دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

بازگشت از کویر مصر

به روز آخر مسافرتمون رسیدیم 

اما لازم میدونم یه توضیحات تکمیلی بابت پست قبل بذارم که با کمک زری جان نوشتمشون .

 داخل قلعه بیاضیه ، اتاق ها با معماری جالبی ساخته شده اند و به نوعی وقتی طبقات را درنظر بگیرید تا پنج طبقه هم میرسه.

هر خانواده ای که ساکن بیاضه بوده با توجه به ملک و آبی که در اختیار داشته، اتاقی درون قلعه بهش میدادند و  تقریبا تا پنجاه سال پیش ، از اتاق هاشون به عنوان انبار آذوقه اشان استفاده میکرده اند و عدس و جو و گندم و خرما و .... را می اورده اند واونجا میگذاشته اند و به اندازه نیاز و مصرف می اومدند و میبردند.

(پدرگرامی زری جون، اتاق خودشون و حتی  برخی از آشناهاشون را هنوز میشناسند و هر وقت میرند تو قلعه براشون اسم میبره که اینها مال کی بوده.)

اینکه آذوقه را داخل  قلعه نگهداری می کردند ، بدلیل حس نا امنی ای هست که تو ذهنشون داشته اند، که اگر شورشو حمله  شد سریع بروند داخل قلعه، ولی از زمان ایشون ، هیچ وقت ناامنی و حمله ای پیش نیامده تا دلیلش بشه برای زندگی در داخل قلعه .

به هر حال ساختار حفاظت از مردم شهر به وسیله ی قلعه به این صورت بوده که دور تا دور قلعه خندق حفر شده بود که امروزه بخاطر  ساخت راه و کوچه ، کاملا پر شده و بازدیدکنندگان  جلوی  قلعه ، خندق و در و پلی که روی خندق بیفته را نمی بینند. 

پدر زری جون به نقل از پدرشون که اون زمان پسر بچه ی کوچکی بودند ، عنوان میکنند : (یعنی پدربزرگ ، خودشون شخصا"شاهد این  قضیه بودند) که یه یاغی به اسم نایب کاشی حمله کرده بوده به بیاضه و همه اهالی رفته بودند تو قلعه و پل روی خندق را جمع کرده  بودند.

این یاغی ، از حمله های قبلی ، یه توپ  جنگی به دست آورده بود که  چند روز سر توپ  پر شده از باروت رو به سمت در قلعه یا همون پل روی خندق نگه داشته بودند تا  قلعه ی مملو از اهالی  رو  به توپ ببندند . 


که نهایتا یکی از جوون ها که تیر انداز قابلی بوده و اتفاقا با ایشون  فامیل هم بوده (چون تو قلعه چندین خاندان بوده اند)  با نشونه گیریِ دقیق، سر دهانه ی توپ که پر از باروت بوده و آماده ی شلیک به درقلعه بوده، رو نشونه رفته و  باروت داخل اون رو منفجر میکنه و درواقع انگار توپ در میان خودِ یاغی ها منجر میشه.

با این افتضاح و شکست ، نایب کاشی بند و بساطش را جمع میکنه و میره.

پدر زری جون وقتی این خاطره رو  تعریف میکرند چند جا بغض میکنند و بعد از مکث کوتاهی این خاطره رو کامل تعریف میکنند .



 اینها بخشی از فرهنگ ماست که با خون و اندیشه ی ما عجین شده است، مسلما" روستای بیاضه و قلعه ی باستانی بیاضه ،از زمانی است که مردم اون منطقه زرتشتی بوده اند و  حکایتهای بسیار داره.

در ضمن ، اون چشمه مربوط به  روستای گرمه است.

 این چشمه با  خاک سرخ رنگ و زیباش در روستای گرمه واقع شده که تقریبا"، یک ربع ساعت با بیاضه فاصله داره.

 


 

******

به روز آخر سفر برمی گردیم ...

صبح زود ، کمی از وسایل رو جمع آوری کردیم ، بعد به اتاق غذاخوری رفتیم . آخرین وعده ی غذایی رو که همون صبحانه بود در کاروانسرا خوردیم ، دوباره به وسایلمون سرک کشیدیدم ، همه جا رو چک کردیم که چیزی جا نمانده باشه اما همگی می دونستیم که از حالا به بعد تا آخر عمرمون یه خاطره ی مشترک خواهیم داشت که با یادآوریش لبخند روی لبهامون ظاهر میشه و حتما" جمله ی یادش بخیر عجب خوش گذشت رو تکرار خواهیم کرد .

سوار اتوبوس شدیم و به سمت نایین حرکت کردیم . در نایین به دیدن مسجد جامع و موزه ی مردم شناسی که دقیقا" روبه روی هم بودند رفتیم . 

مسجد بسیار زیبا بود و آقای نایینی ، لیدر باسواد و جالبی بود چون طوری رفتار میکرد که فکر میکردی حرف بدی  زدی، ولی بعدا" کلی شوخی با بازدیدکنندگان می کرد که مشخص میشد منظورش این بوده که بازدید رو جدی بگیریم 

مهردخت ، در بدو ورود  گفت :

آقای نایینی من معتقدم مسجد قبلا" آتشکده بوده .. 

همه ی باقالی ها و گروه مسافران دیگه ای که همزمان باما بازدید می کردند ، سکوت کردیم .

آقای نایینی با نگاهی خشک و جدی گفت : اسمت چیه خانوم؟ مهردخت گفت: مهردخت هستم .

آقای نایینی گفت: با این اسم کاملا" فارسیت ، چه دلیلی برای اثبات حرفت داری؟؟ 

همه کله هامون از سمت لیدر به سمت مهردخت چرخید.

مهردخت گفت: این مسجد تک مناره اییه و من میدونم آتشکده ها دارای یک مناره بودند .

دوباره کله هامون رفت سمت نایینی 

نایینی گفت: بله مهردخت ، درست گفتی . بعد رو به جمعیت : سه چراغ جهت جایزه به مهردختتون بدید .. همه زدیم به خنده ، نمیدونم کی بود از وسط باقالیا داد زد: آقایون ، داداشام ، این مهردخت،واس ماس  اصن کلش ماس ماس ... 

مسجد جامع پر شد از شلیک خنده ی جمع . 

 


 

مسجد وجب به وجبش پر بود از جلوه های ویژه ی معماری و درایت نیاکان ما .

در بعضی از نقاط کف حیاط، سنگ های مرمر صاف و صیقلی کار گذاشته بودند مثل کف امام زاده ها که قبرهای کوچکی با سنگ مرمر وجود داره ، لیدر تاکید کرد این سنگ ها رو بخاطر بسپارید ، وقتی به زیر زمین مسجد رفتیم ، دیدیم اون سنگ های مرمر حکم ذخیره کننده ی نور رو داشتند در جایی که چندمتری از سطح به زیر اومده بودیم این سنگ ها مثل چراغ کم نوری محوطه ی تاریک پایید رو روشن می کردند برای زمانی که استفاده از روشنایی ممکن نبود .


 

در زیر زمین, اتاقک های بسیار کوچکی وجود داشت که برای چله نشینی استفاده میشده ، ابعاد این اتاقک ها طوری بود که نه میشد در اون ایستاد نه دراز کشید. فقط برای نشستن بصورت مراقبه بود ... لیدر میگفت : عارفان زیادی بعد از چله نشینی در این مکان از حالتی بنام معراج صحبت کردند . 

مورد جالب دیگه این بود که جلوی در اتاقی که مخصوص شیخ بود ، یه لبه ی بلند وجود داشت .. مثل جدول کنار خیابون ، آقای نایینی گفتند : این بلندی برای محافظت ساخته شده یعنی اگر کسی به دیدار شیخ می اومد و از زیر به خودش شمشیر بسته بود ، وقتی به این جا میرسید موقع رد شدن نوک شمشیرش به لبه میگرفت و همه متوجه میشدند که این فرد مسلحه .

سقف زیبای مسجد هم از دیگر جلوه های معماری بی نظیرش بود 

 

 


 

 از مسجد بیرون امدیم و به موزه مردم شناسی رفتیم. 

موزه مردم شناسی نایین درواقع خانه تاریخی پیرنیا ست که از سال ۱۳۴۹ توسط وزارت فرهنگ و هنر سابق خریداری شده و تقریبا" از  سال ۱۳۷۳ به موزه تبدیل شده.


این خانه  به عنوان مهم ترین خانه تاریخی نایین به شمار میره که در حال حاضر یکی از مهمترین جاذبه های گردشگری شهرستان نایین شده.


 گردشگران در این موزه با فرهنگ مردم کویر، زندگی کویری، وسایل کشاورزی،  وسایل نظامی، پوشاک، صنایع و هنرهای سنتی و آداب و رسوم مردم بومی منطقه آشنا میشن.


 در این موزه  کوزه های قدیمی متعلق به دوره ایلخانی، کتیبه چوبی مسجد باباعبدالله متعلق به دوره ایلخانی، زیلوی قدیمی با قدمت ۴۰۰ساله متعلق به دوره صفوی و در چوبی دو جداره قدیمی با قدمت بیش از ۳۰۰ سال از  آثار تاریخی قدیمی است که در این موزه در معرض دید قرار گرفته .

 


 

بعد از دیدن موزه هم کلا" با جاذبه های نایین خداحافظی کردیم و به سمت تهران حرکت کردیم .

ساعت نزدیک یازده شب بود که به میدون ونک رسیدیم .. خداحافظی قسمت سخت سفرمون بود .. گل باقالی ها به زحمت از هم دل کندند و از هم جدا شدند ، 

همه به صندلی های ماشین تکیه داده بودیم ولی لبخند از صورتمون محو نمیشد ، نوروز نود و چهار با خاطره ی زیبای سفر به کویر مصر در ذهنمون نقش بست و ما رو به استقبال از دوازده ماه رنگارنگ برد .

از همه ی شما دوستانی که با خوندن سفرنامه ی سه قسمتیم همسفرم شدید ممنونم و براتون بهترین خاطره ها رو نزد عزیز ترین عزیزانتون آرزو دارم .

 ***********

یکی از دوستانمون که هیچ آدرسی ازش ندارم ، در کامنت خصوصی نوشته که دختر نازنینشون ، مبتلا به ضایعه ی تومور مغز شده که در تعیلات نوروز جراحی شدند ، دوست عزیزم دلم از غصه ای که به دل داری به درد اومد ، برای شفای عاجل پاره ی دلت دعا کردم و می کنم و به دوستانمم سپردم که تو ذکرهاشون ، یادتون کنند ، میدونم نیروی جوونی و عشق پدرو مادر به فرزند معجزه میکنه ، پس منتظر خبرهای خوبت هستم . 

**********

گل های زیبای اواسط اردیبهشت رو با مهردخت جان از شهر زیبای نوشهر براتون به ارمغان آوردیم . زیر پاهاتون ریختیم تا مقدمتون رو گلبارون کرده باشیم .شالم باشید و از رایحه ی جانبخششون مست باشید .

پینوشت: میدونید که نسرین بانوی عزیزمون دوتا از تابلوهای مهردخت رو خریداری کرده .. فعلا" دربه در دنبال مسافر به مقصد استرالیا- سیدنی هستم تا تابلوها به خونه شون برسند ، شما هم اگه مسافری به اون مقصد دارید که میدونید میتونه قبول زحمت کنه ، ما رو درجریان بذارید لطفا"

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد