دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"چایکوفسکی و مهردخت"

وسایلت رو روی میز ناهارخوری پهن کردی .. خط کش های بزرگ و مخصوصت رو دست می گیری و خطوطی رو روی کاغذ های برش رسم می کنی ... بدون اینکه بفهمی زیر نظر دارمت .

 گاهی اخم میکنی و به چیزی دقیق نگاه میکنی .. خطی رو پاک میکنی و دوباره می کشی .. گوشی تلفن همراهت رو برمیداری، به صفحه ش خیره میشی ، صدای استادت  تو فضای اتاق طنین میندازه ، " بچه ها دقت کنید ، از خط کمر سه سانت داخل رو علامت می زنیم ، بعد.. فیلم رو متوقف میکنی  و دوباره روی میز خم میشی . لابد داری همون سه سانت رو، روی کاغذ برش علامت میزنی . 


کمی بعد فایل ذخیره ی موسیقیت رو ،  روی لپ تاپی که به تی وی وصل کردی ، فعال می کنی .. سکوت خونه ،  با نوای زیبای  سمفونی دریاچه ی قو پُر میشه ،


 هنوز مشغول رسم و برش هستی ..وانمود می کنم با گوشی خودم مشغولم اما همه ی حواسم به توست . 

 لبخندی از سر حیرت  صورتم رو پر می کنه ، انگار آرمین روی میز خم شده و داره کار می کنه ..  چقدر این ژن ها قوی بودند ..، شباهت ظاهر به کنار ، حتی مدل ایستادن و دقیق نگاه کردنت به اون رفته ... 

آخ،  باز هم ، مچم رو گرفتی ، به آنی سرت رو از روی کار بلند کردی و مستقیم به چشمام نگاه کردی . 

-به چی میخندی مامانی ؟ 

-هیچی ، خوشم میاد موقع کار کردن نگاهت کنم .

-آخه صورتت می خندید . 

-نمی خندیدم ، لبخند بود ... 

-هموووون 

-باید مهربانو باشی تا معنا شو بفهمی . 


نمی دونم از حرفم چه برداشتی کردی  که تو هم  خندیدی و دوباره مشغول کار شدی . 


سرم رو انداختم پایین ، تظاهر می کردم باز گوشیم رو چک می کنم ولی رفتتتتته بودم تاااا دورررهاااا .. 

جایی در سالهای سال قبل .. همون موقع که دخترک پر آرزویی بودم و به امید یه خانواده ی عاشق ، با پدرت  پیوند زناشویی بستم .

همون ده سالی که تو همین خونه با هم زندگی کردیم ، کمی خوشبخت بودیم و بسیار بدبخت .. چه تصمیم خوب و بجایی گرفتم برای جدایی .. شونزده سال گذشته ..

 تو  چهارساله بودی و حالا بیست ساله شدی . راه سختی بود که با چاشنی عشق و امید هموار شد . 


دخترم اتفاق های خوب ،  محاله بدون از خودگشتگی و ایثار فراوون بیفته ،تو  این مسیر ، برای هر قدم که برداشتم ، بیسااار فکر کردم و عواقب و جوانب همه چیز روبسیااار  سنجیدم ... 


هیچ کاری رو همینطوری و باری به هر جهت نمی تونستم انجام بدم  ، چرا که صاحب جواهری بودم بنام تو  وباید جبران دعوتت  به زندگی و شرایط غیرمعمولی که برای زندگیت  فراهم کرده بودم ،  رو می کردم . 

بهترین انتخابم این بود که درهمون مسیری که دوست داشتی ، قرارت دادم .. همراهت بودم فراااوون .

پا به پا ت و قدم به قدم ....و امروز نتیجه ی شیرین این انتخاب و همراهیِ با تو رو  دارم . 


مهردخت جانم  ، تو،  تا همین چند ماه قبل ، درمقابل دوخت،  خیلی مقاوت می کردی و می گفتی : من طراحم چرا باید  خیاطی کنم!!! 

 خیلی دوست داشتم برات توضیح بدم که اگر دانشجوی طراحی لباس ، به دانش دوخت،  مجهز نباشه ، طراح خوبی از آب در نمیاد .. 

ولی گذاشتم تا خودت تجربه کنی . دیدی نازنینم که عاقبت با خیاطی کنار اومدی  و بعد بهش علاقمند شدی؟؟ 

حالا ساعت ها میشینی و  الگو می کشی و پارچه  می بری و  با لذت چرخ می کنی .. 

زندگی هم همین پارچه های ندوخته و طرح های نکشیده ست .. برای همه ی چیزهایی که بهش فکر نکردی و در آینده باهاشون مواجه میشی ، طرحی دلخواه و استثنایی  در ذهنت آماده کن .. روی پارچه های رنگارنگ پیاده کن و با عشق به قامت نازنینت ، اندازه کن . 

با کژی ها و تیرگی ها کنار نیا ، لباس بد رنگ و بد قواره نپوش چون یه روز به  خودت میایی و میبینی  به  پوشیدن  لباسهای تیره و ژنده ، عادت کردی . 

*******

کاش زندگی کلید pause داشت و این روزها دکمه ش رو فشار می دادم تا همه چیز همونطور که هست بمونه .. 

عزیزامون  سالم و رو به راهن و  خودم در آخرین ماه های چهل و پنج سالگی ، هنوز نسبتا" پر انرژیم و همین یعنی خوشبختی .


شاید چایکوفسکی وقتی دریاچه ی قو  رو می نوشته ، دختری از مشرق زمین رو تصور می کرده، که روی میز ناهارخوری خونه ش،  الگوی لباس می کشه و به سمفونیش  ، گوش جان می سپارده و از آن سوی میز و از میانِ طرح های نیمه کاره ،  به مادر خوشبختش ،لبخند عاشقانه می زنه 



نظرات 45 + ارسال نظر
نیلوفر چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 07:44 ب.ظ

ممنونم دوستی با شما باعث افتخارهازینکه انقدر گرم و مهربون جواب کامنتا رو میدین ممنونم

قربون محبتت نیلو جانم
منم ممنونم که همراهمید

نیلوفر سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 05:25 ب.ظ

ببخشید دیر جواب کامنتتونو دادم..ممنونم که توضیح دادین کامل..درمورد طراحی لباس..چون من همیشه این دوتارو یکی میدونستم و تازه متوجه شدم چرا مهردخت جون قبلش گرافیک خونده بود..چون همیشه برام سوال بود که مهردخت جون که انقدر علاقه داره به طراحی لباس چرا تو هنرستانم همونو نخوند..که الان متوجه شدم مهردخت جون رفته بود گرافیک به خاطر قوی تر شدن ارتباط تصویری دررابطه با خلافیت طراحی لباس..ان شالله که موفق باشه..من متولد سال ۷۳هستم ماه خرداد..

خواهش عزیزم راحت باش . ممنون نیلوفر جان .
واای پس تو هم از دوستای خیلی جوون و نازنین من هستی . موفق باشی دختر ماه

مریم شنبه 7 اردیبهشت 1398 ساعت 09:07 ب.ظ

چه خوش‌حال شدم عکس خندان دخترتان را دیدم پس از سال‌ها...

ای جاانم ممنونم مریم جون . یار قدیمی از گذشته تا هنوز

مینو شنبه 7 اردیبهشت 1398 ساعت 08:48 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

چقدر این احساس صمیمیت و رفاقت بین شما و مهر دخت جان برای من زیباست.خدا برای هم حفظتان کند.

ممنون مینو جان . خدا فرزندان عزیزت رو نگهدار باشه . رابطه عاشقانه ی عجیبی بین من و مهردخته که از طرف من کاملا طبیعیه ولی تو این دوره وزمونه که عشق و محبت بچه ها نسبت به والدین کم رنگ تر شده ، وابستگی و ابراز عشق مهردخت به من هم زیاده و هم تا حدودی ترسناک

نیلوفر سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1398 ساعت 11:04 ب.ظ

خدا حفظش کنه براتون هزارماشالله..مخصوصا عکس بچگیاش که ادم دلش میخواد بغلش کنه..هرچند خودم اون موقع بچه بودمراستی ببخشید یک سوال داشتم..مگه طراحی لباس..همون خیاطی نیست؟ببخشیدا من چون زیاد از رشته های هنرستان نمیدونم پرسیدم

عزززیزم .. متولد چه سالی هستی نیلوفر جون؟
نه عزیزم با هم فرق دارند ولی کسی خیلی حرفه ای و عالی میتونه کار کنه که از هردوش بدونه . برای همین مهردخت که طراحی لباس میخونه یه چند واحد هم دوخت باید پاس کنه که اصلا کافی نیست و حتما و باید از کلاس هاس آزاد برای تکمیل خیاطی استفاده کنه و دقیقا کسی که دوخت میخونه هم باید طراحی رو کمی بدونه و اگر میخواد حرفه ای بشه بیشتر از یکمی بخونه .

بطور کلی ،یه طراح لباس ، با دانشی که از رنگ ها و اندام و اطلاعات به روز از مد داره ، می تونه الگوهای جذاب تری رو نسبت به یک برشکار یا خیاط بکشه. یه طراح لباس با تمرینات طولانی ، مهارت خاصی تو ایده پردازی و نوآوری داره ولی یک برشکار ، برطبق تجربه و طرح های قدیمی یا کپی برداری الگو می کشه. و برعکس :یه طراح لباس شاید به خوبی یه خیاط یا برشکار از ریزه کاری های در طول تولید و اماده سازی لباس خبر نداشته باشه و یه برشکار با تجربه ی خودش بهتر از طراح از میزان زیر دوخت الگوها با خبره.

البته مهردخت تو دانشگاه رشته ی طراحی لباس رو میخونه و تو هنرستان گرافیک خونده .

تیلوتیلو دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 11:44 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

سلام بر دوست جانکم
بک هفته س برامون هیچی ننوشتی
نوشته هات انرژی میده بهم ...

سلاااام عززیز دل . قربون این احساس قشنگت .
درد دست اقدامه عزززیزم

Amir دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 12:06 ق.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

امیدوارم بهترین ها برای شما و دخترتون رقم بخوره

ممنونم امیرجان همچنین

Amir دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 12:06 ق.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
دریاچه قو کتابه یا اثر هنری و سمفونی ، اگه سمفونی کاش میذاشتنش

سلام امیر جان
سمفونی دریاچه ی قو اثر زیبای چایکوفسکی بسیار گوش نوازه .. اگر تونستم تو پست بعدی یکمیش رو میذارم

مهرگل شنبه 31 فروردین 1398 ساعت 05:40 ب.ظ

مهربانوی عزیزم سلام.
چه مادرانه ی قشنگی نوشتی . قشنگ میتونستم لمسش کنم (هرچند که مادر نیستم)
مهربانو تو خیلی خوشبختی فقط و فقط بخاطر نگاه قشنگ و پر از تدبیرت به همه پیرامونت. وگرنه که خیلی هارو میشناسم که حتی زندگی های ظاهری به مراتب بدون سختی و مشکلات دارن اما بلد نیستن زندگی کنن چه برسه به تو که علاوه بر اون همه سختی انقدر هم شاد و زیبا زندگی می کنی.
از راه دور مهربانوی قشنگم بهترین مادر دنیارو میبوسم مثل همیشه کاش منم یکی مثل تورو تو زندگیم داشتم

سلام مهر گل عزیزم که اسمت واقعا برازنده ی روح لطیفته
ممنونم نازنین منم برای تو بهترین ها رو آرزو دارم و از خدا میخوام رشته های دوستیمونو محکم تر کنه که تو این دنیای سرد و غریب ، به شدت به گرمای وجود هم نیازمندیم . ممنونم از کامنت سراسر محبتت

نینا جمعه 30 فروردین 1398 ساعت 12:15 ب.ظ

مهربانو جون پس کامنت من کو

عزیز دلم نیست . بلاگ اسکای گرسنه ش بوده احتمالا

نگین جمعه 30 فروردین 1398 ساعت 10:01 ق.ظ http://parisima.blogfa.com

من اصلا کاری به تو ندارم مهربانو خانوم اینا

من فقط اومدم جیگر مهردختمون رو با این خنده نازش برم و برم!!
(دقت کردی؟ برم و برم؟ یعنی اول جیگرشو برم بعدشم برم دنبال امورات روزمره وگرنه اونا میاد دنبالم)

عزززیز مهربووون

آوا پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم

خیلی خیلی خیلی زیاد این پستت رو دوست دارم....

سلام آوای نازنین
خیلی خیلی خوشحالم که انقدر عاشقانه ی مادرانه م به دلت نشست

ملیکا پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام مهربانو جان
ممنون براى تمام این حس هاى خوب که با این قلم و تفکر زیبا به ما انتقال میدى، عااااالیه....
واقعأ که خوشبختى جز احساس رضایت و آرامش، چیز دیگه اى نیست.
خدا حفظ کنه مهردخت جان نازنین رو.

سلام عزیز دلم
ممنون که همراهمید و انگیزه م رو برای نوشتن زیاد میکنید . ممنونتم دوستم الهی آمین .. خدا عزیزانت نگهدار باشه

خورشید چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
خدا رو شکر بابت تعهد و قدرشناسی که مهردخت عزیز داره وقطعا این رضایت و حال خوبی که الان دارین، نتیجه سالها زحمت و درایت بوده و هست و خواهد بود.
خدا ان شاءالله مامان شجاع و مهربون و آینده نگرش رو حفظ کنه
ان شاءالله سلامت و شاد باشین و عاقبت بخیر

سلام خورشید نازنینم
ممنون از دعاهای قشنگ و انرژی که برامون می فرستی .
الهی آمین
برای تو هم بهترین ها مقدر باشه عزیزم

ندا چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام مهربانو جان من ایمیل فرستادم جواب ندادید منتظر جوابتون هستم , ممنون

سلام عززیزم . من آدرست رو تو ایمیلام سرچ کردم ببینم اومده و من متوجه نشدم ؟؟ ولی پیداش نکردم . لطف میکنی یه چک کنی ببینی آیا واقعا ارسال شده یا نه .. آدرس رو درست زدی؟؟
best_id82@yahoo.com

کیهان چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 08:39 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود بر شما
کسی که چایکوفسکی گوش بده معلومه که از فرهیختگان است.
راستی اینها عکس دختر خانم گل هستند؟
خدا شماها را برای هم نگه داره.آمین

درود بر کیهان عزیز
ممنون دوست من . یکی از علاقمندی های مهردخت گوش دادن سمفونی و موسیقی کلاسیک در زمان انجام کارهاشه . چه خلق آثار هنری و چه ظرف شستن باشه
واقعیتش من از وقتی مهردخت با این علاقه بهشون گوش میده خودم هم تمایل پیدا کردم ، قبل از اون اصلا احساس خوبی نسبت بهشون نداشتم .
بله عکس های مهردخت در 3 سالگی و در 19 سالگی
ممنونم الهی آمین . خدا شما و عزیزانت رو هم برای هم نگهداره

هوپ... چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 01:00 ق.ظ http://be-brave.blog.ir

مادرها تبلور عشقن، عشق!
بزرگترین آرزوم مادر شدنه...
خدا برای هم نگهتون داره مهربانو :-)

ای جاانم عزیز دل .. الهی یه پدر عاالی برای فرزندت داشته باشی و یه مامان عالی تر بشی نازنین

رهآ سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 02:58 ب.ظ http://Rahayei.blogsky.com

عزیزم ممنون از انرژی مثبتت :) :*


عزززیزی

کیهان سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 08:49 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

راستش هیچکدان را فراموش نکردم
اما یه شعر یادم آمد
عاشق به جفا دست ز معشوق ندارد
ماهی طلب آب کند چونکه قضا شد
خوب...کار دله دیگه چه می شه کرد!طرف در یک زمانی بزرگترین آرزوت اینه که فقط از شرش خلاص بسی اما دل که منطق حالیش نیست!
به هر حال بگذریم
برای من شما عزیز و گرامی و محترم هستید و امیدوارم که همیشه و همچنان استوار و نیرومند و خوشبخت بمانید

محبت داری دوست من . برای شما هم همینطور

عسل دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 09:30 ب.ظ

الهی که غم همدیگه رو هیچوقت نبینین
چه خون دلها که برای بزرگ کردنش و اینکه اب تو دلش تکون نخوره نخوردی عزیزم

الهی آمییین .
عزززیزمی عسل جانم

نازنین مریم دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام
چه زیبا. مادرانه های عاشقانه اتون همیشه برقرار.

سلام نازنین مریم عزیزم .
الهی آمین ممنونتم

افشان دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 08:17 ب.ظ

سینا دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 04:49 ب.ظ

ایشالله خدا برای همدیگه نگهتون داره

آلهی آمین .. ممنونم سینا جان

رهآ دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 04:27 ب.ظ http://Rahayei.blogsky.com

الهی خوشبختی و عاقبت بخیری موفقیتش تو هر زمینه ای ببینی :)

ممنونم رهاای عزیزم الهی آمیین

شارمین دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 03:51 ب.ظ http://behappy.blog.ir

واااای چقدر خوب بود مهربانو... چقدر خوبی

عزیز دلمی شارمین نازنینم

تیلوتیلو دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 03:29 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

چه دوتا عکس دلبری
خدا حفظ کنه این خوشگل خانم را برات

عززیزم الهی آمییین . فدااات

مهناز دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 03:29 ب.ظ

عزیزم حالم خوب شد و دلم دختر خواست، خدایا کاشکی انقد تصمیم به بچه دار شدن برام سخت نبود

الهی همیشه خوب باشی مهناز جان .
ولی واااقعا تصمیم سختیه عزیزم .. خیییلی سخت

نسرین دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 01:31 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

زیباست... زیباست
تبریک دریا دلم. خوش بحالت دختر به این خوشگلی و هنرمندی داری. مث من که خوش بحالم شده
امیدوارم همیشه سالم، شاد و موفق باشه
تو هم کنارش لذت ببری

عششقی نسرین جانم .. خدا نگهدار بچه هامون " جگر گوشه هامون" باشه
منم برای مزدک جانم بهترین ها رو ارزو دارم

سیمین دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 01:12 ب.ظ

خدا رو شکر که خوشبختین مهربانو جانم
مطمئنم مهردخت جانم قدرتو می دونه و همیشه سرفرازت می کنه

ممنونم سیمین جاانم .
آررره خدا رو شکر خیلی دختر خوبیه .. خدا برای همه حففظ کنه

ملیحه دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 12:30 ب.ظ

بازم سلام
شما خبری از عمو بهمن((دریای زندگی )) ندارین؟؟؟
خیلی وقته نیستن.
نگرانشون شدم.

بازم سلام به روی ماااهت
میدونم نیست ملی جان و می دونم که خیلی گرفتار و شلوغه ولی حال همگیشون خوبه خدا رو شکر

ملیحه دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام مهربانوی مهربان
دلم آروم میگیره با خوندن نوشته های قشنگت و عمق احساساتت.
انشا ا.. همیشه خوشبخت باشی
انشا ا.. دختر عزیزت همیشه خوشبخت و سالم باشه و سایه تو 120 سال نه 1000 سال بالای سرش باشه.

سلام ملیحه جان
چقدر خوشحالم بازم تو کامنت دونی می بینمت
ممنون عزیز دلم الهی برای تو هم بهترین باشه

الی دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 10:12 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

ای جان
چه لبخند قشنگی و چه توصیف زیبایی
از تو نوشته هات دریاچه قو رو میتونستم بشنوم
امیدوارم لحظه لحظه های زندگیتون پر از شادی و آرامش و عشق باشه

عززیز دلی الی جونم . الهی امین ممنونم
چه کامنت خوووبی

سمیرا دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 09:41 ق.ظ http://samisami64.blogfa.com

اشک ما رو در آوردی اول صبحی
.
.
.

ای جیگرتووووو برم من مامان خانوم گل گل گل

هی خوندم و هی گریه کردم...یاد خواهرم افتادم دوباره

که بعد از جدا شدنش چه راه هایی رو طی کرد و چقدر

تلاش کرد برای پسر یکی یه دونه ش که به جایی برسه..

مهربانو خیلی حرف دارم اما اشک ها دیگه مجال حرف زدن

نمیدن بهم.

میبوسم روی ماه خودت و گل دخترتوو براتون

دنیاااا افتخار و سلامتی و شادی و عشق از خداوند منان

خواستارم

اهههان خوشم اومد عصبانی شدی
میدونی چی شده بود؟؟
هی می اومدم رو آدرس وبلاگت می زدم می دیدم پست "حالم خوب نیست...نیست...نیست..." بهمن ماهت میاد بالا . نگرانت شده بودم که چرا این دختر دیگه نمی نویسه البته باز خدا رو شکر کامنت میذاشتی و میدونستم خوبی .. بعد یهو فهمیدم که ادرست رو اشتباه رو اون پست ذخیره کردم
خلااااصه هیچی دیگه ...
****
قربون چشمات عزیز دلم که اشکی شد
خواهر گلت رو ببوس از طرف من .. ما تک سرپرست ها عاالمی داریم با بچه هامون .
دوووووستت دارم دختررررررررررررررمرسی ار دعاهای قشنگت

یه مادر دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 09:15 ق.ظ

چقدر احساس نزدیکی باهات کردم عزیزم .جبران شرایط غیر معمول...حسی که هر روز باهامه امیدوارم بارش عشق وشادی همواره تو زندگی خودت وعسلک (به یاد قدیم) همیشگی باشه وبهترینها برای هر دوتون اتفاق بیفته.واقعا لایقش هستین هردو

عززیزم .. الهی برای تو و عزیزت هم همین عاشقانه های ناب باشه .. ممنونم نوشتی "عسلک" چه حس شیرین و نوستالوژیکی داشت برام

غریبه دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 08:51 ق.ظ

سلام
کلمه کلمه اش به دلم نشست و عالی بود
من همیشه فکر می کردم اگه زن و مردی از هم جدا بشن اگه اتفاقی همدیگر ترا ببینند چه واکنشی خواهند داشت آیا با هم حرف می زنند
وقتی پای یک بچه در میان باشد بالاخره ارتباط بکی قطع نمی شود و لازم است بعضی وقت ها مذاکره ی صورت بگیرد
طبقه ی بالایی ما خانم آقایی بودند به قول معروف صدتا از دیوار شنیده می شد ولی از آنها نه
بعد شاید بیست و چند سال زندگی با بازنشسته گی مرد از هم جدا شدند و خانم با پسر بیست یکی و دو ساله اش همین آپارتمان را از همسر سابقش رهن کامل کرده و زندگی می کنند

سلام . خوشحالم دوست داشتیش غریبه جان .
دقیقا همینطوره وقتی بچه ای در کار باشه این ارتباط قطع شدنی نیست .. البته میشه ارتباط باشه با خط و نشون کشیدن و بی احترامی .. میتونه هم همینطور عادی باشه و نسبتا" دوستانه .
وچقدر هم خوبه اگر دوستانه باشه و بچه در فضای بدون تنش ، وجود پدر و مادر رو با هم تجربه کنه .
یکی از بزرگترین آفت های زندگی مشترک همین سکوت و سردیه که از صد تا جنگ بدتره ...

آرزو دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 08:37 ق.ظ

چقدر زیبا ، خوشبختیتون پایدار

ممنون آرزوی نازنین ، برای تو هم چنین باشد .

کیهان دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 08:08 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

زیبا و شاعرانه و عاشقانه بود دل نوشته ات.
خوشبخت باشید و خوشبخت بمانید.آمین
و خداوند شما ها را برای هم نگه داره
مهر بانو؟بنظرم هنوز ته دلت دوستش داری

ممنون کیهان عزیز . برای تو هم خوشبختی ساده و مداوم آرزومندم .
آلهی آمین .
می دونم منظورت آرمینه . یا خاطرات زندگی مشترکم با آرمین رو فراموش کردی یا داستان کویر و باران؟؟ راست بگوو ببینم کدومشون رو؟؟

نسرین دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 03:15 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

عزیزم...
چقدر قشنگ فضاسازی کرده بودی، خودمو کنار دستت می دیدیم و اون گل خوشگلتو نظاره می کردم.
زندگی کردن یه جورایی مثل خیاطی کردنه. یه تکه پارچه ی ساده بدنیا میایم، اونوقت پدر و مادر و خونواده و بعد اجتماع و درسایی که می خونیم، جاهایی که میریم، تجربه هامون کلآ بما شکل میدن و برازنده ی تنمون میشن.
برش اصلی رو پدر و مادر می زنند و الگو میشن اما بعد تجربه ها و دانسته هامون هستن که باید مثل پرو کردن، عیب و ایرادها رو بگیرند. برش های نابجا رو درز بگیرند و نقاطی رو با نوار زینت داد یا جاهایی که نباید، زیپ و دکلمه دوخت...
فکر کنم زندگی رو بشه به هر شغلی تشبیه کرد، اما بگذریم که اینجا تو بودی و یاد دوران.
تو بودی و مهردخت تو یه دایره ی نورانی و محدود که دیگری جا نداشت... آخه مگه یه عشق ناب چند سر می تونه داشته باشه؟
این خونه و هر چی توش موجوده نوش جونت چون برای هر سر سوزنش بهایی بیش پرداختی.
خیلی دوستت دارم و همیشه بهت افتخار کردم و می کنم.

و تو چقدر زیبا زندگی و خیاطی رو بهم دوختی و تفسیر کردی
کامنتت رو چندین بار خوندم نسرین جون فوق العاده بود خیلی بهتر از خودم
تو هم خواهر شیرین و نازنین منی که بلاگفا بهم هدیه داد

نگین دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 01:31 ق.ظ http://parisima.blogfa.com

ااااای جونم قربون این مادر و دختر خوشبخت

دیدی دخترها چطور کنج دل مامانشون جوری خونه میکنن که انگار هیچ بولدوزری نمیتونه خرابش کنه؟!! دیدی آدم چطور دلش غنج میزنه برای دیدن لبخند شیرین و نگاه قشنگشون؟ دیدی چطور دل آدم ضعف میره برای صدای خوش آهنگشون وقتی صدامون میزنن: مامان؟

خدا ببخشه شما دو عزیز نازنین رو به همدیگه ..
هردو سالم باشید و تندرست و خوشدل ...
لحظه لحظه زندگیتون سرشار از عشق مادر و دختری ..
خدا برات حفظش کنه و شاهد موفقیت های روز افزونش باشی عزیز دلم

نگین جون اتفاقا" چند روز پیش کنارم نشسته بود گفت : مامانی برای خریدپارچه همراهم میای ؟ منم با لبخندی فراااخ و یه بوسه ی محکم گفتم :نع .
با دلخوری گفت : نه به اون لبخند مهربون و ماااچت ، نه به این نع محکمت .
گفتم : نع گفتم چون باید یاد بگیری خودت و دوستات برید پارچه هاتون رو بخرید " احتمالا بلد نیستید و از پارچه فروش کمک بگیرید و اشتباه هم بخرید تا یاد بگیرید " اون لبخند و ماااچ محکمم برای این بود که یادم افتاد دقیقا همین چیزو میخواستم وقتی دوماه قبل از بارداریت تنها چیزی که تو ذهنم می چرخید این بود که یه بچه داشته باشم که بهم بگه:"مامااانی"
چه دعاهااای خوبی کردی برام عزیزم الهی سایه ت رو سر دوتا دسته گلت باشه

نازلی یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 08:49 ب.ظ

عزیز دلم چه مادرانه زیبایی نوشتی. مادرانه، زنانه. هرچی بشه اسمش گذاشت، عجیب دلنشین و ساده بود
با دل شاد کنار هم بمونین وروز به روز موفقیتها و لبخندها ببینی

عززیزمی نازلی جاانم . الهی آمییین

pony یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 08:32 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

عاشقانه زیبایی بود

مهر مادری و احساسه داشتن یک جان خیلی زیباست
ما که نداریم

مهرتان جاویدان

تو هم مهر پدرانه ی قوی داری پونی جان . خدا برات نگهشون داره .
ممنونم

تیلوتیلو یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 06:36 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

تو چنین خوب چرایی؟

ای جااان دلم

عسل یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 06:24 ب.ظ

مهربانوی جانم سلام
امید که خداوند مامان فداکار رو برای دختر دلبندش نگه داره و دختر زیبا رو هم برای مامان سرحال و شادابش
عزیزم زندگی هرلحظه همراه با تصمیمه و چقدر خوبه که همچون تو همه ما از تصمیماتمون راضی باشیم و بموقع و عالی تصمیم بگیریم
ایام ب کامتون گلای خوشکل

سلام عسل نازنینم
قربون محبتت عزیزم سایه ی مهر تو هم بر سر غنچه های زیبای زندگیت
بهترین ها نصیبت

تیلوتیلو یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 05:27 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

اشکم را در آوردی
تو خیلی از من بزرگتر نیستی ولی اونقدر پخته و دوست داشتنی هستی که عین الگو بهت نگاه میکنم
مطمئنم در زمانی که تصمیم گرفتی بهترین تصمیم را گرفتی و میدونم که بینهایت سختی و تلخی را تجربه کردی تا به شیرینی های امروز رسیدی
برات آرزوهای زیبا دارم و میدونم قسمت عمده ی آرزوهای زیبات را برای دخترک بینهایت زیبات کنار میگذاری
براتون خوشخبتی و سلامت و شادی آرزو میکنم
دوستدار شما : تیلوتیلو

عزززیز دلی تیلوی مهربونم . قربون تو و کامنت پر از لطفت . منم برات بهترین ها رو می خوام نازنین

ونوس یکشنبه 25 فروردین 1398 ساعت 05:19 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

چه رمانتیک..الهی که شاهد خوشبختی یکدونه دخترت باشی مهربانو جان. راستی یادم رفت تو عکسای سفر از صورت مینا هم خوشم اومد. نانازی بود

ممنون عزیز دلم .. الهی هر کسی که لایق خوشبختیه نصیبش بشه .
ممنونم عزیز دلم چشمات نانازی میبینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد