دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

روزهای رنگارنگ

پنج روز از مهر ماه گذشته ، اما هیجان رود خانه ی خروشان زندگیمون ، همچنان ادامه داره .

با ورود مهردخت به رشته ی گرافیک ، چشممون به دنیای جدیدو رنگارنگی باز شده و با مقوله ی زیبا و سراسر لطافت هنر ، آشنا تر شدیم .

عصر روز چهارشنبه ، مهردخت لیست بلند بالایی از لوازم مورد نیاز هنرستان دستش بود و چشمان من خیره به این ملزومات که اسم بیشترشون رو حتی یک بار هم نشنیده بودم .

 مقواهای اشتنباخ ، لینونئوم ، مرکبهای چاپ با حلال آب ، کیف آرشیو ، اکرولیک به رنگ های اصلی ، مداد های پلی کروم کنته و....

مهردخت ، انقدر تعریف کردنی داشت که هرچقدر پای سینک ظرفشویی و اجاق گاز و شب توی تخت تعریف کرد ، باز هم تموم نشد ..

 وقتی داشتم دوش می گرفتم و کله و گوشهام پر از کف بود ، دیدم اومده تو حمام میگه : مامان بگم سر کلاس تاریخ هنر چی شد؟؟

 با یه چشم نیمه باز گفتم : برو بیرون ببینم ، اینجا هم ول نمیکنی ؟؟

 بیرون که اومدم مثله بچه گربه های منتظر غذا ، نشسته بود جلوی در ..

-: حالا بگم؟

 - : بگو قربونت برم . 

-: سر کلاس خانوممون پرسید کسی میدونه بشریت از کدوم نقطه ی زمین آغاز شد ؟ همه سکوت کرده بودند .

 من اجازه گرفتم و گفتم : اکثر مورخان معتقدند از بین النهرین ، البته نظرکتاب آسمانی ما، قرآن فرق میکنه .

خانوممون گفت: آفرین مهردخت ، تو تمام سالهایی که درس دادم، دانش آموزی نبود که اینو بدونه .. وااای مامان یه کیفی داد که .

-: دمت گرم مهردخت .. خیلی باحالی .

- : مامان میدونی کی خونده بودمش ؟

- : نه ، نمیدونم .

- : اونشب که رسیدیم خونه برقا رفته بود و شمع روشن کرده بودیم یادته کتاب مصور تاریخ جهان رو می خوندم ؟

- : آررره ... همچین غرق تو کتاب بودی که ..حالا نظر قرآن رو چطور میدونستی؟

 - خوب بین النهرین رو  تو همون کتاب نوشته شده بود و نظر قرآن رو هم از روی قرآن فارسی که برام خریدی خوندم دیگه مامان .

-: مهردخت قرآن رو زیاد میخونی؟؟

-: آره .. تقریبا" تمام شبهای تابستون که تا سه و چهار بیدار بودم .. اون موقع بهم مزه میداد .

 با همون حوله پالتویی بغلم کرد و میخواست بچرخونه تم ، که داد زدم مهردخت نکن ، خیس شدی مامان ...تعادلمون بهم خورد  و همونطور افتادیم رو تخت ....

 یادم افتاد که پارسال ، اواسط سال تحصیلی ، معلم فیزیکشون بهم گفت : مهردخت مطالهات خارج از کتاب زیاد داره؟

 گفتم : بله .. چطور مگه؟؟

 گفت : براش ممنوع کنید ، چون حجم اطلاعاتش باعث شده مطالب دیگه رو به سرعت یاد نگیره ..

 گفتم : مگه فلش مموریه که حجمش پر بشه ؟ این مغزه و با قدرت فوق العاده کار میکنه .. فکر نمیکنم دلیلش این باشه ، حالا یا وقت کافی نذاشته ، یا علاقه نداشته ولی هرچیزی ممکنه جز اینکه حجمش حافظه ش پر شده باشه !!!

 گفت : نمیدونم شاید من درست منظورمو نگفتم .. منظورم اینه که مهردخت بابت یه موضوع فیزیکی یه طومار اطلاعات اضافه ارائه میده و معمولا" لقمه رو صد بار دور سرش می چرخونه !!

********

 همون چهارشنبه شب ، مشاورشون باهم تماس گرفت و خیلی شاد و شنگول بود . بهم گفت : دو سه تا از دبیرا بعد از کلاسای روز اول ، تو دفتر، درمورد مهردخت صحبت کردند و گفتند یه تازه وارد داریم که ممکنه ستاره بشه .

 آفزین مهردخت بهت تبریک میگم که همین اول سال انقدر خوش درخشیدی .

***********

تو تاریکی شب ،طاق باز خوابیده بودم روی تخت و به وقت و هزینه ای که صرف راهنمایی و استفاده از مشاورین مجرب تحصیلی و روانشناسی که کردم، فکر میکردم و راضی بودم ...

ببین چقدر تفاوت بین دو تا رشته هست .. یه معلم می گفت جلوی خوندن اضافه رو بگیرید و اینجا بابت اطلاعات اضافه تشویقش می کنند .

امیدوارم مهردخت در جای درستی قرار گرفته باشه و آینده ش رو اونطور که دلخواهشه و باعث راحت زندگی کردن و لذت بردن از همه ی لحظات و مسئولیتی که به عهده می گیره بسازه .

 به خودم و امثال خودم فکر کردم .. یاد روزهایی که سر کلاس های رشته ی ریاضی فیزیک دبیرستان مینشستم و همه ی حواسم پیش مجموعه اشعار سهراب و فروغ بود ، افتادم ..

 چیزهایی که دوست نداشتم رو خوندم و نهایتا" وارد یه رشته ی نامربوط دانشگاه شدم و بعد ، کارمند اداره .

 خوب ما آدم های اون نسل ، به خیلی چیزها قانع بودیم و هستیم و تازه بابت حداقل ها هم مرتب شکرگزاریم تا یه وقت خدای نکرده نعمت و برکت ازمون قطع نشه .. ولی بچه های بعد از ما اینطور نیستند ..

من با کسانی روبه رو شدم که رسما" هر روز و هر شب دارند اوضاع خودشون رو و همه چیز رو ملامت می کنند که بروفق مرداشون نیست .

همیشه معترضند ، از کار کردنشون لذت که نمی برند هیچ ، دائم غر می زنند و هم خودشونو عذاب میدند هم اطرافیانشون رو ...

 با همه ی این افکار تقریبا" با اطمینان و اعتماد بیشتری نسبت به رشته ی انتخابی مهردخت ، خوابم برد .

*****

روز پنجشنبه برای خرید لیست مورد نظر ،  به میدون انقلاب رفتیم .

 خوشبختانه تو آخرین کوچه به سمت میدون ، جا پارک خوبی پیداکردیم و با کارت بانکی و نیش باز و امیدی در دل به فروشگاه افق که شنیده بودیم لیست کذاییمون رو از اونجا میشه تهیه کرد ، رسیدیم...

  عللللللللللللللللللللللللللللی..

 یه فروشگاه خیلی بزرگ ، پر از ابزار و آلات هنری و فروشندگان دختر و پسر یونیفرم پوشی که آماده راهنمایی و جمع آوری لیست ها بودند .

آقااااااااااااااااا ، از ساعت سه و ریع تا یکربع به هفت شب ما یه لنگه پا،  ملزومات خریدیم ..

 آخ که پای صندوق چه عرقی میریختم و یادم می اومد که مداد رنگی و  کنته رو با چه قیمتی خریدم طپش قلب ولم نمیکرد .

 اینا یی که میگم ، فقط قیافه ی منو مجسم کنید ..

 تو لیست مهردخت نوشته شده بود مداد رنگی صدو بیست رنگ مارک فابر،  یا سی و شش رنگ ، که بعدا بهش رنگ اضافه بشه .

 به آقاهه میگم :

آقا  ، یعنی اگه صدو بیستشو بخرم دیگه کامله ؟؟ 

گفت : بله خانوم .

گفتم: حالا تفاوت قیمتش چقدر هست ؟همون صدو بیست رنگشو بدید .

 داد و ما هم گذاشتیم رو بقیه وسایل و میخواستیم بریم سراغ بقیه ..

 یهو انگار فرشته ی رو شونه ی راستم گفت : مهربانو یه سوال کن ببین چنده ؟؟ گفتم: ببخشیدآقا  این صدوبیست رنگش چه قیمته؟

 آقاهه گفت : هشتصدو پنجااااه تومن!!!!!!!!

 صدای چچچچچچچچچچچچچچچچی گفتن من تو فروشگاه طنین انداخت .

 بعد از اینکه یه لیوان آب قند خوردم و فشارم تنظیم شد ، گفتم: آقا ور دار اینو تروخدا ..

 اصلا" یاد قیمتش می افتم ، فشارمم می افته

 شنیدید میگن به مرگ بگیر که به تب راضی بشه ؟ حکایت منه ..

چون بعد از این موضوع یه جعبه مداد رنگی سی و شش رنگ خریدم ، دویست و شصت هزارتومن ، عینه باقلوا .

به به هم گفتم .

 اماکلا" ناشی بودن خیلی بده ...

تو لیست مهردخت دوتا کیف آرشیو بود به سایز های A1و A2 (از همون سیاه ها که بچه های هنرستان دستشون می گیرند)بود ، ما هم جفتشو برداشته بودیم .

 یه آقا پسری اونجا بود از اول که وارد فروشگاه شدیم به من و مهردخت با دقت نگاه میکرد ولی حرفی نمیزد وقتی پای صندوق ، خریدامونو حساب کردیم ، گفت : ببخشید من دخالت میکنم،  ولی شما چرا هر دو سایزکیف آرشیو رو خریدید ؟ مهردخت گفت: چون تو لیستم بوده .

آقا پسر  گفت : شاید درطول یکی دو سال ، دو دفعه شما کار سایز A1بخوای حمل کنی .. حالا برای این دو بار صرف نداره اینهمه پول بدی ..

 میتونی کارخودت رو با نایلکس های بزرگ کاور کنی،  ضمن اینکه همچین چیز بزرگی (اندازه ی یه مبل دونفره ست )رو حتما باماشین میبری پس همون کاور پلاستیک هم کافیه .

 ازش تشکر کردم و هشتاد و هفت هزارتومن پول بی زبون رو از صندوق پس گرفتم و باهاش یه چیز دیگه خریدم .

 خدا پدرشو بیامرزه چقدر خوبه به هم کمک کنیم ، هرچند تصمیم گیری نهایتا" با خودمونه ولی بی تفاوت نبودن و راهنمایی به آماتورها خیلی کار پسندیده اییه .

از میدون انقلاب بیرون اومدیم .. تمام پشت ماشین پر بود از وسایل مهردخت .

  موقع رانندگی رفته بودم به اون سالهای دور .. سال 66-67 همون موقع که اول و دوم دبیرستان با نازی عزیزم دانش آموز دبیرستان نرجس بودیم ..

 همون موقع ها که بعد از تعطیل شدن ، پیاده می اومدیم میدون انقلاب و اون ماشینای استاد معین و من مینی بوس های خاقانی رو سوار میشدم.

 یادش بخیر چقدر دیدن ویترین کتاب فروشی ها رو دوست داشتیم .. کی فکرشو می کرد روزی برسه که من این سنگفرش ها رو با دخترم طی کنم و برای هنرستانش خرید کنم ؟؟

 زندگی رسم خوشایندی داره،  همین جاری بودنش .. همین تغییرات و همین بازی هاو بالا و پایین شدنش الگوی خوبی برای سعی کردن و ساکن نبودن ماست ....

 مهردخت پا در راهی جدید و پر پیچ و خم گذاشته ، اگر عمری باقی باشه و توانش رو داشته باشم تنهاش نمیذارم و همراه ش میمونم ، امیدوارم روزگار سر سازگار داشته باشه و همونطور که فکر میکنم آینده ی خوب و موفقی داشته باشه .. چون همه مون میدونیم که بیشتر اوقات اون چه که فکر میکنیم و آرزو داریم، با چیزی که بعد ها به حقیقت می پیونده تفاوت های اساسی داره ..

 اما از همه مهم تر سلامت جسم و روانشه که از خدا میخوام در هر موقعیتی که باشه ، این دو رو از دست نده .

زندگی موهبت زیباییه که هرکدوممون حق یکبار استفاده و امتحانش رو داریم . مواظب باشید با خودخواهی هایی که اسم دلسوزی روش میذارید ، کیفیت این نعمت رو برای جگر گوشه هاتون از بین نبرید .

 دور و برمون پر شده از دکتر و مهندس های معمولی ..من دوست دارم مهردخت یه آدم متفاوت و راضی از زندگیش باشه

 خوبه با گوش دادن به تقاضاهای بچه هامون در مورد انتخاب رشته ی تحصیلی و راه زندگی ، مطابق میلشون عمل کنیم

 این ها ، بچه های ما هستند نه برده های ما ..

 این چند روز ، چند تا از دوستانمون رو که بچه های بیست و سه چهارساله دارند میبینیم که با دیدن وسایل مهردخت آه می کشند و میگن: چقدر حسرت تحصیل در رشته های هنری رو داشتند ولی پدر یا مادر اجازه ندادند .

 با مهردخت عزیزم از باغ رنگارنگ هنر ، گلهای زیبایی آورردیم که تقدیم وجود عزیزتون کنیم .... 

****

 دوستان نازنینم این کامنت ها رو بخونید و اگر کمکی میتونید انجام بدید ، بسم لله ..

۱-من دانشجوی معماری دانشگاه ازاد هستم

سال اخر تحصیلمه

آشنا و مسلط به نرم افزار های طراحی داخلی مثل 3dmax با پلاگین vray هستم به نقشه کشی اتوکد و فتوشاپ هم مسلطم.

کار طراحی داخلی انجام می دم...طراحی آشپزخونه رو هم یه مدتی مداوم انجام دادم

کار طراحی و بعد هم ارایه سه بعدی کار رو با مبلغ بسیار مناسب ،در هر متراژی انجام میدم...

 ۲-یه بنده خدایی هم که بیکاره و متاسفانه تخصصی هم جز رانندگی نداره میتونی یه کار پیدا کنی؟

 این بنده خدا قبلا صاحب دفتر بوده و مدیر بوده و چندین نفر زیر دستش بودن و حالا بخاطر شرایط اقتصادی مجبور شده کار رو تعطیل کنه .ادمیه که دوست داره خیلی پیشرفت کنه 42 سالشه برای شروع هم با ماهی یک تومن راضیه... ببین میتونی کاری کنی که شرمنده زن و بچه ش نباشه.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد