دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

دلیل نوشتن پست نوع نگاه

سالهای سال بود که میشنیدم پروژه ای هنری ، در اواسط کار متوقف شده... فلان فیلم مجور اکران نداره ..

 

اون نمایش یا روزنامه ی «اسمشو نبر » توقیف شده... یه کتاب از همه ی کتاب فروشی ها جمع شد یا ترانه ی اقای ایکس مجوز ضبط نگرفت ... حتی هنرمند هایی داشتیم که مم/نوع التص/ویر  یا صدا شدند ... 

اینها رو شنیدم و گذشتم ،  اما فکر نکردم  چه سرمایه ی هنگفتی از تهیه کننده برباد رفته ... شاید زندگیش رو روی این پروژه خرج کرده باشه و هزاران  شاید دیگه ... 

اما از همه درد ناکتر ذوق و شوق یه هنرمنده که وقتی برچسب ممنوع یا توقیف رو کارش میخوره ، عینه یه چینی نازک ، ترک میخوره ...

اگر هم میخ این بر چسب از دلش بیرون بیاد ، ولی سوراخ دردناک جای میخ با هیچ چیز پر نمیشه ...

همه ی این ها باعث میشه فیلم ها و نمایش ها و کتاب ها و کلا همه ی آثار هنریمون آبکی و نچسب از آب در بیاد و حالا که منصفانه به قضیه نگاه میکنم میبینم نه ... خداییش کارهای قشنگ هم زیاد داریم و انصافا آبکی هم نیستند ... 

با این فضای محدود و اینهمه فیل/ تر/ های جورواجور و «میشود و نمیشود»گفتن های اشخاص مرررربوطه ، هنرمندانمون هر چی هم میسازن شاهکاره . 

این آه و ناله ها رو ، مامان یه هنرمند نوپا که هنوز در جامعه ی هنرمندان حرف الف رو مشق کرده میگه ...

بعله جریان از این قرار بود که :

مهردخت خانوم ما ، عکس زیبای پست قبل رو برای انجام تکلیف خاصش انتخاب کرده بود ...

هر دو محو زیبایی کار و اونهمه امید و ارامشی که تو اون تصویر، جاریه شده بودیم که  من گفتم :

مهردخت این طرخ خیلی قشنگه و تو عاااالی از پسش بر میای ، حالا فکر کن من آموزگارم و تو میخوای در مورد موضوع کار منو قانع کنی .

مهر دخت بادی به غب غبش انداخت و گفت :خانوم ، موضوع طرح من و در واقع محوریت اون، بر جنس «زن»این مخلوق پاک خدای مهربونه .

همین زن که کودکه و بعد ، مادر جوانی میشه که کودکی در بطن خودش پرورش میده و نهایتا کوه استواری میشه که دخترانش بهش تکیه میکنند و در پناه صدای قلب صمیمیش ، در راه زندگی ، محکم تر قدم برمیدارند . ...

اونشب من کف مرتبی هم به افتخار سخنرانیش زدم اما فردا طرحش پذیرفته نشد و استدلالشون هم این بود که یه زن لمیده رو سینه ی یک مرد و استغفرولله این جلافتا رو تو کلاس مطرح نکنی ... همینمون مونده که عکس مورد دار بذاریم تو نمایشگاه !!!

مهردخت گفته: ای بابا اصلا شما راست میگید این نفر اول صرف نظر از موی بلند و تنبان گل گلیش «مرده،»  بازم مشکل نداره ....اینا یه خانواده ی خوشبختند .

خلاصه آموزگار عزیز ، جوش آورده و بین انگشت شست و اشاره ش رو گااااز گرفته و گفته ‌‌خداااا به دوووور 

مهردخت هم با لب و لوچه ای آویزون و هزار حرف و بدو بیراه دنبال یه طرح دیگه گشت... 

*****

قربون همگیتون برم که هرکدومتون با کامنتای قشنگتون زیبایی تصویر  رو شرح دادید...

البته که  نوع نگاه ها با هم متفاوت بود ، اما همگی پاک و صمیمی بودند.. ممنونتون هستم چون  میخواستم ببینم چند نفر چیزی که تو تصویر ممنوع بود رو دیدند ، ولی شما انقدر با نوع نگاهتون زیبا نوشتید که من و مهردخت  معناهای جدیدی از عکس رو یاد گرفتیم .  

****

هوای تهران بصورت ناجوونمردونه ای سرد شده و سوز میاد ولی از وسط همین سوز ،با مهردخت جانم  برای همه تون گل زیبای یخ رو آوردیم ، ببینید که نوع نگاه زیباتون جلای بیشتری پیداکنه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد