دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" مهربانو در آینه"

 به نقد هایی که در مورد فیلم " ملی و راه های نرفته ش " خوندم ، کاری ندارم اکثر منتقدین انگشت اتهامشون رو به سمت " تهمینه میلانی" گرفتند و میگن عقایدش فمنیستیه و فقط می خواد زنان رو مظلوم و مردان رو ظالم نشون بده . 


دیشب رفتم  سراغ فیلمش و "مهربانو رو تو آینه "دیدم .


فیلم خیلی وقته اکران شده و شاید تا چند روز دیگه از پرده ی اکران پایین بیاد ، با این وجود اگر هنوز برای دیدنش تمایل دارید ، ادامه ی پست رو نخونید چون داستان رو لو میدم . 




ملی " ماهور الوند" ، نقش دختر کم سن و سال و ساده ای رو بازی می کرد که به دلیل جو سخت و عذاب آور خانه ی پدری ، قصد ازدواج و فرار از موقعیت رو داشت .


 در این میون برادر دوستش رو دید و به تصور ساختن یه زندگی جدید و به دور از تحقیر و توهین های خانه ی پدری ، برای ازدواج با سیامک " میلاد کی مرام" اصرار کرد . 


شخصیت فرمانده ی" سیامک" و فرمانبردار "ملی " باعث شد در دوران کوتاه آشنایی ، جای شخصیت ها در زندگی کاملا مشخص و محکم بشه .


 ملی بخاطر راضی نگه داشتن عشقش مرتب چششم یا همون خُب رو می گفت . 


یعنی سیامک با قربون صدقه بهش حالی کرد که دوستت دارم و همه چیزو به من بسپار و بگو خُب .. ملی هم در مقابل هر اعتراض کوچیک که می کرد یه جمله ی ((مگه قرارمون این نبود که بگی خُب و بسپری به من )) ، لال می شد و با لبخند،بحث رو تموم می کرد .


حتی وقتی دید سیامک یواشکی موبایلش رو چک کرد ولی اجازه نداد اون این کار رو بکنه، کوتاه اومد.


مشکلات روانی سیامک و شک بی انتهاش به ملی از همون شب اول ازدواجشون رو شد و کم کم زندگی برای ملی به جهنم تبدیل شد .


  زیر مشت و لگد های سیامک اعضاء بدنش شکست و حتی بچه ش رو  از دست داد ولی هیچکس رو نداشت بهش پناه ببره . 


خانواده ی احمقش فقط فکر آبرو و در و همسایه بودند و سیامک هم بهش اجازه ی هیچ معاشرت و یا دسترسی به دنیای مجازی رو نمی داد ، دوست و آشنا هم بهش توصیه می کردند که تهش هیچ اتفاق خوبی برات نمی افته و قانون هم مدافع مرد هاست . پس سرت رو بنداز پایین و ادامه بده . 



زندگی ملی خیلی شبیه من بود . 


تفاوت هایی هم داشت ولی اون موضوعات مهمی که ملی باهاش مواجه بود باعث شد بعد از چهارده سال که جدا شدم و در واقع رها شدم ، زخم عمیقی که روش بسته شده بود ، کنده بشه. 


انگار یه پاتیل نمک هم روش خالی شد و انقدر سوووخت و سوزوندم که صدای هق هق گریه هام رو نتونستم کنترل کنم . 


فیلم رو با مهردخت و بردیا دیدیم ، بردیا وسط نشسته بود و فقط بغلم کرده بود و نوازشم می کرد . 



ملی بیست ساله ی عاشق ، از سیامک کتک های وحشیانه می خورد ، بهش التماس می کرد که بگه چرااا؟؟


 دنبال راه حل بود که بفهمه کدوم کارش باعث میشه سیامک دیوانه شه و بجونش بیفته ولی نمی تونست بفهمه .. 


چون همسرش بیمار بود ، چون از تَرَک دیوار هم بهانه می گرفت و کتکش می زد و بعد پشیمون می شد . 


اوج اندوه و استیصال ملی من رو از پا دراورد . 


مهربانو باور کرده بود که هیچ راه گریزی نیست چون اگر پدر و مادر عزیزش بفهمن چه زندگی غمبار و سیاهی داره از غصه می میرند ، ملی باور کرده بود که هیچ راه گریزی نیست چون  خانواده ش دوسش ندارند و طلاق رو ننگ می دونند . 


وقتی سیامک عصبانی می شد ، همه ی وجود ملی پر می شد از وحشت کتک هایی که در انتظارش بود . 


وقتی آرمین سیاه میشد ، همه ی وجود مهربانو پر می شد از وحشت کتک هایی که در انتظارش بود . 



این مقایسه ها ، این حس مشترک من و ملی دیشب دیوانه م کرده بود .


 فکر می کردم با اونهمه اشکی که ریختم ، غم گذشته م سبک شد ولی نشده بود .


 وقتی با مهردخت  برگشتیم خونه ،باریتم تند و عصبی کارهایی که ضرورتی به انجامش نبود رو انجام دادم . 


دوبار از دست مهردخت ناراحت شدم ، پرخاش کردم و دوباره گریه کردم و همه ی این ها از ساعت یک تا دو و ربع بامداد انجام شد چون فیلم رو ساعت یازده تا یک دیدیم . 



امروز صبح بیدار شدم  . 


نشسته بودم تو تختم و فکر می کردم . 


حالا چهارده سال از جدایی از اون زندگی نکبت بار و رسیدن به آرامش و امنیت گذشته .. 


صد البته که راه همواری تا امروز طی نشد ولی با وحشت نبود ..


 همه ی مشکلاتم مسائلی بود که راه حل داشت . راه حلش رو با کمک نفس و بقیه ی عزیزانم پیدا کردم و  وا ندادم . 


خودم رو هنوز تو شرایط سابق تصور کردم و به خودم لرزیدم . 


نوزدهم آبان یعنی همین جمعه ای که گذشت ، بیست و سومین سالگرد شبی بود که عروس کوچولوی آرمین بود م .


 فکر کنید اگر جدا نشده بودم چهارده سال دیگه به اون بدبختی اضافه شده بود .. من چی بودم ، مهردخت چی بود .. اصلا زیر مشت و لگد های آرمین زنده  مونده بودم ؟؟ 



خدا رو از ته دل شکر کردم و با خلوص نیت برای همه ی کسانی که امروز تو شرایط سخت گیر کردن ، کسانی که به اصطلاح نه راه پس دارند نه پیش دعا کردم .


 از خدا خواستم براشون شرایط "رهایی " رو فراهم کنه . بهشون قدرت ایستادن و زندگی کردن درست روبده . 


رفتم دوش گرفتم . آینه ی حمام مه آلود شده بود . از پس بخار صورت بیست ساله و معصوم مهربانو پیدا بود . 


بخار رو با دستم پاک کردم . 


زنی با چین های ریز سالهای گذشته بر صورت ، اما زیبا و محکم بنام مهربانوی چهل و چهار ساله پدیدار شد . نفسی به راحتی کشیدم . من این مهربانو رو دوست دارم . 



دوستتون دارم 



نظرات 22 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 30 فروردین 1401 ساعت 12:27 ب.ظ

منم با این فیلم هق زدم. زندگی مادرم و به یاد آوردم لحظه به لحظه...
مادر من هم مثل شما یه زن قوی بود که خودش و من رو نجات داد و با عشق بزرگ کرد

لیمو جانم کامنتت باعث شد برم این پست قدیمی که نوشتم رو دوباره بخونم . اینکه میگن هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند حقیقت محضه . پست رو با همه ی وجودم و با همه ی احساسم نوشته بودم ... دوباره خیلی چیزا برام تداعی شد . خدا رو هزار بار شکر که من و مهردخت نجات پیدا کردیم خدا رو هزار بار شکر که لیمو و مامان عزیزش نجات پیدا کردن ... الهی همه ی گرفتارا درست فکر کنند ، تصمیم بگیرند و نجات پیدا کنند

مهرگل جمعه 17 آذر 1396 ساعت 12:40 ب.ظ

ای جونم . چقدر دلم یه جوری شد
چقدر خوبه که راحت شدی و الان داری با آرامش زندگی میکنی و به نظر من این چیزی نیست جز شجاعت مهربانو

عزززیزم ممنونتم ... روزگار سختی بود که گذشت ولی آثارش هیچوقت بطور کامل محو نمیشه .
عزیزمی

آذر سه‌شنبه 30 آبان 1396 ساعت 09:11 ق.ظ

عزیززززز دلم بیا بغلم. قربونت برم ما یادمون نمیره چی کشیدی که ده ساله همراهتیم تو که حق داری. عوضش خدا کسی رو بهت بخشید که لیاقت مهر و عشقت رو داره. حال نفس جان خوبه؟ مهردخت چه میکنه با دانشگاه؟

خدا نکنه آذر جونم
قربون محبتت نازنین خدا برای همه عزیزانشون رو ببخشه ، این نفس و مهردخت رو هم به من زیاد نبینه و برام نگهدار باشه .
اره خدا رو شکر خوب خوبه ، چک آپ های بعد از شیمی درمانی هم عالی بوده . مهردخت هم خیلی خوبه و با ذوق و شوق کلاساشو می گذرونه .. تنبل خانوم هر شب که داره می خوابه دست می گیره رو به آسمون میگه خدایا شکرت دیگه هر روز مجبور نیستم برم مدرسه

نگین پنج‌شنبه 25 آبان 1396 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام,منم از خواننده های شما هستم مهربانو جان۲۶سالمه و شرایطم بسیارشبیه به زندگی قبلی شماوملی هست البته من شوهرم علاوه بر زورگو بودنش خسیس وبدجنس و قدر نشناس و متظاهره,با اجراگذاشتن مهریه ام تاحدودی ترسیده و نمیتونه زور بگه ولی معلومه داره نقش بازی میکنه و هنوزم تو دعواها توهین میکنه و با خونوادم هم خیلی بده,خیلی خسیسه,منم ۱دختر ۳ساله دارم و میخام تحمل کنم تا ایشالا درسم تموم بشه و برم سر کار وبعدش اقدام کنم ,موفق باشین و تندرست

سلام نگین جان . از خوندن کامنتت متاسف شدم عزیزم . امیدوارم موفق باشی و راهت رو درست انتخاب کنی . دختر کوچولوی نازت رو ببوس

سحرجدید چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.kamandmaman.com

مهربانو جان‌ بعد از این‌چند سال که پستهاتو میخونم‌ و نزدیک بهت زندگی میکنم و ولی نمیدونم چه شکلی هستی ...ولی هر روز به یادت هستم ....چون وقتی میرم کمند رو از مهد بیارم از حوالی خونتون رد میشم و نا خدا آگاه یادت میفتم ....البته که همیشه پستهات رو میخونم ولی ببخشید که اینقدر درگیرم که فرصت کامنت گذاشتن نبود ...ولی با این پست اینقدر ناراحت شدم‌برای مهربانوهای سرزمینم برای مهر دخت های سرزمینم .....برای خودت که بعد از فیلم چه حالی بودی و صد در صد مهردخت که حال مامان مهربونش رو اینچنین میدیده .....دوستت دارم ....پایدار باشی و مانا.....

عززیز دلم . چه حرفیه سحر جان میدونم که همه ی حواست باید پی دوتا دختر ماهت باشه و همیشه اولویت با اونهاست .
شب بدی بود که گذشت خدا عهاقبت همه مون رو بخیر کنه .
منم دوستت دارم و دخترای گلت رو میبوسم نازنین .

ونوس سه‌شنبه 23 آبان 1396 ساعت 08:41 ب.ظ

اوخی چه ناراحت شدم جایی که گریه میکردی
کاش خودتو مجبور نمیکردی همه فیلمو ببینی
ایندفه ازین فیلما ببینی کوتکت میزنما

غریبه دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام
روز های سخت زندگی ات را دو باره بیادت آورد
داستان زندگی ات هنوز در ذهن من بیگانه حک است و خیلی چیز هایش به یادم هست وای به حال شما

بهتر است آدم به چیزی های خوب زندگی اش فکر کند به نفس و به مهر دخت و دستهای گرم و پر مهر. خانواده
روز های شاد و پر نشاط برایت آرزو دارم

سلام

ممنون دوست خوبم خدا شما عزیزان رو هم برای من نگه داره . برای شما هم بهترین ها رو از خدا می خوام

پونی دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 12:54 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
من موندم چطوری مردم این رابطه های کج دار و مریز را تحمل می کنند؟؟
مگر ازدواج به بردگی رفتن است؟
که اگر موفق نبود شکست کامل و تباهی همه عمر را داشته باشد؟
از آنجایی که گشتم و دیدم همه جا در دنیای متمدن، ازدواج فرصت زیبای لذت بردن از زندگی با کسیست که بیشتر از همه با او خوش می گذرد
متاسفانه ما مثل بقیه کارهای دیگر این شادی و لذت طبیعی را با ندانم کاری های خود به گند کشیده ایم
کو آن کسی که میگه ایرانیان باهوشترین مردمان دنیا هستند؟
اتفاقا ایرانی ها تخصص عجیبی در هدر دادن فرصت ها، تلخ کردن شیرینی موفقیت ها و سخت کردن کارها دارند.

تبریک میگویم که توانسته اید بر حرف مردم فائق آمده و خود را از شر آن بی خرد رها سازید.

چه خوبه این نوع فیلم ها ساخته بشه تا جوان ها از خامی در بیایند و با چشم باز علائم را دیده و به دام نیوفتند

روزگارتون همیشه شاد و توام با عشق بادا بانو

درود بر تو
پونی جان میدونی که منم مثل خودت فکر می کنم ولی واقعا عوامل زیادی برای محکم بودن و ایستادن وجود داره من که خانواده ی بسیار حمایتگری داشتم ، من که تحصیلات دانشگاهی و یه شغل خوب و آبرومند داشتم نمیتونم به راحتی به کسی که راهی به خانه ی پدری نداره ، کسی که تحصیلات مناسب و شغلی نداره ، کسی که اندک سرمایه ای برای اجاره کردن یه اتاق یا بپا کردن یه شغل حدااقلی نداره توصیه جدایی کنم .
ادم تحت اون شرایط هیچ اعتماد به نفس نداره کاش مرکز خدمات مشاوره رایگان برای ترمیم روحیه اسیب دیده ی زن یا مرد تحت فشار به وفور وجود داشت تا آدم بتونه کمی سرپا بشه و برای زندگی بهتر تصمیم بگیره و عمل کنه .
من خیلی خیلی برای کسانی که تحت این شرایطن دعا می کنم تا بتونن خودشونو پیدا کنند
تو هم شاد و خوشبخت باشی

نازلی دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.n-nikan.blogsky.com

اشکمو درآوردی که
خوشحالم که این زمین خوردن باعث شد تا آسمونها پرواز کنی

فدات شم نازالی جونم قربون چشمات

یه خانم دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 10:29 ق.ظ

من هم هجده سال زندگی مشترک را تجربه کرده ام که هر روز به فکر بهبودش بودم اما طرف مقابلم و خانواده اش مریض و بیمار بودند و اصلا شوهرم ثبات شخصیت نداشت. برای کوچکترین کارهای من خواهرش نظر می داد و نظر اون را بر من که همسرش بودم مقدم می شمرد. بچه اش مریض می شد از خواهر و مادرش می پرسید چیکار کنیم. می گفت من عرضه بچه داری ندارم. همه چیز را بهش دادم و با یک چمدان لباس و کتابم اذر ماه پارسال بیرون اوومدم . به لطف خدا الا ن همه چیز دارم چون امنیت و ارامش دارم. سه ماهه پسرم را ندیده ام . اما مطمئنم یک روز پسرم میاد سراغم . این در حالی است که از نظر اجتماعی یک زن کاملا موفق و علمی و استاد یکی از دانشگاههای تهران هستم.

عزززیزم حیف از هجده سال غصه و درد که بجونت خریدی . این امنیت و ارامش چیز فوق العاده اییه .
بمیرم برای دلت که برای پسرت پرمی زنه ولی واقعا برای بچه ها هم بهتره مادر سالم و توانایی داشته باشند تا یه مادر افسرده و غمگین .
خدا رو شکر که بانوی شایسته ای هستی و مطمئن باش فرزندت به وجودت افتخار می کنه

مهسا دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 08:44 ق.ظ

مهربانوی عزیز چقدر غمگین شدم...خدارو شکر می کنم که روزهای بد تموم شدند....امیدوارم که هیچ دلی از تصمیمش پشیمون نشه و دنبال رهایی نباشه.
شاد و سلامت باشی

ممنون عزیز دلم مهسا جان
الهی آاااامین

نسرین دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 01:10 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

با تو گریه کردم... گریه کردم.. گریه کردممن این مهربانو رو دوست دارم
عاشقشم
چشمای گرم از گریه شو می بوسم
و قدر قلب مهربونشو که دریای مهره رو می دونم

حق داری

و ایکاش بتونی یه بار به آرمین در تنهایی و رودر رو بگی که چه بسرش آوردی و هیچوقت نمی بخشیش.
آخه هر کسی لیاقت بخشیده شدنو ندارن و نباید بخشید.
همینطور که عشق وجود داره، دوست نداشتن هم وچود داره، نفرت هم
همینطور که بخشش هست و زیباست، نبخشیدن هم وجود داره و محکمه

من آرمینو نمی بخشم که اونقدر تو رو آزار داد

قربون چشمای مهربونت نسرین جونم تو گریه نکن من جای جفتمون گریه کردم
بزرگترین تنبیه برای آرمین ، فقدان اونهمه عشق و محبت خالص منه که هیچوقت نتونست جاشو با کسی پرکنه .
ارمین در پنجاه و سه سالگی بسیااااار تنهاست

سینا یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 11:55 ب.ظ

سمیرا یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 11:05 ب.ظ

فیلم های تهمینه میلانی رو خیلی دوس دارم

مهربانو جون با خوندنت اشکای منم جاری شد...خوشحالم

برای حال خوبت و در کنار عزیزای دلت بودن

فقط یه چی بگم:

مشاور به من میگه :گذشته هارو سعی کن فراموش کنی
و

بریزیشون دور..اما نمیتونم..تو چطور تونستی فراموش کنی؟

و پایدار و مقاوم شی ؟؟میشه به منم یاد بدی عزیز

سمیرا جون منم همیشه فیلم هاشو دوست داشتم ولی این بار بحث دوست داشتن یه طرف ، اینهمه همذات پنداری و لمس درد ملی یه طرف . الهی هیچکس انقدر این شخصیت رو به خودش نزدیک نبینه .
سمیرا جون فراموش کردن واژه ی درستی برای این مهارت نیست مگر اینکه حافظه مون کلا پاک بشه تا فراموش کنیم . راه من برای گذشتن از این بستر غم آلود این بوده که همیشه انقدر از رهایی و شرتیطی که امروز ازش راضیم ، خوشحالم که وقت نمی کنم به پشت سرم نگاه کنم . فراموش نکردم فقط گذشته رو پشت سرم جا میذارم .
قربونت امیدوارم انقدر روزهای خوب تجربه کنی که بتونی همه رو جا بذاری دوست من

زهره یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 07:41 ب.ظ

چه خوب که مهربانوی شجاعی بودی و از اون زندگی بیرون اومدی

مرسی زهره جون فکر می کنم شجاعانه ترین کار زندگیم بود

تکتم یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 03:54 ب.ظ

عزیز دل مهربونم
صبح که پستت رو دیدم کلییییی چیزی برات نوشتم و دایرکت فرستادم ولی نمی دونم چی بلایی به سرش اومد.
اومدم دیدم اینجا هم مفصل نوشتی.
نوشته هات اشکم رو در آورد مهربانو جونم.یاد چهار سال پیش افتادم.اون روزا تنها کارمتو خوابگاه این بود بیام تو رو بخونم.یک هفته پشت سر هم.شب و روز خوندمت و گریه کردم.ولی بعد عاشقت شدم.
عاشق اراده ت ، اعتماد بنفس، زنانگی و انسان بودنت.نمی دونی چقدر زیااااد شاید اندازه های دریاهای روی زمین سخاوت مندانه تجربه و نکاته بهمو یاد دادی.زندگی کردن یاد دادی.من همیشه وام داره واژه ها و سخاوتت هستم.و عاشق جسارت و قدرتمندی و تصمیم گیریت.دوست دارم مثل تو باشم یک زن قوی که حتی بدترین مشکلاتم نمی تونه از پا درش بیاره و ادامه میده نه به خاطر بقیه بها خاطر وجود ارزش مند خودش.کاش بتونم.دعا کن برام.بووووس و یک بغل محکم از یک تکتم با چشمانی نم بار

فدات شم عززیزم والا کامنت به این زیبایی تو هم دل من رو لرزوند و اشک به چشمم آورد . قربون محبتت نازنین من . الهی همیشه عاشق و موفق و شاد باشی و هیچوقت رنگ غم به باورهای پاکت نشینه تکتم عزیز م

شارمین یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 03:24 ب.ظ http://behappy.blog.ir

عزیزم

افشان یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 03:18 ب.ظ

مینا یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 02:43 ب.ظ

امیدوارم خدا به جبران تمام سختی هایی که کشیدی یه همسرخوب و باحال . با معرفت سر راه مهردخت عزیز قرار بده و به خودت و نفس جان سلامتی برای لذت هرچه بیشتر بردن از فصل سوم زندگیتون بده

اللللهی آمین مرسی عزیزم چه ارزوی قشنگی . دلم ضعف رفت

رها یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.rahashavam.blogsky.com

مهربانو جان غمگین شدم برای غمت و خوشحالم که الان چهره زنی رو در اینه میبینی که از تصمیمش نه تنها پشیمون نیست بلکه راضیه. زندگی ماها ثابت میکنه فیلم های میلانی حقیقتهای تلخی هست که جامعه مرد سالار میخواد انکارش کنه. فیمینیست چیه. درد داره بخونی پدر و مادر بنیتا باید دیه نصف بپردازن تا قاتل جیگرگوشه شون اعدام بشه. این چشم گفتن ها،این قانونهای زن ستیز،این ترس از آبروها ،هزاران ملی در خودش پنهان کرده. بهم سر بزن عزیزم. من سه تا خواهر بزرگتر دارم یکیش قطعا شمایی.

قربونت رها جون . بمیرم برای دل داغدار اون پدر و مادر و نفرین به این قوانین مسخره ی بی دلیل .
امیدوارم لایق کلمه ی خواهر باشم عزززیزم

نوشی یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 12:41 ب.ظ

عزیزدلم خدارو شکر که امروز مهربانوی زیبا و محکم هستی .

منم با همسرم فیلم رو دیدیم و تا چند دقیقه بعد از تمام شدن فیلم تو شوک بودیم ولی برای من از همه بدتر صحبتهای خانمهایی بود که تو سینما بودن و میگفتن خانم میلانی اغراق میکنه تو فیلماش و بزرگنماییی !!!! در واقع از ماست که برماست .
آدم وقتی خودش دختر داره خیلی بیشتر میترسه مهربانو جان .
آرزو میکنم دختران ما زنانی قوی ، دانا ، توانا و مستقل باشند.

عزیزمی نوشی جون . دقیقا اون جمله های اول پست رو بخاطر همین نقدهای خنده دار و عصبی نوشتم که مردم و مخصوصا خانم ها میگن خانم میلانی فمینیسته و زنان رو مظلوم و مردان رو ظالم نشون میده .
منم برای دعای قشنگت آمین میگم عزیزم

Nahid یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 12:20 ب.ظ http://rooznegareman.blogsky.com

عزیزدلم.
یه توصیه خواهرانه. اصلاً فیلم درام نبین. منکه اصلاً نمی بینم. یعنی اگه فقط یه صحنه خشونت بار هم داشته باشه، پامیشم میرم.
اصلاً کشش ندارم. حتی گاهی یه بگومگوی معمولی منو یاد خاطره ای میندازه که اصلاً صدای تلویزیون را قطع میکنم که نشنوم.

ناهید جونم من خیلی فیلم در ژانرهای مختلف می بینم .. ملی استثنایی بود که خیلی شباهت هاش من رو از پا در اورد .
روش من مواجه شدنه . قربون دلت برم که خاطرات تلخش انقدر زیاده که طاقت بگو مگوهای معمولی رو نداری . کاش اونا که به براشون بقول خودشون عزیز بودیم ببینن و بفهمن ما رو به چه روزی انداختن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد