دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

مهارت های اجتماعی


تقدیم به همه ی دوستانم که کمتر از خواهر و برادر برام نیستید :

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم ، پر دوست ، بر درش برگ گلی میکوبم، روی آن با قلم سبز بهار، مینویسم ای یار ، خانه ی دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر خانه ی دوست کجاست .
دیرگاهیست به این می اندیشم ، خانه باشد طلبت ، شانه ی دوست کجاست ؟؟
 *********
اصلا" اشتباه من این بود که زودتر نیومدم سراغ خونه ی مجازیم و سرم و نذاشتم گوشه ی دیوارش گریه کنم ،تا اینهمه دست مهربون برام حیاط رو آب و جارو کنند ...اینجا ، یکی شربت گلاب برام درست میکنه .. یکی بغلم میکنه و بهم میگه گریه کن سبک شی ،یکی غیرتی میشه و میگه مگه دستم بهش نرسه ...
قربون تک تکتون ، اصلا" از غصه دار بودن شرمنده شدم ، بهتره دیگه درموردش چیزی نگیم .
**********
نشسته ایم دور میز ناهارخوری اداره ، نا خوداگاه چشمم به صورت ساده و معصوم همکار جدیدی می افته که چند میز دور تر از ما نشسته .. به گوشه ای خیره شده و داره در تنهایی غذا میخوره ..
از روی کنجکاوی به مریم گفتم : اون خانوم تازه استخدام شده ؟؟
مریم یکمی خودش رو کج کرد و زیر چشمی نگاهی کرد .
گفت: آره مهربانو ، مدتیه اومده ، نمیدونم چرا یه جا ثابت نمی مونه ، میگن همکارا میرن اعتراض میکنن و کاری میکنن عذرشو میخوان و می فرستنش یه جا دیگه.
-: چرا؟؟
-: نمیدونم .. عجیبه ولی ، میگن دختر تمیزی نیست .. حال آدمو بهم میزنه .
من که  داشتم به حرف مریم جون گوش میدادم و نگاهم به روی دختر خانوم ثابت مونده بود ،در کمال تعجب دیدم ، قاشق رو پر کرد ، دهانش رو  به اندازه ی یه اسب آبی باز کرد ، زبونش رو تا اونجایی که میتونست درآورد و قاشق رو فرو کررد تو حلقش .
بعدشم خیلی کثیف و با عجله بقیه کاراشو کرد ..
انگار یه پارچ آب جوش ریختن سرم ، خیلی ناراحت شدم . دختر جوون و خوش صورت ، تحصیلاتی هم داره ، پس یعنی تو محیط های اجتماعی کم نبوده ...
الان اومده تو اداره ی ما که  معدل های بالا و رزومه های خوب رو می گیرن ، استخدام شده ولی تو این مهارت اجتماعی ساده مشکل داره ..
حتما" این حالت طبیعی نیست و شاید یه تیک باشه ...
به هر حال این دختر خانوم داره با یه کسانی زندگی مییکنه .. اینجا که کسی حاضر نشده کمک کنه فقط گفتند که ما باهاش کار نمی کنیم و پاسش دادن این طرف اون طرف ، ولی خوب خانواده چی ؟؟ یعنی کسی متوجه ی این موضوع نشده؟؟
اگه شده آیا برای درمان ، مراجعه کردن؟ دلسوری شده براش؟
با این شرایط همیشه تو محیط های اجتماعی مورد نفرت یا تمسخر واقع میشه ..
پس چطور ازدواج کنه ؟؟
در مورد این دختر خانوم بیشتر نمیتونم بنویسم چون نمیدونم ، شاید خانواده ش برای درمان اقدام کردن ، شاید همکاری نکردن ، شاید نتیجه نداده .. شاید بصورت مقطعی خوب شده ولی با یه بحران دوباره به سراغش اومده ..
شاید اصلا کسی بهش توجه نکرده ...
نمیدونم ولی دیدن این بنده خدا بهانه ای شد برای اینکه من یادم بیفته چقدر آدمایی رو دیدم که بر اثر کم توجهی خانواده دچار مشکلات متعددی تو جامعه شدن .
 بچه هامون برای همه مون عزیزند و هر طور که باشن دوسشون داریم و بنظرمون زیباترین میان ، ولی حواسمون باشه که واقعیت اینه که بچه های ما برای دیگران موجوداتی کاملا" عادیند و باید رفتارها و ظاهری عادی و مناسب داشته باشند .
خیلی ها رو میبینم که اجزاء صورتشون زیباست ولی فک پایینیشون بطرز وحشتناکی جلوست ،
این بندگان خدا موقع صحبت کردن دچار مشکل هستن ..
فرم صورتشون کاملا" بهم ریخته و فکر میکنم جایی خوندم که از نظر دندانپزشکی و گوش و حلق و بینی با مشکلا بعدی مواجه خواهند شد .
خوب این بچه ها رو باید تو سن کم بهشون رسیدگی می کردند ، در دنیایی که علم پزشکی مرتب دستاوردهای جدید داره ، اصلاح این ناهنجاری ها واقعا" ساده ست .
حتی اگر از نظر مالی توانمند نیستیم ، بیمارستان های دولتیمون با کادر پزشکان بسیار مجرب این کارها رو انجام میدن فقط نوبت گرفتن و صبوری میخواد ..
یا بچه هایی که لکنت زبان دارند .. متاسفانه توجه کمی بهشون میشه ، حتی دیدم پدر یا مادری که وسط حرف بچه شون پریدند و نذاشتند جمله تموم بشه و گفتن "خوب فهمیدم بقیه ش رو بگو "...
اون ها نمیدونند با روح و روان اون بچه چه میکنند ، این طفل معصوم ها رو منزوی و افسرده میکنند ،
یه ذره دقت و توجه ، یه مشاوره روان پزشکی  ، یه مشاوره ی گفتار درمانی علاج کار این بچه هاست 
  محبت  و دقت خانواده میتونه زندگی بچه ها رو دگرگون کنه .
یا مثلا" مادران کم طاقت زیادی رو دیدم که برای اینکه بچه شون همه ی غذاش رو بخوره و بازی در نیاره ، مجبورش میکنند ، دهنش رو خیلی خیلی باز کنه تا اونا قاشق رو بچپونن تو حلقش و با سرعت قاشق بعدی رو جلو میارند 
همین کار باعث میشه بچه عادت کنه اینهمه دهنش رو برای خوردن باز کنه و تند و پشت سر هم غذاش رو ببلعه ، درصورتیکه همه مون میدونیم این کار چقدر زننده و دور از ادبه .
این غنچه های زیبای زندگی سرخود وارد این جهان نشدند ، دقیقا" با دعوت و خواست ما به این دنیا پا گذاشته ند ..
پس برای رشد و سعادتشون هر کاری کنیم وظیفه مونه و هیچ منتی نیست ، برای آموزش مهارت های اجتماعی بچه هامون حوصله به خرج بدیم و فکر نکنیم تنها تبلت دادن دست بچه های کوچولومون ، اوج ایفای نقش پدری و مادریه .
  آروم و شمرده صحبت کردن ، صبر کردن برای تموم شدن صحبت های دیگران ، تمیز و مرتب غذا خوردن و بی صدا نوشیدنی رو نوشیدن و هزاران چیز دیگه ، جای آموزشش تو دامن گرم خانواده ست نه تو سن بزرگسالی تو جامعه با مسخره شدن و آسیب دیدن و بعد یاد گرفتن .
****
خدا همه ی عزیزانتون رو براتون نگه داره و امیدوارم حق هیچ بنده ای رو گردنتون نمونه و کسی تو خلوت خودش به خدا شکایتتون رو نکنه و نگه ، خدایا حق من رو ازش بگیر .
**********
این نمایش رنگ های فصل بهاره ، ایستادم بالا سر مهردخت جانم ، تاتمومشش کنه براتون عکس بذارم
 
 
*******
بهمن ماه هم داره تموم میشه ، با مهردخت عزیزم گل های معطر یازدهمین ماه سال 93 رو براتون به یادگار گذاشتیم ... باشد که دوستان عزیز و نازنینم محض تشکر و قدردانی از ما پذیرا باشند 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد