دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" تور پلنگ دره "

دوستان نازنینم از تک تکتون بابت تبریک تولد ها مخصوصا" تولد مهردخت جان، خیلی خیلی ممنونم . 

جمعه ی پیش بود که رفتیم پلنگ دره ، 

شب قبل همراه بقیه تقریبا تا ساعت د و نیم بیدار بودیم وسیله جمع کردیم و کوله پشتی ها رو بستیم . ساعت یک ربع به چهار بیدار باش رو زدیم و تند تند آماده شدیم و خودمونو به میدون ونک و محل جمع شدن مسافرها رسوندیم ... ساعت پنج صبح ماشین  حرکت کرد . 

مهردخت و دایی ش  مهردادش ، ردیف اول  نشسته بودند و تو معارفه نفر اول بودند .

 مهردخت بعد از معرفی خودش و صحبت از قابلیت ها و علایقش گفت : این آقا که کنارمه داییمه و اون وسطا مامان و خاله م نشستند ، بین دوستانمون یه خانومی هم هست که  با ما نسبت داره، این معمای شماست که نسبت اون خانوم رو با ما حدس بزنید  . 

نمیدونم براتون گفتم یا نه ؟ ولی فکر کنم که نگفتم .نامزد نازنین مهرداد برادر کوچیکم که در جریان نامزدیشون تو وبلاگ قبلی هستید (داستان ارش و سیما) کارای اقامتش به کانادا درست شد و روز نوزدهم خرداد ، به مونترال پرواز کرد.

 الان اونجاست و روز نوزدهم مرداد ، دوباره برمی گرده ایران ، درواقع کارهای مهرداد هم داره انجام میشه،  قصد دارند یکی دوسال بعد از تشکیل زندگیشون برن اونجا و مدت زمانی که قراره بمونند رو طی کنند و برگردند ایران ، چون علاقه ای به مهاجرت کامل  ندارند ولی میخوان اگر روزی خواستند برای همیشه مهاجرت کنند ، امکانش رو داشته باشند " البته خدا میدونه در آینده تصمیمات ادما چقدر عوض میشه"

اینا رو گفتم که به اینجا برسم که : نامزد مهرداد جون همراهمون نبود،  ولی خواهرگلش که تو گروه دوستان " گل باقالیه " همراهمون بود . 


خلاصه تینا جون " خواهر خانم مهرداد" بلند شد و خودش رو معرفی کرد  و بعدشم گفت : حالا بگید من با مهردخت اینا چه نسبتی دارم ؟ 

همسفرهای غریبه ، هر کدوم یه حدسی زدن ، بیشتری ها گفتند همسر مهردادی ؟

 ما گفتیم نه ... خلاصه خودش گفت : من خواهر خانومشم ... خانومش با ما نیومده ..

همه پچ پچ کردند که چرا خانومش نیومده ؟ آیا باردار بوده ؟ آیا دعواشون شده؟ آیا .... خلاصه همه سرکار بودند . آخرسر تینا گفت : عاقا خواهر من خارجه تشریف دارند ، ما همسرشو  اوردیم گردش تا افسردگی نگیره 

خلاصه باحال بود مخصوصا که مهردخت گفت امروز روز تولدمه و تا آخر تور ، همه ش   همه چیز مخصوص  اون بود... یه کروکودیل پارچه ای هم کار دست  حامیان محیط زیست ، هدیه تولد گرفت . الان جلوی دستم نیست عکسشو براتون بذارم .

مسیر رفتن به پلنگ دره اینطوری بود 

در واقع شیرگاه همون جاییه که سریال پایتخت مربوط به اونجاست . 

منطقه این  توضیحات رو داره : 

آبشار پلنگ دره واقع در شیرگاه مازندران یکی از زیباترین و جذاب ترین مسیر های طبیعت گردی استان مازندران است. از شهر زیبای شیرگاه و از پاسگاه نگهبانی منابع طبیعی حدود 13 کیلومتر جاده خاکی که با ماشین حدود یک ساعتی طول می کشد را باید طی کرد تا به این مکان زیبا و بکر رسید لازم به ذکر است که جنگل های ابتدایی مسیر بسیار زیبا و رویایی می باشند.

آبشار پلنگ دره که در شمال شرقی شهر شیرگاه قرار دارد و یکی از زیباترین مکان های دیدنی شهر شیرگاه به حساب می آید. شاهد یک رودخانه ای زلال و زیبا با آبشار 8 متری و ریزش آب به حوضچه سنگی خواهید بود.(گوگل)


گویا قبلا" آبشار این بوده 


اما ما که رفتیم اندازه ی یه جوی توخیابون اب می ریخت . 

اما جای فوق العاده زیبایی بود،  تقریبا" یه دو سه ساعتی تو رودخونه پیاده روی کردیم که چون کف روزخونه سنگلاخ بود،  پاهامون درد بدی می گرفت . 


 دربعضی از جاها آب تا کمر مون هم می رسید

 کلا" روز خوب و بیادموندنی شد . شب هم ساعت نه و نیم دوباره رسیدیم میدون ونک و همه ی خوبیش این بود که شنبه و یکشنبه ش تعطیل بودیم .


کلا" اگر کسی هوس کرد این سفر رو بره ، میتونه بدون تور هم انجام بشه ، حتما" یادتون باشه که کفش با زیره ی ضخیم بپوشید مثلا" صندل های جلو بسته ی مخصوص طبیعت گردی گزینه ی خوبیه ولی کتونی یا صندل های جلو باز یا زیره های نازک دمار از روزگار پاها درمیاره . 

البته من بیشتر موافق سفر با تور هستم تا اتومبیل شخصی ، چون تو هر مسیری ، با افراد جدیدتر آشنا میشیم.

  قشنگ ادم ها مخصوصا" جوون تر ها میتونند روابط اجتماعی شون رو تقویت کنند ، همکاری تو گروه رو ببینند و بفهمن که چقدر بده وقتی کسی تو جمع همه ش مصرف کننده ست و دست به سیاه و سفید نمیزنه... یا اگر کسی بی جنبه بازی در میاره و شوخی های نامناسب میکنه و یا بعضیا خودخواهن همه ش در حال غر زدن هستن .. 

در کنارش ادمایی هستند که تو همون سفر یک روزه هم مشخص میشه ، اهل همکاری و فداکاریند ، مودب و در عین حال خوش مشربند و در پایان راه همه مشتاقند تا باهاشون دوستی رو ادامه بدند .

 بنظرم تور یه کلاس کاملا" مفیده تا خیلی چیزها رو که به درد روابط سالم اجتماعیه آموزش ببینیم . مطمئن باشید بین چهل تا چهل و پنج نفر ادم حتما از همه ی دسته ها پیدا میشه . 

در تمام طول مسیر برگشت بازی کردیم ، یکی از بازی ها اسمش یک کلاغ چهل کلاغ بود و روند بازی به این صورت بود که نفر اول جمله ی کتاهی رو فقط و فقط یکبار در گوش بغل دستی ، می گفت .. اولین بغل دستی  هر چی رو شنیده بود به بغل دستی دوم می گفت و همینطور تا نفر آخر نفر آخر بلند میگفت چی شنیده ، وقتی اولی ها از خنده غش میکنند ، نفر اول میه که جمله ی اصلی چی بوده .

 این عینه همون حرفاییه که ما ایرانی ها  معمولا" برای هم در میاریم ... یه ماجرایی برای یه نفر پیش میاد و دور و بری ها همینطور دهن به دهن حرف رو می کشونند تا آخر سر اصلا " موضوع کاملا عوض میشه . 

**********

شنبه شب ، رفتیم فیلم عصر یخبندان رو دیدیم .. فیلم قشنگ و تاثیر گزاری بود ، متاسفانه درد بزرگ جامعه ی امروز ما رو به تصویر کشیده بود و هنرپیشه های محبوبم خوب از پس فیلمنامه براومده بودند . 

یکشنبه رو کلا استراحت کردیم ، بعد از ظهرش با مهردخت از خونه ی مامان اینا به سمت خونه ی خودمون راه افتادیم که طوفان شروع شد .. تو اتوبان همه با فلاشر و احتیاط زیاد حرکت می کردند .. اونشب تا صبح آسمون بارید و بارید و صبح دوشنبه هوا بی نظیر بود .

 غافل از اینکه روز قبل چه بلاهایی سر مردم و خونه زندگی و جونشون اومده بود ..

یکی از همکارای اداره از روستاهای اطراف امامزاده  داوود ، دوروز بعد اومد (برای تعطیلات رفته بود روستای پدری) می گفت تا شب قبل مشغول جنازه درآوردن بودند و اصلا" تعداد قربانی ها چیزی نیست که رسانه ها اعلام کردند عکس های بسیار دلخراشی تو گوشیش بود و حال و اوضاع روحیش اصلا" مناسب نبود . اون منطقه ی زیر اب  هم که ما با تور بودیم آسیب جدی و کشته های زیادی داده ..

 مو به تن ادم راست میشه که جایی داشتی تفریح می کردی که دوروز بعد شبیه محشر شده بوده .

به هر حال امسال هم روز تولد مهردخت یه تجربه ی جدید داشتیم ...

 پارسال رو یادتونه سفر رافتینگ بودیم و شب تو سیاه چادر کیک تولدش رو که با هزار مصیبت از تهران رو دلمون کشیده بودیم با شمع و فشفشه رو کردیم و کلی خوش گذشت ؟ ببینیم سال های آینده چی پیش میاد .. 

برای همگی سلامت و خیر آرزو دارم . 

میدونید که خیلی دوستتون دارم؟؟


نظرات 27 + ارسال نظر
نسرین شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 02:04 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

من دلم برات آب شده تو کجایی دختر؟
هیچوقت اینقدر ازت بی خبر نبودم.
کاش خوب باشی و سلامت

قربونت برم نسرین جونم همین حوالی هستم . بخاطر کم خوابی ها و گردن دردم یکمی نت رو کمترش کردم عزیز دوست داشتنیم

maneli جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 12:50 ق.ظ

saallaaammmmmm
ajab safar name ee bud
raftin shahr o diare ma?
didin savadkooh cheghadr zibast
agar man budam ke bayad hamegi miumadin veresk
booosss

سلام مانلی جونم .
عزیز دلم سازه ی ورسک و طبیعت زیباش بی نظیره . ان شالله یه روز با هم

قفل چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 10:25 ق.ظ http://ghoflklid.blogsky.com/

سلام عزیزم قنبی سابق هستم که در پس طوفان بلاگفا به این ادرس کوچ کردم...تولد گل زندگیت مبارک عزیزم و بسیار خوشحالم دوباره می نویسی..میدونی چقدر از اینکه مامان با انرژی و باحالی هستی انرژی میگیرم؟

سلام عزیزم .
خوش اومدی دوستم .منم خیلی خوشحالم ممنون از محبتت و لطفی که داری دعا کن همینطوری بمونم

نادی چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:11 ق.ظ

سلام به مهربانوی مهربانم

همه روزهایتان به خوشی و شادی

سلام همزاد نازنینم
همچنین عزیز من

سامان سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 11:39 ق.ظ

انشا الله که به شما خوش گذشته باشه. جهان سوم جایی هست که مردمش ریز به ریز اسامی و زندگی افراد مشهور و اثرگذار جهان اول را به خاطر دارند و بشون افتخار می کنند ولی نوابغ و افراد اثرگذار معاصر خودشون را نمی شناسند یا اونها را کوچک میشمارند. خدایا به مردم سرزمینم عزت نفس و اعتماد به نفس بیشتری عطا بفرما. چون سر سفره آماده دیگران نشستن اصلا هیچ افتخاری نداره. مهم اینه که ما برای خودمون سفره را آماده کنیم.
موفق باشید

ممنون از لطفت سامان جان .
آمین . شما هم همچنین

sania سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 10:00 ق.ظ http://saniavaravayat.blogsky.com

خوشحالم که بهت خوش میگذره دوست دارم روزی برسه پسر منم بزرگ بشه و خیال منم راحت .....

ممنون سانیا جان خدا پسر گلت رو نگه داره عزیزم ما مامان ها هیچوقت خیالمون راحت نمیشه

زن سی ساله دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 06:54 ب.ظ http://www.jujoo.persianblog.ir

خیلی ممنون که به وبلاگم سر زدی . یه وقتایی اونقدر با خودم حرف میزنم که سرم درد میگیره . شاید دلیلش این باشه که زیادی تو خودم فرو رفتم . خوشم میاد وقتی میام پست هاتو میخونم و میبینم که هم خودت زندگی میکنی و هم به دخترکت زندگی میدی . امید قشنگترین موهبت خلقته . خوشحالم که اینقدر با امید و انرژی زندگی میکنی . میدونی همین انرژی چقدر دوستای خوب رو دور و برت جمع کرده . خوش بحال دخترکت که تو رو داره . یه مادر نمونه و بادرک .......

عزیزمی نسرین جون چقدر شرمنده م میکنی نازنین .

نسرین دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 01:43 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

سلام خانم گل من
کو کامنت من؟
معلومه انتر ردش نکرده

براتون شادی همیشگی آرزو کرده بودم.


مهربانو جان
میشه عکس تابلوی مداد رنگی که مهردخت واسم کشیده رو برام ایمیل کنی؟
رفتم تو اون یکی وبلاگت پریده بود متآسفانه.
یه فکر خوبی براش کردم . وقتی ایمیلش کردی بهت میگم چی؟
فدای تو

سلام عزیز دلم
کامنتت رو قوت داده شکموووو؟
الهی تو هم سالم و شاد باشی گلم . چشم الان میرم ایمیل میکنم

هاله دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 09:41 ق.ظ

تولدش مبارک :*** مهردخت باید به خاطر داشتن همچین مامانى خیلى خدا رو شکر کنه ..

مرررسی هاله جان ... فدات شم عزیزم محبت داری

ماجد دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 09:33 ق.ظ

تبریک دارم
ایشالا همیشه خوش وخرم باشین
پر از عشق و موفقیت

ممنون ماجد عزیز و مهربون

نازلی یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

نه خدایی مهربانو این رسمشه ؟!!!
هی بری گردش و تفریح و عکسهاش بذاری دل من یکی خون کنی و هی به روم بیاری که چه دوستهای تنبلی دارم ؟!!!
شیطون میگه ساکم ببندم بیام اونجا بشینم هرموقع خواستی بری تورهای طبیعت گردی منم آویزون بشم بیام
حالا یه نخود هم بیاد قاطی باقالی ها .چی میشه؟


عزززیزمی نازلی جونم ، نخود کجا بود تو سروری خانوم گل

مینو یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 05:46 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
با تاخیر تولد مهردخت جان مبارک باشه
امیدوارم سالیان دراز در کنار هم این تولد را در نقاط زیبای این کره خاکی جشن بگیرید.

سلام مینو جانم . ممنون از محبت دوست نازنینم

رها یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام برمهربانوی جانننننننننننننننن.
فقط اومدم تولد عسلکم رو تبریک بگم .
مهربانوجان بدون همیشه و همه جا آمین گوی آرزوها و دعاهای قشنگ برای شما و عسلکم هستم...
الهی خدا این شکوفه های باغ زندگی رو به ارزوهاشون برسونه و مایه سرافرازی ما ها قرار بده...
امین

سلام رها خانومی
قربون محبتت عزیز دلم .
الهی آمین ، میدونی خیلللللی گللللی ؟؟

نگین شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 11:01 ب.ظ

خدا رو شکر که بسلامت برگشتین و خیییییلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته عزیزم


الهی که همیشه به سفر و گشت و گذار باشی و ایام همیشه به کامت باشه نازنینم

(از این خوشم نمیاد ! انگار لبهاشو پروتز کرده وگرنه بوخودااااا خیلی دلم میخواست برات شکلک بوسه بذارم)

پس به روش نسرین گلی میگم :بوس و بغل و یه کاسه کوچولو سبزیجات پخته

هان ؟ نکنه انتظار داشتی بگم نون خامه ای ؟

ببین مهربانو جان من خوش اخلاقم خودت کاری میکنی عصبانی بشما

:خنده
نگین جان چقدر ماااهی تو
آره والله خیلی هم زیادی پروتز کرده . فدای تو با اینهمه نمکت

shadi شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 09:10 ب.ظ

وااى جه اطلاعات خوبى بود راجع بش مرسى عزیز دلم,نمیدونم جرا فک میکردم هاوارد:))

ماهی سیاه کوچولو شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 08:13 ب.ظ http://1nicegirl8.blogsky.com

مهربانو فکرشو کن
اگه اونروزی ک شما اونجا بودین طوفان میشد
از فکرشم یه جوری شدم
گفتین از تو رودخونه پیاده روی کردین یاد تنگه واشی افتادم
دیگه اینکه موافقم با تور سفر کردن عالیه
استفاده از تجربه بزرگترا کنار جسارت و نشاط جوونترها خیلی لذت بخشه

طفلکی مردم چه بلایی سرشون اومده .
بعللله عااالیه ماهی جونم

mehrnaz شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام عزیزم با تاخیر تولد مهردخت جان مبارک

امیدوارم سال دیگه تور دور اروپا باشید :دی

ووووی مهرناز چقدر خوب میشه
ای وای دوق زده شدم سلام یادم رفت .. مرسی عزیز دلم

سهیلا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 03:05 ب.ظ http://rooz-2020.blogsky.com/

همیشه به تفریح و شادی با دلی خوش و تنی سالم مهربانو جانم.
اتفاقا منم تو اون روز بادو طوفان تهران بودم.و جالبه که رفته بودیم بام تهران....چه روز و شبی بود

مرسی عزیزم همچنین
وووی بام تهران تو اون باد و بارووون

سوناز شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 03:00 ب.ظ

ببخشید احیانا جمعه روزه نبودید؟ نمیشد شنبه برید؟

نو نو روزه نبودیم سوناز ... نه نمیشد شنبه بریم

مجید شفیعی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 02:34 ب.ظ

سفرت بخیر و چقد خوشحالم از اینکه دو روز تا اون حادثه ی طبیعی و مهربون فاصله داشتی

اون شب من تو راه بودم و زیبایی اون بارش و غرش رعد و نور برق، کلی بهم چسبید و البته نگرانی از تصادف و حادثه و بند اومدن راه رو تا تهران همراه خودم داشتم و خدا رو شکر کردم که سلامت عزیزام رو رسون به خونه و خودم رو

ممنون مجید جان .. اره والله خیلی ترسناک بود . خدا رو شکر که تو و عزیزان گلت هم به سلامت رسیدید

ترنج ...ام شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 01:21 ب.ظ

یک عالمه ارزوی خوب و خوشحالی و خوشبختی براتون دارم مهربانوی مهربون ... تولد مهردخت گل هزار بار مبارم و خجسته باشه ... دلتون شاد و لبتون خندون عزیز دل ...

مررررسی ترنج گلم .
ممنون از محبتت نازنین منم برای تو و دختر گلت بهترین ها رو ارزومندم

غریبه شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 01:08 ب.ظ

یعنی من بیشتر از یکسال است که خواننده وبلاگ. شما هستم
چون جشن تولد پارسال عسلک را قشنگ یادمه که کجا رفته و چه خاطرات زیبایی را تعریف کردید
اینجا غرب تهران حدود نیم ساعت بیشتر بارون نزد ولی هر چی اشغال توی جوی ها انباشته شده بود را با خود برد

بله بله غریبه جان عمر دوستی شما با من و بقیه ساکنین این خونه و دلنوشته هاش به بیش از یکسال میرسه ..
معمولا" از غرب تهران هر پی جمع میشه میرسه به شرق تهران

آزاده شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام خانمی ایشالله همیشه به گردش و خوشی همیهش سفر های خوب خوب برین خانمی و برای ما از جاهایی که رفتین تعریف میگن وصف‌العشق نصف‌العشق

سلام عزیزم انشالله فرصت بشه حتما خودت تجربه کنی ازاده جونم .. مرسی که همیشه بهم لطف داری مهربون

پونی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 11:09 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

خدای را سپاس که اتفاق بدی براتون نیوفتاده! ویلای ارسطو رو هم دیدین؟ هست یا خراب کردن؟

ما هم هفته پیش از اردبیل به میانه قره چمن هشترود مراغه بناب ملکان میاندوآب مهاباد نقده پیرانشهر اشنویه ارومیه تبریز بستان آباد سراب نیر اردبیل رفتیم و جان به لب شدیم تا برگردیم خونه!

مرررسی پونی عزیز ... جان جفتمون همه ش چشمم می چرخید و میگفتم وااای ببین چقدر اینجا سبز و قشنگه حق داشتن نذارن خونه سازی بشه
ووووووی شما ها دست مارکوپولو رو از پشت بستین که

ملیحه شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 10:15 ق.ظ

سلام عزیزم
خدا را شکر که بهتون خوش گذشته
انشا ا.. همیشه به خوشی و شادی .

سلام عزیزم
ممنون از محبتت ملیحه جانم .. دخمل گلت رو ببوس

یاس ایرانی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 09:03 ق.ظ

سلام مهربانو جان ...... امیدوارم که حالتون خوب باشه.... مرسی که از سفرتون برامون نوشتین.... اینجا که چند قسمت سریال پایتخت رو آنلاین دیدم دلم برای ایران خیلی تنگ شد ولی چاره ای نیست زندگی همه جا زیر آسمان خداست..... خوشحال شدم کارای برادرتون و نامزدش درست شده ..... منم ایران رو ترجیح میدم ولی همسرم نه!!! ان شاءالله خوشبخت بشن....
اخبار رو چک می کردم خیلی ناراحت شدم که اینجوری بلایای طبیعی با مدیریت نادرست ارگان ها زندگی یه عده ای رو کلا بهم ریخته ..... خدا بهشون صبر بده....

در پناه خدا سلامت و شاد باشین....

سلام یاسی گل من
آخی اره والله این سریال خیلی قشنگه و حق داری دلتنگ بشی حیف که وضعیت یه جوریه که خیلی ها ترجیح میدن ازش مهاجرت کنند .
الهی تو هم هر جا که هستی با خانواده ی گلت سالم و شاد باشی .
متاسفانه یه اتفاق ساده منجر به اتفاقای بسیار ناخوشایند و خطرناک میشه

[ بدون نام ] شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 02:43 ق.ظ

خدارو شکر که به شما خوش کذشته دایم در خوشى.
واقعا از خدا بخوایم که به بازمانده ها ى حادثه صبر بده
ایشالاه جند سال دیکه تولد مهردخت عزیزو تو همون دانشکاهى که دوست داره برکزار کنى,,هاروارد دوست داشت دیکه???
مىبوسمتون

مرسی دوست من همچنین .
الهی آمین خدا بهشون صبر بده
مرررسی قربون تو برم لطف داری الان آمال و آرزوی مهردخت juiliard school شده
این مشخصاتشه :

مدرسه جولیارد (به انگلیسی: Juilliard School) از صاحبنام‌ترین مدارس عالی موسیقی، رقص، و تئاتر و کلا" هنر در آمریکا برای سطوح کودکان، نوجوانان، پیش دانشگاهی، و کالج است.

این موسسه در منهتن در شهر نیویورک قرار دارد، و شهرتش به خاطر تربیت هنرمندان برجسته در سطح ملی است.
افراد مشهوری هم‌چون رنه فلمینگ، دونالد برازول، کوین اسپیسی، وال کیلمر، رابین ویلیامز، مایلز دیویس، یو-یو ما، وینتون مارسلس، جردن رودس، چیک کوریا، میدوری گوتو، سارا چنگ و بهار راد از این مدرسه‌اند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد