دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

تصمیم جدید رعنا

از همون موقع که با رعنای عزیزم دردو دل کردیم و در جریان مشکلات زندگیش قرار گرفتم .. احساس کردم که این عزیز طفل معصوم خبر از عمق فاجعه ای که تو این بیست سال بهش گذشته نداره ... بنابراین براش دعا کردم که اگر قراره با همین وضعیت بسوزه و بسازه ، پس هیچوقت پرده هایی که جلوی چشماشه کنار نره و نفهمه که چقدر بهش ظلم شده . بنابراین هیچوقت کلمه ی جدایی رو درمورد زندگیش بکار نبردم و چنین پیشنهادی نکردم.. ولی انگاز رعنا داره پوست میندازه ، انگار داره پیله ی محکمی که باعث شده بود خودش رو فراموش کنه و پاره کرده و داره بیرون میاد .. اینو از کامنتایی که ساعتی پیش برام گذاشته فهمیدم .. ازش اجازه گرفتم و برای شما هم منتشرش می کنم ..

برای رعنا جان دعا کنید بتونه قدم هایی که میخواد برداره رو محکم و با امید برداره .

درواقع بنظر من عدم وجود بچه تو این زندگی یه لطف بوده از طرف خدا .. چون هیچ کودکی با مشخصات این پدر و مادر دردمندی که حتی خودش رو نمیتونه دوست داشته باشه ، خوشبخت نمیشه . رعنای عزیزمون به اشتباه فکر میکرد که بچه دار شدن مشکلات رو حل میکنه .. ولی این فقط یک عروسک زنده بود برای از تنهایی درآوردن رعنا ...

پس فردا که بچه آمد و مسئولیت های عظیمش .. رعنا تازه می فهمید که نباید یه موجود بیچاره رو به این اوضاع دعوت می کرد .

برای رعنا جان دعا کنیم که زندگیش رو بهتر بسازه  ، از نو شروع کنه و اگر قراره مادر بشه ، از مردی که سلامت جسم و روان  رو با هم داره و همچنین خودش باید سالم و پر انرژی باشه .. 

کامنت های رعنا :

سلام مهربانوی خوبم

ممنونم از پستی که گذاشتی .ممنونم از اینکه بفکرم هستی ..از کامنتهای دوستان هم ممنونم ...ولی متاسفم که 20سال از عمرم و صرف یه بیمار روانی کردم ..

متاسفم که بهترین سالهای عمرم به هدر رفت ..از خودم بیزارم که هر چه تلاش کردم به نتیجه نرسید .

بخدا قسم این چیزی که میخوام بهت بگم عینه واقعیته .من با یه تکه سنگ زندگی کردم ..نه ناز کشیدن فایده ای داشت نه تهدید نه دعوا نه قهر .

تو این بیست سال شوهر من یک بار دکتر نرفته حتی ساده ترین آزمایش اسپرم رو انجام نداده .فقط تونست از سادگی .سکوت .بی زبانی و بهتر بگم نادانیه من استفاده کنه.

هر وقت اومدم از مشکلاتمون بگم .قهر کرد .دست به دامان خواهرش شدم .فقط وعده ی سرخرمن به خواهرش داد تا اونم از سر خودش وا کنه.

هر چه فکر میکنم من چقدر پوست کلفت بودم که با همچین آدمی ساختم ، نمیدونم ..نه راضی میشه دکتر بریم .نه به هیچ عنوان راضی میشه بچه ای به سرپرستی قبول کنم ..

سالی یه بار هم از شهر خودمون نمیزنه بیرون ..به امام حسین هر چه برات میگم واقعیته ..نه زیاد از مهمان خوشش میاد .

خودش میگه مهمان فقط یه روز یا دو روز..تمام زندگیش یه سر کار رفتن و یه خرید کردنه

من چند تکه طلا داشتم .که دوسال پیش طلا قیمتش رفت بالا هر چی التماس کردم بزار بفروشم .یه حساب بانکی باز میکنم .بالاخره با سودش کم کم یه دو تکه طلا هم میخرم .ولی اجازه نداد.

من میدونم که اینجور مردها از استقلال مالی زنها میترسن ...هر چقدر که دوستش دارم به همون اندازه هم ازش دلگیرم .

دلم براش میسوزه .دو بار رفتم قهر .یه بارش با خواهرش اومد من و برگردوند.یه بار هم خودش تنها .

بهم قول داد بریم دکتر .ولی بعد کمر دردش رو بهانه کرد و به فراموشی سپرده شد .

مهربانو من زن تجمل گرایی نیستم .ولی یخچال جنرال استیل 9فوتی من مال 22سال پیش زمان مجردیشه هر دوهفته یه بار باید برفک اب کنم ..

تا بخوادوسیله ای برای خونه بخره جدم میاد جلو چشمم .من چیزی بیش از توانش نمیخوام و نخواستم .

ولی هر چی می بینم من تو این زندگی دلم به چی خوشه .هیچی نمی بینم

.این درحالیه که همه ی خانواده ش تو بهترین شرایط زندگی هستن .هر چند بد زندگی نمیکنم .ولی در توانش هست بهتر از این زندگی کنم .

فکر نمیکنم یه رنگ کردن کابینت خیلی خواسته ی بزرگی باشه ..یکی به خونه زندگیش عشق میورزه .یکی به بچه ش .یکی به ماشینش .ناشکزی نمیکنم .ولی من به چی دلم خوشه ..میدونم خودم بخودم ظلم کردم.

مهربانو بعداز اون کامنتی که شب اول برات نوشتم .رو خودم کار کردم و از حساسیتم خیلی کم کردم.دم به دقیقه قهر میکنه .

خسته ام از این زندگی ..من نه توقع کادو خریدن ازش دارم .نه اصلا اینکارا رو انجام میده ..

مهربانو من زنی بودم پر از شور و عشق .خونه زندگیم همیشه از تمیزی برق میزنه .بخودم میرسم .غذا همیشه آماده .هیچ حرف رکیکی تا بحال از دهنم بیرون نیمده .

خدا میدونه احترام به خودش و خانواده ش .که همشون هم میگن رعنا تو طایفه ی ما تکه .

تعریف نمیکنم از خودم .چون میدونم من یه احمقم که از ابتدایی ترین حق خودم گذشتم ..چند سال اول من حق نداشتم تنهایی برم تا یه خرید شخصی ..

دوستام مرتب بهم میگن بیا بریم بیرون ولی اجازه نمیده ..دلم میخواد با دوستام رفت و آمد کنم

.مهربانو این فشارها من رو مریض کرده خواهرام خیلی گفتن جدا شو .ولی دوستش داشتم و دلم براش سوخت .راستش رو بخوای ترس از آینده هم مانع شد .

مهربانو جون خیلی حالم بده خیلی. امروز ظهر تو حیاط بود من خواب بودم یهو صدای وحشتناکی اومد که از خواب پریدم و تمام بدنم میلرزید هر وقت میترسم کمردرد شدیدی میگیرم

یه لوستر قدیمی تو حیاط بود که پرتش کرده بود و صدای به اون وحشتناکی بلند شد بعد هم لباس پوشید و رفت تا نیم ساعت پیش که برگشته ..

خودش قهر میکنه بعد انتظار داره من برم التماس ..خسته ام خسته تر از عمر 35ساله ام ...

. فقط دعا کنید جراتی خدا بهم بده از این زندگی دل بکنم ..شوهر من فکر میکنه همه ی نیاز یک زن فقط شکمه ...اون فکر میکنه به من لطف کرده که باهام مونده .بخدا خیلی خنده داره ....

میدونم مقصر اصلی خودم هستم .ولی من یه نوجوان خام بودم که تا اومدم بفهمم چی به سرم اومده

چندین سال از زندگی گذشت .همه ی امیدم بچه دارشدن بود که شاید به زندگیم رنگ و بویی بده 

ولی نشد . همه ی وقتم به بیهودگی گذشت ...

میتونم رو خواهرام حساب کنم .همه جوره حمایتم میکنن .دوتا از خواهرام میگن مثه بچه مون ازت حمایت میکنیم .حساب میکنیم یه بچه بیشتر داریم

دوتا شوهر خواهرام واقعا دوستم دارن و همیشه نگرانم هستن .ولی من نمیخوام سربار کسی باشم.دست پا چلفتی نیستم .میدونم میتونم کار کنم .فقط میترسم...

کامنت آخر: مهربانو عزیز ..امشب با یه پیامک شروع کردم .براش نوشتم نفرتی که از این زندگی دارم به یزید ندارم .جز به طلاق به هیچ چیز دیگه فکر نمیکنم ...

ولی این تکه سنگ که جواب پیام نمیده ..ولی بنظرم واسه شروع کار خوبی کردم .

****

رعنا جان خدا هم راضی نیست به بنده ش ظلمی روا بشه .. تو موقعیت خوبی داری و من میدونم دست به خیاطی هم میبری .. عزیزم محکم باش و توکلت به خدا باشه .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد