دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

ستاره من خوش بدرخش

روزای گرم تابستون ، پشت سر هم دارن می گذرند و دوباره ما رو به خنکای پاییز نردیک می کنند ...

زندگی هر طور که باشه ، با همه ی لحظه های غمگین و شادمانش ، جاریه و ثبات و سکون نداره .اگر هم کسی تو این بستر خروشان ، خودش رو تکون نده و یک جا بایسته ، وقتی به خودش میاد بدون شک ، خیلی لحظه های با ارزش رو از دست داده که دیگه هرگز تکرار نمیشن .

تو همین روزایی که بر ما گذشت ، بچه هامون بزرگ و بزرگتر شدند و ما هر قدر هم که سرگرم روزمرگی بودیم ، بالندگی و زیبایی شون آنقدر چشمگیر و خواستنی بود  که نمیشه خودمونو به اون راه بزنیم و ندیده بگیریمشون

تو همین روزهایی که گذشت ، ستاره ی درخشان زندگی من  پانزده سالگی رو پشت سر گذاشته و  اولین قدم ها رو تو راه شانزده سالگی برداشته .. 

مهردخت جانم ، احساس مسئولیت بیشتری نسبت به افراد خانواده داره .. و از اون طرف سعی میکنه از هر نظر مثل یه دختر خانوم نوجوون عمل کنه ..

گو اینکه هنوز هم رگه هایی از دنیای کودکانه ش و لج بازی های مرسوم اون دوران داره ... هنوز هم تناقض در رفتارهاش بچشمم میاد ،  گاهی دهن به دهن آرتین پسر دایی  شش ساله ش  میذاره و گاهی مادرانه به آغوشش می کشه و از اتفاق های نابهنگام مدرسه های پسرونه براش تعریف میکنه (که واقعا" نمیدونم از کجا این چیزا رو یاد گرفته)

آرتین برعکس خودش که همیشه جزو دخترای بلند قامت محسوب میشده ، جزو پسر بچه های ریزه میزه و بانمکه .. وقتی تحت تعلیم قرارش میده و مرتب سفارش میکنه : نذار کسی بهت زور بگه ، کسی به جاهای خصوصیت دست بزنه ، پول و خوراکیت رو با دیگران قسمت کن ولی اجازه نده با دعوا از دستت دربیارن...

بهش میگم : مهردخت چرا انقدر این بچه رو آموزش حرکات رزمی میدی؟؟

میگه : من نگرانشم ، کوچولوه بهش زور میگن .. این زن دایی هم که همه ش از روش "اگر بهت سیلی زدن اونور صورتت رو هم نشون بده" استفاده میکنه !!!

خلاصه گاهی گیج میشم از اینهمه درایت یا بچگی؟؟

به هر حال مهردخت نازنینم یه دختر خانوم نوجوونه با همه ی خصوصیات مختص این سن .

تازگی ها دوست داره از لوازم آرایش استفاده کنه ، یاد خودم می افتم که تا نامزدی با آرمین ، سیبیلای کرکی و دخترونه م رو برنداشته بودم .. یعنی اجازه ش رو نداشتم .

اون وقتا خیلی دلم میخواست آرایش دخترونه داشته باشم ، نمیدونم وقتی مامان مصی اجازه نمیداد ، خودش دلش می خواست بهم نه نگه یا نه ؟؟

بارها ازش پرسیدم ولی جوابش این بوده : نه خیرم نمیشد اجازه بدم ولی چون میخنده نمیدونم نمیشد بخاطر جو اجتماع بوده یا خودشم دلش نمی خواسته به هر حااال ....

از از اول تابستون مهردخت کمی آرایش دخترونه داشت ، گاهی از دستش در میره،  که من بهش گوشزد می کنم : مامان جون ملایم تر ، قشنگتره ..

همیشه هم بهم جواب میده : مرسی مامان که گفتی . الان بهتره؟؟

اما اخلاق مامان مصی رو که دیگه می شناسید ؟؟

هنوز کاملا" با موضوع کنار نیومده .. چند بار با تندی به مهردخت گفت : بفرما رژ لب !!

مهردخت سرخ و سفید شد ، اما محکم گفت: مامان مصی ، زیاد نیست که .. مامانم حواسش هست .

من با لبخند و شوخی موضوع رو گدروندم اما وقتی دیدم تعداد این تذکرها داره زیاد میشه و مهردخت هم با اخم دستمال رو روی صورتش میکشه ، مجبور به مداخله شدم و خصوصی با مامان صحبت کردم

بهش گفتم مامان جان من حساسیت شما رو میدونم ، میدونم که معتقدی مهردخت دختر قشنگیه و نیازی به قشنگتر کردن خودش نداره ولی این مقتضای سن اونه ، از نظر روانی چیزهایی که نیاز داره رو بهش میده

نایید و اعتماد به نفسه و خیلی از چیزای دیگه که اصلا " قابل توصیف نیست ..

اجازه بده تحت نظارت خود من و با آرامشی که بین ما حکم فرماست این تقاضا رو بجا بیاره . خوشبختانه نه اصراری به بیش از حد بودنش داره، نه من مشکلی دارم ، بذار همین جو دوستانه بینمون بمونه .

حالا همه چیز بهتره ، دیگه حساسیت ها کمتر شده ..

متاسفانه یکبار مهردخت رعایت نکرد و تو شرایطی که اصلا" جاش نبود ،  برق لب رنگی استفاده کرده بود   ، چون بعد از من و با خاله ش به مراسم اومد، من فرصت نظارت و چک کردن رو از دست داده بودم .

بعدا" که تنها شدیم بهش تذکر دادم که باید خودت متوجه اوضاع بودی ..

گفت: از خاله پرسیده بودم و چیزی نگفت .. بعد با نگرانی می پرسید: مامان خیلی بد شد ؟؟

گفتم : عزیزم تو در سن تجربه هستی گاهی بد میشه ، گاهی هم نمیشه .. به مرور یاد می گیری که همیشه باید حواست رو جمع کنی .

*********

امشب همگی شام بیرون بودیم ،تو دست بردیا دستبند زیبایی از سنگ یشم و چرم دیدم ، گفتم :مبارکت باشه چقدر قشنگه 

با خوشحالی گفت : آرش (صمیمی ترین دوستش از دوران دبستان) از سفر تبت هدیه آورده .

ابرویی بالا انداختم و گفتم : خیلی خوش سلیقه ست و به دستت میاد ، با ذوق گفت: جدی میگی؟؟ بابا گفت سنگین نیست ، ننداز ولی خیلی دوستش دارم . 

گفتم : حتما" بابا ،با دقت ندیده . مطمئنم بابا هم خوشش میاد . 

بابا ، من و من کنان گفت: نمیدونم والله ، اگر دوست دارید ، خوب بندازید ، خودتون میدونید . 

***********8

نظر دادن و دقت کردن به خوب و بد همدیگه ، اینکه نکنه لباسمون مرتب نباشه ، بعضی از اصول رعایت نشده باشه و ... خیلی خوبه، ولی اینکه حواسمون به اختلاف های بین نسل ها نباشه ، بخواهیم نظرات شخصی خودمون رو تحمیل کنیم و گاهی با توهین و بی احترامی ، کوچکتر ها رو وادار کنیم از اصول و سلایق ما پیروی کنند ، جز کشمکش و دور شدن بزرگتر ها از کوچکتر ها چیزی رو در برنداره .

میدونم همیشه هم اینطور نیست که به بچه مون بگم اینو بپوش ، اونو نپوش ، سرش رو بندازه پایین و بگه چشم . گاهی جوون ها انقدر تو پوشش و آرایششون بی مبالاتی به خرج میدن که حتما باید " نه" رو گفت و محکم هم گفت .

ولی این موضوع معمولا" یکباره  اتفاق نمی افته ..

سالهای قبل از نوجوانی ، تو دوران کودکی باید این آموزش ها داده بشه .. با مثال زدن و صحبت کردن .. عنوان کردن دیگران به عنوان الگو .. مثلا" تو صحبت ها : ببین فلانی چقدر آراسته و شیکه ، همیشه از مدل های دخترونه و مناسب سنش استفاده میکنه . یا : حیف فلانی زنونه لباش میپوشه و آرایش میکنه ، اصلا" حواسش به  سن و موقعیتش نیست.. سعی میکنه خودش رو زیبا کنه ولی نمیدونه چطور ..

***********

عمده مشکلات خانواده ها با جوون هاشون اینه که بدون هیچ زمینه سازی و درواقع فرهنگ سازی از قبل ، ناگهان در سن سرکشی و غرورهای کاذب و بیجا و باجای بچه ها سعی در اصلاح و نکوهش رفتار و پوششون دارند .

خدا همه ی دسته گلای زندگیمونو حفظ کنه و کمکمون کنه از راه درست حمایت و هدایتشون کنیم . 

 

گل های زیبای مرداد ماه رو به اتفاق مهردخت ، ستاره ی ریبای زندگیم براتون گداشتیم اینجا ، تقدیم قدوم عزیزتون 

پینوشت : برای یه آقا پسر که فقط چند واحد از لیسانس مکانیکش مونده ۲۳ ساله آشنا به کامپیوتر و زبان و حسابداری

و یه دختر خانوم با لیسانس روانشناسی (مشاوره و راهنمایی تحصیلی) ۲۲ ساله. دنبال کار هستیم . لطف کنید اگر مورد کاری سراغ دارید ، دست جوون هامون بند کنیم که ثواب بزرگیه 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد