دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

آیا تاریخ درس عبرت می دهد؟

و اینهمه برنامه ای که شبکه های مختلف پخش میکنند و کم پیش میاد که منو بیننده ی خودشون کنند، این یکی. منوو ابسته ش کرد . کاری به میزان صحت و سقم داستان با اونچه که در واقعیت رخ داده ندارم گو اینکه معتقدم نه کتاب های تاریخ نه فیلم و نمایش ها ، هیچکدوم شرط امانت رو اونطور که باید و شاید نگه نداشته ند . سریال حریم سلطان ، روایت دربار عثمانیست .

پاره ای از تاریخ که این دربار ، در اوج شکوه و قدرت عالمگیر خود بود ه.

محوریت داستان " همسر زیبای سلطان سلیمان ، خرم سلطانه.

 در خلال زندگی پر فراز و نشیب ، خرم و همه ی اطرافیانش ، چه ظلم ها که نکردند و چه ظلم ها که در حقشون روا

نشد . حالا داستان به جایی رسیده که خرم دچار بیماری لاعلاجی شده و همه ی نزدیکان از دوست و دشمن و خودش ، خبر از مرگ قریب الوقوع او  دارند.

در این روزهای آخر با سلطان سلیمان ، عشق دیرین خودشون رو مرور و تجدید میکنند ..بعضی از دیالوگ ها، واقعا" بی نظیره

در یکی از صحنه ها، سلطان به خرم میگه ": خرم من میترسم ، با ترس های خودم چه کنم ؟"،

خرم با لبخند بهش جواب میده :"منم تو زندگیم ترس هایی داشته م ، ترس از اینکه موهام سفید بشه و صورتم پر از چین و چروک و دیگه به زیبایی سابق نباشم و تو منو نخواهی " ولی با همه شون مواجه شدم و خیلی چیزا اونطور که میترسیدم نبود .

یا در رویارویی با "ماهی دوران" همسر اول سلیمان ،که یکی از بزرگترین دشمنان هم بودند ، ازش حلالیت میخواد .. ماهی دوران میگه چطور حلالت کنم که منو تا آخرین روز زندگیم عزا دار پسرم کردی ؟ خرم هم بهش میگه تو هم زندگی دوتا از پسرای من رو به باد دادی .. بعد هر دو همدیگه رو از حق خودشون حلال کردند ولی یادآوری کردند که به هر حال باید بایت ظلم هایی که کردیم در مقابل خدا پاسخگو باشیم . دقیقا" به موازات همین صحنه ها دو تا پسرای خرم سلطان رو نشون داد که دارند برای رو به رو شدن با هم ، تا دندون مسلح میشن و به جنگ برادر کُشی هم میرند .

 

در صحنه ای دیگه کسی به خرم میگه تو هر کاری که مینونستی کردی تا پسرهای خودت به سلطنت برسند ، خرم درحالیکه اشک تو چشماش جمع شده بود میگه :" اشتباه نکن ، من هر کاری کردم تا بچه های خودم رو از گزند دیگران حفظ کنم .. علت کشتن پسر بزرگ سلطان و ماهی دوران ، این نبود که پسرهای خودم به پادشاهی برسند ، دلیلش این بود که میدونستم اگر پسر سلیمان و ماهی دوران به پادشاهی برسه ، همه ی بچه های من قتل عام میشن .. هیچوقت به فکر سلطنت بچه های خودم نبودم ، چون این مساوی میشد با اینکه سلیمان " عشق جاوید " من زنده نباشه .

پس همه ی گناه ها رو بخاطر غریزه ی مادری کردم .

عجیبه ...خرم هر کاری کرد تا بچه هاش رو محافظت کنه ، ولی بالاخره تو تاریخ میخونیم که پسر بزرگش ، برادر خودش رو با همه ی بچه هاش به طرز فجیعی کشت !!!

یه جای دیگه هم ، به سنبل خدمتکار باوفاش میگه :"من بارها با سم مسموم شدم ، برام توطئه  و دسیسه کردند ولی جون سالم به در بردم ، عاقبت این بدن خود منه که برای نابودیم قد علم کرده .. از دست طبیعت دیگه نمیتونم فرار کنم.

همه ی قسمت های این سریال برای من جذابیت خاصی داشت ، هرچند که هنرپیشه ی چند فصل اول خرم رو خیلی بیشتر دوست داشتم تا این یکی رو .. انگار با اون خرم عاشق میشدم و همه جا پا به پاش برای عشقم و بچه هام می جنگیدم .

به هر حال بزرگترین دستاورد این مجموع ه این بود که انسان ها، حتی وقتی به انتهای قدرت هم میرسند ، درجایی باید همه چیز رو بذارند و خداحافظی کنند .. دنیا با همه ی جذابیت هاش ، فانی و زودگذره و عجیبه که این قصه ی تکراری همیشه بوده و تا ابد هم هست .. روزی پدران ما برای قدرت ، دست به هر کار کثیفی میزنند ، ولی بجای عبرت شدن ، باز هم تاریخ تکرار میشه .

*********

دیشب برای بعضیاتون ساعت دو نیم صبح ،کامنت گذاشتم . یکربع به شش هم بیدار شدم و طبق معمول رفتم اداره ، ساعت چهار و نیم که از اداره اومدم مهردخت چند قلم خرید بهم سفارش داد .. رفتم دنبال اونا چند تاشونو از شهر کتاب شهرک امید خریدم(شد بیست و پنج هزار و پونصد تومن)  ولی برای مقواهایی  که نداشت و رنگ اکرولیک هایی که تموم کرده بود ، رفتم آبتین چهارراه سرسبز..(اونجا هم شد سی و هفت هزار تومن) بعضیاشو بازم پیدا نکردم و گفت تموم کردم فردا میارم .. بعدش مهردخت چند تا طرح داشت که باید به اندازه ی A2بزرگ میشد ، رفتم دهکده ی چاپ تو چهارراه تلفنخونه ، آقای مسئول گفتند داریم پلات میگیریم تا نیم ساعت دیگه دستگاه اشغاله ، هی بشین بشین تا بالاخره نوبت من شد .. بعد گفت : رول کاغذ داره تموم میشه باید دعا کنی که وسط کار نخوابه .

من انگار پشت در اتاق عمل بودم،(دور ازجون )انفدر دعا خوندم تا بالاخره چهار تا طرح سایز A2 در اومد ، پنج تا هم که A3گرفته بودم شد هفده هزارتومن

ساعت نه و پنج دقیقه رسیدم خونه ، دلم میخواست سرم رو بکوبم تو دیوار بس که خسته بودم . خلاصه که هسسسسسسسسستم ولی خسسسسسسسسسسسسسسته م

*****

طرح حضرت مسیح رو که خاطر شریفتون هست؟ پست قبل ترام نقطه و سطح رو دیدین؟؟ حالا به این میگن ترام سطح


این یکی هم اسمش ترام بافته . 

ببینید با انواع شکل های ناهماهنگ ساخته شده


********

با مهردخت جان دست و رو رنگی ، گل های زیبای اواخر پاییز رو اینجا گذاشتیم برای وجود نازنینتون 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد