دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" همراه و همسر تا انتهای عمر"

این جهان مادی با همه ی مخلوقات عجیب و غریبش ، هر کدوم با دین و آیین خاصی خالقشون رو


 ستایش میکنند و وقت غصه ها دست به دامانش میشن که از گرفتاری نجاتشون بده و وقت شادی


 ازش میخوان که خوشحالی و خوشبختیشونو تداوم ببخشه ،


 من اسمش رو ناشناختنی گذاشتم  و امشب میخوام بهش التماس کنم که همه ی آدم ها رو در  زمان

 

و مکان مناسب ، سر راه هم قرار بده و موجبات همسری و دلدادگی شون رو فراهم کنه.... 


و بهشون قدرت بده تا وفادار بمونند ، چون معتقدم هیچ چیز تو این دنیا، تاکید میکنم هیچ چیز ، قدرت


 معجزه ی عشق واقعی رو تو زندگی انسان ها نداره .


با عشق واقعی ، مریض نمیشی ، اگر هم بشی  امید به درمانت هست ..


عشق، انگیزه ی کار و تلاش و خوب بودن رو بهت میده و...


 و وای که اگر بهترین چیزها رو داشته باشی ، اگرتو پول و رفاه غلت بزنی ..


اگر زیباترین و سالمترین باشی ، ولی قلبت برای کسی نطپه و قلب کسی برای تو نطپه ، 


بازم احساس خوشبختی نداری ....


همه ی این ها رو گفتم که بگم :


آآررره دوستای نازنین من ، پنجشنبه بیست و دوم مرداد ،پیوند رسمی و زیبای برادر عزیز و کوچکم و


 خانوم گل مهربون و وفاداش رو جشن گرفتیم ..


 این برادر کوچک، همیشه تو نوشته هام مهرداد بود،  بجز همون دفعه که ماجرای بعله برونش رو با نام


 آرش و سیما نوشتم. 


برای همه دعا میکنم که وقتی پیوند زیبای زناشوییشون رو ثبت میکنند ، از مدت ها قبل اون رو با  خطی


 طلایی  و پاک نشدنی ،روی قلب هم حک کرده باشند .


با گروه عزیز و دوست داشتنیه " گل باقالی ها" آشنا هستید که ؟ 


مهرناز و خواهر کوچیکش  که تو پست " تور پلنگ دره" بنام تینا باهاش آشنا شدید  هم ، عضو گروه گل


 باقالی ها هستند . 


پس  ازدواج این دوتا دسته ی گل ، دقیقا" ، رفتن دوتا رفیق هشت ساله زیر یک سقفه که بنظرم این


 بهترین نوع پیونده.


بریم سر موضوع شیرین  این پست ...


اواسط مرداد ماه یعنی همین چند روز قبل بود که مهرداد اعلام کرد من و مهرناز واقعا خسته شدیم و


 دیگه طاقت انتظار رو نداریم ، تصمیم گرفتیم به محض رسیدن مهرناز از کانادا ، جشن عقد و عروسیمونو


 بگیریم و بریم سر زندگیمون . 


همه به جنبش و جوش افتادن ، از خانواده هامون گرفته تا گروه گل باقالیا :


-: بچه ها این مهردادشون چی میگه ؟؟


 میخواد کمتر از پونزده روز هم عروسی بگیره هم خونه هم وسایلشونو بچینن؟؟


 مگه میییییییشه ؟؟ مگه دااااریم؟؟


خلاصه انقدر قربون صدقه شون رفتیم که زمان نداریم و نمیشه تا راضیشون کردیم مهرداد از عسلویه ، و


 مهرناز ازکانادا برسن ، عقد محضری کنند ، ماه بعد که مهرداد اومد مرخصی، خونه شونو بگیرن و


 نزدیکی های عید هم مراسم جشن ازدواج رو .


هفدهم مرداد،  مهرداد و چند ساعت بعد مهرناز از سفر رسیدند . 


تینا و خواهر برادرهای دیگه مشغول پیداکردن محضر بودند و هر روز میگفتند هیچ جا به دلمون ننشست .


 روز دوشنبه مهرداد و مهرناز برای آزمایشات مخصوص رفتند و بعد از کلی معطلی و خستگی جواب ها


 قاطی پاطی شد ، و گفتند سه شنبه تعطیل رسمیه و چهارشنبه دوباره برای آزمایش بیاید .


 این طفلکا کلی استرس کشیدند که نکنه چهارشنبه به بن بست جدیدی بربخورن و  همه چی برای


 پنجشنبه بهم بخوره . 


خانواده ی گل مهرناز هم نهایتا" اعلام کردند که تصمیم گرفتند مراسم تو خونه ی خودشون انجام بشه و


 من کلی ذوق کردم چون خونه شون تو کرج، یه خونه ی بزرگ با صفاست که فقط باغچه و استخرش


 کلی باحاااله .


کیک رو قنادی ناتلی تهران پارس سفارش دادیم و کلی هم خواهش کردیم که اگر زنگ زدیم کنسل


 کردیم بدونید جریان از چه قراره ، میندازیم برای ماه آینده . 


برای سورپرایزعروس و داماد،یه اتاق تو هتل اسپیناس رزرو کردیم  و ته دلمون از ذوق، قند آب میشد . 


از قبل هم با خانواده ی مهرناز دست به یکی کردیم که یه ساک کوچولو از لوازم شخصیشون آماده کنند


 و بذارن تو صنوق ماشین .

 

خلاصه روز چهارشنبه فرارسید و همه منتظر خبر بودیم .


 بالاخره عروس و داماد خبردادند که همه چیز خوبه و برگه ی معرفی برای عقد تو دستشونه .


پنجشنبه صبح  ، همه تو تهران و کرج آرایشگاه بودند .


 من عاااشق تکنولوژی هستم ، یکی از دوستان باقالی که عکاس حرفه اییه لحظه به لحظه از مهرداد


 عکس میگرفت و تو گروه می فرستاد ..


  بالاخره، از تهران راس ساعت سه ، همراه با کیک خوشگل حرکت کردیم . 


جشن شامل ، خانواده درجه یک ما و مهرناز جون اینا  بودیم که تقریبا" سی نفر شدیم به اضافه ی یک


 نفر خاله ی عروس و یک نفر خاله ی داماد .


مراسم ساعت شش شروع شد و این دوتا عزیز دلمون در میون دعاهاااای فراوان خانواده و اشک هایی


 که حاکی از احساست شدیدمون بود و البته جای خالی پدر بزرگوار مهرنازجون ، پیوند قلبیشون رو ثبت


 رسمی کردند . 



من تاحالا ندیده بودم مهمون و میزبان یک جشن ، تقاضای دو بار کیک خوردن بدن ، اما کیک به قدری


 خوشمزه بود که همه برای بار دوم هم نوش جان کردند 


تاریک که شد رفتیم تو اون حیاط با صفای خونه  ، برادرهای گل مهرناز مراسم فشفه هوا کنی ترتیب


 داده بودن که خدایی من شبیهش رو فقط تو فیلمای خارجی دیده بودم حتی وقتی بمناسبت های ملی


 هم دور و بر برج میلاد فشفشه میزنند به این زیبایی نبود .


نیم ساعت بعد ، رفتیم رستوران روما و جاتون خالی شام خوشمزه ای خوردیم ،

 

بعد از شام ، جلوی در رستوران  همه خداحافظی کردیم .


 مهرداد به مهرناز گفت : میای بریم یه دور دوتایی بزنیم؟


 مهرناز هم باهمه ی خستگیش  قبول کرد ولی میبینه کم کم دارن به سمت تهران میان و شروع میکنه


 به غر زدن که ، مهرداد من خسته م کجا میریم ، چه خبره ...مهرداد هم که نمیتونست سوپرایز رو خراب کنه 


 فکر کنم یکمی دیر تر میرسیدن به در هتل ، حسابی گیس های همو می کندند 


سرتونو درد نیارم باقالیا سنگ تموم گذاشته بودن از تو آسانسور شمع و گلبرگ ریخته بودند تا همه جای اتاق ..



 عروس و دامادمون رو با اشک شوق و آرزوهای بیشمار فراوون برای خوشبختیشون رها کردیم و متفرق شدیم . 


جالب اینجاست که من و مهردخت ، مینا و تینا(خواهر مهرناز) رو با خودمون بردیم خونه مون .


نصفه شب چهار تایی میگفتیم و می خندیدیم و رو یه تخت ، تنگ بغل هم عکسای یادگاری میگرفتیم .

 

فردا  همگی ، ناهار عازم باشگاه اداره بودیم که عروس و داماد زنگ زدند و گفتند مارو جا نذارید .


 همه با هم  ناهار خوردیم و بعد منزل مامان اینا چرت کوتاهی زدیم و همراه خانواده هامون و باقالی


 های نازنین رفتیم پارک ارم ، کمی بازی کردیم و به تماشای سیرک آفتاب نشستیم . 


آخر شب خداحافظی مهرناز و مهرداد دیدنی بود ، حیف که مهرداد ساعت شش صبح به عسلویه پرواز داشت . 


خدا نگهدارت برادر نازنین من که هفت سال اول عمرت رو، من مامان کوچولوت بودم و شب پیوندت با


 بهترین دختر دنیا ، مهرناز عزیزمون ، یکی از بهترین شب های عمرم بود .



خیلی ناراحت شدم که صورت ماهشون رو پوشوندم ولی واقعا دلم نیومد لبخند زیباشونو هم خدشه دارکنم .


برای همه ی آدم های خوب دنیا، آرزوی عشقی بجا و عاری از هر رنگ و نیرنگی دارم . 


من که میدونم ناشناختنی همه چیز رو جفت آفریده ، پس ازش میخوام تجربه ی ناب عاشقی رو نصیب


 همه ی مخلوقاتش کنه ...



تنهایی راه رفتن اصلا" سخت نیست ولی 


وقتی همه ی راه رو با هم رفتیم ، 


تنهایی برگشتن خیلی سخته 



میدونید خیلی دوستتون دارم؟؟


نظرات 61 + ارسال نظر
فریدا دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 02:22 ب.ظ

سلام مهربانو جان
چه زوج زیبایی
چه عکس چشم نوازی حس خوب و آرامش رو از عکسها هم میشه لمس کرد
من از این عکسها آرامش و خیال راحت بهم منتقل شد
مثل نفس عمیق
هزاران بار تبریک
از ته قلبم برای خوشبختیشون دعا میکنم
انشالله لحظه به لحظه زندگیشون عشق باشه و شادی


با خوندنش اشکهام سر خورد
یاد خودم افتادم
نمیدونم چرا اما همش حس میکنم اتفاقی که برای مهرداد و مهرناز عزیز افتاد برای من تکرار میشه
زندگیم روال عادی خودشو داره از اون روزهای دلتنگی و بحران دراومدم
اما حاضر به آشنایی با هیچ کس نیستم
به شدت مقاومت میکنم
بعد هفت ماه
همچنان منتظرم
کاش خدا راه درست رو بهم نشون بده
برام دعا کنید مهربانو جان

سلام فریدای عزیزم
هنوز هم اولین روزی که با تو و دل پر غصه ت اشنا شدم یادمه ... تو صف پمپ بنزین بودم و یه لحظه از فکرت بیرون نمی اومدم ..
خاز خدا برات ارامش و خوشبختی واقعی خواستم امیدوارم روی منو زمین نزنه
این پیله ای که دور خودت تنیدی خوب نیست میترسم عادت به تنهایی کنی و زمان رو از دست بدی
باور کن اتفاق که بخواد بیفته می افته .. داستان آرش و سیما رو که یادته ؟؟
دوستت دارم عزیزم

خانم خاموش دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام عزیزم
خیلی ن.شته ات نازبود، با اینکه خیلی خوشحال کننده بود، اشکم در آمد.
مبارکشون باشه. ایشالا به پای هم پیر شن. همه بهترینها نصیبشون شه.
:بغل:

سلام قربونت
ممنون از محبتت مهربون دل نازززک
خدا برای تو هم بهترین ها رو بخواد

نسرین دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 12:47 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

هوراااااا
معلومه خیلی کیکه خوشمزه است. خیلی هم شیکه.
عجب سورپرایزی!
چه قشنگ که آسانسور و راهو شمع و گل گذاشتن... هیچی جای دوستان خوب رو نمی گیره.

در مورد من یکی دیگه اصلن ناراحت نباش چون از طعم خوش عشق بی نسیب نبودم. همون ما را بس نازنین.
ولی برای تمام جوونا منهم آرزو می کنم که عشق رو تجربه کنند.

نوشته ات رو باید ویرایش کنی عزیزم خطوطش از هم جدا افتاده و هی وسط هر هر سطر قطع شده.


قربونت برم تو چشمای مهربون و قاطع و در عین حال عاشقی داری نسرین جونم تا حالا بهت نگفته بودم؟؟
عزیزم این بلاگ اسکای همه چیش خوبه ولی نمیدونم چرا نوشته هام رو اونطور که میخوام نمایش نمیده یا تو هم تو همه یا زیادی فاصله دارررره
الهی عروسی بچه هامون

یکی مثل مهردخت دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 10:40 ق.ظ

به مهردخت بگین خیلی خوشبخته که یه زندگی اینطوری داره.بگین داشته هایی رو خدا بش داده که حسرت زندگی خیلی هاس.بگین خوش بحالش...خوش بحالش...

عززززیزم
چقدر خوشحالم که تو خواننده ی منی .
کاش برات مقدور بود بیشتر ارتباط داشتیم و از خودت برام می گفتی عزیزم

کایری دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 09:46 ق.ظ ::http://martan1342.blogfa.com

سلام. مطلب این پست نخواندم . باید خواندنی باشه.... حتما میام میخونم.

سلام
مرررسی عزیزم

samira دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 09:12 ق.ظ

چ عروس ساده ای و چ با صفا

آرره سمیرا جون خیلی عااالی بود

samira دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 09:10 ق.ظ

مبارک باشه بسلامتی خوشبخت بشن
عروس الان تنها موند تهران؟ داماد رفت عسلویه
مگه میشه مگه داریم

ممنون عزیز دلم .
آررره بابا هم میشه هم داریم طفلکا ...

نادی دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام
صبحگاه که می آید تو می آیی همنشین
تمام لحظه های من می گیرد رنگ طلوع
باز بر من تابیدی تا بگیرم مت جانی تازه...

مهربانوی عزیزم پیوند این دو عزیز مبارک باشد و عشق افتابی تا دور دست ها یاد آور خاطرات باشد♧♧♧♧
دل مهربان تو همواره شد بووووس

سلام نازنین همزاد من
قربون صفا و پاکی قلبت که واژه ها رو رنگ عشق میزنی و می نویسی
برای عزیزان دیگه مون باشه عزیزم

الهام دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 08:58 ق.ظ

تبریک فراوام مهربانوی عزیز
برای بردار گل و همسر دوست داشتنی اش بهترین آرزو ها رو از خدا دارم
بوس

مرررسی الهام جانم . محبت داری برای عزیزانت باشه الهی

شیوا دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 08:31 ق.ظ

سلام مهربانو جون مبارک باشه ایشالا دنیا دنیا خوشبختی در انتظارشون باشه

سلااام
مرررسی شیوا جونم .. تو کی عروس میشی خانوم مهندس گلم ؟؟

آفتابگردان دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 08:26 ق.ظ

مهربانوی عزیز از ته دل برای برادر خوشتیپت وهمسر نازنینش ارزوی خوشبختی میکنم.خواهر شوهر مهربون.ایشالا قسمت دختر گلت بشه
بذار یه اعترافی هم بکنم وقتی از عشق گفتی وبعدش که گفتی پنجشنبه پیوند رسمی... منتظر بودم بگی من ونفس!!!

آفتابگردان نازنین و گلم مرررسی قربون این دل مهربونت برم
خدا برات بهترین قسمت ها رو نصیب کنه نازنینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد