دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

تصمیم آذر

چهار پنج سال قبل که تازه وارد بود ، خیلی رفتارهای  خاص و منحصر به فردی داشت ..
رفتارش بیشتر پسرونه ست .. اون اوایل با همه در می افتاد ، اصلا" احترام کوچیکتر بزرگتر سرش نمیشد .. تو سلام دادن و خداحافظی کردن بی مبالات بود .. 
چندین بار برام از ماجراهای عاطفی  که معلوم بود تهش به هیچ جا نمیرسه ، تعریف کرده بود  ...اما تقریبا" شش ماهی میشد که حس میکردم تغییرات اساسی تو رفتارش رخ داده ..یه روز بهم گفت : مهربانو تو متوجه هیچ تغییری تو رفتارهای من شدی؟ گفتم : آره آذر جان .. میخواستم ازت بپرسم که چقدر با خودت تمرین میکنی؟
 با خنده گفت : خییییلی .. مدتیه دارم از اول خودم رو تربیت میکنم .. گاهی خودم رو تنبیه میکنم ، گاهی هم بابت اصلاحاتی که روی رفتارهای اجتماعیم کردم ، به خودم جایزه میدم !!!
تشویقش کردم و بهش آفرین گفتم ....
حالا ، نمیدونم دقیقا" از کی شروع شده ، خودش میگه دو سه ماهی میشه ، ولی من تازگیها متوجه ی تغییر حالت هاش شدم .. گاهی زیادی خوشحاله .. گاهی چشمای درشتش پر از اشک میشه .. گاهی بی تفاوت پاهاشو رو صندلی تاب میده و میگه حوصله م سر رفته .. بهش میگم اینهمه کار داریم که !!!
میگه : آررره ولی حالشونو ندارم . با گوشیش ور رفتنا ، خوندن و خنده های زیر زیرکیش ...
 
بالاخره ماگ به دست اومد کنارم و بی مقدمه گفت : مهربانو ، من با یکی آشنا شدم ...
گفتم : آهااان ، پس معلومه اینهمه سرخوشی یا دلتنگی های گاه و بیگاه از کجا آب میخوره !!!خوب به سلامتی ، عاااشق شدی؟؟
گفت: آرره چه جورم ولی یه مشکلی هست .
-: چی؟؟ همیشه مشکلی هست ، مگه عشق بی مشکل و درد سر میشه؟؟
-: آخه من عاشق یه مرد متاهل شدم .
-: آذذذذذر .
         -: چیکار کنم مهربانو ؟ دست خودم نیست ..
        -: یعنی چی دست خودم نیست ؟
        -: ما تو پرو‍ژه های کاری با هم آشنا شدیم ، هی کار و کار و جذابیت های رشته و .. الان به خودم اومدم میبینم خیلی بهش علاقمند شدم .. راه پس و و پیش هم ندارم .
        -: چطور احتمال نمیدادی متاهل باشه؟
        -: آخه سنی نداره .. دو سال از من بزرگتره .. فوقش سی ، سی و یک سال ..
         -: الان میخوای چیکار کنی؟ کجای کاری؟
        -: نمیدونم .. اون میگه داریم جدا میشیم .
        -: از کجا معلوم که راست میگه ؟ اصلا" مشکلشون چیه؟ تو چقدر میشناسیش؟منبع کسب اطلاعاتت چیه؟
        -:هیییچی، فقط حرفای خودش .
        -: خوووب پس واقعا" رو هیچی عاشق شدی !!!1
        -: هرچی میخوام ازش اطلاعات کسب کنم از زیر حرف زدن در میره .
الان دو روزه جوابشو نمیدم و بهش گفتم : من اینطوری نمیتونم ادمه بدم .. با وجدانم درگیرم .
بعدشم من اصلا" نمیدونم با خانواده م باید چکار کنم . میدونم اونا نمیپذیرن با مردی که قبلا" ازدواج کرده و جدا شده ، ازدواج کنم .
******
یکساعت بعد گفت: الان بالاخره جوابش رو دادم ..
 گفت : چرا اینطوری میکنی ؟ گفتم: من خیلی سوال بی جواب دارم .
گفت : بعد از ظهر بیا صحبت کنیم ..ولی مهربانو میدونم از این آدم ، جوابی برای من در نمیاد .
شب با مهردخت شام می خوردیم که برام مسیج داد :" باید عزمم رو جزم کنم و دیگه بهش فکر نکنم "
منم جواب دادم : " خیلی کلیشه اییه ولی واقعا" تو میتووونی"
 
فردا صبح حال خوبی نداشت .. مثل معتادایی بود که مدتی از مصرفشون گذشته و هنوز تجدید دوا نکردن .. زار و بی حوصله بود .
بهم گفت: اینا ازدواج عاشقانه ای داشتند و برای رسیدن به خانومش ، زحمت زیادی کشیده و تقریبا" پوستش کنده شده تا تونسته خانواده ی همسرش رو راضی کنه .
 نفهمیدم که چرا و به چه دلیل الان همسرش رفته تقاضای طلاق داده و میخواد ازش جدا بشه .. اینم با همه ی وجود از این کار خانومش عصبانیه .
گفتم : پس آذر جان نتیجه می گیریم که این جناب آقا ، هنوز انقدر این زندگی رو میخواد که صرفا" از دست همسرش ناراحته که چرا رفته تقاضای طلاق داده . پس طلاق از طرف این اتفاق نمی افته .
 تو میتونی تکلیف خودت رو روشن کنی ... تو با کسی طرف هستی که حتی اگر از زندگی زناشویی بیرون بیاد ، بازم دلش میخواسته اون زندگی دوام داشته باشه ..
خلاصه ، نتیجه ی حرفامون این شد که : چون آذر نمیتونه با وجدانش کنار بیاد و درواقع صحت و سقم حرفای دوستش براش روشن نیست ، پس باید رابطه رو تموم کنه .
*********
دیروز بازهم گفت : میگه با تو کار دارم ، همدیگه رو ببینیم .
 من دیگه مطمئن شده بودم این آقا به هر ترفندی شده نمیذاره آذر بره .. آذر هم نمیتونه محکم باشه و تصمیم بگیره .
امروز آذر گفت : دیروز بهش گفتم .. پس نتیجه میگیریم که تو برای دوام زندگی زناشوییت تلاش میکنی و درضمن از من میخوای تو زندگیت باشم .
 بعد من و تو اگر رابطه مون نزدیک تر شد ، این مشکل منه و تو هر لحظه ممکنه بگی دیگه رابطه تموم و حالا خانومم از طلاق گرفتن منصرف شده ..
 شایدم اصلا" نگی رابطه مون تموم ، از من انتظار داری که تا هرجا میتونم با هم باشیم و تو هم به زندگیت برسی ؟
گفتم : خوب چی جواب داد؟؟
گفت : تایید کرد .
گفتم : خوب خدا رو شکر ، پس الان تو یه عالمه دلیل موجه داری برای اینکه از رابطه بیای بیرون .
گفت: آره ، ولی میخوام بمونم .. تا حالا تجربه ی نزدیکتر با مردی رو نداشتم ولی حالا میخوام همینو هم تجربه کنم .
گفتم : پس ، اون وجدانه که اون روز اذیتت میکرد و باهاش درگیر بودی چی؟؟
گفت: سعی میکنم مشکل نداشته باشم .. مگه اگر محمد ، چند وقت بعد منو رها کرد ، مشکل منو کسی حل میکنه ؟ اون دوتا هم مشکلشون به خودشون مربوطه ..
***********
از صبح تا الان ذهنم آشفته ست .. به دختران سرزمینم فکر میکنم که برای فرار از تنهایی
،از خط قرمزها خودشون رو عبور میدند .. دل به مردانی می سپارند که از ابتدای رابطه میدونند مال اون ها نیستند و ته این ماجرا با دلی شکسته باید به دنبال جایگزینی برای جای خالی عشق گذشته پیداکنند .
به مردان سرزمینم فکر میکنم که در سن خیلی کم ، با هیجان زدگی ، عطش های جسمی و عاطفی خودشون رو با یه ازدواج هول هولکی سیراب میکنند و همین که چند صباحی از ازدواجشون گذشت ، یاد جوونی کردن می افتند و ضمن اینکه میخوان شکل زندگی زناشویی سابق رو حفظ کنند ، دنبال کیس های دیگه ای برای بحث و مجادله در رشته های تخصصی خودشون میگردند ، حالا اگه این وسط پا داد و یه ارتباط فیزیکی هم پیش اومد ، خوبه و لذت هوس های ممنوعه هم نصیبشون میشه .
برای همین تعداد پسر هایی که سن بالایی دارند ولی هنوز مجرد موندند ،و اصلا" هم زیر بار متاهل شدن نمیرند ،  رو به افزایشه .
کافیه اون بحران بیست تا بیست و پنج شش سال بگذره و از دواج نکنند، تازه به این نتیجه می رسند که از دواج کار بیهوده اییه و تو میتونی با هزینه ی کمتری، هم یک دختر جوون رو در کنار داشته باشی هم زیر بار و تعهد متاهلی نری.
این برای آینده ی دختران ما خطرناک و تامل برانگیزه ، صرف نظر از اینکه این نوع ارتباطات از نظر فرهنگی و اخلاقی هم جای تفکر داره ، اگر فقط به سرنوشت دخترانی که وارد چنین ارتباطاتی میشوند حساس باشیم ، باید قبول کنیم که هنوز در کشور ما هضم کردن ارتباط آزاد و بی محدودیت ، بدون  حمایت قانون و عرف  وجود نداره و در پایان رابطه ی اینچنینی ، یک سر این ماجرا که دختران باشند ، شانس برخوردار شدن از یک زندگی زناشویی آرام و با عشق رو از دست خواهند داد.هم سن ازدواجشون تو این رابطه ها ، می گذره ، هم کسی قبول نمیکنه دختری که با مردان متعددی رابطه ی آزاد داشته ، حالا بیاد زن زندگی خودشون و مادر بچه ها باشه .
گو اینکه وقتی مردی تصمیم به ازدواج می گیره ، هیچ کس در اینکه قبلا" با چند خانوم ارتباط داشته تحقیق و تفحص نمیکنه .
********
آذر تصمیم خودش رو برای ادامه و گسترش این رابطه گرفته .. نصیحت و هشدار فایده ای نداره، اما یه خاطره ی واقعی رو از دوستی تعریف کردم تا شاید در تصمیم گیریش تجدید نظر کنه .
. یکی از دوستان با مرد متاهلی در یک ماجرای عاشقانه درگیر شد .. اوایل قبول کرد این رابطه بصورت مخفیانه ادامه داشته باشه ولی مدتی بعد خسته شد و تازه یادش افتاد که چرا باید از حقوق طبیعی یک رابطه برخوردار نباشه ..
میگفت: همه جا باید در سایه بودم .. اگر با هم سینما می رفتیم هر دو در شلوغی جمعیت بصورت جداگانه به سالن میرفتیم .. در طول دیدن فیلم ، درکنار هم بودیم و دوباره با روشن شدن چراغ های سینما ، هر کس به تنهایی از محیط خارج میشد .. حسرت خرید کردن باهم ، رستوران رفتن ، قدم زدن و خیلی چیزها به دلم مانده بود .. کم کم عشق رنگ باخت و من خسته و عصبی بودم ..
 روزی رسید که بخودم گفتم : تمام این مدت، این مرد ،هم وجهه ی یک مرد متاهل رو داشت هم از بودن من لذت برد .
 دیگه راضی به ادامه ی این وضع نبودم و همه ی قول و قرار ها رو بهم زدم .
نمیدونم تصمیم نهایی آذر چه خواهد شد ، ولی امیدوارم اشتباه نکنه .
لطفا" به کسی برنخوره اگر گفتم" دختران یا مردان سرزمین من " میدونید که منظورم تعداد زیادی از این جامعه ست ، نه همه ی اونها ..
برای هیچ کدوم از شخصیت های پست ، چه محمد و چه آذر، کامنت های ناله و نفرین دار ننویسید ، از این حرف ها نتیجه ی خوبی نمیگیریم .. اگر تجربه ای در این زمینه دارید بنویسید تا برای کسانی که در موقعیت های مشابه قرار دارند ، راه گشا باشه . همه ی این اتفاق ها با دلیل و بنابه علت هایی صورت می گیره .. خلاء های عاطفی ، لذت های کم دوام .. تنهایی و ترس از آینده .. یاد بگیریم همدیگه رو قضاوت نکنیم ، اگر چه سخته ، خیلی سخت .
*****
کار قبلی مهردخت رو که دیدید ؟ ترام نقطه بود ، این کاری که بغل دستش گذاشتم ، ترام خط هست که از کشیدن خط های صاف با خط کش و به وسیله ی همون قلم های راپید ، انجام شده .. من به شخصه نقطه رو بیشتر دوست دارم . 
یه کار دیگه هم دردست داره که اسمش ترام سطحه .. حالا اونم که یکمی جلو رفت براتون میذارمش .. و به تدریج کارهای کنته و مداد رنگی و پاستل گچی رو .

گل های زیبای نوزدهم آذر ماه ، روز قشنگ تولد مامان مصی عزیزم رو با مهردخت جانم اینجا آوردیم ... برای تک تکتون ، پیشکش 
 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد