دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"گاهی متفاوت باش"

کیوان و نسرین تقریبا" هرسال تولد ش رو جشن گرفته بودند . 


نازنین  خواهر کیوان هم تقریبا" هر سال شرکت داشت ، هرچند خیلی هم  از جشن هاشون خوشش  نمی اومد ولی به هرحال عمه ی سام بود و نمیشد بدون دلیل موجه تولد برادر زاده رو شرکت نکنه  . 


دلیل اینکه تو مهمونی های کیوان اینا بهش  خوش نمیگذشت ،  این بود  که از بیشتر دوستانی که باهاشون رفت و امد دارند خوشش نمی اومد . 


با وجودی که اون ها خودشون پدرو مادر معقولیند،  اما دوستاشون معمولا" بی برنامه هستند ، ساعت درستی برای رفت و امد انتخاب نمیکنند . شوخی های سبک میکنند و قهقهه های وحشتناک میزدند . اصلا"  تو ،  تولد بچه چرا باید اینهمه مهمون بزرگسال دعوت می شدند ؟؟


اما امسال کار و بار کیوان خوب پیش نرفت ، و نزدیک تولد سام ، نمیتونستند برای گرفتن جشن برنامه ریزی کنند .


هفته ی قبل از تولد سام ،  نازنین از  سام پرسیده بود برای هدیه تولدش چی دوست داره و سام  ساعت خواسته بود . 


همون روز با هم به نمایندگی رفتند و سام ساعت  زیبایی که پسندیده بود رو به عمه نازنین نشون داد و نازنین هم با خوشنودی زیاد براش هدیه خرید . 


واقعیت این بود که سام ، یه مردونگی و بزرگ منشی خاصی تو رفتارهاش داره  و با وجود سن کمش ، همه به فهم و شعور این پسر بچه ی گل آفرین میگن .


به هر حال ، یک روز قبل از تولد  ، نازنین به نسرین تلفن کرد و ازش پرسید برنامه تون برای سام چیه ؟ 


نسرین افسرده و کلافه به نازنین گفت : نمیدونم بخدا چکار کنم ، اگر برای این بچه تولد نگیرم خیلی تو روحیه ش اثر میداره . توانایی جشن گرفتن هم ندارم .. موندم چکار کنم .


نازنین گفت : تولد نگرفتن ، یعنی جشن های همیشگی رو نگیرید هیچ ربطی به روحیه ش نداره ،  ولی اینکه ادم تولد بچه ش رو اصلا" به روی خودش نیاره باعث میشه تو روحیه ش اثر منفی بذاره . 


نسرین گفت : خوب تو میگی چکار کنم بالاخره اگه بخوام به روم بیارم باید جشن بگیرم . 

نسرین گفت : فکر میکنی یه جشن ساده با همون مهمونای همیشگیتون در حد سی نفر چقدر هزینه داره . 

نسرین گفت : حداقل پونصد تومن که اصلا" کار درستی نیست ، تو این موقعیت . 

نازنین گفت : فکر میکنی بتونی دویست تومن هزینه کنی ؟

نسرین جواب داد : دویست رو اررره .ولی واقعا با این مبلغ چکار میتونم انجام بدم ؟ 


نازنین گفت : این پول رو بذار تو کیفت و فردا صبح که سام از خواب بیدار شد ببوسش و تولدش رو تبریک بگو ، براش خاطره ی به دنیا اومدنش رو تعریف کن و  یادآوری کن که چقدر از داشتنش خوشحال هستید .


بعد بگو امسال یه تولد خیلی مخصوص داری و اونم اینه که شهر بازی میبریش و میتونه یعالمه وسایل بازی سوار شه . 

نازنین گفت : تا حالا به طبقه ی وسایل بازی پاساژ کوروش رفتین ؟ 


نسرین گفت : نه ،  همیشه تیراژه بردمش .


نازنین گفت : خوب این بار یه جای جدید  ببرش ، بهش بگو که میتونی دو یا سه بار بستنی و دسر بخوری و ناهار هر چیزی که دوست داری میتونی سفارش بدی . 


ازش یعالمه عکس بنداز و روز تولدش رو پر از خاطره های قشنگ کن . تازه شب که دیگه انتظار نداره بیارش منزل پدر بزرگ و ما هم براش یه کیک میخریم و میتونه شمع فوت کنه که جشن  تولدش تکمیل بشه . میخوای حداقل دوبرابر هزینه کنی بدی دوستای همیشگیتون بیان و بریزن و برن ، این بچه هم ازتنها قسمت تولد که فقط کیک و شمع فوت کردنه لذت ببره ؟


نسرین یکعالمه خوشحال شد و اصلا" لحن افسرده و غمگینش تغییر کرد . گفت : میخواستیم ازش عذر خواهی کنیم و بگیم نمیتونیم برات جشن بگیرم و قول بدیم که سال آینده مهمونی مفصلی بگیریم .


نازنین تاکید کرد که : اولا" قول یکسال آینده رو به هیچ عنوان ندید ، به هزار و یک دلیل که ان شالله خوب هستند ، ممکنه سال دیگه نتونید چنین کاری انجام بدید . درضمن بچه ها رو درگیر مسایل مالیتون نکنید . 


شنیدن این موضوعات مثل پول نداریم و نمی تونیم،  برای بچه ها تو این سن کم ، موجب نگرانی و استرسشون میشه .. از نظر اون ها پدر و مادر همه کاری ازشون برمیاد و قهرمان زندگیشون هستند ، با این حرف ، اون بت رو می شکنید و بچه نگران میشه که یه موضوعی هست که پدرم از پسش برنمیاد . 


بچه ها به اندازه ی کافی باهوش هستند ، مخصوصا که سام مشخصه خیلی مسایل رو بیشتر از سنش درک میکنه ، پس مطمئن باش تغییرات مالی و رفتارهای شما رو درک میکنه ، لطفا چیز بیشتری رو دوش نحیفش نذارید . 


فردا شب در خانه ی پدر بزرگ و مادر بزرگ ، سام، شمع کیک زیباو کوچولوش رو فوت میکرد ، شادی تو چشمهاش موج میزد و به نازنین گفت : 


 عمه جون امسال بهترین جشن تولد رو داشتم 


**********


میشه با حداقل ها هم خوشبخت و شاد بود .. میشه متفاوت بود . 

دوستتون دارم دوستان عزیزم 


********

در غم از دست دادن جمعی از هم نوعان عزیزمون هستیم و با بازماندگان مسافران سرزمین وحی ، شریکیم و از خالق ناشناختنی ، صبوری و طاقت برای دل های سوخته شون ، آرزو داریم . 





نظرات 26 + ارسال نظر
فرنوش شنبه 9 آبان 1394 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خوبید؟
دختر گلتون چطوره؟
خدا رو شکر که نظرات غیرفعال نیست. واقعیتش الان چندماهه که پست های شما برای من 30-40 روز دیرتر لود میشه. یعنی از زمانی که شما پست ها رو میگذارید برای من تقریباً یکماه یا بیشتر از اون قابل نمایش هست. نمیدونم مشکل از کجاست!!!!
به خاطر همینم هر وقت خواستم برای پستی نظر بگذارم دیگه قسمت نظرات غیرفعال شده بوده.
الان خوشحال شدم که نظرات فعاله

سلام فرننوش عزیزم .
فدات شم هر دو خوبیم خانومی .
جدی میگی؟؟ همچین مشکلی تاحالا بگوشم نخورده بود . کاش مشکل برطرف بشه و بتونیم هم زمان با هم باشیم .. الان این پستی هم که کامنت گذاشتی قدیمی شده . البته من هیچوقت کامنت پست های قبل رو غیر فعال نمی کنم شاید سیستم خودش انجام میده

نسرین یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 01:02 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

صبح هاتون تا ساعت دوازده ظهر می تونی راحت بهم بزنگی.
شبا هم از ساعت دوازده به بعد‌

الآن اختلاف ساعتامون شده هفت ساعت و نیم.

منم دلم برات تنگ شده نازنین

آخ جون میزنم عزیزم

مژگان شنبه 18 مهر 1394 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام بر مهربانوی گرامی
چه راهکار جالبی عمه نازنین ارائه کردن.عالی بود.
حتما در مودر تولد امسال پسرم این راهکار رو درنظر میگیرم. جدا به بچه اینطوری بیشتر خوش میگذره.
مثل همیشه پستهاتون مفیدهست.
سپاس.

سلام مژی جانم .
قربون پسر خوشگلت ، ما میخوایم به دنیا اومدن بچه مونو جشن بگیریم اما ناخواسته قاطی مسایل دیگه میشیم .. بریز و بپاش و جمع کردن چارتا ادم بزرگ و ریخت و پاش و ...
ان شالله که این تصمصم رو عملی میکنی و خیلی هم از نتیجه ش راضی میشی

نسرین جمعه 17 مهر 1394 ساعت 11:28 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

وقتی که تو نیستی، یه چیزی کمه که هیچی جاشو نمی گیره... خو کجایی نامرررررررررد؟


امروز نفس مسافرت بود ، من فکر میکردم طرفای ظهر میرسه اینجا .. همین که دستم رفت سمت تلفن شماره ت رو بگیرم ، زنگ زد گفت من اومدم درو باز کن
نشد زنگ بزنم بهت ، دلم برای صدات یه دره شده یکی دو شب قبل داشتم اماده میشدم بخوابم یاد اون شبایی که منتظر میشدم تا تو بیدار شی با واتس اپ با هم گپ بزنیم بعد من بخوابم ، افادم .
نسرین جون الان که ساعت ها تغییر کرده تو به ساعت ما که طرفای بعد از ظهره ، چه ساعتی باید بخوابی ببینم من میرسم خونه کی میشه حرف بزنیم . یا صبحا من ساعت ششو نیم میرم بیرون اون موقع تو بیداری دیگه؟؟

تکتم جمعه 17 مهر 1394 ساعت 08:42 ب.ظ

وااای چقدر خوب...
چقد خوشحالی اون بچه لذت بخش تر شده.واقعا مرسی از عمه مهربونش...
عمه اش مثل تو میمونه مهربانو جونم.با دیدگاهی خیلی خوب وواقع نگر

فدات شم تکتم نازنینم .. مهررربوون

خلیل جمعه 17 مهر 1394 ساعت 07:31 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام

چه راهمایی خوبی.

سلام دوست عزیز

safa جمعه 17 مهر 1394 ساعت 11:16 ق.ظ http://mano-tanhae-va-omid

سلام مهربانو جون کاش همه پدر و مادرها به چنین تصمیمی میرسیدن و تو این شرایط سخت بریز و بپاشهای بیخود رو کنار میذاشتن

سلام عزیزم
منم همین عقیده رو دارم ، تبلیغ و رواج این رفتار خیلی مهمه

غریبه پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 01:10 ب.ظ

کاشک همه چیز را آدم آسان بگیرد
اگه همه آسان می گرفتیم اینهمه اختلاف و نگرانی و ناراحتی توی زندگی ها پیدا نمی شد

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 02:38 ب.ظ http://1nicegirl8.blogsky.com/

بوس برای عمه جان سام

از طرف عمه سام به ماهی جان

خواننده خاموش سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام مهربانو خانم. بعد مدتها بلاخره شکر خدا سرپرستی یک کودک موسسه خیریه نیکوکاران وحدت رو قبول کردم. وقتی خانم آقایی پرسید معرفت گفتم وبلاگ مهربانو و چقدر اون خانم از شما تعریف کردن و البته واقعا اجر معنوی کار شما بی پایان است...
بعد از اینکه تلفن رو قطع کردم گفتم حتما ازتون تشکر کنم به خاطر معرفی این موسسه . خدا بهترین ها رو در زندگیتان به شما و خانوادتان عطا کند

سلام دوست عزیزم . مبارک با�

سیمین سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 11:16 ق.ظ http://ariakhan.persianblog.ir

آفرین مهربانوی گلم که اینقدر دیدت بازه.

مجید شفیعی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 07:39 ق.ظ

سلام

عادت به بدی نکنیم و متفاوت باشیم

:)

@}-----

سلام دوست گل من

یاس ایرانی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 01:19 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز....

استفاده بردم از این پست خوبت.... ان شاالله آینده ازش استفاده کنم!!!
شاد و سلامت باشین.....

سلام یاس نازنینم
قربون تو عزیزم ان شالله همیشه شادی باشه

علی امین زاده دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

فست فود چنگیز خان با تخفیف ویژه، اختصاصاً برای شما 24 ساعته باز هستیم
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1496
ready up و منتظر حضور سبزتان

خدمت میرسم ... لطفا یه استیک اساسی با سس مغولی

بانو سین دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 03:00 ب.ظ http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

واقعا به بچه ها بیشتز اینجوری خوش میگذره باریکلا به این عمه مهربون

قربون تو عزیزم

مینو دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 02:24 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

چه کار خوبی کرده این عمه نازنین

سانیا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 10:00 ق.ظ http://saniavaravayat.blogsky.com

بچه ها باهوشند و همه چیز رو حس میکنند این خیلی سخته ...
گاهی به پسرم حرفی میزنم بعد میبینم از خود منم بهتر درک کرده ماجرا و ...
اینجاهاست که میفهممم گول زدن فایده نداره قدرت تحلیل و درکش از منم بالاترر هست

خیلی هم باهوشند .
خدا برات نگهش داره عزیزم ببوسش

peepbo یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 11:54 ب.ظ

سلام
فکر کردم شاید شما احتمالا اون عمه خوبه باشید و سام هم آرتین خان باشه گفتم تبریک بگم...خدا برای پدر و مادر و عمه جانش حفظش کنه ان شالله که در سلامت کامل و با عمری طولانی شاد و خوشبخت و موفق باشه

سلام عزیزم

ثربون محبت دوست عزیزم .. از دست شما خواننده های باهوش ادم نمیدونه چیکار کنه

shadi یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 11:39 ب.ظ

in ammeh doost dashtanee ma meeshnaseem?

سهیلا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 10:50 ب.ظ

چه عمه مهربونی

عشق جانان یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 10:15 ق.ظ

سلام

بازم عمه

شیوا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام مهربانو جون
تولد آقای سام کوچک مبارک باشه
واقعیتش اینه که کلا حرفی واسه گفتن در مورد پستت ندارم اومدم فقط سلام کنم

سلام عزیز دلم ممنونتم

یاسی یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 08:18 ق.ظ

سلام. واقعا آموزنده بود،شادباشی مهربانو

سلام یاسی جونم ممنونتم عزیزم

علی امین زاده یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 07:31 ق.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

تجربه ی من از سر و کله زدن با بچه ها این رو به من یاد داده که اونها بسیار باهوش هستند. اگر گاهی فکر می کنیم از اونها زرنگ تریم به دلیلی اینه که اونها بیش از حد به ما اعتماد می کنن و ما با کمال وقاحت از این اعتماد سو استفاده می کنیم و فکر می کنیم خیلی باهوشیم.

دوست عزیز با نظر شما موافقم که بچه ها بسیار باهوشند و به ما بزرگترها اعتماد فوق العاده دارند . اما ارتباط اون رو با پست خودم متوجه نشدم ، منظورتون از اینکه ما با وقاحت از اعتمادشون سو استفاده میکنیم و موضوع نوشته های من چیه؟
ایا راهکار نازنین سود استفاده از اعتماد بچه هاست یا دوست داشتید بعنوان درد دل چنین کامنتی بنویسید؟

الف کاف یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 03:01 ق.ظ http://alefkaf1984.blogsky.com/

ممنون که بهم سر زدی ... هر وقت به تابلوی زیبایی که پری دریاییت برامون کشیده نگاه میکنم انرژِ میگیرم همیشه شاد و سر بلند باشن ...نوشتن رمان رو هم جدی بگیر قلم توانایی داری

ممنون دوست نازنین من . خیلی خیلی محبت داری .. سلام مبسوط ما رو برسون

نسرین یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 02:17 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

حالا چرا اسمشو نسرین گذاشتی؟! نسرینا که همشون خوب آدمایی ان جون عمه شون

بچه ها با بچه ها همیشه بیشتر لذت می برند.


بانوی مهر
خانم چشم قشنگه

گفتم که مامان سام خیلی گلو مهربونه شاید برای همین اسمشو نسرین گذاشتم .. شاید که نه .. حتما خیلی خیلی دلم برات تنگه خانوم چشم قشنگه ی من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد