دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

قصه رعنا

نیای مجازی ، دنیای عجیبیه ، گاهی هدایای ارزشمندی بهمون میده ، دوستان ندیده ای که انگار نسبت نزدیک و قرابت خونی با تو دارند .. با شادی هایشان ، شاد میشویم و با غم هاشون غمگین .

از بین ما دوستان مجازی ، بعضیامون متاهلیم ، بعضیا مجرد .. بعضی شاغلیم بعضی هامون خانه دار...

اصلا" مهمتر از همه، بعضیامون خانومیم و بعضیا آقا و از شهر ها و حتی کشور های مختلف.

اما همه ی قشنگی این رابطه ی مجازی به اینه که ، گه گاهی با مطرح کردن مشکلی ، تعداد غیر قابل تصوری دست های مهربان رو به سمت هم دراز کردیم و اگه شده با نوشتن یه کامنت کوتاه ، برای هم چاره جویی و گره گشایی کردیم .

همین انس و الفت پر از مهر باعث میشه ، دوستی از سر اعتماد و محبت، برای من کامنت بذاره و مشکل بزرگ زندگیش رو مطرح کنه و بخواد تا این مشکل رو با شما درمیون بذارم ، شاید از لابلای کامنت هایی که میذارید ، راه جدیدی برای زندگیش پیدا بشه .

قصه ی زندگی رعنا ، یکی از دوستان همین خونه ، شباهت زیادی به بقیه ی قصه ها نداره .

قصه ی زندگی رعنا ، از شهرستان پررفت و آمد و توریستی کشورمون و از خونه ی مشترکش با همسر شروع میشه  .. 

سن زیادی نداشته که ازدواج میکنه .. یه زندگی معمولی و متوسط . سالهای اول رو به بهانه ی مادر شدن، خوب و امیدوار می گذرونه . اما سالها از پی هم میرن و خبری از علائم بارداری و مژده ی داشتن فرزند نمیشه .

رعناحساس و غمگین میشه .. با همسرش بر سر آوردن بچه ای بی سرپرست ،  به توافق نمیرسند .

حالا تقریبا" بیست سالی از زمان ازدواجشون گذشته و رعنا دیگه تنها مونده و از انتظار کشیدن خسته ست .

اما بلحاظ زوحی و روانی انقدر تحت فشار قرار گرفته که کم کم ، عنان اختیار از دست میده و کج خلقی و بی حوصلگی ، مهمون دائمی رفتارش شدند .


محدودیت های زیادی که همسر براش تعیین میکنه ، کلافه ش کرده .. همسرش اهل مسافرت نیست و با کسی هم معاشرت خاصی نداره .رعنا حس عجیب و ازاردهنده ای پیدا کرده .. رو نگاه همسرش به هنرپیشه ی زن  فیلم ها حساس شده .. نه اینکه در همسر تغییری پیدا شده باشه ، نه .. این تغییر مربوط به خود رعناست .

شاید یه جور انتقام گرفتن از شوهری که مرتب با تعصبات بیجا باعث تنهایی و انزوای رعنا شده .

متاسفانه رعنا شرایط استفاده از کلاس های آموزشی بیرون رو نداره .. تو این سالها به چند بیماری از جمله دیابت و آسم مبتلا شده ..همسر اگر چه اهل رفیق بازی نیست ولی تو محدوده ی منزل از دود و دم استفاده میکنه و همین باعث آسم و مشکلات تنفسی رعنا شده .البته رعنا با این موضوع هم کنار اومده و میگه چون با کسی رفاقت نمیکنه و اهل بساط و جمع کردن دیگران دور خودش نیست ، من با این موضوع کنار اومدم.

با وجودی که رعنا از نظر اخلاقی به شوهرش اعتماد داره ، ولی یه موضوع شاید بی اهمیت ، اعصابش رو بهم ریخته ..

دو سال قبل که رعنا برای دیدن خانواده ی خودش به سفر رفته بوده ، متوجه میشه که درمدت نبودنش خانمی که سالها پیش از این ، با همسرش دوست بوده ، بهش پیام داده .. همین... و البته هیچ چیز دیگه ای متوجه نمیشه ولی این موضوع زمینه سازی میشه برای هراس دائمی رعنا از مسافرت .

پس رعنا که در مدت بیست سال زناشویشش  انواع محدودیت ها رو تجربه کرده بود این بار قفل محکمی هم خودش به بقیه اضافه میکنه و کلا" دور مسافرت هاش رو هم خط میکشه .

حالا با شرایط موجود ، شما چه پیشنهادی رو برای رعنای عزیزمون دارید تا زندگیش از یکنواختی آزار دهنده ش ، رها بشه و شاید بتونه به استقلال مالی برسه ؟


بنظر خود من : اولا"رعنا به کمک نیاز داره و ضرورت وجود یه مشاور خوب و حاذق در کنارش به شدت احساس میشه " فقط نمیدونم چطور با اینهمه محدودیت ممکنه بتونه از مشاور یا پزشک استفاده کنه ؟

ثانیا" پکیج های آموزش از قبیل کدبانوگری یا زبان میتونه تو خونه کمکش کنه .

شما چه پشنهادی برای دوست عزیزمون دارید؟؟


پینوشت : نوزده آبان سال هفتاد و سه با آرمین پیوند زناشویی بستم و درسن بیست و یکسالگی سقف مشترکی با مردی که پدر دختر نازنینم شد ، پیدا کردم . اون رابطه، که عروسش من بودم بعد از نه سال و ده ماه از بین رفت و برای من انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین بجا موند و با ارزش ترین چیزی که وجودم بهش وابسته ست " دختری بنام مهردخت" .

 خدای بزرگ و مهربونم رو شکر میکنم که ، اگرچه در مقطعی از زندگیم ، دلشکسته و شکست خورده بودم ولی ، با دست های نامریی عشق چنان درآغوشم فشرد که طعم تلخ ناکامی ها به آسونی از کامم رفت و میتونم بگم ، این روزها  جزو بهترین روزهای عمرمه .

توصیه من به شما دوستان عزیزم اینه که هرگز درمونده و ناامید نباشید ، شاید وقتی طوفان،  زندگیتون رو در هم و برهم کرده درواقع داره برای تابیدن یه رنگین کمان بی نظیر تو آسمونش ، آماده میشه 

************

با مهردخت عزیزم گل های روز نوزدهم آبان رو اینجا گذاشتیم ، قابل شمارو نداره مااال خودتونه

مهم نیست  که بیست سال پیش عروس بودم .. امروز باز هم حس میکنم عروس کوچولویی هستم که با دامن پف کرده م میچرخم و فکر میکنم از این بهتر نمیشه 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد