دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"همذات پنداری"

قریبا" یک سالی میشه که اگر با ماشین خودم ، به اداره میرم ، حتما" رادیو ایران و برنامه ی سلام ایران  رو گوش میدم ، البته همه ی زیبایی این برنامه به اجرای گاه به گاه ، مجری توانمند و خوش صداش آقای سعید توکلیه ، که من آرزو دارم روزهای بیشتری برای این برنامه اجرا داشته باشند .

چند روز قبل یکی از بخش های برنامه ، گزارشی بود از یک مربی نقاشی . البته مربیان حاذقی در زمینه ی هنر نقاشی داریم ، ولی ویژگی این استاد گرانقدر ، آموزش حرفه ای به معلولین جسمی بود .

فکرش رو بکنید عزیزانی که روی حرکات بدن و مخصوصا" دست خودشون هیچ کنترلی ندارند ، تابلوهای نفیس رنگ و روغن یا آبرنگ خلق کنند !!!!

حتما" شما هم مثل من متعجب شدید ، اما این یک واقعیت زیبا بود . کاش حواسم جمع تر بود و اسم این عزیز گرانقدر رو یادم میموند و اینجا براتون مینوشتم .

مربی نازنین گفت: وقتی برای آموزش به معلولین جسمی دعوت شدم ، حدس می زدم که کار سختی باشه ، اما پذیرفتم . زمانی که به محل برگزاری کلاس ها آمدم و با این موضوع بصورت فیزیکی مواجه شدم ، فهمیدم که این کار سخت تر از چیزیه که تو ذهنم تصور کرده بودم .

 هنرجویان من هیچ کنترلی روی حرکات دستشون نداشتند و شاید بعضی از اونها کارهای روزمره ی خودشون رو هم به سختی انجام می دادند .

 با این شرایط کاملا" ناامید شده بودم و تصمیم گرفتم که صبح فردا اعلام کنم،  این کار نشدنیه و کلاس رو بهم بزنم . شبی که همچین تصمیمی گرفته بودم ، جلوی آینه رفتم و خودم رو بجای تک تک شاگردانی که داشتم ، گذاشتم.

 هر کدوم رو ، با هر نقصی که داشتند ..

آروم آروم دستم رو به همون حالت ناتوان و غیر قابل کنترل گرفتم و سعی کردم با اون وضعیت ، خطوطی که برای رسم نیاز داشتم رو بکشم .. به این ترتیب فهمیدم که باید به هنرجویانم یاد بدهم  که زاویه دست ناتوانشون رو چطور در نظر بگیرند و چکار کنند که کار درست از آب در بیاید ..

 فردای اون روز بجای انصراف از تعلیم ، همین تئوری رو پیاده کردم و نتیجه ش این شد که میبینید" تابلوهای زیبای نفیس، از معلولین حرکتی ".

چیزی که بنظرم نکته ی برجسته ی  این گزارش آمد ، همین بود

:" مربی خودش رو بجای شاگرد ناتوانش گذاشت " در واقع همذات پنداری کرد . این همون چیزیه که میتونه از ما ، انسانهایی با انصاف تر و با اخلاق تر بسازه  و تقریبا" در همه ی ابعاد زندگی هم کاربرد داره .

**************

دیشب با مینا و مهردخت پاساژ پارسیان تهران پارس بودیم . دقیقا" جلوی خروجی پاساژ صحنه ای تاسف برانگیز توجهمون رو جلب کرد .

دوتا دختر خانوم بسیار زیبا و شیک پوش از عرض خیابون ، در حالی می گذشتند که، چراغ ترافیک  عابرین ، قرمز بود و همه ی رانندگان که حق عبور با آنان بود ، کلافه از ترافیک سنگین می خواستند با سرعت عبور کنند و این دو نفر نظم همه ی خیابون رو بهم زده بودند . بالاخره یه راننده با بوق های ممتد و عصبانی جلوی پاشون ترمز محکمی کرد و باعث شد ، خانوم های بی فرهنگ لج بازیشون گل کنه و صاف ایستادند وسط خیابون و در حالیکه انواع فحش های رکیک از دهانشون در می اومد ، بقیه رو تهدید میکردند که حالا می مونم وسط خیابون تا نتونید رد شید و جون از ... در بیاد و البته با دستهاشون حرکات زشتی رو هم حواله ی ملتی که حق شون ضایع شده بود ، می دادند .

کاش همه ی انسان ها در هر لحظه ، خودشون رو جای طرف مقابل میگذاشتند و قضاوت می کردند که دوست دارند با هاشون چطور رفتار بشه .

**************

گل های زیبای اردیبهشتی از طرف من و مهردخت پیشکش حضور عزیزتون . 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد