دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"خوابیدی بدون لالایی و قصه"


 خوابیدی بدون لالایی و قصه

بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی

توی خواب گلهای حسرت نمی چینی


دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه

جای سیلی های باد روش نمی مونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونی

یا با تردید که بری یا که بمونی


رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی

قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی

تو تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلتو بردی با خود به جای دیگه

اونجا که خدا برات لالایی میگه

میدونم میبینمت یه روز دوباره

توی دنیایی که آدمک نداره....

تازنین عزیز وقتی کوچولو بودی با همین چشمای همیشه هوشیارت بهمون خیره میشدی و انواع سوالا رو می پرسیدی ....


 حالا چهل روزه که رفتی ، چهل روزه بی لالایی و قصه روی در نقاب خاک کشیدی و ما رو با خاطراتت تنها گداشتی .. حالا به چشمات خیره میشیم در حالیکه  انبوهی از سوالای بی جواب داریم ...

سیامک جانم بیا بگو چراااااااااااااااااااا!!!

منتطرمون باش ، داریم میایم پیشت تا عقده ی دل باز کنیم .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد