دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"داستان خواب و تابلوی تابستانه "

عالم خواب ، عالم عجیبیه ..گاهی خوابی که دیدم و یادم مونده ، باعث میشه قسمت زیادی از فردا رو بهش فکر کنم . 

مثل خوابی که چند شب پیش دیدم .. 


چندتا از خانوم های اداره مون باردار هستند ، یکی از اونها سه چهارسالی میشه که همکارمون شده ، تو یه طبقه کار میکنیم ، ولی نوع کارمون طوریه که اصلا" هیچ مراوده ی کاری باهم نداریم . 


اما تو راهروها یا دستشویی زیاد میدیدمش .. دختر آروم و نازیه. وقتی با هم برخورد می کردیم سرمون رو به نشونه ی سلام تکون می دادیم ، شاید یه صدای کوچولویی هم مثل سلام ازمون در می اومد .  ولی از وقتی شکمش برجسته و باداریش مشخص تر شده بود ، به هم لبخندای ملیح می زدیم و من حالشو می پرسیدم و بهش سفارش میکردم " مواظب خودت باش "


چند شب پیش خواب دیدم که همین مامان کوچولو تو اداره دردش گرفته و تا خواستن آمبولانس خبر کنند ، دیر شد و خانوم های با تجربه مشغول به دنیا آوردن بچه شدن .


 من می خواستم خودم رو به همونجایی که زایمان اتفاق می افتاد برسونم ولی دیدم خودم خونریزی شدیدی کردم و هرجا قدم میذارم از خودم رد خون بجا میارم ، یهو احساس کردم دارم ضعف میکنم ، برقای اداره هم رفته بود و همه جا با یه نور ضعیف و طبیعی روشن شده بود . 


یه نفر بهم گفت تو بشین گوشه ی دیوار تا برم برات کمکم بیارم ، من نشسته م ولی گاهی که اون در باز و بسته میشد ، می دیدم دوست جوونم داره زایمان میکنه و بچه با صدای بلندی گریه کرد . انگار خوشحال شدم و خودم از حال رفتم . 


تو خواب فهمیده بودم دارم خواب میبینم و به خودم میگفتم : بیدار شو اینا همه ش خوابه . 

از جا بلند شدم و رفتم اداره .


نزدیک ظهر بود که دوستمو دیدم ، داشتم با دست خشک کن ، دستامو خشک میکردم و تو فکر بودم که خوابمو بهش بگم یا نه .. نکنه بترسه که واقعا تو اداره زایمان کنه .

سرمو برگردوندم و گفتم : راستی من خواب زایمان تو رو دیدم .

با ناباوری و خنده گفت : جدی میگی؟ چی بود؟ 

براش تعریف کردم و هر دو گفتیم خیر باشه . 

بهم گفت: پزشکم سرسختانه معتقده زایمان طبیعیه ، شما تجربه ندارید به من بگید؟؟


همین یه جمله کافی بود تا غرق گذشته ها بشم .

 وقتی به خودم اومدم دیدم هر دو داریم گریه میکنیم . با شکم گوگولیش اومد جلو و بغلم کرد و گفت : چه ماجرااایی ، چقدر با احساس تعریف کردی ، چه عشقی تو وجودت جاریه ..


با هم خئندیدیم و اشکامونو پاک کردیم .. گفتم : بیا بهت عکساشو نشون بدم فسقل خانوم نارس منو ببین . 

با دیدن هر عکسش ذوق میکرد و می گفت باور نمیکنم اون کوچولوی نحیف الان همچین دختری شده باشه . 

گفتم : همه ی روزهای بچگیشو بو بکش و تو حافظه ی ریه هات ثبتشون کن چون انقدر زود می گذره که حد نداره . فقط به خودت میای و میبینی تشنه ی عطر بچگی هاشی . 


حالا واقعا" من بیکار چرا باید همون چارساعت خوابی که میکنم رو اختصاص بدم به زایمان همکاران یا ماشین خریدن برادر یکی از آقایون که شاید تو شیش ماه گذشته دو بار هم با هم رو به رو نشدیم ، خدا داند .


*************

نمیدونم براتون گفته بودم که مهردخت تقریبا" یکماه و نیم از تابستون رو هفته ای یک روز به مدرسه رفت ، یا نه .

تو اون مدت درس فتو شاپ رو اموزش دیدند و کلاس طراحی داشتند که شامل شروع و انجام یکی از تابلو های نمایشگاه سال آینده بود .


عاقا ، کل اون مدت تا دیشب که تابلو برای نشون دادن به آموزگار و تایید گرفتن آماده شد ، من عینه مرغ حق گفتم : مهرررردخت تابلوت رو کار کن و گفت : چششششم .


 ولی انقدر با ناز و عشوه کار کرد که نصف موهای من سفید شد 


امروز قراربود  به سمپوزیوم بین المللی مجسمه سازی تهران در برج میلاد می رفتند ، اما قبل از اون باید کارها رو تحویل  می دادند .

نصفه های شب بود که بالاخره بغلم خزید و گفت : "مامان تموم شد "

انگار خودش خیلی از نتیجه ی کار راضی بود چون بهم گفت : عکسشو نشون بدم ؟؟ منم خواب و بیدار گفتم : ببینم ؟؟

خیلی خوشگل شده بود ، بغلش کردم و گفتم : بیا بچه ی پروی من ، بیا یه دوساعت بخواب .. الان باید بری مدرسه 


 خلاصه مهردخت خانوم ساعت شش و نیم صبح امروز، کیف آرشیو A1به دست و البته با نیش باااز به سمت مدرسه تشریف بردند .


 خوشبختانه تابلوش بهترین کار کلاس شناخته شد ، البته  کمی اصلاحات مونده که با راهنمایی معلمش باید انجام بده و بفرستیم برای قاب کردن . با این خبر دوباره موهام مشکی شد 


ازجمله اصلاحات ، همون گل خمیری که بالای گوش  سمت راست  میبینید ، سایه خورده و باید همه ی کار مثل اون سایه بخوره ..


 ضمن اینکه ممکنه حاج خانوم در عکس ، کمی شونه هاشون لخت تر از حد معمول به نظر بیاد که اگر معلم دستور داد باید با پارچه حریر شفاف،  کمی شونه ها رو بپوشونیم ، و صد البته من معتقدم در اون صورت کار خیلی تو چشم تر و بقول معروف  س ک سی تر میشه .


 نمیدونم دیگه چه شود . قول میدم بعد از قاب شدن بازم براتون عکسشو بذارم .


یه چیز جالب  درمورد کارهای هنری هست ،  اونم اینه که مرتب پیش خودت میگی : این نصیب کی میشه ؟ کدوم دیوار با آویختن این تابلو زیبا میشه ؟

شاید یه سالن آرایشگاه زنونه ، یا سالن مراقبت از پوست و زیبایی ... شایدم اتاق خواب یه دختر خانوم ؟؟ کی میدونه ؟؟

*********

دوستتون دارم


نظرات 39 + ارسال نظر
فرنوش شنبه 16 آبان 1394 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام عزیزم.
خیلی خیلی خوشگل شده.
دست دختر گلمون هم درد نکنه که این همه با ظرافت و دقت و زحمت این کار رو تموم کرده. از طرف منم بهش تبریک بگید.

سلام فرنوش جانم . ممنونم عزیز دلم . چشششم مهربون

سیمین پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 10:22 ق.ظ http://ariakhan.persianblog.ir

آفرین بر مهربانو که چنین عزیزی رو تربیت کرده.
آفرین مهردخت جان بهت افتخار می کنیم.

ممنون سیمین نازنین

صفا سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 03:50 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid

تبریک به مهردخت عزیز... احساست رو خوب درک میکنم چه لذتی داره دیدن بزرگ شدن بچه هامون و تلاششون برای رسیدن به هدفهاشون انشائاله هر روز شاهد موفقیتهای بیشترش باشی .

مرررسی عزیزم . خدا همه شونو نگه داره

سمانه دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 02:44 ب.ظ http://vaniajoonam1389.niniweblog.com

وااای مهربانو دختری گل کاشته... مرحبا مرحبا دستش درد نکنه...
من که کلی تو ذوقم مدام نگاش می کنم.. اسم تخصصی این نوع کار چیه؟؟؟

عززززیزم مرررسی
اسمش نقاشی ترکیبیه مربوط به درس طراحی

خورشید یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز
میگم این اثر هنری کشش عجیبی دهره. چند بار اومدم نگاه کردم و رفتم
من از قبل پیش دکتر حافظی میرفتم. قبل از اینکه بیان این مطب جدیدشون پایینتر از تخت طاووس. البته حدود یک سال و نیم میشه که نتونستم برم چکاپ. ان شالله یکی دو ماه آینده میرم. شما از ایمپلنت دندونتون راضی بودین؟

مجید شفیعی یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 10:04 ق.ظ

ممنونتم

خوش برگشته

تنهادرغربت شنبه 25 مهر 1394 ساعت 06:56 ب.ظ

ماشالا به این دختر هنرمند خدا حفظش کنه
از قول من ببوسش

قربونت برم عزیز دلم ممنونتم

مامان دو گل ناز شنبه 25 مهر 1394 ساعت 11:51 ق.ظ

سلام مهربانوی نازنین.
دنبال یه موسسه خیریه بودم که نذرم را ادا کنم.یاد شما و اون موسسه ای افتادم که همیشه در موردش برامون حرف میزدید.لطف میکنید ادرس و تلفن موسسه را برام بزارید.

سلام عزیزم قبول باشه محبت داری
http://nikokaranvahdat.com/
اینم ادرس و تلفن
تهران - منطقه 8 -میدان. نبوت (هفت حوض) - کوچه. سجاد - پلاک. 6 - ط. اول - واحد 3 (تلفن: 77490718 ، 77490454-77492429-09104567018
با خانم آقایی صحبت کن و بگو با من دوست هستی همه جور راهنمایی برات انجام میده

مجید شفیعی شنبه 25 مهر 1394 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام نازنین

خوبی

تو کل این پستت یه والد نگران دیدم و دیدم و دیدم. یه خورده کودکی نیاز داره مهربانو... شاید آب بازی تو دریا ... شاید یه فرار کوچولو. شاید یه شیطونی ریز


مراقب مهربانو کوچولو باش مهربانو

چقد این حرف غلطه

امیدوارم مهربانو کوچولو در بره از دستت مهربانو

مجید جان سلام به روی ماااهت
تو غیبگویی پسر؟؟ مهربانو کوچولو فرار کرد رفت ، اتیه همدست خوب و مهربون هم داشت که کلی کمکش کرد .. تو بارون دویدند ، ستاره ها رو شمردند ، تاب بازی کردند و همچین تاب خوردند که پاشون به ستاره ها رسید و اتفاقا تازه برگشته .

بهمن شنبه 25 مهر 1394 ساعت 08:19 ق.ظ

سلام مهربانو خانم عزیز
روزتون بخیر و شادی .
هیچ یادم نمیره که حدود دو سال پیش ایمیلی دریافت کردم که دل نوشته ی قشنگی بود با ذکر منبع .
اومدم به سرچشمه و منبع اون نوشته و به خونه ی پر از مهر و محبت شما رسیدم .
خوندم و خوندم و کم کم وابسته شدم و شدم برادر کوچیکتون .
از اونا مهمتر شما و نسرین بانو و مانلی عزیز و نگین بانو و دوستان دیگه اونقدر بهم اعتماد کردین که شدم یه پایه ی خونه تون .و چه ویراژهائی که نزدیم اینجا ...
بعد اونقدر بهم روحیه دادین که برام وبلاگ ساختین و تشویقم کردین به نوشتن ...
حالا اومدم بهتون بگم دارم میرم !
درِ وبلاگمو بستم ...
تا کی ؟
خودمم نمیدونم .
فقط اومدم بخاطر همه ی محبتهات ازتون تشکر بکنم و بگم خداحافظ ...

عه .. سلام داداشم .. من آبجی مهربانو بودم چرا مهربانو خانم عزیز شدم ؟؟
کجا میری عزیز دل؟ خیر باشه الهی بذار بیام خونه ت ببینم چه خبره

سهیلا جمعه 24 مهر 1394 ساعت 05:13 ب.ظ http://rooz-2020.blogsky.com/

هرچی نیگاش میکنم بیتر لذت میبرم.
واقعا دست مریزاد به مهردخت جان و تبریک برای داشتن همچین مادری که شش دانگ حواسش به هنرمندش هست..اونم باسیاه و سفیدشدن موهاش...

قربونت برم سهیلای نازنین .. تو که مادر سه تا شیر مرد جوونی چه مادری کردی عزیزم ..
خدا سایه تو از سرشون کم نکنه

سوفی پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 04:50 ب.ظ

سلام بر بانوی مهر. فقط می تونم بگم فوق العاده ست. یک عالمه بوس و خسته نباشید به مادر دختر مهربون و کوشا!

سلام سوفی جانم . مرررسی عزیز دلم چه بهم چسبید این خسته نباشید

خورشید چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز.
ان شالله همیشه دختر گلتون شاد و سلامت باشین.
یه گپ و گفت نامربوط میخوام بگم برام جالب بود که به این اشاره کردین که حریر روی بدن برهنه باعث جذابیت و کشش بیشتری می شود. فکر می کنید فلسفه اختراع جوراب رنگ پا و یا جورابهای نازک چی بوده؟ اگر کسی توی این جمع دغدغه فلسفه حجاب زن رو از دیدگاه اسلام رو داشته باشه با همین صحبت سنجیده شما میتونه جواب خیلی از سوالهاش رو بگیره.
چون هر دو مریض دکتر حافظی هستیم و به واسطه ایشون با هم آشناییم به خودم اجازه دادم این کامنت رو بنویسم.

سلام خورشید زیبا و نازنین . ممنون از لطفت عزیزم تو و عزیزانت هم سالم و شاد باشید .
بقول خودت ما یه وجه مشترک داریم اونم دکتر دندانپزشک عزیزمونه ولی اگر نداشتیم هم حرف حسابت ، جواب نداره عزیزم .
میبوسمت عزیزم . راستی ادرس و تلفن دکتر حافظی رو خودم بهت دادم ؟ دیدی چه خانوم گل و کار بلدیه ؟

مژگان چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 11:29 ق.ظ

احسنت و هزاران آفرین به این دستهای هنرمندوصد البته خسته نباشید به دستان مادری که این هنرمند عزیز رو به تنهایی و صبورانه پرورش داده.
مادر عزیز خسته نباشید.

فدات مژی جااانم ، عزیز منی

مارال سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 04:54 ب.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

افرین به این دختر هنرمند واقعا لذت بردم.

ممنون عزیززززم

عسل سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 08:31 ق.ظ

سلام خیلی زیباست.فقط ارایشگرش خوب نبوده ابروهاش تا به تاست

سلام برمیداره

پونی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:58 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

زیبا مدرن و متفاوت بود این اثر هنری
الان به مادر یک هنرمند ششدانگ تبریک میگم و منتظر آفرینش های بیشتری از ایشون هستم

مررررسی پونی جان

لیلا مامان آنیسا دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 04:45 ب.ظ

آفرین به این دخملک هنرمند
ایشالا شاهدموفقیتهای بیشترش باشی مهربانوجان

مرررسی لیلا جان آنیسای گلمو ببوس

سمی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 04:28 ب.ظ http://gulus.persianblog.ir

مهربانو هر دفعه انقد شوکه میشم از بزرگ شدن دختر مون.اصلا باورم نمیشه مهردخت کوچولو میتونه از اینکارا بکنه.ماشالا هنرمنده عزیزم.خیلی تابلوش خوب و تمیز شده.بهش تبریک و خسته نباشید بگو حسابی

قربونت برم عزیز دلم محبت داری . چقدر خوبه شما رو سالهاست همراهمون دارم

ملیحه دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام مهربانوی مهربونم
خیلی قشنگه خیلی عالیه
خوشبحال شما و مهردخت عزیز با این همه استعداد
امیدوارم روز به زور موفقترو سربلندتر باشه.
به قول نسرین جون اون شونه سمت چپش دررفته؟
به خدا خیلی قشنگه ادم سیر نمیشه از دیدنش.
یه عالمه بوس.

سلام ملیحه ی عزیزم قربون محبتت .
خوب بابا بنده خدا شونه ش در رفته دیگه .. انقدر کله ش سنگین شده به شونه ش فشار اومده

قفل دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 01:16 ب.ظ http://ل

جونم دختر هنرمند...الهی سلامت باشید و شاد

فدااای تو گلم

مینو دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:50 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

غیر از کار زیبای مهردخت جان،این همدلی و همراهی مادر و دختر برای من خیلی زیباست.
مهربانو جان من همون آدرس قبلی هستم.شما هم خیلی وقته سر نمیزنی!

قربونت یرم مینو جان . تو هم یه مامان عاششقی برای همین این دل به دل دادنای ما رو با همه ی وجودت درک میکنی
مینوی عزیزم در این که من خیلی بی معرفتم که حرفی نیست.. ولی باور کن دوباره ساعت خواب شبانه روزم شده 4 ساعت
وگرنه خودت میدونی که چقدر دوستت دارم و برام عزیز و محترمی

خانم اردیبهشتی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:50 ق.ظ http://mayfamily.blogsky.com

سلام
چه کار بی نظیری. خیلی قشنگه. منم فکر می کنم با حریر سکسی تر بشه!!! یک بار دوستی می گفت یک دفعه که برای رفتن به مهمونی چادر سرکرده بوده که مثلا لباس مهمونیش و آرایشش تو چشم نباشه بیشتر مزاحمش شدند!! چرا واقعا؟!

سلام عزیزم .
محبت داری ... درمورد چادر پوشیدن خانوما مخصوصا با ارایش من چیزای عجیب غریبی از اقایون شنیدم انگار تحت این شرایط معنای خوبی نداره .
یه تن برهنه رو مجسم کن حالا یه حریر نازک بکش روش .. واقعا که اون حریر برهنگی رو در خفا میبره و زیبا تر میکنه .

غریبه دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام
خون علامت بطلان خواب است
خیلی وقت بود در مورد شاهکار های هنری عسلک چیزی ننوشته بودی
من یکی دیگه یادم رفته بود که دختر هنرمندی داری
فکر کنم به خاطر تعطیلات مدرسه بود ؟

سلام غریبه جان . والله منم همیشه همین فکر رو می کردم ولی به چند مرجع معتبر تعبیر خواب که مراجعه کردم دیدم اقسام مختلف داره .
اره خوب مسلما تو تابستون فشار کار کم بود هرچند که همین کار از تابستون شروع شد .
با دید ه ی محبت میبینی دوست من

علی امین زاده دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 08:06 ق.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

آن زایمان طبیعی من را به یاد سکانس آغازین فیلم music from another room انداخت که « Jude Law» در آن بازی می کرد. به نظر من بین فیلمهایی که تا الان دیده ام هیجان انگیز ترین بازتاب سینمایی از تولد یک نوزاد بود.

الان رفتم فیلمو سرچ کردم یعنی چی که ندیدمش؟؟
چقدرم این جود لای عزیز کم سن بوده
با تعریفی که کردی خیلی مشتاق دیدنش شدم

نسرین یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:09 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

هاااا... پس ایراد از فرستنده بیده

یاس ایرانی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 05:58 ب.ظ

چه طرح قشنگی.... احسنت به مهردخت جان.....
خواهر منم هنرمنده البته بیشتر برا خودش کار می کنه.... کار با اون خمیرا خیلی حوصله و ظرافت می خواد و البته رنگ کردنشون..... خدا قوت

یاسی جان خواهر گلت رو سلام مخصوص برسون .. اره طفلکی دستاش عینه کارگرا شده بود

فریبا یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 04:45 ب.ظ

وای چقذر زیباست.......آدم هوس میکنه برگرده عقب و رشته دلخواهشو انتخاب کنه .البته اگه هم برگردیم نمیشه .حالا با تمام وجود مفهوم نسل سوخته رو حس می کنم .انشاالله که بچه هامون موفق باشن و به آرزوهاشون برسن .
آفرین به مهردخت معلومه که ذوق هنری بالایی داره.

بخدا .... اخ انقدر دلم می خوااااست.
الهی آمین . ممنون نازنین

مهنار یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:15 ب.ظ

دوست دارم مهردخت جان، تکلیف این جلسه کلاسمون تحلیل خوابه و من این هفته به هر وبی سر میزنم خواباشو نوشته جالبه ها

مرررسی عزیز دلم .. چه جالب . بعدا برام بگو تحلیلت از خواب من چیه ؟

فریدا یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خیلی خیلی زیباست
خسته نباشه مهردخت جان مطمئنم آینده اش درخشانه به امید خدا
خدا براتون حفظش کنه

سلام فریدای نازنینم روبه راهی دوست گلم؟؟
ممنون از محبت و دعای زیبات

زری یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 09:34 ق.ظ

سلام. فوق العاده زیبا است. احسنت!
مهربانو جان ، ایده ی این کار از خود مهردخت جانه یا نه؟

سلام زری جان .
ممنون از لطفت .. نه عزیزم بچه ها چند تا طرح رو به اموزگار اراِه میدن و اون با یکیشون موافقت میکنه

بانو سین یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 09:25 ق.ظ http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

وایییییییییی چه تابلو زیباییی وای چقدر طبیعی و قشنگه .... باریکلا خانممممم هنرمند .... واقعا زیباست تابلو

مررررسی عزیز دلم

شیوا یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 08:24 ق.ظ

شاید هم دیوار یه آقا پسر
سلام مهربانو جون. خوبی؟
از قول ما هم به مهردخت جون تبریک بگو آرزوی موفقیت های بعدی.
من همش خوابهای جنایی می بینم ! کلا فیلم سینمایی می بینم همش. وقتهایی هم که جنایی نیست ، چندشناکه مثلا چند شب پیش خواب دیدم دوستم تو حمومه و از دوش فقط مارمولک میریزه روش ! بدون آب. فقط مارمولک

وووی مارررمولک
سلام عزیز دلم خوب خوبم گلم . پسرا مهعمولا تابلوهای خشانت باز می پسندند نمی دونم چرا

نسرین یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 08:04 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

هی میام نیگاش می کنم و هی لذت می برم... چقدر دستهاشو طبیعی کشیده ... گونه ها و سایه روشن های اون و پشت چشم ها رو. سایه های روی شونه هاشو... لباشم که آنجلیناییه و عمل کرده مث او بشه لابد! ولی بهرحال مهردخت عین عکس کشیدتش

اما عاقا یه سوال علمی:
این شونه ی راستش (ما در قسمت چپ می بینیمش) بنده خدای مدل قلنج کرده؟ یا استخون شونه اش در رفته بیده عایا؟
شایدم غده مده داره... به مهردخت بگو
همش فکر می کنم خط پایینی روی شانه ی راست نباید باشه. نمی دونم چرا؟

بهرحال برای من دستهاشو ببوس

چقدر خوشحال و مفتخرم که اولین تابلوشو خودم خریدم.

عززیزم مردم از خنده ، قولنج و در رفته بید و ... بقول خودت عینه مدل اصلیه . من حتی به طرز نگاهش ایراد گرفتم که چشماش تابه تاست ولی استاد و مهردخت هر دو مخالفت کردند و گفتند عینه مدل اصلیشه .. مدل به این خوشگلی چپ بوده
فدات شم خاله نسرین مهربووون

سینا یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 07:05 ق.ظ

ماشالله به این دختر هنرمند. خدا حفظش کنه

ممنون سینای عزیزم .

مهرنوش یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 01:00 ق.ظ http://http://khurshidejavedan.blogsky.com/

چ تابلوی زیباییست مریزاد بابا

مرررسی مهرنوش جانم

نسرین یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:57 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

جالبه که داشتیم با هم پست جدید می نوشتیم
بوس و بغل فراوانم آرزوست

عه بدوام بیام پیشت

نسرین یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:54 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

مهربانو جان لطفن کامنت قبلی منو حذف کن چون ایمیل آدرس داشت که اون قسمتش خصوصیه.

نوشته بودم : وای خدای من!
محشره... عالی.
همش فکر می کنم مهردخت بعدها که باتجربه تر شد می خواد چه کارها بکنه؟!
خوش به حال اونی که این تابلو بره تو خونه اش (آیکون یه نسرین حسود)

حذفش کردم نازنینم .
قربونت برم ، مهردخت بعد ها یادش نمیره که اولین تابلوی قشنگش رو خاله نسرین عزیزش خرید و اصرار کرد که باید پولش بهش برسه تا خستگیش دربیاد و کار کردن بهش مزه بده

ارغوان یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:44 ق.ظ

سلام
چه تابلوی زیبایی
از دیدنش حس خوبی به ادم دست میده.
میشه دقیق تر بگی تابلو چجوری درست شده منظورم مواد مصرفی اش هست.
شاد باشی

سلام ارغوان جون .
عزیزم اون قسمت های صورت ، موها ، دست ها و شونه ها و اون چند تا پروانه ی تیره رنگ ، کار با مداد رنگیه
گل های برجسته ی سفید که رنگ صدفی دارند و گفتم باید سایه زده بشن ، کار با خمیر مجسمه سازیه که فرقش با خمکیر هایی که بچه ها بازی میکنند اینه که این خمیر بعد مدتی خشک میشه و حالت انعطافش رو از دست میده
این قسمت سختر ترین قسمت تابلو بود ، چون باید کلی خمیر رو با دست ورز میداد و با وردنه صاف و نازک میکرد ، بعد طبق الگویی که با کاغذ از هر تیکه ی کار دراورده بود میبرید و با چسب چوب رو کار می چسبوند .
قسمت های طلایی و نقره ای ، خمیر ویترای یا همون دور گیره که عینه تویوپ خمیر دندون دستت میگیری و با فشار منظم و آهسته رنگ رو روی کار می خوابونی . البته خمیر کاملا" سفیده و مهردخت با رنگ اکرولیک صدفی اون ها رو رنگ کرده ، حالا سایه هم بخوره بهتر میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد