دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"دنیای بدون مرز"

یه نگاه به کامنت های پر محبتتون ، دنیای بدون مرز رو یادم میاره .

از همون لحظه ی اول ،که از غم و غصه م نوشتم ، دونه به دونه تون برام آغوش باز کردید و شونه ی امن و محکمتون رو  بی تامل ،پیشکش م کردید .. شاید نمی دونید  هر خطی که برام نوشتید ، هر قدر هم کوتاه ، چقدر حس خوبی رو بهم منتقل کرد و چقدر تسکین دردم بود .

دیروز همون روز سخت فامیل ما ، من و مهردخت رو برای خاکسپاری نبردند.

همون موقع که پست قبل رو نوشتم و تازه از منزل سیامک جان برگشته بودیم و داشتیم برای فردا برنامه ریزی می کردیم

 به مهردخت گفتم : دخترم ، صبح با پدرت تماس می گیرم و ماجرا رو میگم، تو برو پیش اون تا هم ریاضی کار کنی هم تو مراسم خاکسپاری نباشی .

(بنظرم دردناک ترین قسمت مراسم سوگواری ، تو رسم و رسومات ایرانی ها، قسمت خاکسپاریه . دوست دارم تا اونجایی که ممکنه ، مهردخت از شرکت تو این قسمت مراسم معاف باشه )

مهردخت گفت: مامان جان اجازه بده همینجا تنها بمونم ولی منو پیش بابا نفرست ،

بابا عباس که شاهد گفتگوی من و مهردخت بود گفت: مهربانو جان مهردخت که جای دیگه راحت نیست ، از طرفی امتحان مهمی هم داره .. ما همگی هم تو مراسم شرکت میکنیم ، بهتره شما هم همینجا پیشش بمونی تا هم بتونی تو درس کمکش کنی هم خودت از ماجرا دور باشی . مینا هم گفت : مهربانو ، بین من و تو اگر قرار باشه یکی پیش مهردخت بمونیم ،تو بمون ، اجازه بده من تو مراسم خداحافظی از دوستم (اینجاش به گریه افتاد و نتونست حرفشو تموم کنه )...

همین شد که همه بجز من و مهردخت و آرتین پسر بردیا به مراسم نرفتیم .

****

من که آروم روی مبل افتاده بودم و همه ی خاطرات بچگی تا الانش رو مرور میکردم .. مهردخت هم درسش رو میخوند ..

یادم می افتاد که دهنش پر از شیر بود و با انگشتای پاش بازی می کرد .. از بالای سرش میاومدم جلو و می گفتم : داااالی سیاااامک ، اونم که آماده برای خنده.. ریسه میرفت و شیر راه می افتاد تو گردن تپلش .. خاله م می گفت : مهربانو توروخدا ولش کن بذار شیرش رو بخوره .. ببین الان حمومش کردم ، دوباره کثیف شد .

برو با مینا بازی کن .. ولی آخه تا سیامک بود نمیشد با هیچ بچه ی دیگه ای بازی کرد .

****

آآآآه ، دیگه این حرفا چه فایده ای داره ... بچه مون رفته اون دنیا ، اون با ما خیلی فرق داره ... بزرگ شده ، باید بهش احترام بذاریم ، کسی میتونه به آسمون بره که به کمال رسیده باشه ... روح سیامک بزرگ و غنی شده بود .. نمیتونست و نباید روی زمین می موند .. منتخب خدا بودن کم چیزی نیست .

تمام دیروز رو باهاش حرف زدم ... می خواستم از دور بدرقه ش کنم . بهش گفتم : میدونی که چقدر برامون عزیز بودی ؟ میدونی که خیلی زود تنهامون گذاشتی؟؟ میدونی غم ندیدنت کم چیزی نیست ؟ میدونی رفتی و آسوده شدی ؟ اقلا" بگو با جای خالیت چکار کنیم ؟ بگو پدرو مادرت رو چطور تسلی بدیم . 

یادش بخیر اون موقع ها خیلی ها از این کارا میکردند ، ضبط صوتشونو میذاشتن کنار چیزی که می خواستند یه نوار خالی هم می ذاشتن توش و دکمه ی رکورد رو فشار میدادند .. اون دوتا حلقه می چرخید و صدا رو روی نوار ضبط میکرد .

عمو فریدون هم این کار رو کرده .. میدونید چی ضبط کرده ؟؟ صدای خنده های پسر شیرینش .. انگلیسی حرف زدن پسر نابغه ش تو خردسالیش ..

چقدر با ذوق این نوارها رو پر کرده و نگه داشته ، الان هی میگه بچه ها بذارید برم نوار صداشو بیارم گوش بدیم .. اون میگه ، ما گریه میکنیم و نمیذاریم .. حالا بعد از این تو تنهاییاشون ، وقتی دوتایی دارن با خاله م روز خاکسپاری رو به یاد میارن و قتی پاره ی تنشون زیر خاک تجزیه میشه ، نوار صدای خنده های قشنگش رو می شنون و .....

خدایا بهشون صبر بده .. خدایا ، من دخترخاله ی سیامکم ،از فکر ندیدنش داغون میشم ، مادر و پدرش چکار کنند؟؟

*****

اومدم ازتون تشکر کنم ، اما نیاز نوشتن رهایم نکرد . قربون دلای با محبت و صمیمیتون .. بمیرم که با مرگ سیامک من ، داغ دل هاتون از رفتن عزیزانتون تازه شد .

همه تونو از صمیم دل می بوسم و براتون روزگاری بدون غم و با آرامش ، آرزومندم . خدا همه ی رفتگان عزیزمون رو قرین رحمت ابدیش کنه .

یه نازنین داغداری نوشته بود که نگیم مرگ پدر ومادر قبل از فرزند باشه .. عزیز دلم پدر و مادر برای همه مون عزیزه ، هرچند که وقتی تو کودکی از دستشون میدیم آسیب های جبران ناپذیری به روح و روانمون وارد میشه ولی قربونت برم ، عشق به فرزند با هیچ عشقی تو دنیا قابل قیاس نیست . خیلی خیلی خیلی دردناکه بمونی بالای گور خالی و سرد و پاره ی تنت رو بذاری و روش خاک بریزی .

خدا به سر دشمنای قسم خورده مونم نیاره . آآآمین .

همه ی گل ها به زیر قدم های شما دوستان نازنین بدون مرز من . 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد