دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" گواهی نامه ی پر ماجرا"

آموزشگاهی که مهردخت برای دریافت گواهی نامه ثبت نام کرده ، فقط روزهای دوشنبه امتحان شهر می گیره .


 دیروز صبح مهردخت امتحان داشت اما شب قبلش تب شدیدی کرد . 


بهش گفتم امتحان رو بی خیال شو بذار برای هفته ی آینده ، گفت : نه حوصله ندارم صبر کنم صبح زود میرم امتحان میدم . 


تو لیست اول،  نفر دهم بود .  اتفاقا" محل امتحان درچند قدمی منزل خودمونه .


 بهش گفتم : من باهات میام تو سرماخوردی بشین تو ماشین نوبتت که شد ، برو امتحان بده .. بعد بیا ببرمت دکتر . بعد از اون میرم اداره . 


خوشحال شد و گفت : باشه . 


منم ساعت شش صبح بیدار شدم براش سوپ جو و پلو مرغ درست کردم . 


ساعت هفت و نیم  با هم رفتیم پشت خونه . دیدیم افسر یه ماشین از پسرا رو سوار کرده داره می بره برای امتحان .


 مهردخت سلام داد و گفت من نفر دهمم . افسر هم جواب سلامشو داد و گفت از دخترا کسی نیومده . منتظر باش من برگشتم ازت امتحان می گیرم . 


مهردخت هم خوشحال نشست تو ماشین . 


ده دقیقه بعد ماشین برگشت .. پسرا خوشحال بودن .گفتن : افسر خوبیه به رعایت نکات آیین نامه اهمیت میده . 


مهردخت رفت سوار ماشین شد ولی چند لحظه بعد پیاده شد . 


- : چی شد مهردخت؟؟


-: کارت ملی یا شناسنامه نیاوردم .


-: واااا، مگه تاکید نکردم بهت ؟؟


-: ببخش یادم رفت . 


-: بدو برو بیار . 


مهردخت رفت خونه و چند دقیقه بعد نفس زنان برگشت . کم کم سر و کله ی دخترا پیدا شد . 


افسر با ماشین پر درحال حرکت بود . 


 به مهردخت اشاره کرد الان بر می گردم بیا بنشین امتحان بده . 


یه بیست دقیقه بعد برگشت و مهردخت پرید رفت سوار شد . هنوز راه نیفتاده دوباره پیاده شد . 


از دور می دیدیم داره پاشو می کوبه زمین و غر زنان میاد طرف من .


-: هااااا؟؟ چی شد پس؟؟ 


- : این فرم رو  آموزشگاه نداده بهم . 


-: نداده یا نگرفتی ؟؟ 


-: نمی دونم ماماااان . 


-: سوارش کردم رفتیم آموزشگاه . دو دقیقه بعد برگشت گفت  


-: یه فیش که پرداخت کردیم رو باید می آوردم براشون . 


-: مگه عکسشو تلگرام نکردی؟؟ 


-: چرا کردم میگه با تلگرام فقط نوبتت رو زدیم . برای پرونده باید موجود باشه . 


-: بیا بشین مهردخت زود باش . 


دوباره رفتیم در خونه . رفته از بالا فیش رو آورده . بردیم آموزشگاه اون فرم رو بهش داد. 


برگشتیم به محل امتحان . 


مهردخت دو قدم رفته بود به سمت ماشین که عین برق گرفته ها برگشت . 


-: مامان شناسنامه م کو ؟؟؟ 


-: ای خداااا دیوونه م کردی مهردخت . من چه میدونم . 


-: نیست تو کیفم . ( داشت گریه ش می گرفت) سرم داره می ترکه از درد . 


چشم انداختم تو ماشین .. دیدم انداخته کف ماشین 


-: بگیرررر ، بررررررررررررررو 


مهردخت با عجله رفت سوار ماشین شد . 


چند ثانیه بعد ماشین رو روشن کرد و با تاملی کوتاه ، نرم حرکت کرد . ماشین تو یه کوچه ی پهن بن بست بود . دور دو فرمون  تمیزی زد و برگشت . 


سر تقاطع مکث کرد  و اغراق آمیز اینور اونورشو نگاه کرد . دوباره نرم راه افتاد .


 جلو تر برای پارک دوبل آماده شد . همه ی کارهاشو درست انجام داد ولی موقع عقب اومدن چرخ جلوش کج بود .. 


تو دلم می گفتم نه مهردخت اینطوری نیا عقب . دیدم فرمون رو صاف کرد و قشنگ اومد عقب . خیالم راحت شد . 



دوباره حرکت کرد هنوز مسیر زیادی نرفته بود که نگه داشت . منتظر بودم بیاد بیرون و بگه قبول شدم ولی دیدم نیومد . حالم گرفته شد ..


 گفتم حتما رد شده افسره داره می نویسه مشکلش رو (چون قبول میشن زود میان بیرون ) 


بازم صبر کردم نیومد ، کنجکاو شدم از پشت وانتی که قایم شده بودم ( نمیخواستم مهردخت بفهمه می بینمش که هول بشه) اومدم بیرون دیدم افسره پیاده شده داره با موبایلش حرف میزنه 


چند ثانیه بعد سوار شد دوباره حرکت کرد و هنوز به انتهای خیابون نرسیده بودند که ماشین رو نگه داشت و پیاده شد . 


برگشت عقب منو با چشماش پیدا کرد و با نیش باز علامت موفقیت رو نشون داد . 


خوشحال شدم گفتم : خدا رو شکر اقلا هی رفتیم و اومدیم ، امروز نتیجه گرفت .

 

دوید اومد سوار ماشین شد و با صدای گرفته و رنگ پریده ش ، پرید بغلم و کلی ماچم کرد . 


-: مامان دمت گرم .. خیلی حالم بده اگه تو نبودی چطوری هی میرفتم و می اومدم . 


الان برو آموزشگاه باید اینا رو بدم بهشون تا گواهی نامه صادر بشه . 


رفتیم اموزشگاه گفتم کیفمو ببر شاید پول لازم بشه . 


چند دقیقه بعد صدای مسیج هایی که نشون می داد از کارتم پول برداشت شده ، می اومد . 


مهردخت اومد گفت باید از اینا کپی بگیریم . رفتم دم کتابفروشی  ایستادم .


مهردخت گفت : پس کیفت کو؟؟


- : چه میدونم تو بردی آموزشگاه !!!


-: ای وااای جا گذاشتمش . 


با صدایی که شبیه جیغ بنفش بود گفتم این پنج تومنو بگیر زود برو کپی رو بگیر . 


مهردخت عین فنر از جاش پرید رفت کتابفروشی . 


زنگ زدم آموزشگاه گفتم من مامان مهردختم ، کیف پول اونجا گذاشته ؟؟ گفتن : بععععله . 


مهردخت اومد . گفت : ببخشید مامان . 


گفتم مهردخت میشه هیچی نگی من دارم از عصبانیت می ترکم . 


داریم برج شیش رو تو اداره می بدیم من اینهمه کار دارم تو هم از صبح منو علاف خودت کردی . 


دوباره رفتیم آموزشگاه ، مهردخت کپی ها رو برد بالا و برگشت . 


با معصومیت گفت : مامان میخوای دیرت شده دکتر رو بی خیال شو . منو بذار خونه برو اداره .


جوابشو ندادم . رفتم به سمت درمانگاه . 


دم در درمانگاه بصورت مشکوکی شلوغ بود . 


با مهردخت رفتیم تو دیدیم پر از پلیس و مامور کلانتریه . دکتر هم خونین و مالین نشسته رو پله . !!!!

خواستیم برگردیم . 


دکتر گفت : خواهش می کنم تشریف داشته باشید . من الان دستمو پانسمان می کنم می رسم خدمتتون . 


بصورت معذب  نشستیم سرجامون . 


دکتر سر منشی که یه دختر که از لاغری شبیه لوله خودکار بود و داشت از ترس و وحشت اتفاقات افتاده ، سکته می کرد داد کشید که کلید این اتاق رو بیار می خوام دستمو ببندم . 


عججججب گیری افتاده بودیم هاااا. 


یواش با مهردخت بلند شدیم ، دکتره پرید که تشریف داشته باشید !!!!


باز ما گیج این اوضاع بودیم که دیدیم پلیس یه غول تشنی رو آورد تو درمانگاه هی به دکتر می گفت ایشون بودند شما رو زدن ؟؟ 



من و مهردخت هم از بلبشو بازار استفاده کردیم و از در لیز خوردیم اومدیم بیرون . 


تو همین فاصله هم فهمیدیم احتمالا" پسره دوست منشیه بوده حالا نمیدونم چی بوده صبح اومده دختره رو بزنه دکتره مانع شده گفته اینجا درمانگاهه جای لات بازی نیست که پسره دق دختره رو هم سر دکتر درآورده . 



زیر لب به شانس خودم بد و بیراه می گفتم که مهردخت رو رسوندم یه درمانگاه دیگه . 


دکتر معاینه ش کرد و گفت گلوش چرک کرده . دوتا پنی سیلین نوشت که همون موقع و امروز بزنیم . تزریق انجام شد . 



بردمش خونه . بوسش کردم و گفتم مبارک باشه مامان جون دوست داشتم امروز پیشت می موندم ولی نمیتونم . 


برو استراحت کن و غذاهات رو بخور ، بعد از ظهر برات  آب لیمو شیرین و پرتقال می گیرم زود خوب میشی . 


ظهر بود اومدم اداره و یه بند مشغول کارها شدم .


 عصری براش لیمو شیرین و پرتقال خردیدم تا شب چهار تا لیوان بزرگ اب میوه دادم . آب لیمو و عسل خوب هم به دادش رسید .


 امروز صبح تبش قطع شده بود . قبل از اومدن به اداره آمپولش رو زدم .


 وقتی داشتم سرنگ رو برای تزریق اماده می کردم یاد دیروز و اونهمه ماجرا افتادم .


 بی اختیار خنده م گرفت . 


مهردخت گفت : چرا می خندی ؟ 


گفتم : من که یادم نمیره چجوری گواهی نامه گرفتی . تو چطور ؟؟ 


همینطور که سوزن رو تو عضله فشار میدادم مهردخت هم عینه ژله می لرزید و می خندید


و می گفت :  ناموسا" چرا اینطوری شد 


***************


دوستتون دارم 




نظرات 21 + ارسال نظر
زیبا یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 03:59 ب.ظ http://roozmaregi40.blogfa.com/

مبارکا باشه. بلاخره این پروژه رو تموم کردین. دختری منم بلاخره گواهینامه اش رو گرفت

زیبای عزیزم مبارک گل دختر تو هم باشه . الهی همیشه با امنیت کامل رانددگی کنند

لیلا یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 02:12 ب.ظ

سلام مهربانو جان
باریکلا مهردخت که با اون همه مریضی امتحانش رو قبول شد.
و آفرین به پشتکار مادر که کار بالاخره تمام شد .
شادی این موفقیت گوارایه وجودتان

سلام لیلای نازنینم .
دفعه ی سومش بود امتحان میداد لیلا جون ولی همین دوهفته پشت سر هم رد شدن باعث شد نکات بیشتری رو یاد بگیره و رعایت کنه . گو اینکه الان یه افسر از ما که سالهاست داریم رانندگی می کنیم امتحان بگیره حتما بخاطر نکات ریز که رعایت نمی کنیم ردمون می کنه

مهرگل دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت 01:37 ب.ظ

به به گواهینامه دار شدناتون مبارکا باشهههههه
من یادمه خودم که میخواستم گواهینامه بگیرم انقدر استرس داشتم 5 دقیقه مونده به نوبتم رفتم از داروخانه روبروی آموزشگاه یه برگ قرص ضد استرس گرفتم دو تا خوردم و رفتم و خیلی زود هم قبول شدم . جالبه فکر میکردم که قرص ها باعث آرامشم شدن نگو همش تلقینه خخخ

ممنون عزیز دلم .
جدی ارامبخش خوردی ؟ اونم دوتااااا ..
خوبه باز کسل و خواب الود نشدی

افشان شنبه 29 مهر 1396 ساعت 02:29 ب.ظ

مونس شنبه 29 مهر 1396 ساعت 09:09 ق.ظ http://kindview.blogfa.com/

مبارکه
حالا ماشین هم براش زود بخر مامان مهربوون

مررسی ونوسی جون
پول نداااارم

Miss.khorshid جمعه 28 مهر 1396 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام مهربانوی مهربون

به به مبارکش باشه و دست شما هم درد نکنه. البته من هم خیلی صبورم. درکتون میکنم

سلام عزیز دلم
ممنونتم قربونت .

هانیه جمعه 28 مهر 1396 ساعت 12:35 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com

سلام چه ماجراهایی داشتید من بودم بر می گشتم خونه در آینده همچین مادر خبیثی فکر کنم بشم

سلام هانی جان خدا نکنه مااااادر

غریبه جمعه 28 مهر 1396 ساعت 09:22 ق.ظ

سلام
ماشاالله به این طاقت و تحمل شما
خب خدا را شکر دیگه با گواهینامه ی معتبر رانندگی می کند
ولی فکر کنم دیگه زحمت رانندگی از شما برداشته می شود
پسر من هم خیلی کم حواس است تا حالا چند بار ناچار به تعویض قفل ها شده ایم چون آقا گم کرده
چند روز پیش دنبال کنترل تلویزیون کل خانه را بهم ریختیم آخرش توی جیب حوله اش پیدایش کردیم !

سلام غریبه جان .

بله این شبا که تو ترافیک می مونیم همه ش میگه مامان دیگه تو بشین کنارم من برات رانندگی کنم خستگی اینهمه بردن اوردن دربیاد
ای واااای جیب حوله عااالی بود

مادر دو دختر پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 05:13 ب.ظ

عزیزم گواهی نامه مهردخت عزیز مبارک باشه
تینا دخترم شنیه امنحانه گواهینامه داره دقیقابرنامه من وتینا هم شبیه شماست ههههههه ولی منم کم کم دیگه دارم کارهارو به خودش واگزا میکنم

ممنونم عزیز دلم
قربونش انشالله قبول میشه دختر گلت
کار خیلی خوبی میکنی عزیز دلم

شیرین پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 02:03 ب.ظ

ماشالا به این صبر و حوصله مهربانو جان
فک کنم آقا سرهنگه دلش سوخته به حال تو و کمی هم اغماض نشون داده
خیلی تبریک میگم اول به خودت بعدش به مهردخت ایشالا یه روزی با درآمد خودش یه ماشین خوشگل بخره
همیشه ی همیشه سایه ت بالاسر دخترت باشه مهربانو

قربونت عزیز دلم . نذاشتم آقا سرهنگه بفهمه من هستم چون فکر می کردم اون که نمی دونه مهردخت تب داره و من منتظرم ببرمش دکتر بعد برم اداره ممکنه فکر کنه این دختر لوس رو رد کنم .
مهردخت هم انصافا" خیلی کلاس برداشت ه رانندگیش خوبه ، دو بار هم رد شده دفعه ی سومش بود

الهی خدا عزیزان تو رو هم برات نگه داره شیرین گلم

مینو پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 11:19 ق.ظ http://Milad321.blogfa.com

گواهینامه دختر گلت مبارک باشه.

این موارد برای من تقریبا پیش نیومده.یعنی برای بعضی کارهای مربوط به بچه ها مثل ثبت نام که تا یک زمانی خودم مراجعه میکردم و چیزی جا نمیگذاشتم.

ممنون عزیزم .
مینو جان از وقتی مهردخت هنرستانش تموم شد همه ی این کارها رو به خودش سپردم که مسئولیتشو خودش بعهده بگیره .. ما خیلی همه چیز رو شسته و رفته برای بچه ها آماده کردیم و احساس می کردم در مورد رفتارتو محیط های اداری و صبر کردن و تو صف ایستادن ضعیفه . رو همین حساب بهش گفتم خودت برو گذرنامه ت رو تمدید کن اول خیلی مقاومت کرد و هی می گفت می رم بلد نیستم ضایع میشم یا مدارک رو گم می کنم ولی من اهمیت ندادم خودش رفت همه ی مراحل رو خوب انجام دادو گذرنامه ش تمدید شد . ثبت نام دانشگاه هم همینطور البته باهاش رفتم اونو ولی اولش مینشستم رو صندلی و می گفتم برو ببین از کجا باید شروع کنی

لیدا پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 12:01 ق.ظ

مبارک باشه.اما منم اینقد حوصله ندارم.داد میزنم سرِ بچه ها زود همدپشیمون میشم.

ممنون عزیزم .آخی قربونت هم مهربونی هم کم طاقت

نازنین مریم چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام

گواهینامه مهردخت جان مبارک باشه.
بعضی روزها اینجوری میشه. مخصوصا اگه آدم مریض هم باشه.
یاد خودم افتادم که داشتم همسرجان رو موقع رانندگی از روی جی پی اس تو تهران راهنمایی می کردم. ۸ بار خروجی های اتوبان ها رو با حواس پرتی رد کردم‌. هی هربار مسیر جدید انتخاب می کردیم و دوباره..‌.
خلاصه تو ترافیک تهران حسابی کلافه شده بودیم ولی بعد از اون روز همه اش به این خاطره می خندیم.

سلام عزیز دلم .
ممنونتم عزیزم ، اره واقعا احتمالا تاثیر تب و شب نخوابیدن بوده .
والا ترافیک تهران همه رو کلافه می کنه

مهسا چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 12:51 ب.ظ

گواهی نامه مهردخت جان مبارک
ان شا الله موفقیت های بیشتر در کنار مامان مهربونش


قربونت عزیزم ممنونتم

آفتابگردان چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 10:55 ق.ظ

یاد فیلم ساعت 5عصر افتادم

آره بخدا صبح که تخم مرغ عسلی به مهردخت میدادم و می گفتم تا ساعت هشت امتحانشو میده و تا هشت و نیم دکتر هم بردمش و .... شبیه همونجایی بود که سیامک بدبخت داشت دوش می گرفت و اواز می خوند

نسرین چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 09:41 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خوردن آب تا هشت لیوان برای بدن خوبه بخصوص موقع مریضی ها چون باکتریها رو میشوره و دفع میکنه.
ولی آره آبمیوه خوشمزه تره

مینا چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 09:19 ق.ظ

ای جانم مبارکش باشه

مریم چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 08:25 ق.ظ

ماشالله به این مامان پر انر‍ژی.
مهربانو جان من یک صدم شما هم حوصله ندارم . منظورم اتفاقات گواهینامه است.

قربونت برم مریم جون .
مقوله ی فرزند داری واقعا چیزیه که تا اینهمه استقامت و بردباری رو درخودت ندیدی واااقعا بهتره مادر نشی .
البته مادر یا پدر شدن دیگه نهایتشه وگرنه ایجاد هر ارتباطی صبوری و ایثار فراوون میخواد . وقتی قراره باکسی وارد رابطه بشی و اون رابطه برات مهمه باید برای حفظ و بقاعش انرژی گذاشت و صد البته باید متقابل باشه وگرنه دیر یا زود کم میاری و رها می کنی مثل همون اتفاقی که برای زندگی من و آرمین افتاد . اگر هم رها نکنی میشه سرسپردگی و زندگی برده دار که خدا نصیب نکنه

نسرین چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 01:57 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

تو خدای صبری!!!!

من موندم تو اینهمه تحملت. من بودم وسط راه چشامو می بستم و با تمام توانم اونقدر جیغ بنفش می کشیدم تا نفسم تموم بشه.

همش خدا خدا می کردم مهردخت با اینهمه دردسر قبول بشه.
خوشحالم داره خوب میشه.
شنیدم در روز هر چی بیشتر از دوتا پرتقال بخوری، بیفایده هست و ویتامین بیشتری جذب بدن نمیشه.

امیدوارم همیشه سلامت باشی گلم
تا خدا دوستت دارم و دلم مدام برات تنگ میشه

آمپرم رو هزار بود .
آره واقعا خوب شد که قبول شد وگرنه خیلی حالمون گرفته می شد .
نمی دونم واقعا تاثیر داره یا نه لی میدونم خوردن مایعات به خوب شدن کمک میکنه ولو آب خالی باشه . البته چون خوردن اونهمه اب هم خوشایند نیست حداقل اب میوه که مزه هم داره می خوریم .
قربونت برم خواهر جون تو هم سلامت باشی . میدونی که چقدر برام عزززیزی نازنینم

سینا سه‌شنبه 25 مهر 1396 ساعت 11:47 ب.ظ

گواهینامه مهردخت عزیز مبارک. خدا رو شکر که بعد از اینهمه استرس آخرش خوب تموم شد. به قول خودت ما تیرماهیها همه چیز رو از سخت ترین راه ممکن باید به دست بیاریم.

از ماجرای دکتره خیلی خندیدم. غول تشن رو خوب اومدی

ایشالله حال مهردخت هم تا حالا خوب خوب شده باشه.

ممنون سینا جان
آره واقعا " اولش اصلا برام مهم نبود میگفتم نشد هفته ی دیگه میاد ولی هر چی منتظر تر شدم بیشتر برام مهم شد . آررره بخدا دیدی تا حالا ما عین بچه های آدمیزاد یه کارمون راه بیفته ؟؟ نفس و من و مهردخت و تو شاهکاریم بخدا
دکتره طفلکی خیلی هم دکتر مودب و معقولیه ولی شانسش زده بود گیر دوست پسر غول تشن افتاده بود
ممنون عزیز جان تبش قطع شده ولی سوزش گلو ولش نمیکنه

پونی سه‌شنبه 25 مهر 1396 ساعت 06:04 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

عجبا
این نسل چقدر بی حواسند!
ما که سرما میخوریم عمو دکترمون زو می خوابونه یک سفتریاکسون با سرم حواله می کنه!
حالا کی میمیریم باهاش خدا می داند

عجب گواهینامه پر ماجرایی

خیرشو ببینید

این نسل که شاهکارن ، مهردخت بلحاظ ژنتیک هم که عااالیه بیش فعال هم که بوده دوشنبه مریض هم شد دیگه نوووووووور علی نوووووووور
ان شالله که سالم و دلخوش باشی . تو هم خیر بچه هاتو ببینی دوست قدیمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد