندگی و کسب و کار جدیدتون بترکونید.

سلام عزیز دل
ممنونم نازنین

لیدا چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 06:06 ب.ظ

چقدر منتظر این پست بودم،امیدوارم زندگیت از این به بعد هم به شیرینی و قشنگی کیک هایی که درست می‌کنی باشه

مرررسی لیدای نازنینم

ماه چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 06:04 ب.ظ

ای جونم
سلام مهربانو جون
باز نشستگی ات مبارک. خیلی روزها آمدم ببینم نوشتی یانه.
ای داد از دل کندن که تازه فهمیدم چقدر برام سخته و حتی درجه وابستگی کم هم وقت دل کندن چقدر بهم فشار می آره و با چنگ و دندون فکر می کنم کاش می شد دل نکنم....
قطعا برای همه دوستانت رفتنت از محیط اداره سخته، قطعا مهمونی کلی بهشون حال خوب داده، دم مامانت گرم چقدر ناز پوشیده، معلومه برای همه خانواده و دوستات مثل ما بودن در کنارت و وجودت باعث افتخار است.
در آخر دوستت دارم و دوست واقعی من هستی و بهت و به افکارت افتخار می کنم، بهت نمیاد اصلا بگی باز نشسته شدم،ماشاا... به زنم به تخته خیلی جوونی و فصل جدید زندگیت مبارک. لطفا مواظب مهربانوی ما باش و آرزو می کنم در این فصل جدید خیلی هوای خودت را داشته باشی و مهربانوی ما در الویت باشه همیشه در مهربونی های همیشگی ات. بهترین ها رو همراه با سلامتی برات آرزومندم.
بوس به روی ماهت
مهناز

سلام ماه تابان من، رفیق عزیز و قدیمی من
کامنتت رو چندین بار خوندم و هر بار از خوندنش چشمام اشکی شد عزززیزم خیلی بهم لطف داری
از صمیم قلب دوست دارم برات بهترین ها رو ارزو دارم

ربولی حسن کور چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 04:21 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام دوباره
حالا عکسها را دیدم
باز هم تبریک میگم

سلام
مررررسی اقای دکتر عزیز

آسو چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام بر مهربانوی مهربانی ها.مرحله جدید زندگیتوتن مبارک عزیزم.فقط یه سوال من این همه سال خواننده وبلاگ شما هستم تقریبا11ساله هیچ وقت ندونستم جریان آقای نفس چی بود و چه جوری امد تو. زندگیتون یه بار دیگر پرسیدم گفتین تو پستام گذاشتم هرچه گشتم متاسفانه پیدا نشد ولی هنوز کنجکاوم

سلام آسو جانم مرسی قشنگم
یه راه ارتباطی بهم بده پیام بذارم برات عزیزم و راهنماییت کنم

شادی چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 02:49 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

مهربانو جان شروع فصل جدید زندگی همزمان با شروع سال تازه مبارکت باشه عزیزم امیدوارم روزهای بهتری رو مثل همیشه شاد و پرانرژی در کنار عزیزانت تجربه کنی.
چه متن زیبا و دلنشینی نوشتی و چه عکسهای شیرینی

شادی جانم ممنونتم عزیزم
برای شما هم جز سلامتی و عشق و ارامش چیزی نباشه عزیزم

رها چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 02:42 ب.ظ http://rahashavam. blogsky.com

دریا جان تبریک میگم فصل جدید زندگیت رو. منم با متن سخنرانیت بغض کردم. همکارانت حتما افسوس خواهند خورد از اینکه چنین جواهری دیگه درکنارشون نیست. سربلند باشی عزیزم

دورت بگردم رها جانم ممنون از محبتت نازنین
اونا هم مثل شما نسبت به من لطف دارند

لیندا چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
بازنشستگی مبارک باشه
آرزو میکنم سال‌های سال در کنار دختر گلت و خانواده محترم سلامت باشی و دلت خوش

سلام لیندای مهربون و عزیزم
ممنونم عزززیز دلم

مه رو چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 01:52 ب.ظ http://fairy-love.blogfa.com

بازنشستگیتون مبارک مهربانوی عزیز
امیدوارم زندگی همیشه به کام شما و خانواده باشه

مرررسی مه رو جانم
برای شما دوستان نازنین هم همین بهترین ها باشه عزیز دلم

سیما از شیراز چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 01:30 ب.ظ https://mymemories1402.blogsky.com/

تبریک میگم مهربانوی عزیزم
امیدوارم در مرحله جدید زندگی موفق و شاد در کنار عزیزانت باشی.

مررسی سیما جانم قربون محبتت عزیزم

پریسا چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام مهربانوی نازنین و دوست داشتنی. تبریک میگم. آرزو میکنم روزهای پر از خوبی و خوشی و سلامتی پیش روت باشه.
چه پست خوبی بود، چه جشن قشنگ و باشکوهی و چقدر همکارها دلشون میگیره و
یه سفر شیراز هم تو برنامه های آینده باشه لطفا

سلام پریسای عزیزم
مرسی عزیز دلم قربون محبتت . من چقدر دلم شیراز میخواد واقعا امیدوارم حتما بیام شهر زیباتون عزیزم

حکیم بانو چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 12:36 ب.ظ

مبارکتون باشه.با سلامتی و موفقیت و دل خوش.

مرررسی حکیم بانوی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد