دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

شیراز شهر عشق قسمت دوم

سلام عزیزانم ، امشب مهردخت داره اتود یکی از کارهای جدیدش رو میزنه، بهش گفتم من دیگه طاقتم طاق شده ،  باید سفرنامه ت رو تکمیل کنی . 


پس بخونید ادامه ی سفر شیراز رو از زبون  مهردخت : 


سلام و عرض ادب به همه ی دوستان عزیز خانه ی پر از محبت مجازیمون ..همه ی کامنت های قشنگ و مهربونتون رو خوندم و ازتون ممنونم . 


بالاخره ظهر شد و با اتوبوس به سمت راه آهن حرکت کردیم . از همون بدو حرکت ، من و یکی از دوستانم جوک های بیمزه می گفتیم و انقدر بیمزه بود که همه مون از خنده غش کرده بودیم .. 


تو کوپه ی خودمون همراه 3 تا از همکلاسی هام جاگیر، و ما چهارتا  مشغول ورق بازی شدیم ، نمیدونم هفت خبیث بازی کردید یا نه ، ولی این بازی خیلی جالبه و ما کلمه ی " من " رو ممنوع کرده بودیم و مجبور بودیم از کلمات جایگزین استفاده کنیم ، همین موضوع انقدر خندوندمون که دل درد گرفتیم . 



موقع شام ، مهمونی بازی راه انداختیم و هی از این کوپه به اون کوپه در رفت و امد بودیم . انقدر شیطونی کردیم تا ساعت 12 شب بالاخره با خط و نشون کشیدن مشاوران از ماه ، ماه ترمون ، خوابیدیم . 



همه ش نگران این بودم که یاد مامانم بیفتم و بغض کنم ولی اصلا نمیدونم چطور خوابم برد و بهتره بگم بیهوش شدم . 


صبح هنوز گیج و منگ بودیم که رسیدیم شیراز زیبا و هتل خوشگلمون . تا اتاق ها آماده بشه ، رفتیم صبحانه ی مفصلی رو نوش جان کردیم و بعد به سمت اتاق ها راهنمایی شدیم .


 وقتی فهمیدم من و 5 تا دیگه از بچه ها ، باید در یک سوییت ، هم اتاقی هستیم  ، مطمئن نبودم که اتفاق خوبیه یا نه ولی الان میگم که شاید اگر 6 تایی با هم نبودیم ، انقدر خوش نمیگذشت .


وقتی جابجا شدیم ، مشاورها گفتند که تا ظهر هر کاری دوست دارید انجام بدید ، بعدش میریم بیرون و برای خواب برمی گردیم . 


تا اون موقع، یک عده خوابیدند ، یک عده استخر و سونا رفتند و بعضی ها هم مشغول بازی شدند . 


حدود ظهر گفتند جلوی دراتاق ها اماده باشید تا بریم ناهار بخوریم و از همونجا به سمت ارگ کریمخان حرکت می کنیم .




"بازسازی حال و هوای روزگارزندیه"


 

ارگ کریم خان به زیبایی خودنمایی میکرد ، شامل 4 برج که در چهارگوشه ی محوطه وجود داشت و حوض بزرگ و باغ زیبا که تا پای عمارت اصلی کریم خان مشخص بود .



 من از نوع معماری و کنگره هایی که در بالای دیوار محصور کننده ی عمارت بکار رفته بود خیلی لذت بردم و با قدم گذاشتن بر سنگفرش حیاط مجسم می کردم روزی در گذشته های دور چه انسان هایی با چه مقام و شخصیتی از این راه ها گذر کردند . 


"خدایا چقدر این سقف زیباست"



" و این پنجره ها"




دیدن علامت هایی که بر روی سنگ های کف ، توسط کارگران  اون زمان حکاکی و درج شده بود ، این فکر رو در ذهنم بیشتر پرورش میداد که اون ها منتظر بودند که روزی ما از این راه ها عبور کنیم . 



" علامت تیشه روی سنگفرش"



اما متاسفانه امروزه ارگ کریم خانی که ما میبینیم با چیزی که در اون زمان ساخته شده تفاوت زیادی پیدا کرده و اتفاقات تلخ و حوادث زیادی بر این بنای تاریخی گذشته . 


در زمان  پهلوی اول ، رضا شاه دستور داد برای هر استان ، زندان مستقلی در نظر بگیرند . 


از قضا مسئولین بیکفایت استان فارس در اون روزگار ، ارگ کریم خان رو جهت این کار در نظر می گیرند .


بعد میشینند در نهایت حماقت و نادانی پیش خودشون فکر میکنند که چون در کل بنای این ارگ زیبا از سنگ های قیمتی و حتی روکش طلا استفاده شده بوده ، برای اینکه زندانی ها به فکر دزدیدن اون ها نیفتند همه ی این زیبایی ها رو  با پوششی از گچ ، پنهان می کنند ،


 بعد ها زندانی ها این موضوع رو می فهمند و با قاشق و هر وسیله ی تیز دیگه ای می افتند به جون در و دیوار و همه رو می تراشند . 


" ببینید اینهمه زیبایی رو چطور با گچ پوشانده بودند ، حالا با مکافات، بخشی از اون رو تونستند بیرون بیارن و احیا کنند "




از طرفی همه ی درو پنجره های زیبا رو برمی دارند و به جاش از میله های آهنی استفاده می کنند که شکل بنا به زندان نزدیک تر بشه . 


" ببینید به چه روزی انداختن کاخ رو "



نهایتا" در زمان حمله ی قاجار ، با کینه ی عمیقی که آغا محمد خان از خاندان زندیه به دل داشته دو ستون سنگی زیبا رو از جا در میاره و به کاخ گلستان که در حال ساختنش بوده منتقل میکنه و بجای اون دوتا ستون چوبی معمولی میذاره . 

" ستون ها رو ببینید "



امروزه  یکی از برج ها ی ارگ ،به طرز محسوسی کج شده وبه همین دلیل  اون منطقه،  به پیزای شیراز هم معروف شده ... ولی می دونید دلیلش چیه ؟؟ 



اون قسمت از ارگ ، حمام وجود داره و بعد از اینکه اونهمه زندانی از حمام استفاده کردند ، نم و رطوبت به جون پی و رگ و ریشه ی برج افتاد و باعث شد دیوار برج از بیرون شکم بده .


 حالا با تزریق سیمان به پی ساختمان و کارهای عمرانی دیگه جلوی کج شدن بیشتر برج رو گرفتن و البته دیگه نتونستند شکل بنا رو به حالت سابق در بیارن . 




مامان توقع داشت که سفرنامه رو امشب تکمیل کنم ولی واقعا" دلم نمیاد خاطرات این سفر بیاد موندنی رو خلاصه کنم ..


 از طرفی درس و امتحان هم دارم و همین الان بشدت خوابم گرفته . لطفا " عدر خواهی من رو بپذیرید . سعی می کنم پست بعدی رو با فاصله ی کوتاهی بنویسم . 


ما دوستتون داریم . ممنونم که هستید 


نظرات 17 + ارسال نظر
بهمن چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 11:00 ق.ظ http://www.life-bahman.blogsky.com

سلااااااااااااااااام بر ....!!!

نمیدونم اول به خواهر عزیزم مهربانوی گرامی سلام کنم یا به عزیز دل خواهر عزیزمون ، مهردخت جان ...
بهرحال طبق روال ، خانومها( خصوصن وقتی مادر باشن ) مقدمند و من هم طبق روال ، اول به مهربانوی عزیز تبریک میگم و بعد به شما مهردخت گرامی .
براتون موفقیتهای توام با سربلندی و سلامتی رو آرزو دارم .
از خدا میخوام سال پیش رو براتون سرشار از عشق و محبت و زیبائی باشه .
امیدوارم از تمام لحظه های در کنار هم بودن در سال آینده کمال لذت رو ببرین .
انشااله هرچه زودتر توی وبلاگ خودت برامون از موفقیتهات بنویسی ...
اگه میخوای به مهربانو خانم میگم برات سه سوته یه وبلاگ میسازه ...


سلااام بر داداش بهمن گل خودمون
ممنون از همه ی لطفت . منم متقابلا" برای تو و خونواده ی عزیزت بهترین ها رو میخوام

نسرین سه‌شنبه 18 اسفند 1394 ساعت 10:36 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

کجایی عزیزنم داری خونه رو می تکونی؟
خیلی وقته ناپیدایی دلم برات تنگ شده


دل منم تنننننگه

ستاره بانو یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 11:47 ق.ظ ژhttp://sanino61.mihanblog.com/

سلام مهردخت خداروشکر که خوش گذشته من دلم مسافرت میخواد و این تصاویر منو برد به سفری که با خانواده م به شیراز داشتم

سلام ستاره بانوی عزیز . الهی همیشه سفرهای خوب خاطره انگیز داشته باشی

بانو سین شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 04:35 ب.ظ http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

وای عزیزممم امیدوارم همیشه اینقدر بهت خوش بگذره چقدر قشنگ سفرنامتو تعریف کردی و چه اطلاعات خوبی داری ... منظر بقیه خاطرات خوبت هستمممم

ممنونم بانو سین عزیزم

زن سی ساله جمعه 7 اسفند 1394 ساعت 08:20 ب.ظ http://www.jujoo.persianblog.ir

چقدر بچه ها زود بزرگ میشن و جلوی چشمامون قد میکشن . باورم نمیشد که این نوشته ها و این نثر روان از مهردخت باشه . خیلی لذت بردم از سفر نامه ات دختر گلم .
احساس میکنم رابطه تو و مامانت مثل من و دخترمه و نگران شدم از اینهمه وابستگی شماها به خودمون . شاید کار خوبی نکردیم که اینقدر شماها رو به خودمون وابسطه کردیم ولی باور کن که داشتن دخترهای گلی چون شما برای ما یه دنیا دلگرمیه . عزیزم مطمئن هستم که تو هم با درایت مادرت بزرگ شدی و قد کشیدی و مثل اون خیلی ظریف به همه اتفاقات و پیامات زندگیت نگاه میکنی .
خوشبخت باش و سعی کن که اونقدر تو زندگیت موفق باشی که شهد این خوشبختی همیشه کام خودت و مادرت رو شیرین کنه

یک دنیا از کامنت پر از محبتت ممنونم

شیوا جمعه 7 اسفند 1394 ساعت 05:16 ب.ظ

سلام مهردخت جون
مثل مامان خوشگل می نویسیا مامان مهربانو می دونه من شیراز زندگی می کنم. یه بار دیگه با هم بیاین پیش ما عرض شود ما که سنمون قد نمیده اما گویا تا سالهای نه چندان دور اینجا کماکان زندان بوده متاسفانه حالا دیگه آثار باستانی شده قراره بقیه زندانی ها رو ببرن تخت جمشید

سلام شیوای عزیز . خوشبحالتون که تو شهر به این زیبایی زندگی می کنید

غریبه پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام
عمرا من اگه این بنا را می دیدم می‌توانستم آن نواقص را متوجه بشم
این نشان می دهد که رشته تحصیلی شما باعث شده دید دیگری نسبت به آنچه که می بینید پیدا کنید

سلام
چقدر لطف دارید

نسرین پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 11:18 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

سلام مهردخت جان
خوبی عزیزم؟ خسته نباشی.
من برات خصوصی نوشتم ولی بازم می خوام ازت تشکر کنم. چقدر هم روان و خوب تعریف کردی. امیدوارم به درس ات لطمه نزنه این نوشتن.

می دونی وقتی داشتن بازار وکیل رو می ساختن کریم خان یه روزی میره برای سرکشی چی می بینه که به فکر امتحان کردنش می افته؟
اگه نه، وقتی درباره اونجا نوشتی برات تعریف کنم.

هنوز مهربونیتو که اتاقتو در اختیارم گذاشتی از یاد نبردم. اما متآسفانه مسافری که فکر می کردم داره میاد تهران تا تابلوی یادگار تو رو برام بیاره، در تهران توقف نداره و از دبی به مشهد میره.

به مامان گل و بینظیرت سلام برسون

سلام خاله نسرین عزیز و دوست داشتنی من
کامنت شما رو خوندم ولی چون بخشی از اون متعلق به مامان بود ، نتونستم جواب بنویسم .
حتما برام تعریف کنید ، خیلی خوشحال میشم همه ی جزییات رو درمورد کشورم ، مخصوصا شعر زیبای عشاق " شیراز گران بها" بدونم .
اقامت کوتاه شما در منزل ما ، از اتفاقات خوبیه که برامون به یادگار مونده . کاش باز هم فرصتی میشد و با هم وقت می گذروندیم ، از مامان پرسیدم متاسفانه دیگه خیلی احتمال آمدن شما نیست .. وقتی می خواستید جراحی کنید به مامان گفتم تا تابستونه بیا بریم پیش خاله نسرین تا تو ازش مراقبت کنی من هم به خانواده ی عموم سر بزنم ولی شرایط فراهم نشد .
خوشحالم که شما هم عملتون رو انجام دادید .
چقدر دوست داشتم اون لطفی که در حق کار من داشتید رو حداقل میتونستید نگه دارید .
گاهی احوال شما رو از مامان می پرسم و خیلی دوستتون دارم

عمولی چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.amoooly.com

واییییییییییییی مهر دخت عزیز چقدر ذوق مرگ شدم از اینکه دارم نوشته تورو میخونم.تو که عزیزترین کس عزیزترین دوستمونی و لحظه لحظه شاهد قد کشیدن و بزرگ شدنت بودیم.گذشته از اینکه سفرنامه قشنگت خیلی بهم چسبید ولی حسی که از خوندن نوشته تو دارم غیر قابل توصیفه.ایشاللا که بازم برامون بنویسی.


چقدر مهربونید عمولی ، مامان بارها درمورد دوستان خاصش صحبت کرده ، و شما جزو اون ها هستید .
کاش می تونستم بیشتر در جمع با محبت شما باشم

peepbo چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 07:10 ب.ظ

همیشه به سفر و شادی ...مرسی که این لحظات خوب رو با ما شریک شدی

ممنونم دوست عزیزو همچنین

نسیم چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 03:45 ب.ظ

مهردخت عزیز سفرنامه زیبایی بود ممنونم. همیشه خوش و سلامت باشی

ممنونم ، همچنین نسیم جان

شاپرک چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 03:28 ب.ظ

همیشه به سفر عزیزم تو هم مثل مادرت قلم زیبایی داری خوشحالم خوش گذشته گلم

ممنون شاپرک عزیزم . همچنین

سینا چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 02:06 ب.ظ

مهردخت جان خوشحالم که در این سفر بهت خوش گذشته. اون عکسی که انگار با دست می خوای برج رو صاف کنی خیلی هنرمندانه و جالب شده.

همونطور که اشاره کردی، کریمخان علاوه بر حمام وکیل که برای عموم مردم ساخته شده بود، یک حمام اختصاصی هم در ارگ برای خودش ساخت.

می گن مردی از کریمخان پرسید تو مگه چقدر حموم میری که برای خودت حموم اختصاصی ساختی؟ کریمخان گفت ماهی یکبار. مرد گفت تو آدم نیستی اردکی! کریمخان پرسید مگه تو خودت هر چند وقت حموم میری؟ مرد گفت: فقط یکبار موقع تولد و یک بار موقع مرگ!

سلام . خیلی خیلی از لطف و تعریفتون ممنونم. همه ی دوستان با هم و نوبتی از این عکس انداختیم .
فکر کنید چقدر سطح و فرهنگ بهداشت در اون زمان ها ضعیف بوده .. جالبه تو دین اسلام به نظافت سفارش شده و لی مسلمان ها اعتقاد چندانی به نظافت نداشتند

مژگان چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام بر مهربانوی گرامی و مهردخت عزیز.
قلم دختر هم درست مثل مادر شیوا و گیراست.
پاینده باشید هردو عزیز.
لذت بردم هم از خوندن سفرنامه هم از نثر روان و جذابش.
دخترگلم برات آرزوی موفقیت و سرفرازی دارم در تمام مراحل زندگی.
میبوسمتون.

سلام مژگان عزیز .
چقدر لطف دارید ، خوشحالم که پسندیدید . بیخود نیست مامان انقدر شما و این خونه رو دوست داره ... پر از مهربونی و انرژی هستید

ماه چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام مهردخت جان
مثل اینکه علاوه برهنرمند بودن، کلام شیوایی هم داری. مهربانو جون هنرهات رو دونه دونه رو می کنه.
مرسی خیلی ملموس بود و دلم نوجوانی خواست و تجربه سفرهای بی دغدغه...
فقط خوشگذرونی...
شاد باشی و این سفر شروع پر برکت سفرهای مجردی و زیبا باشه برات...

سلام دوست عزیز و مهربون .
امیدوارم همه ی جوون های دنیا از امکان گردش و سفر های سالم و مفید برخوردار باشند ، میدونم که این برای همه ممکن نیست و خدا رو خیلی برای داشتن این امکان شکر می کنم .
خیلی مهربونید

پونی چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 11:20 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

آفرین
میبینم که سنت حسنه سفرنامه درست درمون نویسی داره احیا میشه

اطلاعات زیبایی ارائه شده بود و عکس ها هم زیبا و جالب بودند


سلام . مامان سفرنامه و عکس های زیبای سفر هیجان انگیز شما رو نشونم داد ، قبلا علاقه ای به سفر در خاور دور نداشتم ولی دیدن اونهمه زیبایی علاقمندم کرد .
به پای مطالب و عکس های عالی شما نمیرسه

ملیحه چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام بر مهربانوی عزیزم و مهردخت خانم گل و گلاب
اردوهای دانش اموزی و بعد از اون دانشجویی بهترین اتفاقی هست که میتونه توی زندگی هرکسی بیفته سعس کن هیچکدومو از دست ندی.
یه چیزی داره توی ذهنم میچرخه.
منم 19 تا 21 شیراز بودم . جای همگی خالی یه ماموریت اداری یه شب ما رو برای شام بردن رستوران نخلستان که جای خیلی قشنگی بوذ با موسیقی زنده . اونجا تعداد زیادی دختر خانم خوشکل بودن که معلوم بود از طرف مدرسه اورده بودنشون. نکنه مهردخت خانمم یکی از اونا بوده ها. اگه بوده حتمن اوناهم مارو دیدن چون ماهم فرمهای کارمون تنمون بود البته تعدادمون زیاد نبود.

سلام ملیحه جان
مامان همیشه می گفت و تشویقم می کرد . الان پشیمون نیستم که چرا قبلا" نرفتم چون احساس میکنم الان وقتش بود و باید تجربه می کردم ولی دیگه بعد از این تردید نمیکنم .
ما سیزدهم تا هفدهم شهر عشق بودیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد