دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

موریانه های رابطه

چند سال قبل تو دایره ی دوستان مینا و مهرداد(خواهر و برادرم) دو نفر دلشون برای هم رفته بود و چند سالی بود که پای عشقشون ایستاده بودند .

 رابطه ی خوب مژگان و یاسر بین جمع دوستان زبانزد شده بود ، با وجود اختلاف عقایدی که خانواده هاشون با هم داشتند ، این دوتا باهم کنار اومده بودند و انگار کاسه شونو از خانواده ها جدا کرده بودند ..

بنظر من یکی از رموز موفقیت رابطه شون ، همین بود .. همیشه تحسینشون می کردم که حرف خانواده ها وسط نیست و این دوتاخلقشونو برای حرف خاله و عمو تنگ نمیکنند .

یه روز هم خبر ازدواجشون رو شنیدم و با خوشحالی زندگی و رابطه ی صمیمانه شونو مجسم کردم و تو دلم گفتم چه خانواده ی خوشبختی خواهند شد . 

سه هفته ی قبل مینا داشت تو فی س بوق می چرخید، بعد از مدتی نچ نچ کنان از اتاقش اومد بیرون و گفت :

مهربانو ، مژگان و یاسر رو یادت میاد؟ گفتم : آره ، راستی ازشون خبر داری؟

گفت : نداشتم ولی الان اتفاقی دیدمش و کمی صفحه ش رو خوندم دیدم چه متن و شعرای غمگینی نوشته .

 براش پیغام گذاشتم : خوبی؟ یاسر خوبه ؟سر درد و دلش باز شد که :

نه .. الان دوهفته ست به حالت قهر به خونه ی پدرم اومدم و نمیدونم آینده ی زندگیم چی میشه !!

جریان از این قرار بوده : تو یه مهونی خواهر بزرگ یاسر ، به مژگان بی محلی میکنه . یاسر متوجه رفتار خواهرش میشه و علت رو جویا میشه ، خواهر یاسر و مادرش میگند که تو حواست نبوده ، تو مهمونی قبلی ، مژگان کاملا" به ما بی محلی کرد . یاسر هم میگه :

نه خیرم اینطوری نیست و خانوم من از این اخلاقا نداره و برای خودتون داستان نبافید و این چیزا .

 اونشب تموم میشه و یاسر کاملا" از مژگان طرفداری میکنه وحرف خانواده ش رو نمی پذیره چند روز بعد تو یه مهمونی دیگه ، مژگان رسما" به خانواده ی یاسر بی توجهی میکنه و حتی موقع روبوسی خودش رو کنار میکشه و جو بدی پیش میاره . فردای اون شب خانواده ی یاسر، اونو به تنهایی به خونشون دعوت میکنند و طی برگزاری یک جلسه ی خانوادگی ، همین رو میکنند پیراهن عثمان و به یاسر میگن یا ما رو انتخاب کن یا مژگان رو .

یا سر هم پاشو میکنه تو یه کفش و به مژگان میگه : باید بیاد تو جمع خانوادگی و عذر خواهی کنی .

 مژگان هم بهش بر میخوره و میگه نمیام .بعد هم ساکش رو جمع میکنه و میره خونه ی پدرش .

 خوندید همه رو؟؟ منتظر بقیه ش هستید؟؟ خوب بقیه ش اینه که به دلیل یه موضوع کاملا" مضحک و تا حدودی احمقانه یه زندگی داره بهم می خوره .

******

 میدونید دلیل بیشتر مشکلات خانواده های مخصوصا" جوون ، همین چیزاست؟ میدونید سر " به من محل نذاشت" و "فلان حرفش تیکه انداختن به من بود" و همین حرفای خاله زنکی نهایتا" کار به لج و لج بازی میکشه و ممکنه زندگی مشترکی به انتها برسه یا انقدر حرمت شکنی بشه که با وجود برگشتن زن و شوهر به سر خونه زندگیشون، دیگه هیچی مثل سابق نشه؟

مذهبیون میگن : همیشه یه جوری زندگی کنید که انگار چیزی به زمان مرگتون نمونده و باید حساب کتاب هاتون شفاف و نامه ی اعمالتون بصورتی باشه که بتونید پاسخگوی پروردگارتون باشید .

 بنظرم خوبه که همین طرز فکر رو به زندگی هامون هم تعمیم بدیم و فکر کنیم همیشه ، خطر از دست دادن اعتماد و احترام و عشق تو زندگی های زناشویی و روابطمون هست .

با رفتار و گفتار نسنجیده ، فرصت رو به موریانه های موذی ندیدم تا از استحکام رابطه ای که مسلما" با از خودگذشتگی های فراوون و عاشقانه های ناب ، فراهم شده ، کم نشه.

 چند روز پیش مژگان به مینا گفته : برای مسائل پیش آمده وکیل گرفتم ، وکیل هم با یاسر تماس گرفته که برای تعیین تکلیف اقدام کن ، یا بیا یه دادخواست توافقی برای جدایی تنظیم کنیم و از هم جدا بشید یا هر دو تاییتون تو دفتر من حاضر بشید و صحبت کنید و برید سر خونه زندگیتون .

یاسر هم موافقت کرده که برای صحبت به دفتر وکالت بره . مینا به مژگان گفته : نترسیدی ، یاسر لج بازی رو ادامه بده؟

 مژگان گفته : چرا ، ولی چاره ای نبود از این حالت بلاتکلیفی خسته شدم . (ظاهرا" یاسر هم از خونه ی پدر و مادر بودن و آشفتگی زندگیش خسته شده )

 حالا دو حالت داره: یا دیگه این دوتا عاشق قدیمی روشون به هم باز شده و با یه تلنگر کوچیک ، این بحثا دوباره باز میشن و همین اوضاع ناراحت کننده پیش میاد .

 یا هر کدومشون تو این مدت ، باور کردند که خطر از بین رفتن رابطه، از هر چیزی به اون نزدیکتره و از این ببعد با دقت و وسواس رفتار و گفتارشون رو کنترل کنند و این اتفاق رو مثل یه خاطره ی تلخ ولی هشدار دهنده تو ذهنشون نگهدارند .

 دقت کردید که وقتی عمر زناشویی دو نفر بالا میره و متاسفانه پدر و مادراشون از دنیا میرن و خودشون سرگرم عروس و داماد آوردن و تر خشک کردن نوه هاشون میشن ، دیگه خبری از این حرف و حدیث ها نیست و یه آرامش نسبی بین زن و شوهر ها برقرار میشه ؟

 حتی دیدید که انگار زندگیشون وارد مرحله ی جدید میشه و عمق روابط و ابراز احساساتون به هم بیشتر هم میشه ؟

من اینو ناشی از تنها شدن و فوت کردن بزرگترای خانواده میدونم ..

 حیفه ، تمام عمرمون رو به این قصه های بیهوده و خسته کننده ی ، کی چی گفت و کی چی نگفت ، میگذرونیم ، غافل از اینکه اگر بزرگتریم ، باید با مهربونی و لطف دست کوچکترها (خانواده های نوپا) رو بگیریم و اشتباهات و بی تجربگی هاشون رو بزرگ نکنیم و با بزرگواری گذشت کنیم و اگر جوونیم و هنوز از نعمت سایه ی پدر و مادرها برسرمونه ، با محبت های خالصانه و احترام و عشق از وجودشون بهرمند باشیم و درشت گویی ها و گاهی سوءتفاهم ها یی که پیش میاد رو بذاریم به حساب کهولت سن و کم طاقت شدنشون و الکی به همسرانمون نق نزنیم و خلق همدیگه رو تنگ نکنیم .

*******

 گل های زیبای انتهای دومین ماه تابستون رو با مهردخت عزیز اینجا گذاشتیم تا زینت حضور دوستان گلمون باشه . 

*********

برای رهایی از گرفتاری خشم طبیعی زمین و صبر و آرامش هموطنانمون که عزیزان و خونه زندگیشون رو از دست دادند ، دست به دعا برداریم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد