دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

ماه مهر

تا سال گذشته ، دوهفته ی آخر شهریور ، به خرید ملزومات سال تحصیلی برای مهر دخت می گذشت .از دفتر و خودکارهای فانتزی گرفته تا خط کش و پاکن هایی که دل من رو میبرد ، وااای به حال بچه مدرسه ای ها ..

اما از سال گذشته تا امروز ، اتفاقات مثبتی تو زندگی ما رخ دادکه رنگ و بوی همه چیز رو عوض کرد

... انگار یه فرشته ی زیبا ، مداد جادویی بزرگی برداشت و برای هر روز زندگیمون، یه طرح و رنگ جدید کشید ..

فکر میکنم همین موقع ها بود که برای حمایت کردن یه بچه ی نیازمند، با شما مشورت کردم و براتون گفتم که از 9 سال قبل که تبدیل وضعیت غیر منصفانه ای  تو اداره داشتم و از نظر حقوق و مزایا به چیزی در حدود یک سوم سابق تنزل کردم ،این  نیت با من بود  که اگر روزی دوباره ، به همون وضعیت سابق برگشتم و از نظر عاطفی ازم دلجویی کردند و تونستند دل شکسته م رو مرهم بذارند ، کودکی رو تحت حمایت مالی خودم قرار میدم و شکرانه ی این اتفاق رو به اون صورت ،بجا میارم .

خیلی از شما عزیزانم ، پیشنهاد دادید که بدون تبدیل وضعیت چنین کاری انجام بدم و منتظر اون اتفاق که کمی دور از انتظار هم بود ، نباشم .

اون موقع می ترسیدم که برای حمایت بچه ، تحت فشار مالی قرار بگیرم و نتونم از پسش بر بیام ، ولی بالاخره وسوسه ی شیرین این کار به ترس هام غلبه کرد و درست تو همون روزهای نقاهت بعد از جراحی ، بطور اتفاقی با موسسه ی سرار مهر و برکت " نیکوکاران وحدت" آشنا شدم ، و اون موسسه پلی شد بین من و دختر عزیزم فاطیما ....

فاطیما انگار از آسمون به زندگی من پا گذاشت ، چون خیر و برکتی که با خودش به خونه ی من آورده اصلا" زمینی نبود و نیست ..

هنوز چند ماه نگذشته بود که ناباورانه ، همه ی مراحل تبدیل وضعیتم به بهترین و ساده ترین نحو ممکن انجام شد ...

حتی این  سالها رو هم محاسبه کردند و همه ی ظلم اتفاق افتاده رو با سمت و رتبه ای شایسته جبران کردند .

انگار همه ی زندگیم با برکت وجودش رونق گرفته وبا خودم فکر میکنم اگر اینهمه شادی و برکت به واسطه ی کمک ناچیز من به فاطیما بهم رسیده ، پس کسانی که کارهای خیر بزرگ و موندگار می کنند ، اونهایی که چندین خانواده رو سرپرستی میکنند و کسانی که فرشه خو ، از همه ی امکاناتشون برای شادی مردم استفاده میکنند ، حتما" از عالم غیب نشون کرده و مقدس میشند .

امسال مثل سالهای قبل نبود .. دیگه فقط به فکر بچه ی خودم نبودم ، وقتی مهردخت پا به پای من فروشگاه ها رو می گشت تا برای فاطیما و دوتا پسر دوقلوهای مینا و مهرداد، کوله پشتی و ملزومات مدرسه بخریم ، قند تو دلم آب میشد...

وقتی دونه دونه زیپ و جیب ها رو بازرسی می کرد تا جنس زیبا و سالمی تهیه کنیم ، خدا رو شکر می کردم ،  که دختر عزیزم هم تو این کار سهمی داره .

بالاخره وسایل رو خریدیم وشنبه ی دوهفته قبل ، دوتایی به "نیکوکاران وحدت" بردیم ...

ولی این پایان ماجرای مهر و ماه ما نبود ..

از اونجایی که خوش شانسی بهمون رو کرده و خدا رو شکر رهامون هم نکرده ، چند ماه قبل با یه فرشته ی زمینی دیگه آشناشدم . این فرشته ی نازنین بزرگترین دغدغه ی روز و شبش کمک به همنوعانه ..

این نازنین با چند تولیدی کیف و کفش و لوازم مدرسه آشنا شده و اونها رو برای کا خیر تشویق کرده  همین جمعه شب بود که برای بردن شش جفت کیف مدرسه با لوازم کامل   همراه شش جفت کفش زیبا ، به خوردن فنجانی قهوه به منزلش دعوت شدم و موسایل رو تحویل گرفتم  و صبح روز شنبه همین هفته به موسسه بردم ..

قبل از رفتن ، با موسسه تماس گرفتم و به خانوم آقایی عزیزم گفتم : همه ی بچه ها رو برای مدرسه آماده کردید؟ گفت : چند تا از بچه ها هنوز وسایل ندارند و خیلی براشون ناراحتیم ...

وقتی شش دست کامل وسایل رو تو پشت ماشینم دید ، کم مونده بود از خوشحالی فریاد بزنه . می گفت : تا حالا نشده تو دلم بگم کااااش.... و با این سرعت آرزوم برآورده بشه .

عصر همون روز ، بیست دست کامل دیگه فرستادیم موسسه ... و همه ی مدت من به مراحل تولید این وسایل تا بسته بندی و ارسال اونها و قرار گرفتن تو دست بچه ها فکر می کردم ..

از کارگرانی که تو کارخونه مشغول سر هم کردن کیف و لوازم و التحریر بودند تا دستان مهربانی که آنها را بار ماشین ها کرد .. مرد نازنینی که ساعت سه صبح اجناس رو به خونه ی دوست نازنینم  رسوند و تلفن هایی که همه ی ما ها رو بهم مربوط کرد،تا برق شادی رو تو  چشمای یه کودک نیازمند ببینیم و به نوعی خستگی از تن همه مون بیرون بره ...

امسال همه ی وجودم بوی ماه مهر گرفته ... بوی خوش کیف و کاغذ های نو .. بوی خنده ی بچه های نیازمند.. بوی برکتی که به واسطه ی فرشته های بدون بال و پر زندگیم تو مشامم پیچیده .

 

حیف بود این ها رو برای شما ننویسم ، حیف بود شریک شادیمون نباشید و حیفه به فکر هم نباشیم...

کاش هر انسان  بی نیازاز مال دنیا  ، دست نیازمندانی رو تو دست خودش  می گرفت.... بدون شک جهان جای زیباتری برای زندگی میشد...

گل های زیبا رو با مهردخت عزیزم برای حضور گرمتون گذاشتیم ، بردارید تا خاطره ی تابستان نود و سه رو در اذهانمون به یادگارثبت کنیم  و برای استقبال از پاییز امسال آماده باشیم . 

**********

سال نوی تحصیلی برای همه مبارک باشه ، مخصوصا ، کلاس اولی های عزیزم که یکیشون برادر زاده ی عزیز خودمه 

*********

مگه ممکنه این روزها حال من دگرگون نباشه .. هیجانی همراه با حزن و اندوه ... یاد همه ی شهدای جنگ گرامی ، تمام قد برای جانبازان و آزاده های نازنین و همه ی کسانی که در جنگ آسیب عاطفی دیدند ، تعظیم میکنم و دستشون رو میبوسم 

ادامه ی مطلب رو ببینید فکر کنم جالب باشه 

 

   پینوشت : برای اقایی از دوستان که متولد 59 و دارای مدرک دیپلم کامپیوتر هستند ، در رشته ی گرافیک به دنبال کار هستیم  رزومه ی امل در اختیارمه و چکیده ای از اون رو مینویسم:

تسلط کامل به نرم افزارهای گرافیکی:Illustrator , Photoshop,

-       تسلط به نرم افزار تدوین: . Ediuos, Avid, Premiere

-       تسلط به امور چاپ افست، ایندور و آت دور

-       تسلط به نظارت چاپ

-       زبان انگلیسی د رحد متوسط

روابط عمومی خوب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد