دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

مشاوره به یک خواننده


یکی از دوستان خوبمون در شرایط بحرانی قرار گرفته ، داستان زندگی و مشکلاتش رو برای من ایمیل کرد ، اما برخلاف بیشترتون که میگید من و داستان زندگیم رو خصوصی نگه دار و دوست نداریم کسی بدونه ، این خانم نازنین ، اصرار داشت که حتما موضوع رو شما هم بدونید ، هم عبرتی باشه برای کسانی که در حال تصمیم گیری هستند ، هم از همه برای حل مشکل  و مشاوره دعوت کنیم تا کمک حال ذوست عزیزمون باشیم .

داستان زندگی فرنگیس رو بخونید و کامنت بگذارید .

گل های زیبا رو با مهردخت عزیز اینجا گذاشتیم تا پیشکش وجودتون کنیم

 

من فرنگیس  هستم 37 ساله.

چهارساله که ازدواج کردم. من و همسرم عاشق همدیگه بودیم، البته همسرم قبلا یه ازدواج دیگه داشت که جدا شده بود و یک دختر هم داشت. خانواده ام به شدت مخالف این ازدواج بودن ولی با پافشاری من بالاخره رضایت دادن ضمن اینکه شوهرم طوری رفتار میکرد که بعدها خانواده عاشقش شدن و به من میگفتن هواش داشته باش این شکست خورده است تو باید واسش جبران کنی.

شوهرم یه عاشق واقعی بود یا حداقل من اینجوری فکر میکردم. روزهای خوبی رو با هم داشتیم و من براش یه دوست واقعی بودم همه جوره هواش داشتم و حتی یه شکست مالی داشت و از نظر مالی هم حمایتش میکردم.

ولی اون زن شیاد (چون فقط به فکر پول کشیدن از شوهرم بود و هزاران دسیسه سر هم میکرد) دست بردار نبود و با شماره های مختلف واسه شوهرم مزاحمت ایجاد میکرد و یا به اسم بچه پولهای آنچنانی از شوهرم میگرفت که گاهی اوقات هم بعلت بی پولی شوهرم من بهش پول میدادم و میگفتم دوست ندارم جولی بچه ت شرمنده باشی.

در عوض من از همه چیز گذشتم، مهریه پایین، نه جشن عروسی نه درخواست طلا و ریخت و پاش آنچنانی فقط یه عقد ساده داشتیم.

تمام هم و غمم این بود که شکستی رو که توی زندگی داشته جبران کنم و حتی در مقابل درخواستهای آنچنانی اون زن و بچه ش که دیگه واقعا زندگی رو بهمون سخت کرده بودن سکوت میکردم.

تا اینکه کار ایشون به قم منتقل شد (من اهواز زندگی میکنم) ناگفته نماند من دختر تحصیل کرده ای هستم با سابقه کار بالا و درخشان که بخاطر ایشون کارم و خانواده رو رها کرده و به شهر  قم رفتم.

توی این مدت متوجه شدم ایشون مسیجهای مشکوکی دریافت میکنه که در مقابل سئوالات من گفت دسیسه های اون زنه که زندگی ما رو از هم بپاشونه ولی بعدها متوجه شدم که با یک دختر شمالی و یک زن قمی در ارتباط بوده و این مسیجها از طرف اونها بوده!!!

تا اینکه اولین عید زندگی مشترکمون رو به اهواز اومدیم توی راه متوجه مکالمات مشکوکش شدم و این باعث شد که دعوامون بشه و بعد متوجه شدم طرف مکالمه اون زن پست فطرت بوده، وقتی رسیدیم اهواز من رو خونه مادرم رها کرد و رفت و گوشیش هم خاموش کرد از خانواده ش جویا شدم با تعجب گفتند مگر شما اومدید اهواز!!!

بارها تماس گرفتم تا اینکه گوشیش رو روشن کرده بود و من بطور اتفاقی متوجه صحبتهاش با اون شیاد شدم که دارن توی آبادان خوشگذرونی میکنن. اون عید رو به من و خانوادم جهنم کرد و روزگارم رو بطور واقعی سیاه کرد. به خانوادش مراجعه کردم با کمال واقحت گفتن زنش بوده و اگر نمیتونی باهاش زندگی کنی طلاق بگیر و این در حالی بود که من فقط سه ماه بود وارد زندگی مشترک شده بودم!

با اینحال از ترس اینکه زندگیم رو هم به تاراج ببرن به قم برگشتم ولی با کمال پررویی بعد از تعطیلات برگشت و افتاد به غلط کردن  و من یک تار موی تو رو به هیچکس نمیدم  و ...

ولی دیگه ذهنیت من خراب شده بود و بعد از اون همیشه جنگ و کشمکش داشتیم. ناگفته نماند که من بارها به مشاور خانواده مراجعه کردم ولی ایشون به هیچ عنوان حاضر نمیشد همراهم باشه.

بعد از یکسال و نیم کارش توی قم تمام شد و مجدداً به اهواز برگشتیم  بماند که تا وقتی خونه گرفتیم و وسایلمون اومد من خونه مادرم بودم و اون آقا اصلا وجود خارجی نداشت و مرتب درگیر رابطه نامشروعش با اون زن بود.

گاهی اوقات هم که به من سر میزد اون زن با تلفن و فحشهای رکیک بصورت مسیج تن و بدنم رو میلرزوند و تمام مشخصات خصوصی لباس های شوهرم رو که ظهر پیشش بوده میداد و باز هم دنیا رو به کاممون تیره و تار میکرد...

توی فکر طلاق بودم که متوجه شدم باردار هستم که البته این بارداری کاملا ناخواسته بود و حتی میخواستم بچه رو از بین ببرم که البته هیچ دکتری حاضر به این کار نشد.

مهربانو جان یه توضیحی در مورد خودم بدم که من دختری هستم کاملا صادق، بی ریا و ساده از یه خانواده آروم که هرگز خطا و خلافی از هیچکدوم از بچه های خانواده سر نزده.

هیچوقت دروغ و ریا توی کارم نبوده و هر چی داشتم صادقانه باهاش قسمت میکردم (من دوباره به سرکار برگشته بودم و ایشون همچنان بیکار بود) در عوض اون زن شیاد از یه خانواده به تمام معنا سطح پایین، بیسواد، بی شخصیت که از هرسه بچه خانواده همه تجربه طلاق داشتن که متاسفان همشون فساد اخلاقی داشتن و حتی شوهرم میگفت خواهر اون زن وقتی متاهل بوده با یه آقایی رابطه نامشروع داشته و پدرشون با زن عموشون و ....

وقتی باردار شدم گفتم شاید بچه مقیدش کنه و دست از این رفتارهای کثیف برداره ولی همچنان میدید م در طی روز که من خونه نیستم تمام روز رو با اون زن میگذرونه در حالی که خانواده ش هم حمایتش میکردن.

وزنم بالا رفته بود و دعواها همچنان ادامه داشت و حتی کار به کتک کاری هم کشیده شده بود جوری که یکبار شکایت کردم و دادگاه بعلت جراحات واسش دیه چند میلیونی و زندان برید که باز هم بخاطر بچه م رضایت دادم. توی این مدت من همش خونه مادرم بودم و اون آقا هم نیست و نابود بود دریغ از یک ریال خرجی حتی واسه مخارج و هزینه پزشکی بچه خودش!!! تا اینکه یک شب بعد از ماهها به خونه برگشت و طولی نکشید که تلفن های اون زنیکه شروع شد که من زنش هستم و این همه مدت خونه من بوده و ... باز هم دعواها شروع شد و ایشون دوباره خونه رو ترک کرد.

روزها بهمین صورت سپری شد و این وضعیت باعث شد من زودتر از موعد زایمان کنم با یه بچه یک کیلویی که دکتر گفت قول نمیدم زنده به دنیا بیاد که خدا رو شکر سالم بود ولی باید توی دستگاه نگهداری می شد.

ناگفته نماند که نیمی از مخارج بیمارستان رو خودم پرداخت کردم و بقیه هم از دیگران قرض گرفت که الان بعد از یکسال و نیم هنوز قرضها پرداخت نکرده.

واسه شناسنامه بچه هم بهانه آورد که من شناسنامه م دادم عوض کنن و هنوز آماده نیست و از این دروغها که من با پرس و جو فهمیدم تا شناسنامه پدر نباشه واسه بچه شناسنامه صادر نمیکنن بنابراین شک کردم به قسمت شناسنامه مراجعه کردم و به زور شناسنامه ایشون از بخش گرفتم و در کمال ناباوری دیدم که آقا اون زن رو دوباره عقد کرده در حالی که من پنج ماهه باردار بود.

خودتون حدس بزنید که چه حالی پیدا کردم تمام وجودم میلرزید و مشاعرم از دست داده بودم اینقدر عصبی شده بودم که بچه بی گناهم که یک روز بود از بیمارستان مرخص کرده بودم بغل زدم و بردم در خونه پدر شوهرم بچه رو بهشون دادم و گفتم حالا که کثافتکاریهای پسرتون لاپوشونی کردید خودتون هم بچه ش نگهداری کنید. 

ولی مهربانو جان هنوز یک ساعت نشده پشیمون شدم به زمین و زمان چنگ میزدم مثل مادری که جوونش از دست داده باشه ضجه میزدم که بچه م پس بده از طریق دکترم اقدام کردم بهش گفت اون بچه توی موقعیت حساسیه باید شیر مادر بخوره جونش در خطره و ... ولی مثل یه دیو قهقهه میزد و میگفت پشت گوشت ببینی بچه رو  هم ببینی.

خیلی خفتم داد اینقدر که از یادآوریش قلبم هنوز میسوزه.

توی اون مدت دخترم فتق ناف گرفت و باید عمل میشد که این کار هم بدون اطلاع من انجام شد. البته این رو هم بگم که من توی این مدت درخواست طلاق دادم و تمام کارهای دادگاه هم انجام شد و مهریه و نفقه و حکم طلاق هم دیگه داشت صادر میشد. از طرفی متوجه شدم که اون زن هم بارداره که بعدا شوهرم گفت از طریق عمل iua (اگر اشتباه نکنم) اینکار انجام شده واسه اینکه پسر بیاره واسش!!!!!!!

ولی از کرامت و بزرگی خداوند و دعاهای و ناله های من زیر درگاه خداوند این بچه هم دختر شد!!! از طرفی هم خانواده شوهرم که اون زن رو مجبور کرده بودن از بچه ی  نگهداری کنه و اون هم مسلما مجبور شده و دیگه نمیتونست زیر بار بره شوهرم رو مجبور کرد به هزار حیله متوسل بشه و با تحریک حس مادرانه من بالاخره دختر عزیزم نفسم به آغوش مادر بازگشت.

بعد از هفته ها دوباره سروکله آقا با تمام وسایل و ... گفت میخوام باهات زندگی کنم انتخاب من تو هستی بدون تو میمیرم و ... من باز هم کوتاه اومدم ولی دسیسه های اون زن شیاد تمامی نداشت و یک لحظه آرامش نداشتیم تا اینکه قرارداد خونه تمام شد و و متوجه شدم که آقا بدون اطلاع من پول پیش خونه رو گرفته و خونه رو پس داده بنابراین من هم سری وسایل زندگیم رو به خونه مامانم که توی همون آپارتمان زندگی میکنه انتقال دادم چون مطمئن بودم واسه اونا هم نقشه ای داره و از زبون اون زن شنیده بودم که قراره وسایلم رو بفروشن و زندگی خودشون نو کنن!!! وسایلی که حتی یک ریال هم بابتش پرداخت نکرده بود.

مهربانو جان سه ماه با کمبود جا و سختی توی خونه مامانم زندگی کردم قضیه دادگاه هم داشت به سرانجام میرسید که دوباره سروکله ش پیدا شد و باز هم غلط کردن و ... خوری و همون حرفا که من اون زن رو طلاق میدم و تو و دخترمون تمام زندگی من هستید (حالم از یادآوری اینهمه دروغ بهم میخوره) من باز هم خر و  خام شدم و از طرفی ایشون تمام پول پیش خونه قبلی به باد داده بنابراین دست به دامن بانکهای خصوصی از خدا بیخبر شدیم و من احمق زیر بار وام آنچنانی رفتم و به اسم خودم وام گرفتم و دوباره یه واحد تو آپارتمان مامانم اجاره کردیم (چون دخترم رو  به مامان می سپرم وقتی سرکار هستم)

پول اسباب کشی، رنگ آمیزی و هزار خرج دیگه هم خودم دادم فقط بخاطر زندگیم و بچه م که مثلا در آینده به مامانش افتخار کنه که واسه نگهداشتن این زندگی متلاشی چقدر تلاش کرده و دست تنها زندگی رو تونسته سر پا نگهداره.

از آبان پارسال دوباره زندگیمون زیر یک سقف شروع کردیم و خوشبختانه هیچ مشکلی نداشتیم نه اثری از اون زن و دسیسه هاش بود و نه دعوایی. انگار دوباره عاشق همدیگه شده بودیم واقعا عاشقانه زندگی میکردیم شوهرم توی همه کارها کمکم میکرد خیلی سربه راه شده بود هرچند دوباره کار درست و حسابی نداشت و دریغ از یک ریال یعنی توی این چهارسالی که من باهاش زندگی کردم هیچوقت چیزی به نام و شکل پول ندیدم ولی از اونجایی که آدم مادی نیستم خودم همه بار زندگی به دوش کشیدم.

قسط ها، اجاره خونه، خرج خونه و خرج شیر خشک و مایحتاج بچه مون  تماما خودم عهده دار شده بودم فقط دلم به این خوش بود که تونستم دوباره این زندگی متلاشی سرپا نگهدارم.

البته تماسهای اون زن گاه و بیگاه ادامه داشت و یا فحش بود یا درخواست پول که شوهرم هیچ اعتنایی بهش نداشت. چندماه به خوشی و خوشحالی گذروندیم و شوهرم میگفت به هیچ وجه نمیخواد این آرامش از دست بده ولی چند روز پیش متوجه شدم که ایشون توی مسنجر با خانم چت میکنه و منت کشی میکنه چون اون زن نمیذاشت بچه هاش ببینه و میخواست دوباره راهی به اون خونه پیدا کنه.

ناگفته نماند که من توی این مدت نذرهای مختلف واسش میکردم و تمام مسیر شرکت رو واسش قرآن و دعا میخوندم تا مشکلاتش حل بشه و یک کار خوب پیدا کنه که خدا رو شکر دو ماهه یک کار عالی توی یک شرکت اسم و رسم دار پیدا کرد. از اونجایی که من رمز ایمیلش داشتم تونستم چتهاش رو با اون خانم پرینت بگیرم و بهش نشون دادم و گفتم دوباره کثافتکاریهات شروع شد و افتادی دنبال اون زنیکه (بهتون بگم که اون زن نزدیک سی چهل میلیون پول از شوهرم کشید و باباش تونست با این پولهایی و پولهایی که اون یکی دختر مطلقه ش از شوهر سابقش بگیره یه چند واحده بسازه در حالی که من با پول وام تونستم دوباره خونه اجاره کنم) که با پرروی گفت اون زن رسمی منه و اونا هم بچه هامم مثل تو ودخترون .

همینطور متوجه شدم که به اونا هم کلی دروغ میگه و در واقع اینجوری میخواد دو طرف نگه داره که زهی خیال باطل. خلاصه اون روز بعد از ماهها دوباره دعوا شد و من هم کلا باهاش قهر کردم که باز منت کشی هاش شروع شد و دروغهای همیشگی منم بهش گفتم شرط من طلاق اون زنیکه بوده چون تمام زندگی مون رو اون به باد داده که کلامی جوابم نداد. تا اینکه توی این تعطیلات گذشته دو سه روزیش رو سرکار رفت ولی یک روز که بهش زنگ زدم گفتم کی میای گفت میخوام برم بچه هام ببینم. گفتم کجا قراره ببینیشون، گفت مسلما تو خیابون که نمیشه توی این گرما گفتم ببرشون خونه پدرت چطور مهرآذین بدون من میبری (چون من بعد از اون قضایا خونه پدرش رفت و آمد نمیکنم) گفت مادرشون نمیذاره بیان اونجا (این هم یک دسیسه دیگه) منم بهش گفتم اگر پات توی اون خونه کثیف بذاری دیگه حق نداری بیای خونه من. کلی بحث کردیم و متوجه شدم نقشه ش این بوده که کم کم منو با این فضاحتی که به بار آورده وفق بده و مثل قورباغه آرام پز فلجم کنه. الان چند روزه که ایشون تشریف بردن توی اون کثافتخونه که همه افرادش کریه و کثیفن و خشت خشت خونه شون رو با حق من و بچه م بالا بردن. هربار هم بهش زنگ زدم و داد و بیداد کردم حتی یک کلمه حرف نزده و حتی اون زن گوشی رو گرفته و فحش رکیک بهم داده که آقا هیچ کاری نکرده در مقابلش. به پدر شوهرمم زنگ زدم و همه چیز گفتم و ایشون بجز شرمندگی حرفی نداشت و حتی گفت مهریه ت بذار اجرا بندازش زندان تا همه راحت بشن چون ما هم از دستش به ستوه اومدیم. ایقندر توی این چند روز اشک ریختم و خودم زدم که تمام تنم کبود شده بی غیرت همه چیزم ازم گرفت. زیباییم، غرورم، آبروم، سرمایه م که هر چی بنویسم بازم کمه.با اینکه کوچکترین فرد خانواده م ولی همیشه تمام خانواده مشورتهاشون با من بود و همه جوره سعی میکردم مشکل همه رو حل کنم اما الان خودم چنان توی مشکلم گیر کردم که واقعا به مرگ خودم راضیم.

مهربانو جان میخواستم یه کمک یا راهنمایی بهم بکنید نمیتونم با این شرایط نکبت بار کنار بیام چون اصلا در شان و شخصیت من نیست از طرفی به هر دری زدم تا بتونم زندگیم دوباره احیا کنم که حیف از اونهمه محبت و تلاشی که واسش کردم. تو رو خدا یه راهنمایی بهم بکنید تا بتونم به نتیجه درستی برسم. راستی یادم رفت بگم که پرونده طلاق هم بعلت پیگیری نکردن بسته شد یعنی اون همه دوندگی، هزینه و وقت هیج و به باد فنا رفت.

از اینکه وقت گذاشتید نامه م خوندید خیلی خیلی سپاسگزارم.

دوستتون دارم- مرجان

 

 

 

سلام به مهربانوی عزیز

امیدوارم حال شما، خانواده محترم و دختر عزیزتون مهردخت جان خوب باشه. چندی پیش از شما درخواست آدرس ایمیل کردم که لطف کردید واسم فرستادید ولی متأسفانه توی این مدت نتونستم مشکلم واستون بنویسم.

من مرجان هستم 37 ساله. مدتی است با وبلاگ بسیار زیبای شما آشنا شدم و هر روز صبح اولین کاری که میکنم خوندن وبلاگ شماست هر چند ممکنه که کامنتی نذارم ولی کامنتهام به اسم ققنوس هست.

مهربانو جان مشکلی دارم که میخواستم با شما مطرح کنم شاید بتونید کمکی بهم بکنید و یا حتی در مبلاگتون مطرح کنید تا من بتونم به نتیجه درستی برسم.

چهارساله که ازدواج کردم. من و همسرم عاشق همدیگه بودیم، البته همسرم قبلا یه ازدواج دیگه داشت که جدا شده بود و یک دختر هم داشت. خانواده ام به شدت مخالف این ازدواج بودن ولی با پافشاری من بالاخره رضایت دادن ضمن اینکه شوهرم طوری رفتار میکرد که بعدها خانواده عاشقش شدن و به من میگفتن هواش داشته باش این شکست خورده است تو باید واسش جبران کنی. شوهرم یه عاشق واقعی بود یا حداقل من اینجوری فکر میکردم. روزهای خوبی رو با هم داشتیم و من براش یه دوست واقعی بودم همه جوره هواش داشتم و حتی یه شکست مالی داشت و از نظر مالی هم حمایتش میکردم. ولی اون زن شیاد (چون فقط به فکر پول کشیدن از شوهرم بود و هزاران دسیسه سر هم میکرد) دست بردار نبود و با شماره های مختلف واسه شوهرم مزاحمت ایجاد میکرد و یا به اسم بچه پولهای آنچنانی از شوهرم میگرفت که گاهی اوقات هم بعلت بی پولی شوهرم من بهش پول میدادم و میگفتم دوست ندارم جولی بچه ت شرمنده باشی. در عوض من از همه چیز گذشتم، مهریه پایین، نه جشن عروسی نه درخواست طلا و ریخت و پاش آنچنانی فقط یه عقد ساده داشتیم. تمام هم و غمم این بود که شکستی رو که توی زندگی داشته جبران کنم و حتی در مقابل درخواستهای آنچنانی اون زن و بچه ش که دیگه واقعا زندگی رو بهمون سخت کرده بودن سکوت میکردم. تا اینکه کار ایشون به قم منتقل شد (من اهواز زندگی میکنم) ناگفته نماند من دختر تحصیل کرده ای هستم با سابقه کار بالا و درخشان که بخاطر ایشون کارم و خانواده رو رها کرده و به شهر خفقان زده قم رفتم. توی این مدت متوجه شدم ایشون مسیجهای مشکوکی دریافت میکنه که در مقابل سئوالات من گفت دسیسه های اون زنه که زندگی ما رو از هم بپاشونه ولی بعدها متوجه شدم که با یه دختر شمالی و یک زن قمی در ارتباط بوده و این مسیجها از طرف اونها بوده!!!

تا اینکه اولین عید زندگی مشترکمون رو به اهواز اومدیم توی راه متوجه مکالمات مشکوکش شدم و این باعث شد که دعوامون بشه و بعد متوجه شدم طرف مکالمه اون زن پست فطرت بوده، وقتی رسیدیم اهواز من رو خونه مادرم رها کرد و رفت و گوشیش هم خاموش کرد از خانواده ش جویا شدم با تعجب گفتند مگر شما اومدید اهواز!!! بارها تماس گرفتم تا اینکه گوشیش روشن کرده بود و من بطور اتفاقی متوجه صحبتهاش با اون شیاد شدم که دارن توی آبادان خوشگذرونی میکنن. اون عید رو به من و خانوادم جهنم کرد و روزگارم رو بوط رواقعی سیاه کرد. به خانوادش مراجعه کردم با کمال واقحت گفتن زنش بوده و اگر نمیتونی باهاش زندگی کنی طلاق بگیر و این در حالی بود که من فقط سه ماه بود وارد زندگی مشترک شده بودم!

با اینحال از ترس اینکه زندگیم هم به تاراج ببرن به قم برگشتم ولی با کمال پررویی بعد از تعطیلات برگشت و افتاد به ... خوری که من غلط کردم و من یک تار موی تو رو به هیچکس نمیدم  و ... ولی دیگه ذهنیت من خراب شده بود و بعد از اون همیشه جنگ و کشمکش داشتیم. ناگفته نماند که من بارها به مشاور خانواده مراجعه کردم ولی ایشون به هیچ عنوان حاضر نمیشد همراهم باشه.

بعد از یکسال و نیم کارش توی قم تمام شد و مجدداً به اهواز برگشتیم  بماند که تا وقتی خونه گرفتیم و وسایلمون اومد من خونه مادرم بودم و اون آقا اصلا وجود خارجی نداشت و مرتب درگیر رابطه نامشروعش با اون زن بود. گاهی اوقات هم که به من سر میزد اون زن با تلفن و فحشهای رکیک بصورت مسیج تن و بدنم رو میلرزوند و تمام مشخصات لباس زیر شوهرم رو که ظهر پیشش بوده میداد و باز هم دنیا رو به کاممون تیره و تار میکرد... توی فکر طلاق بودم که متوجه شدم باردار هستم که البته این بارداری کاملا ناخواسته بود و حتی میخواستم بچه رو از بین ببرم که البته هیچ دکتری حاضر به این کار نشد.

مهربانو جان یه توضیحی در مورد خودم بدم که من دختری هستم کاملا صادق، بی ریا و ساده از یه خانواده آروم که هرگز خطا و خلافی از هیچکدوم از بچه های خانواده سر نزده. هیچوقت دروغ و ریا توی کارم نبوده و هر چی داشتم صادقانه باهاش قسمت میکردم (من دوباره به سرکار برگشته بودم و ایشون همچنان بیکار بود) در عوض اون زن شیاد از یه خانواده به تمام معنا سطح پایین، بیسواد، بی شخصیت که از هرسه بچه خانواده همه تجربه طلاق داشتن که متاسفان همشون فساد اخلاقی داشتن و حتی شوهرم میگفت خواهر اون زن وقتی متاهل بوده با یه آقایی رابطه نامشروع داشته و پدرشون با زن عموشون و ....

وقتی باردار شدم گفتم شاید بچه مقیدش کنه و دست از این رفتارهای کثیف برداره ولی همچنان میدید م در طی روز که من خونه نیستم تمام روز رو با اون زنیکه میگذرونه در حالی که خانواده ش هم حمایتش میکردن. وزنم بالا رفته بود و دعواها همچنان ادامه داشت و حتی کار به کتک کاری هم کشیده شده بود جوری که یکبار شکایت کردم و دادگاه بعلت جراحات واسش دیه چند میلیونی و زندان برید که باز هم بخاطر بچه م رضایت دادم. توی این مدت من همش خونه مادرم بودم و اون آقا هم نیست و نابود بود دریغ از یک ریال خرجی حتی واسه مخارج و هزینه پزشکی بچه خودش!!! تا اینکه یک شب بعد از ماهها به خونه برگشت و طولی نکشید که تلفن های اون زنیکه شروع شد که من زنش هستم و این همه مدت خونه من بوده و ... باز هم دعواها شروع شد و ایشون دوباره خونه رو ترک کرد. روزها بهمین صورت سپری شد و این وضعیت باعث شد من زودتر از موعد زایمان کنم با یه بچه یک کیلویی که دکتر گفت قول نمیدم زنده به دنیا بیاد که خدا رو شکر سالم بود ولی باید توی دستگاه نگهداری می شد. ناگفته نماند که نیمی از مخارج بیمارستان رو خودم پرداخت کردم و بقیه هم از دیگران قرض گرفت که الان بعد از یکسال و نیم هنوز قرضها پرداخت نکرده. واسه شناسنامه بچه هم بهانه آورد که من شناسنامه م دادم عوض کنن و هنوز آماده نیست و از این دروغها که من با پرس و جو فهمیدم تا شناسنامه پدر نباشه واسه بچه شناسنامه صادر نمیکنن بنابراین شک کردم به قسمت شناسنامه مراجعه کردم و به زور شناسنامه ایشون از بخش گرفتم و در کمال ناباوری دیدم که آقا اون زن ... رو دوباره عقد کردم در حالی که من پنج ماهه باردار بود. خودتون حدس بزنید که چه حالی پیدا کردم تمام وجودم میلرزید و مشاعرم از دست داده بودم اینقدر عصبی شده بودم که بچه بی گناهم که یک روز بود از بیمارستان مرخص کرده بودم بغل زدم و بردم در خونه پدر شوهرم بچه رو بهشون دادم و گفتم حالا که کثافتکاریهای پسرتون لاپوشونی کردید خودتون هم بچه ش نگهداری کنید.  ولی مهربانو جان هنوز یک ساعت نشده پشیمون شدم به زمین و زمان چنگ میزدم مثل مادری که جوونش از دست داده باشه ضجه میزدم که بچه م پس بده از طریق دکترم اقدام کردم بهش گفت اون بچه توی موقعیت حساسیه باید شیر مادر بخوره جونش در خطره و ... ولی مثل یه دیو قهقهه میزد و میگفت پشت گوشت ببینی مهر آذین هم ببینی. خیلی خفتم داد اینقدر که از یادآوریش قلبم هنوز میسوزه. توی اون مدت دخترم فتق ناف گرفت و باید عمل میشد که این کار هم بدون اطلاع من انجام شد. البته این رو هم بگم که من توی این مدت درخواست طلاق دادم و تمام کارهای دادگاه هم انجام شد و مهریه و نفقه و حکم طلاق هم دیگه داشت صادر میشد. از طرفی متوجه شدم که اون زن هم بارداره که بعدا شوهرم گفت از طریق عمل iua (اگر اشتباه نکنم) اینکار انجام شده واسه اینکه پسر بیاره واسش!!!!!!! ولی از کرامت و بزرگی خداوند و دعاهای و ناله های من زیر درگاه خداوند این بچه هم دختر شد!!! از طرفی هم خانواده شوهرم که اون زن رو مجبور کرده بودن از مهرآذین نگهداری کنه و اون هم مسلما مجبور شده و دیگه نمیتونست زیر بار بره شوهرم رو مجبور کرد به هزار حیله متوسل بشه و با تحریک حس مادرانه من بالاخره مهرآذین عزیزم نفسم به آغوش مادر بازگشت.

بعد از هفته ها دوباره سروکله آقا با تمام وسایل و ... گفت میخوام باهات زندگی کنم انتخاب من تو هستی بدون تو میمیرم و ... من باز هم کوتاه اومدم ولی دسیسه های اون زن شیاد تمامی نداشت و یک لحظه آرامش نداشتیم تا اینکه قرارداد خونه تمام شد و و متوجه شدم که آقا بدون اطلاع من پول پیش خونه رو گرفته و خونه رو پس داده بنابراین من هم سری وسایل زندگیم رو به خونه مامانم که توی همون آپارتمان زندگی میکنه انتقال دادم چون مطمئن بودم واسه اونا هم نقشه ای داره و از زبون اون زن شنیده بودم که قراره وسایلم رو بفروشن و زندگی خودشون نو کنن!!! وسایلی که حتی یک ریال هم بابتش پرداخت نکرده بود.

مهربانو جان سه ماه با کمبود جا و سختی توی خونه مامانم زندگی کردم قضیه دادگاه هم داشت به سرانجام میرسید که دوباره سروکله ش پیدا شد و باز هم غلط کردن و ... خوری و همون حرفا که من اون زن رو طلاق میدم و تو و مهرآذین تمام زندگی من هستید (حالم از یادآوری اینهمه دروغ بهم میخوره) من باز هم خر و  خام شدم و از طرفی ایشون تمام پول پیش خونه قبلی به باد داده بنابراین دست به دامن بانکهای خصوصی از خدا بیخبر شدیم و من احمق زیر بار وام آنچنانی رفتم و به اسم خودم وام گرفتم و دوباره یه واحد تو آپارتمان مامانم اجاره کردیم (چون مهرآذین به مامان می سپرم وقتی سرکار هستم) پول اسباب کشی، رنگ آمیزی و هزار خرج دیگه هم خودم دادم فقط بخار زندگیم و مهرآذین که مثلا در آینده به مامانش افتخار کنه که واسه نگهداشتن این زندگی متلاشی چقدر تلاش کرده و دست تنها زندگی رو تونسته سر پا نگهداره. از آبان پارسال دوباره زندگیمون زیر یک سقف شروع کردیم و خوشبختانه هیچ مشکلی نداشتیم نه اثری از اون زن و دسیسه هاش بود و نه دعوایی. انگار دوباره عاشق همدیگه شده بودیم واقعا عاشقانه زندگی میکردیم شوهرم توی همه کارها کمکم میکرد خیلی سربه راه شده بود هرچند دوباره کار درست و حسابی نداشت و دریغ از یک ریال یعنی توی این چهارسالی که من باهاش زندگی کردم هیچوقت چیزی به نام و شکل پول ندیدم ولی از اونجایی که آدم مادی نیستم خودم همه بار زندگی به دوش کشیدم. قسط ها، اجاره خونه، خرج خونه و خرج شیر خشک و مایحتاج مهرآذین تماما خودم عهده دار شده بودم فقط دلم به این خوش بود که تونستم دوباره این زندگی متلاشی سرپا نگهدارم. البته تماسهای اون زن گاه و بیگاه ادامه داشت و یا فحش بود یا درخواست پول که شوهرم هیچ اعتنایی بهش نداشت. چندماه به خوشی و خوشحالی گذروندیم و شوهرم میگفت به هیچ وجه نمیخواد این آرامش از دست بده ولی چند روز پیش متوجه شدم که ایشون توی مسنجر با خانم چت میکنه و منت کشی میکنه چون اون زن نمیذاشت بچه هاش ببینه و میخواست دوباره راهی به اون خونه پیدا کنه. ناگفته نماند که من توی این مدت نذرهای مختلف واسش میکردم و تمام مسیر شرکت رو واسش قرآن و دعا میخوندم تا مشکلاتش حل بشه و یک کار خوب پیدا کنه که خدا رو شکر دو ماهه یک کار عالی توی یک شرکت اسم و رسم دار پیدا کرد. از اونجایی که من رمز ایمیلش داشتم تونستم چتهاش رو با اون خانم پرینت بگیرم و بهش نشون دادم و گفتم دوباره کثافتکاریهات شروع شد و افتادی دنبال اون زنیکه (بهتون بگم که اون زن نزدیک سی چهل میلیون پول از شوهرم کشید و باباش تونست با این پولهایی و پولهایی که اون یکی دختر مطلقه ش از شوهر سابقش بگیره یه چند واحده بسازه در حالی که من با پول وام تونستم دوباره خونه اجاره کنم) که با پرروی گفت اون زن رسمی منه و اونا هم بچه هامم مثل تو ومهرآذین. همینطور متوجه شدم که به اونا هم کلی دروغ میگه و در واقع اینجوری میخواد دو طرف نگه داره که زهی خیال باطل. خلاصه اون روز بعد از ماهها دوباره دعوا شد و من هم کلا باهاش قهر کردم که باز منت کشی هاش شروع شد و دروغهای همیشگی منم بهش گفتم شرط من طلاق اون زن بوده چون تمام زندگی مون رو اون به باد داده که کلامی جوابم نداد.

تا اینکه توی این تعطیلات گذشته دو سه روزیش رو سرکار رفت ولی یک روز که بهش زنگ زدم گفتم کی میای گفت میخوام برم بچه هام ببینم. گفتم کجا قراره ببینیشون، گفت مسلما تو خیابون که نمیشه توی این گرما گفتم ببرشون خونه پدرت چطور دختر من رو  بدون من میبری (چون من بعد از اون قضایا خونه پدرش رفت و آمد نمیکنم) گفت مادرشون نمیذاره بیان اونجا (این هم یک دسیسه دیگه) منم بهش گفتم اگر پات توی اون خونه کثیف بذاری دیگه حق نداری بیای خونه من. کلی بحث کردیم و متوجه شدم نقشه ش این بوده که کم کم منو با این فضاحتی که به بار آورده وفق بده و مثل قورباغه آرام پز فلجم کنه.

الان چند روزه که ایشون تشریف بردن توی اون کثافتخونه که همه افرادش کریه و کثیفن و خشت خشت خونه شون رو با حق من و بچه م بالا بردن.

هربار هم بهش زنگ زدم و داد و بیداد کردم حتی یک کلمه حرف نزده و حتی اون زن گوشی رو گرفته و فحش رکیک بهم داده که آقا هیچ کاری نکرده در مقابلش.

به پدر شوهرمم زنگ زدم و همه چیز گفتم و ایشون بجز شرمندگی حرفی نداشت و حتی گفت مهریه ت بذار اجرا بندازش زندان تا همه راحت بشن چون ما هم از دستش به ستوه اومدیم. ایقندر توی این چند روز اشک ریختم و خودم زدم که تمام تنم کبود شده بی غیرت همه چیزم ازم گرفت. زیباییم، غرورم، آبروم، سرمایه م که هر چی بنویسم بازم کمه.با اینکه کوچکترین فرد خانواده م ولی همیشه تمام خانواده مشورتهاشون با من بود و همه جوره سعی میکردم مشکل همه رو حل کنم اما الان خودم چنان توی مشکلم گیر کردم که واقعا به مرگ خودم راضیم.

مهربانو جان میخواستم یه کمک یا راهنمایی بهم بکنید نمیتونم با این شرایط نکبت بار کنار بیام چون اصلا در شان و شخصیت من نیست از طرفی به هر دری زدم تا بتونم زندگیم دوباره احیا کنم که حیف از اونهمه محبت و تلاشی که واسش کردم. تو رو خدا یه راهنمایی بهم بکنید تا بتونم به نتیجه درستی برسم. راستی یادم رفت بگم که پرونده طلاق هم بعلت پیگیری نکردن بسته شد یعنی اون همه دوندگی، هزینه و وقت هیج و به باد فنا رفت.

از اینکه وقت گذاشتید نامه م خوندید خیلی خیلی سپاسگزارم.

دوستتون دارم- فرنگیس

************

فرنگیس عزیزم ، از نظر من اون چیزی نبوده که تو اسمش رو زندگی گذاشتی و چند سال سعی کردی نگه ش داری .. ارزش و شان یک انسان مخصوصا یه خانوم بسیار بالاتر از اینه که اینهمه توهین و تحقیر نصیبش بشه .

این مرد ِنامرد در تمام طول زناشویتون بازیت داده ...اگر صد سال دیگه هم این پیوند نامبارک رو ادامه بدی هیچ اتفاق بهتری نمی افته .

از بهانه گیری های دخترت هم نترس ، این جدایی به مراتب از زندگی با این شرایط برای دخترت خیلی بهتره .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد