دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"مچ پا و گچ پا"

هیچ چیزی تو این دنیا گم نمیشه و اینکه میگن نتیجه ی رفتارت رو بالاخره یه روز میبینی واقعا" حقیقت داره وقتی میگم هیچ چیز واقعا" هیچ چیزه هاااا... 


سال 72 همین موقع ها ، شاید یکماه قبل ..من و آرمین نامزد  و عروسی دخترعمه جان بود . با مامان رفته بودیم آرایشگاه موهامونو  درست کنیم .


 وقتی برمی گشتم برقا رفته بود .. جلوی در آرایشگاه رو برای گاز کشی کنده بودند و پای چپم با کفش پاشنه بلند رفت تو گودالی و پیچ خورد . 


درد وحشتناکش هنوزم یادم نرفته .. نفسم بند اومده بود . آرمین پامو از تو کفش درآورد و یه بازرسی اجمالی کرد .. چند بار پرسید چطوری؟ درد داری؟ و من که داشتم می مردم بخاطر اینکه برنامه ها خراب نشه و بقیه اذیت نشن گفتم نه چیزی نیست 



راه افتادیم و رفتیم عروسی .. اونشب چه حال بدی داشتم ..تو تمام عکسا درد توی صورتم موج میزنه ولی هیچ کس جدی نمی گرفت و با زور دستمو برای رقصیدن می کشیدن .. هر چی می گفتم درد دارم ، می گفتن ناز نکن عروس بعدی تویی



بعد از عروسی دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم ، اشکام گوله گوله از روی گونه هام می چکید .. بامداد جمعه شده بود و ما به اولین درمانگاه سر راهمون رفتیم .


 دکتر کشیکِ خواب آلود یه بدو بیراهی به ما گفت که پای داغون رو نصفه شب  برداشتیم اوردیم میگیم درستش کن . فکر کنم تو دلش گفت تو که به خودت رحم نداری ، من چرا دلم برات بسوزه .. یه آتل الکی بست به پامو گفت برو خونه ت . 



فکر کنم یکی دو روز هم خونه موندم بعد طبق معمول که انگار رو میخ نشستم ، آتل رو باز کردم و راه افتادم . 


از اون به بعد این پای ضعیفی شد و راه و بیراه و به هر بهانه پیچ می خورد . چند باری هم رو پله های فشم حالش جا اومد . 


شنبه ی گذشته با نفس رفته بودیم بیرون ، پیاده روی آنچنانی هم نداشتم ، پیچ هم نخورد پام ولی موقع برگشتن احساس کردم دیگه نمیتونم پای چپم رو زمین بذارم .. 


یکشنبه هم با لنگیدن و درد گذشت ولی روز دوشنبه دیگه نشد تکون بخورم . بالاخره تسلیم شدم و رفتم بیمارستان . 


فکر کنم حدود پونزده تا خانم نشسته بودیم تو صف و همه از ناحیه ی مچ پا مصدوم بودیم .. بعضیا مثل من دردشون کهنه بود و آروم بودند ، بعضیا هم همون موقع با پیچ خوردگی شدید اومده بودند و صدای گریه شون به هوا بود . 


دکتر پای ورم کرده و کمی کبود شده رو معاینه کرد و گفت : تاندون پات درآستانه ی پارگی قرار گرفته .. با یه لغزش کوچیک پاره میشه و از همونجا باید بری اتاق عمل .  


همون بیست و چند سال قبل باید پاتو گچ می گرفتی که انقدر مستعد پیچ خوردن نشه . فکر کردی ازش میشه فرار کرد؟؟


گفتم : چکار کنم دکتر ، درمان اولیه چیه ؟ همونطور که داشت می نوشت توضیح داد که پاتو گچ می گیرم ، دو تا سه هفته هر قدر بیشتر تحمل کنی به نفعته . 


وااای چه مصیبتی .. حالا منِ بیچاره با اینهمه کار چه کنم ؟؟ 


خلاصه با اجازه تون پای چپم تا نزدیکی های زانو تو گچه . خونه ی خودم چون پله داره ، تعطیل شد و تو خونه ی بابا اینا مستقر شدم . 


با توجه به پایان ماه دی ماه و کارای اداره می دونستم که استعلاجی گرفتن فایده نداره . روز سه شنبه اومدم اداره . کار با عصای زیر بغل رو بلد نبودم .. کمرمم حسابی درد گرفت انقدر تو یه موقعیت ناراحت نشستم پشت میز و پامو گذاشتم رو یه صندلی دیگه . 


چهار شنبه و پنجشنبه رو مرخصی گرفتم و امروز دوباره اومدم اداره . حالا دیگه با دوتا عصای زیر بغل بهتر راه میرم ولی باز هم خیلی سخته . 


همیشه دلم پیش کسانی که محدودیت حرکتی دارند و خانواده هایی که از این عزیزان نگهداری میکنند بوده .. حالا فکر میکنم که چقدر مسائل و مشکلاتشون بیشتر از اون چیزیه که همیشه فکر می کردم و تازه من فقط دو سه هفته پام تو گچه ، و  خیلی با اون مشکلات فاصله دارم . 




خلاصه که مواظب کارهاتون ، بی دقتی هاتون حتی از زیر دوا دکتر کردن در رفتن هاتون باشید ، یه جاااایی ، یه روزی ، یه وقتی مچتون رو می گیره... 


سالم باشید و دوستتون دارم .