دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

س مثل ...

"س" پسر خوش چهره و دوست داشتنی بود ، هر کجا میرفت و با هر کسی نشست و برخاست می کرد ، خاطره ی خوشی از خودش بجا می گذاشت ، درواقع خنده و جوک  در شخصیتش جاری بود .

خلاصه بگم ، اگر مدتی ازش خبر نداشتی یا نمیدیدیش حتما" دلتنگش میشدی ، انگار روزگار خوشی ها ، بدون اون چیزی کم داشت .

من با وجودی که آدم بچه دوستی نیستم ، وقتی "س" بچه بود ،برای دیدنش بی تاب میشدم و در مقایسه با بچه های دیگه  دوست داشتم همه ش تو بغلم بگیرمش ..

کمی بزرگتر هم که شد ، دوست داشتم با خط فوق العاده قشنگش چیزی  بنویسه و من تماشا کنم ، یا  ازش سوالاتی بکنم و از هوش و استعداد خدادادیش غرق ذوق و شوق بشم .

دیگه زمانی رسید که همه ی هم سن و سالاش  دانشجو شدند یا ازدواج کردند ، خود من هم درگیر زندگی شلوغم بودم ، اما به واسطه ی سه تا خواهر و برادر دیگه م ، خیلی از حالش بی خبر نبودم ...

همیشه بساط مهمونی ها و مسافرت های دستجمعیشون به راه بود ، تا اینکه بچه ها خبر دادند، مدتیه  "س" با دختری نامناسب و دور از شئونات اجتماعی رفت و آمد داره و حالا تصمیم گرفته اونو  به عقد خودش دربیاره. 

وقتی می پرسیدم دور از شونات اجتماعی یعنی چه ؟ میگفتند : یعنی از نظر لباس پوشیدن ، حرف زدن ، خندیدن و کلا" هر کار دیگه ای جلف و نامناسبه ، ضمن اینکه «س» دانشجوی رشته مهندسه و «ه»دیپلمه ست ، حالا اگر رفتار خانومانه ای داشت ، مودب و موقر بود ، این اختلاف سطح سواد و خانواده و بقیه رو میشد چشم پوشی کرد ولی این دختر هیچ چیز خوشایند و امیدوار کننده ای نداره . 

با وجودی که اصلا" دخالت در این امور رو دوست ندارم ، اما با حرف های بچه ها ، بهش تلفن کردم و گفتم: چیزهایی شنیده م ، خودت بگو درسته یانه ؟

گفت : درست شنیدی ، گفتم : چرا با دختری که این مشخصات رو داره ، آشنا شدی و بدتر از اون میخوای باهاش ازدواج کنی؟

گفت : شاید بقول تو نباید آشنا میشدم ولی حالا شده ، چون این دختر از حومه ی تهرانه و اونجا دوست شدن با یه پسر رو بد میدونند و بعضی از افراد خانواده ش هم ، موضوع ما رو فهمیدن ، الان دیگه باید باهاش ازدواج کنم . نامردیه اسمش سر زبونا افتاده و من رهاش  کنم .

اون روز هر چی دلیل آوردم که موضوع ازدواج ، بحث یه عمر زندگیه ، سرنوشت یه نسله و با این دلایل جور در نمیاد ، قبول نکرد .

گفتم : نامردی وقتیه که چند سال بعد که بچه دار شدید  ، کم بیاری و بفهمی این وصلت درست نبوده ، چون نمیتونی تا ابد اینهمه تناقض رو تحمل کنی . 

خلاصه  «س» و «ه» بدون ذره ای رضایت خانواده ی «س» با هم عقد کردند...

اولین بار که من با این دختر آشنا شدم ، یه روز جمعه بود که من خونه ی پدریم دراز کشیده بودم و «س» تلفن کرد و گفت با خانومش دارن میان اونجا و از مامان خواهش کرد که  سر حرف رو باز کنند  و  « ه» رو نصیحت کنند تا دست از تقاضاهای بیش از حدش برداره و انقدر عروسی پر زرق و برق ازش نخواد ، چون اصلا توانش رو نداره ، هم دانشجوست ، هم باید خونه اجاره کنه و هم بخاطر عدم رضایت خانواده ، اصلا از حمایت اونا برخوردار نیست . 

همونطور که گفتم من خونه بابا اینا بودم ، همون موقع ها هم بود که آرمین ، مهردخت رو ازم گرفته بود و اصلا حوصله نداشتم . به مامان اینا گفتم : چیزی از حضور من نگند تا مجبور نشم بیام پیششون . 

«س»و «ه» آمدند ، من میشنیدم که هی مامان و بابا قصد دارند دختر رو به قناعت تشویق کنند و از مشکلات مالی خودشون در اول زندگی تعریف میکنند و عشقشون به هم و اینکه شونه به شونه ی هم  الان صاحب این زندگی هستند ،رو ادله میارند ،  «ه» هم با زیرکی ، همه رو سر کار گذاشته بود و میگفت: من عااااشق « س» هستم ، اما پدر و مادرم از من عروسی مفصل میخوان ، منم نمیتونم مانع بشم . 

از این دختره پیش زمینه خوبی نداشتم ، اونجا هم دیدم ، چه با زبون ، این زن و مرد مسن رو به بازی گرفته ،  بلند شدم رفتم تو اون اتاق ، یه سلام و علیکی کردم و بهش گفتم : اینا که میگی تقاضای تو نیست ؟ گفت : نه ، من هیچی نمیخوام ولی خانواده م  رضایت نمیدند .

گفتم : اتفاقا من فکر میکنم صرفا خواسته ی خودته . چون شنیدم وقتی پدرت فهمید با « س» دوست هستی ‌، نزدیک بود بکشتت و حتی داده بود دور خونه تونو پارچه سیاه زدن و گفته بود دیگه دختری بنام «ه» ندارم اما تو همه ی اینا رو پشت سر گذاشتی و راضیشون کردی !!!!

دختری با قابلیت و هوش تو که میدونی «س» چقدر پسر با ارزشیه و چقدر همسر ایده آلیه برات ، میتونه خانواده ش رو قانع کنه که انقدر تقاضا نداشته باشند و همسر تو رو که بخاطر ازدواج با تو از خیلی از امکانات خانوادگی محروم شده رو درک کنند . ...من میدونم اینا خواسته ی خودته ولی اشتباه میکنی ، اینطوری یه همسر خسته و افسرده خواهی داشت.

اون روزا گذشت ، بعد ها فهمیدم که با فوت کردن شوهر خواهر «ه» که مرد جوونی بوده کلا بحث عروسی منتفی شده ، «ه» هم در ازای عروسی که گرفته نشده ، هیچ جهیزیه ای نیاورده و «س» ، بسیار دست تنها و بی پشت و پناه ، زندگی رو ساخته .

تو این سال ها اتفاقات عجیب و غریب زیادی افتاد .. مینا و مهرداد و بردیا که با «س» رفت و آمد های اساسی داشتند ، خیلی چیزا تعریف می کردند ، اینکه «ه» چطور با بی ادبی و پرخاشگری با «س» صحبت میکنه و حتی یه بار از چیزی ناراحت بوده و جلوی همه به «س» حرف های رکیک و زننده ای گفته .

همه ی این ها به کنار تا اینکه یواش یواش تو جمع  ها ، دزد هم پیدا شد و با کنجکاوی و شک دیگران ، مچ خانوم باز شد و تقریبا همه فهمیدند که «ه» برای پوشیدن اونهمه لباس مارک دار دست به چه کارهایی میزنه . مدتی هم "ه" منشی مطب شوهر عمه ی "س" بوده . وقتی "ه" از مطب بیرون میاد و مدتی عمه ی "س" بجای منشی به مطب می رفته از همه ی بیمارا می شنیده که خدا پدرتونو بیامرزه قیمت ها رو آوردید پایین !!! عمه کنجکاو میشه که قضیه چیه ، تا متوجه شدند که "ه" خانوم به بیمارای بینوا قیمت ویزیت و سونو گرافی و کارهای دیگه رو چقدر بالاتر می گفته و همه رو به جیب خودش سرازیر می کرده .. حالا که بیمارا با قیمت های اصلی مواجه شدند ، فکر میکنند شامل تخفیف هستند!!!

بعدا" فهمیدیم که خانوم حتی مدرک دیپلم دبیرستان رو هم نداره .

یکبار هم مینا ، یه مسیج خیلی زننده و بدی رو بهم نشون داد ، با کمال تعجب دیدم که "ه" براش فرستاده بهش گفتم مینا ، " ه" با تو چنین مناسبت هایی داره ؟؟ گفت : نه آخرش رو بخون ببین برای کی فرستاده وقتی خوندم دیدم برای مردی که اول اسمش با مینا یکیه فرستاده و اشتباه ارسال شده . اونجا هر دو افسوس خوردیم که شایعاتی که در مورد انحراف اخلاقی "ه" در این زمینه هم شنیدیم درسته .. مینا گفت: چکار کنیم ؟ به " س" بگیم ؟؟ گفتم : نه .. امکان نداره یه مرد این چیزا رو ندونه ، ما فامیل هستیم ، موضوع رو باز نکن . در عجبم چرا این بچه اینهمه خفت رو می پذیره .!!

از طرفی بعلت هم رشته بودن بردیا و «ه» ، تعدادی دوست مشترک داشتند .

بالاخره «ه» منزل دوست بردیا هم یه دزدی دیگه  هم انجام داد و پای کلانتری و پلیس هم به ماجرا باز شد  و این شد که دیگه ، «س» رسما از دایره ی دوستان حذف شد و فقط بنا بر مناسبات فامیل همدیگه رو میدیدیم . چون همه معتقد بودند که محاله «س» از رفتار همسرش خبر نداشته باشه و اینکه میدونه و رهاش نمیکنه دیگه مربوط به خودشه و ما موظف نیستیم بهای ، حماقت «س» رو بدیم . 

 یکسال از طرد شدن «س» می گذشت که خبر مثل پتک بر سرمون کوبید «س»فوت کرد . 

داشتیم دیوانه میشدیم ، چرررررااااا؟

شواهد اولیه دال بر سکته ی مغزی بود ، اماهمه چیز منوط به نظر پزشک قانونی شد و بد از گذشت چیزی حدود شصت روز ، پرده های ابهام کنار رفت ..

حرف های ضد و نقیض و اطلاعاتی که همسایگان "س" در اختیار گذاشتند ، تمام اتفاقاتی که در این یکسال آخر که کسی از "س" خبر نداشته ، حتی پدر و مادرش که در یک خیابون به نزدیکی ده دقیقه پیاده تا خونه "س" فاصله داشته ، دال بر این موضوعه که مرگ "س" صرفا " یک نقشه ی کثیف قتل بوده .

من به نوبه ی خودم با علاقه ی خاصی که به این پسر نازنین داشتم ، خواستار پیگیری و قصاص عامل جنایتکار این اتفاق شوم هستم .. خدا کنه که همه چیز مشخص بشه و اون انسان نمای کثیف به سزای عملش برسه .

*******

پدرو مادر "س" در شرایط روحی نابسامانی به سر میبرند ، دست از ملامت و آزار خودشون بر نمی دارند که چرا این بچه بارها به ما پناه آورد ولی با جمله " خودت کردی ، به ما مربوط نیست" از خودمون راندیمش و حمایتش نکردیم .

این یکسال اخیر ، "س" مونده بود با یک موجود خطرناک که  مهریه ی سنگینی هم برعهده ش بوده ..."س"  از حمایت خانواده محروم ماند(چیزی که من میدونم چقدر برای جدا شدن و تصمیم گیری مهمه ) ...حتی ما هم ازش فاصله گرفتیم ، چون دیگه نمیتونستیم ، بخاطر پیوند اشتباهش ، مال و ناموس و خانواده های خودمون رو با خطر مواجه کنیم .

همه ی اینا رو برای این نوشتم که بگم : فکر نکنید با یه انتخاب غلط تو زندگی ، فوقش جدا میشید و هر کسی راه خودش رو میره .. یه شریک بد تو زندگی میتونه ، مسیر آدمو کلا" تغییر بده، حتی تا پای جون ، ممکنه مجبور به پس دادن اون انتخاب  اشتباه بشیم .پس چشم هاتونو برای انتخاب همسر باز کنید و دچار هیجانات جوونی نشید .

در ضمن اگر پدرو مادر یا خواهر و برادر کسی هستید که این اشتباه رو مرتکب شده ، دست از حمایتش برندارید . به هر حال این اتفاق افتاده ، وقتی بچه تونو از حمایت مخصوصا "عاطفی و بعضا" مالی محروم میکنید ، درواقع مجبورش می کنید که این پیوند غلط رو ادامه بده و گاهی ممکنه به قیمت از بین رفتن زندگیش تموم  بشه .

بد ترین کار تو مناسبت های خانوادگی ، لج و لج بازیخ .. با کی لج می کنید ؟؟ کسی که الان در شرایط استیصاله و راه به هیچ جا ، جز آغوش خانواده نداره ؟؟

راستی ، س مثله سیامک

********

عید فطر برای همه ی روزداران عزیز مبارک باشه ، امیدوارم تمرین انسانیتمون رو درکنار عباداتمون درست پیش برده باشیم .

گل های زیبای تابستون گرم رو با مهردخت جان به یمن قدم شما گذاشته ایم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد