دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

خودت رو دوست بدار

تقریبا" پونزده ، شونزده سال پیش ، رضا و روشنک ، تو دانشگاه با هم آشنا شدند ... هم رشته هم نبودند ها ، فقط کلاس بعضی از واحد های عمومیشون یکی بود ...

 یه روز محض خنده رضا، با چند تا از دوستاش شرط میبنده که : اگه کرایه مینی بوس دانشگاه ، تا تهران رو از این دخترا، بگیرم چقدر بهم می دید ؟؟

 دوستای رضا که باور نمی کردند، رضا تا این حد پررو باشه، قبول میکنند ..

رضا هم صاف میره جلوی روشنک و میگه: ببخشید خانوم ، ما چند نفرکیفامونو گذاشتیم تو کوله ی یکی از دوستامون ، اونم کوله شو جا گذاشته تو ماشین یکی دیگه الان کرایه راه نداریم ، چون تو یه دانشگاه هستیم، گفتم از شما بخوام لطف کنید کرایه ی ما رو حساب کنید.

 با شناختی که از روشنک دارم ، مطمئنم اول کلی قرمز شده، بعدشم یه عالمه خندیده و گفته این چه حرفیه آقا ، اصلا" قابل نداره و کرایه ی همه شونو  حساب کرده و یه چیزی هم با اصرار بهشون داده برای ادامه ی مسیر .

 رضا نمیدونست که این شیطنت و شرط بندی رو با وفادارترین دختری که میشناسم ، انجام داده و دیگه رهایی از بند سادگی و عشق روشنک ممکن نیست .

 روشنک همه ی اون اتفاق رو یه دلیل برای عاشق شدن میدونست و با همه ی بدقولی ها و بی خیالی های رضا راه اومد ..

تا اونجایی که رضا دید از این دختر ،با وفاتر برای همسری و مادرتر برای بچه هاش پیدا نمی کنه و اون هم دل در گروی مهر روشنک گذاشت.

 یادمه آخرین بار که طبق معمول رضا زده بود زیر همه چیز و دل روشنک رو بدجور شکسته بود ،این دختر ماااه  بهم تلفن کرد ..

تو همون روزهای بدِ بلاتکلیفی و دادگاه برو بیاهای من و دقیقا" روز زن بود اون روزمی خواستند ، از طرف اداره ما رو ببرن باشگاه خدمات رفاهی و اونجا برامون جشن بگیرند ..

 بهش گفتم بیا اداره ی من .

 اومد و رفتیم ، تمام اون روز رو ما جدای از جشن تو باغ نشستیم .. روشنک اشک ریخت و من از واقعیت های زندگی براش گفتم .

 بهش هشدار دادم که رضا آدم سخت و گاهی غیر قابل تحملیه ..

 بدقول بودناش ، بی تفاوتیش و همین پررو بودنش که باعث آشناییتون شد ، آدم رو کلافه میکنه ..

 امکان نداره وقتی تو ماجرایی مقصره صد درصده، بتونی کلمه ی ببخشید ازش بشنوی ، طوری صحبت میکنه که نهایتا" یه غلط کردم میگی و بحثی که داره دیوانه ت میکنه رو تموم میکنی ..

وقتی عصبانیه یادش میره که باز هم قراره تو چشمای طرف دعواش نگاه کنه ... با همه ی این حرفا پسر سالم و سخت کوشیه .. میدونم برای امرار معاش و آسایش خانواده ش تلاش میکنه و البته با بلند پروازی و امکانات خانوادگی و رشته ی تحصیلیش، بلحاظ مالی، آینده ی روشنی داره ، با این وجود من هرگر چنین کسی رو نمی تونم برای همسری تحمل کنم .

همه رو گفتم آخرش روشنک گفت : ولی مهربانو ، رضا نفس منه .. من همه رو تحمل میکنم .

گفتم : تا آخرررش باید بایستی ها .. اگه وسط راه کم بیاری نمیشه ها ...

گفت و قبول کرد .

 انصافا" همه ی اون چیزهایی که گفت و گفتم اتفاق افتاد .

 هم روشنک همه رو طاقت آورده ، هم رضا مثل تراکتور کار میکنه ، همسر و فرزندش رو دوست داره و مرد سالمیه .

 امااااااااااااااا تو این چند سال من شاهد قناعت و صبوری های روشنک بودم .. رضا همیشه سنگ های بزرگ برداشته و با همون روحیه ی ریسک پذیرش همه ی بحران ها رو پشت سر گذاشته .

 روشنک واقعا" زن خونه ست . خونه ش همیشه برق میزنه ، هیچ تفریحی رو حتی درحد یه پارک و سینما رفتن بدون رضا ، باخانواده ی رضا که همه دوستش دارند و رابطه ی بسیار صمیمانه ای بینشون برقراره یا خانوده ی خودش ، به خودش روا نداره .

 از اون مدل زناییه که وقتی رضا میاد خونه ، با یه حوله پشت در حمام می ایسته و قربون صدقه ی رضا میره تا بیاد بیرون .

 وقتی هم که رضا خونه ست بجز اینکه رو مبل راحت جلوی تی وی لم بده و برنامه ی مورد علاقه ش رو ببینه و روشنک یا ماساژش بده یا پشتش رو دست بکشه هیچ کاری نمیکنه .

در غیر این صورت روشنک داره یه جایی تو آشپزخونه رو دستمال میکشه یا برای دخترشون کتاب میخونه و ...

رضا هم غر میزنه که بیا بشین پیش من و کنار من باش

 " البته هم دلش برای روشنک تنگ شده، هم دوست داره همچنان روشنک ناز و نوازشش کنه "

الان یک هفته ای میشه که آسمون چشمای روشنک، ابریه .

رضا خیلی شیک و راحت اومده بهش گفته چند روز دیگه میخوام با چند تا از دوستام برم سفر خارج ،  خیلی خسته م به استراحت و تمدد اعصاب نیاز دارم .

 روشنک شاخ درآورده میگه : مگه من پامو انداختم رو پام و استراحت کردم ؟ اصلا" هزینه سفر چی میشه ؟

رضا میگه: دوستام هزینه رو حساب میکنند ، من هم درعوضش یه پروژه ی بزرگ بهشون معرفی کردم .

 مهردخت میگه : مامان جان، روشنک چرا ناراحته مگه به سلامت اخلاق رضا ایمان نداره ؟

 میگم چرا اصلا" بحث سلامت اخلاق نیست ، متاسفانه گاهی تو زندگی فداکاری هایی می کنیم که  ایجاد توقع میشه .

 پارسال خواهر روشنک که خارج از ایران زندگی میکنه همه شون رو مهمون کرد خونه ش اتفاقا" همه ی خانواده ی روشنک هم رفتند بجز خودش .

 دلیلش هم این بود که چون رضا بلحاظ ترافیک کاری نمیتونه با ما بیاد ، منم بدون اون نمیرم ..

 خود من چقدر بهش گفتم : روشنک جان بیا حالا که موقعیت شده برو هم خواهر جان رو میبینی هم یه استراحتی کردی ، ولی گوش نداد ..

 حالا خیلی براش سنگینه رضا همچین تصمیمی گرفته .. گو اینکه منم به تفریحات خانوادگی اعتقاد دارم و دوست ندارم خانوم یا آقای متاهل ، تفریحات مجردی داشته باشند ، اما همون پارسال به روشنک گفتم ، اگر همسرت در موقعیت مشابه تو بود ، هرگز مثل تو رفتار نمیکرد  ،خودش هم داره بهت اصرار میکنه که برو خواهرت روببین  چرا تو این رو از خودت دریغ میکنی؟؟اما گوش نکرد .

 ما تو زندگی از همسران خود توقعاتی داریم ولی خیلی هاش برآورده نمیشه ،مثلا" اکثر مردان ایرانی متاسفانه از ابراز احساسات لفظی خود داری میکنند ، حالا اگر تو زنی باشی که همیشه ورد زبونت ابراز عشق و عاشقی نسبت به شریک عاطفیته ، خوب خیلی جاها کم میاری و اذیت میشی ..

بهت برمی خوره وحتما" دلت میشکنه .

 یکی از دوستان من به شدت اهل تفریح بیرون از منزله ، یعنی سر و تهش رو که میزنی، تنها یا با پسرش رفته جاده فشم یا لواسان، یه شام میخوره و بر می گرده ..

تقریبا" بیست و پنج سالی هست که ازدواج کرده .

 بهش گفتم : تو چقدر عجیب و خاصی!!! ..

گفت: من عاااشق شوهرم بودم و هستم ...

 تا همین چند سال پیش ، از این آدمایی بودم که همه ش مثل پروانه دور شوهر و بچه هام می گشتم اما همسرم اصلا" اهل تفریح نیست .. از بیرون رفتن منزجره اگه یه وقت هم رستوران بیرون بریم ، هنوز غذا تو گلومون مونده میگه بریم خونه ..

 یا جاهای خیلی خلوت و سوت و کور رو انتخاب میکنه .

 اصلا" برای من هدیه نمیخره یا اگر مریض باشم در طول روز بهم زنگ نمیزنه احوال پرسی کنه . یه روزی به خودم اومدم که داشت زندگیم بهم می خورد ..

 من برعکس اون  و از نظر عاطفی آسیب دیده و ازش بدم اومده بود .

یه روز، نشستم یاد ماجرای عشق و عاشقیمون افتادم و اینکه هنوزم چقدر جونم به جونش بسته ست .

. قبول کردم که این تفاوت ها درساختار شخصیتمون هست .. بعد یواش یواش تغییر رفتار دادم .

 اگه دلم خواست برم بیرون، خودم رفتم ، دیگه معطل و وابسته ش نموندم .

 اوایل برای اون هم سخت بود ، چون بعد از ساعت کار میدید من نرفتم خونه ، زنگ میزد که کجایی ؟

 منم همیشه با صداقت کامل، هرجا که بودم رو گفتم .

 اعتراض کرد،  بهش گفتم : همینه که هست،  یا همراهیم کن یا بذار راحت باشم ، چون دارم ازت متنفر میشم .

 اگه حالش بد بود یه بار احوالش رو پرسیدم . گاهی که اومدم خونه و اون قبل از من رسیده بود بهش گفتم یه چای برام بریز خسته م .

 همه ی توقعاتم رو یا گفتم و ازش خواستم و اجرا کرد یا به تنهایی خودم برای خودم انجام دادم .

بعد از صحبت هاش ،  دیدم خیلی روش خوبیه ..

 حداقل اون احساس خشم مخربش رو التیام داده ...

 ولی واقعیت اینه که هم باید طرف آدم خودخواه و پر توقع نباشه یعنی وقتی دید خودش نیاز های همسرش رو برآورده نمیکنه اجازه بده اون به روش سالم و دلخواه خودش ، نیازهاش رو برطرف کنه ، یا خودش رو تغییر بده و به تمایلات شریکش بهاء بده و خوددش اقدام کنه ..

 هم باید در خودِ آدم توانایی خوددرمانی وجود داشته باشه ..

 مثلا" من در شرایط این دوستم ، نمی تونم خودم رو ببرم گردش ، یا تغییر رفتار بدم و دیگه به همسرم زنگ نزنم چون اون نمیزنه یا برای خودم هدیه بخرم و همون لذتی رو ببرم که انگار اون هدیه داده .

 ولی اگر کسی بتونه به این توانایی برسه ، خیلی زندگی زناشویی و رابطه ش رو نجات داده .

 دیشب برای روشنک یه قصه گفتم :

 چند سال قبل ، دوتا دوست که سطح زندگی متوسطی داشتند ، تصمیم می گیرند همسر و فرزندانشون رو بذارند و برای کار به یه کشور دیگه برن تا زندگیشونو سروسامون بدن " فرض کنید چند سال قبل که خیلی ها رفتند ژاپن و پولای حسابی آوردن، بوده"

 این دوتا مرد ، سخت کار کردند و پول های قابل توجهی برای همسرانشون فرستادند ، اما این دوتا زن ، دو رفتار و روش کاملا" متفاوت داشتند .

. یکی ، خونه ی مستاجری رو پس داد و یه خونه ی خوب خرید .. همه ی وسایل رو نو  و از بهترین مارک تهیه کرد ..

به رخت و لباس بچه ها توجه کرد و مدرسه های خوب و امکانات عالی دراختیارشون گذاشت .

نزدیک برگشتن همسر ، براش یه اتومبیل شیک خرید و گذاشت توپارکینگ خونه .

از هرجور فداکاری و تلاشی مضایقه نکرد ، خودش خسته و فرسوده شد و چشم به در دوخت تا بعد از چند سال همسر عزیزش رو دوباره در کنار داشته باشه

اما زن دوم بی خیال پول و فداکاری ....

 تا تونست تو این چند سال به خودش رسید . از ماساژ و مانیکور و پدیکور گرفته تا نوکر و کلفت گرفتن و دست به سیاه و سفید نزدن .

 گواهی نامه رانندگی گرفت ، رفت یه دانشگاه پر هزینه و درس خوند . دو سه تا عمل زیبایی هم کرد .

وقتی شوهرش از سفر برگشت آه از نهادش براومد که ای داد و بیداد ، من چطور تو لعبت افسانه ای رو تنها گذاشتم ؟

 حیف از این سالها که بدون تو گذشت .. همه چیم فدای یه تار موت ...

 با پول های باقیمانده باید به سر و سامون دادن  خونه و زندگی برسم ..

 خودش خونه و و سایل رو درست کرد و درخدمت ملکه ی زیباش بود .

 اما مرد اول یه نگاه به دور و برش کرد دید همه چیز تو زندگی عالی و بروفق مراده . اما زنی داره که هر جاش یه عیب و ایرادی داره ، مدام دست و پا و کمردرد داره ، آرتروز گرفته و نمیتونه به خیلی از وظایف مورد توقع همسر رسیدگی کنه .

 مدتی تحمل کرد بعد با کمال بی انصافی به این نتیجه رسید که چند سال زحمت کشیده و خودش رو از زندگی محروم کرده الان دیگه خیلی به خودش طلمه اگر درکنار یه زن شکسته و خمود روزگار بگذرونه .. پس بهش گفت :

همه ی " حق و حقوقت" رو میدم و ازت جدا میشم چون قصد ازدواج مجدد دارم . دقت کن همه ی حق و حقوق ...

 دیدی چقدر منصف بود؟؟

 حالا روشنک عزیز من . حواست رو جمع کن برای کسی تب کن که برات بمیره ..

 من خیلی متاسفم که از نظر عاطفی اونطور که باید تامین نمیشی ، ولی ادامه ی رفتارت بجز اینکه تو رو خسته و فرتوت و انباشته از حسرت کنه چیزی برات به ارمغان نمیاره .

 به اندازه همسر باش و به اندازه مادر .

خودت رو دوست داشته باش ..

من میبینم هیچوقت دست از سرویس دهی به شوهر و بچه ت برنمیداری .

 بارها رضا تو دعواها بهت توهین کرده و غیر منصفانه حرف زده ولی تو حتی یه ذره هم رفتارت عوض نشده ..

دوباره همون روشنک خنده رو و آماده به خدمت ..

 خوب عزیز من ، تو اصلا" اجازه نمیدی رضا ببینتت .. نمیذاری رضا فرق بودن و نبودن عاطفی تو رو حس کنه .

 همیشه در دسترسی .. باید بارفتار خودت بهش بفهمونی که اجازه نداره هر جور که خواست باهات رفتار کنه .

 درمقابل توهین و بی انصافی ، مقابله کن .. نشون بده از این شرایط آزرده ای و اگر میخواد از لطف و محبت تو برخوردار باشه باید در خور مهر و شخصیت تو رفتار کنه . روشنک عمیق تو فکر رفت و به نشونه ی تایید سرش رو تکون داد ولی اینکه چقدر بتونه تو مدیریت رفتار های خودش و رضا موفق باشه رو نمیدونم .

 *******

 برای دوام روابطتتون دلشوره داشته باشید .. هیچوقت فکر نکنید کسی تا ابد مخلص و چاکر شما خواهد موند ..

هر کسی ظرفیتی داره ممکنه ظرف من خیلی گنجایش داشته باشه ولی وقتی پر شد ، دیگه سرریز میکنه و دیگه هیچ چیز نمیتونه جلوی ریزشش رو بگیره ..

 زندگی زناشوییه منو یاد بیارید و عبرت بگیرید .

*********

با مهردخت عزیزم اینجا رو پر از گل های مهر و عاطفه کردیم .. پسشکش وجود عزیزتون 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد