دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" از دبیرستان تا اتاق عمل"

نازی دوست نازنین دوران دبیرستانم رو که میشناسید ؟ همون خانم دکتر جراح چشم عسلی من ، که هنوزم وقتی نگاهش میکنم

، حس میکنم یه بچه گربه ی ملوس تو بارون مونده رو نگاه میکنم . 

یادمه آخرین روزی که تو دبیرستان نرجس درس خوندم ، همه ی روز رو دوتایی اشک ریختیم . مدرسه که تعطیل شد ، از چهارراه ایتالیا تا میدون انقلاب پیاده اومدیم ، بعد ایستادیم لبو خوردیم ، دوباره برگشتیم پارک لاله و تصمیم گرفتیم دوتایی تاب سوار شیم . حتی موقع تاب خوردن هم اشک ریختیم ... خنده و گریه مون قاطی شده بود . میگفتم : نازی بدون تو چیکار کنم ؟ 

میگفت: فردا با چه قدرتی از خواب بیدار شم و بیام مدرسه ای که تو ، توش نیستی ؟ 

" والله همین الانم که یادم می افته ، پرده ی اشک جلوی چشمامو می گیره ."

وقتی از هم جدا می شدیم ، پیمان بستیم تا دم مرگ با هم دوست بمونیم و هیچ چیز باعث جدایی قلب هامون نشه . 

شاید اگر همین الان همچین چیزی رو از دو تا دختر سال سوم دبیرستان بشنوم تو دلم بگم : ای بابا ، خبر ندارن زندگی چه بازی هایی با ادم داره ... ولی ما واقعا" به قولمون پایبند موندیم .. هنوزم شاید به عدد روز و ماه خیلی بگذره و همو نبینیم ولی هر لحظه ، هر جا دلمون برای هم میطپه و مطمئنیم پای رفاقت هم هستیم . 

راستی این ماجرا ها مال هفده سالگیمون بود ، سن همین الان " مهردخت" 

معمولا" بین دو تا دوست یا شریک عاطفی ،  مرتب این سوال پیش میاد که : یعنی اونم انقدر که من میخوامش ، منو میخواد؟ 

آیا پای همه چیزم می مونه ؟ ایا میتونم تو بدترین شرایط روش حساب کنم ؟ 

ولی هر جور فکر میکنم میبینم درمورد من و نازی اصلا" این سوال ها معنی نداره ..پشتمون به هم گرم گرمه .

********

این یکی دو هفته ی اخیر ، بهمون سخت گذشت . در جریان بودید که  متاسفانه ، عمو فری " پدر سیامک نازنینمون" مبتلا به سرطان معده شد . سه دوره شیمی درمانی  انجام شد و بیمارستان به جراحی نظر داد . 

عمو فری ازم خواهش کرد که جراحش ، نازی باشه ، ساعت های زیادی با هم صحبت کردیم . برام توضیح داد که تومور به پانکراس چسبندگی شدید داره . با توجه به ضعف زیاد عمو فری ، احتمال اینکه خونریزی از کنترل خارج بشه ، از بیهوشی درنیاد ، تو سی سی یو حالش بد بشه و برنگرده . ... همه  . همه احتمالش هست . دوست داشت من با خاله صحبت کنم و متوجه ش کنم که چقدر ریسک عمل بالاست ، شاید که اصلا" منصرف بشن ولی من که ناتوان بودم . گفتم : نازی جانم ، بعد از سیامک این پدر و مادر غم از دست دادن فرزندشون رو با هم به دوش کشیدند ، الان من چطور به خاله بگم منتظر یه داغ دیگه باش ولی این بار تک و تنها به دوشت بکشی ؟؟ 

خلاصه ، عمو فری رو با یه ریسک بسیار بالا فرستادیم تو اتاق عمل و زیر تیغ نازی .

انتظار پشت در اتاق عمل ، از کشنده ترین انتظارات دنیاست . شش ساعت جراحی بالاخره به پایان رسید ، نازی گفته بود عمل طولانی خواهد بود ولی اصلا" حساب شش ساعت رو نمی کردیم .

بالاخره انتظار به پایان رسید . نازی ، خسته اما خندان از اتاق بیرون آمد . تمام شش ساعت رو هم برای عمو و هم برای نازی دعا کرده بودم . وقتی دیدم چشماش خوشحاله ، خیالم راحت شد . گفتم : نازی اینهمه سااااعت؟؟ 

گفت : چون تازه شیمی درمانی شده بود ، تمام اندام های داخلی متورم و پرخون بودند ، برای همین میترسیدم که نتونم خونریزی رو کنترل کنم و انقدر آروم آروم جلو رفتیم و خون رو بند اوردیم و کار کردیم تا خدا رو شکر به خیر گذشت و اما میدونی که تا یکهفته هر لحظه خطر تهدیدش میکنه .تمام معده و لنف ها رو برداشتم .

گفتم : میدونم عزیزم .. از هفت خوان ، یکیش گذشت . 

دیگه بگذریم از لحظه ی دردناک خداحافظی قبل از عمل که خاله و عمو برای هم چکار میکردند و بعد از عمل که تو ای سی یو تا دو روز مخصوصا " خواب نگهش داشتن و نداشتن کملا" به هوش بیاد تا درد های جانکاه بعد از عمل رو نکشه . 

خدا رو شکر فعلا" همه چیز خوبه و اون یکهفته بحران هم گذشته و منتظر جواب پاتو بیولوژی هستیم ببینم خدای نکرده جایی آلوده نمونده باشه . 

********

نسرین عزیزم هم ، این هفته جراحی زانو داشت ، بمیرم براش که تنها بود و امکانش نبود با هم بیمارستان بریم ، پشت در اتاقش انتظارش رو بکشم و بعد از عمل پرستاریش رو بکنم ولی از همین فاصله ی دور ، از همین جایی که هستم ، به اون سر دنیا که نسرین هست ، انرژی و دعا فرستادم . 

فاصله معنی نداره وقتی دل هامون برای هم بی قراره . 

خدا کنه نسرین جانمم زود تر بحران های بعد از عمل رو بگذرونه و به سلامتی به جمعمون برگرده . 

**********

این چند روز که مراسم تاسوعا ، عاشورا  بود، منم بیکار نبودم ، شکر خدا  با چند نفر دعوام  شد  

متاسفانه جلوی خونه ی ما یه فضای بزرگ و بیکاره که هر سال اونجا رو هیئت میکنند ، یعنی انقدر نزدیکمه که شبا نو ر نور افکنشون وسز اتاق خواب منه 

آره ...

 میگفتم که این چند روز با چند نفر دعوام شد ، میدونید سر چی؟؟ سر اینکه چای میخوردند ، لیوان یکبار مصرفشون رو پرت میکردند رو زمین .. ماشیناشونو  روی پل خونه ی م پارک می کردند و میرفتن سمت  هیئت . اصلا" به اونا چه مربوط که مهربانو صبح شده میخواد ماشینشو بیاره بیرون یا از بیرون اومده میخواد ماشینشو بیاره تو حیاط ؟؟  واااالله ، همین که کار  خودشون راه بیفته کافیه دیگه .!!!!!

کاااش یکمی شعور داشتیم و فقط به فکر خودمون و اسایش خودمون نبودیم .

********

داستان پستچی خانم چیستا یثربی ، زیر چاچه ، اما خودشون زحمت میکشند و هر چند روز یکبار یه قسمت از داستان رو تو گروه های تلگرام می فرستند . اگه میتونید برید سرچ کنید و داستان و بخونید فوق العاده ست. اگر هم نشد بگید براتون اینجا بذارمشون .

 

یه داستان دیگه هم هست که طنزه بنام " چگونه با پدرت آشنا شدم " بصورت نامه هایی شماره دار از طرف مادر برای فرزندشه  نویسنده " خانم مونا زارع " تا حالا بیست نامه منتشر شده و هر لحظه منتظر قسمت های جدیدش هستیم . این داستان روزهای پنجشنبه تو روزنامه فکر میکنم" همشهری " منتشر میشه و به سرعت تو فضای مجازی پخش میشه . دوست داشتید بگید براتون بنویسمش . 

******

هنوز غصه دار ارشیو وبلاگ بلاگفا  سال نود و سه م ،  هستم که همه ش پریده . اگه راهی برای برگردوندنش میدونید بهم بگید . پارسال مهردخت تازه رفته بود رشته گرافیک ، یادتونه چه ماجراهایی داشتیم .. انقدر دلم برای نوشته هام تنگ شده .

دوستتون دارم ، یه دنیا . 

 


نظرات 35 + ارسال نظر
فرنوش سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 08:07 ق.ظ

سلام عزیز دلم
رنج بیماری خیلی خیلی سخته. از خدا میخوام به حق این ماه عزیز و به حق همه مقربین درگاهش همه مریضا رو شفا بده و هیچکس رو تنها نکنه. خیلی خوشحال شدم که حال عمو فری خوبه. انشالا همیشه سلامت باشن و در کنار همه اعضای فامیل همه سلامت و شاد باشید.

سلام فرنوش نازنین
ممنون عزیز دل مهربونم

فرزند بد پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 05:59 ب.ظ

سلام عزیزم از اینکه ارومم میکنی ازت ممنونم.میدونم خدا اون بالا حواسش بهمون هست .من و همسرم هم نمیذاریم تنها بمونن خدا رو شکر خدا همسر خوبی بهم داده .با توکل به خدا ممکن دیر ولی بالاخره بلند میشن.

سلام نازنین دلسوز . توروخدا اسمت رو عوض کن ، تو که انقدر گلی نباید اسمت بار منفی داشته باشه حالا این فرزند بد هرکسی که مد نظرته باشه ولی تو "نه"
خدا رو صد هزار مرتبه شکر . میگذره عزیزم .. میدونم خیلی خیلی سخته و چه بسا اسیب روانیش خیلی سنگین باشه ولی خدا هست .
می بوسمت

فرزند بد چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 05:14 ب.ظ

مرسی از مهربانیت مهربانو جان .من فقط دلم میخوادبتونم برای یکی این درد هامو بگمگاهی وقتا فقط یکی رو میخوام که گوش بده حرفامو .به هیچ اشنایی فامیلی نگفتیم فقط از همه دوری کردیم تا کسی ندونه چی به سرمون اومده.پدر و مادرم ابرو دارن تمام دوران مجردیم رو شاهانه واقعا شاهانه زندگی کردم جهاز خوب سیسمونی خوب و عالی بردم دیدن شکستشون عذاب برام.

نازنین . نشنیدی زندگی فراز و نشیب داره؟ اون همینه عزیزم از اصل که نیفتادین . بلند میشین سرپا میشین به شرطی که یک نفر شونه و تکیه گاه بشه .. یه نفر بتونه بقیه رو سرپا نگه داره .. مثل گیاهی که خم میشه و براش یه تکیه گاه می سازیم تا ادامه بده . تو باش . تو تکیه گاه بمون به حرمت همه ی اون روزای گذشته از هم نپاش . ببین مصیبت رسیده و این واقعیته حالا اگر وا بدی همینطور بد از بدتر از راه میرسه . دور از جون همه ی بیماری های بد وقتی کاری میشن که روحیه نباشه . پس همه ی انرژیت رو بذار رو کار کردن روانی برای بقیه ..
الان اون بچه ها و همسر هم نیاز به حمایت عاطفی دارند .. یه کاری کن که بعدا به خودت نیای ببینی ای داد بیداد اونا هم از راه درستش نرفتند .
پشت گود ننشستم بگم لنگش کن . یه دریای طوفانی سر راهت داری و خیلی خیلی هم سخته .. اصلا آسون نیست ولی چاره ای هم نیست .
عزیزم خوشحالم که لایق دونستی که برات گوش شنوا باشم .

فرزند بد یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 04:31 ب.ظ

مهر بانو جان من دو سال میشه وبت رو میخونم از وبلاگگ علی اقا من و طلاق .من فقط فکرمیکنم اصلا نه ادمش هستم نه جرات دارم .صبح رفتم خونه مادرم مادرم میگه رفتم یه جا برای کار بهم گفته کارتون خیلی تمیزه اما سرعت برای ما مهم شما سنتون بالاست پدرم اومده خونم بخاری برام وصل کنه میگه امروز زنداداشت با داییش میاد خوننه هیچی نداریم بابایی که یه روز برا خودش کسی بود .برادرم حتی با ترامادول خودکشی هم کرد ولی زود رسوندیمش بیمارستان خدا رو شکر امروز میرم نوزاد برادرم رو ببینم با دل خوش نه پدر و مادرم از جوونی خونه داشتند الان تو شست سالگی اجارهنشین شدن مهربانو هیچ غمی هیچ غمی بدتر از دیدن پریشونی پدر و مادر نیست دعامون کنید .

عزززیزم همه ی دلم آشوب و پریشون شد با خوندنت . ببین ما خیلی خیلی جمع کوچیکی هستیم ولی شاید بتونیمبه نحوی کمک کنیم . فکر میکنی کاری ازمون بربیاد در هر زمینه که فکرشو بکنی .. فقط بهم بگو ببینم میتونیم کاری کنیم . بمیرم برات راست میگی غم بزرگ و سختهی و شاید شونه های نحیفت نتونه تنهایی به دوش بکشه

الهامــــــ بانو یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 02:33 ب.ظ http://elhambanoo.rozblog.com

درود بر مهربانو عزیز من الهامـ بانو هستم خیلی مسرور میشمـ اگر به حوالی امـ بیاید و درکافه امـ ساعاتی را مهمان شوید مشتاق دیدارشما هستمـ

فرزند بد شنبه 9 آبان 1394 ساعت 07:09 ب.ظ

مهربانو جان سلام اگه یکی مادرش به خاطر نداری واقعا نداری برای دخترش گریه کنه و دختر واقعا در توانش کمک کردن نباشه چه باید کرد.مادری که شصت سالشه و هنوز داره خیاطی میکنه پدری که بعداز یک عمر داشتن خونه و ماشین و مغازه حالا به خاطر ندونم کاری پسرش شده نگهبان وبرادری که بلند پروازیش به زمین زد پدر و مادر رو وحالا هم باید معلوم نیست چند سال بره زندان با بچه تازه به دنیا اومدش و باپسر هفت سالش به نظرت اینا کافی نیست که یک خواهر به خاطر خانوادش فقط فکر فقط فکر سرقت رو تو رویاش داشته باشه .چقدر روزهای بدیه چقدر مرممون مشکل دارند .

سلااام عزیزم . میدونم حتما از دوستان همیشگی این خونه ای و حالا بخاطر مصلحت اسمت رو تغییر دادی .
عزیزم همیشه گفتم اگر تو تنگنا قرار بگیرم ، بخاطر بچه م هر کاری ممکنه بکنم . البته این بخاطر بچه م منظورم دور از جونش ، دور از جونش برای هزینه ی درمان یا چیزی به این واجبی نه برای بلند پروازی هاش . کاش این عاطفه ی بی چون و چرای ما شرقی ها و علی الخصوص ما ایرانی ها منطق هم چاشنیش میشد تا یه پدر و مادر خودشونو بخاطر بلند پروازی های فرزندشون به اب و آتیش نزنند و یه همسر و دوتا بچه و خواهر دلسوخته ای مثل تو تاوانشو پس ندن .
عزیزم مواظب باش فکر سرقت کردن اولین گام برای خطاست . میدونم چه حال بد و روزگار سختی داری ولی مطمئن باش اقدام به هر کاری که تو فرهنگ و عرف و عقل و منطق درست نیست عاقبت درستی هم نخواهد داشت .
کاش کار به اینجا نمی رسید و خاوناده قبول مسئولیت نمی کردن و بار اشتباه پسر رو به دوش نمی گرفتند ولی حالا که شده بجای فکرهایی که آخرش به جای خوبی نمیرسه سعی کن هوای همسر و بچه ها رو داشته باشی و این مسیر سخت رو با کمک هم طی کنید . مواظب تربیت و تحصیل بچه ها باش .. به هر حال باید مواظب باشی کار از این بدتر نشه .
فکرت دیگه رهام نمیکنه ، خواهش میکنم همینطور ناشناس هم که شده بیا از خودت و اوضاع برام بنویس

tarlan جمعه 8 آبان 1394 ساعت 03:22 ب.ظ http://tarlantab.blogsky.com

سلام مهربانوی نازنین
ازخدا میخوام هر چه زودتر حال بیمارتون خوب بشه و دلتون رو شاد کنه.
همچنین از خدا خواهان سلامتی نسرین نازنین رو دارم .

داشتن دوست خوب نعمته وامیدوارم این نعمت همیشه با شما باشه.

سلام ترلان جان من .
بهتری عزیزم ؟؟
الهی آمین . هست قربونت ، با وجود امثال نازی و شما عزیزانم هست

زن سی ساله جمعه 8 آبان 1394 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.jujoo.persianblog.ir

سلام عزیز دلم . خیلی وقت بود که اصلا به نت سر نزده بودم . چند ماه پیش چشمم رو عمل کردم و برا همین دیگه نمیتونم خیلی پای کامپیوتر بشینم . ولی در کل بد نیستم . روزگار میگذره با هم بد و خوبیهاش . ممنونم که فراموشم نکردی مهربونم .

سلام نسرین جان
به سلامتی عزیزم امبیدوارم از نتیجه عمل راضی باشی و همه چیز خوب باشه ...اصلا نباید به چشمت فشار بیاری همین که میدونم سالمی و ان شالله خوش خوبه
مواظب خودت باش عزیزم

مونا پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام
تازه با وبتون آشنا شدم دو روز طول کشید که آرشیو داستان زندگیتون رو بخونم هم قلم خوبی دارین هم داستان تاثیر گذاری خدا رو شکر که گذر زمان انقدر بهتون کمک کرده از اینکه تونستم با شما آشنا بشم خیلی خوشحالم
کمی کنجکاوی هم دارم البته دیگه نه از همسر سابقتون می نویسین نه از ارتباطش با دخترتون می دونم فضولیه ولی این کنجکاوی من رو ببخشید ایشون ازدواج مجدد کردن اصلا دیگه هیچ وقت سراغ شما نیومدن

سلام مونای عزیزم . ممنون که وقت گذاشتی و خوندی . راستش اصل وبلاگم تو سیستم بلاگفا بود وقتی بلاگفا مشکل پیدا کرد اومدم اینجا تمام ارشیو چند ساله ام غیب شد . یواش یواش ارشیو برگشت و ولی سال 93 کلا پرید . البته سال 93 رو هم دارم برمی گردونم .
اگر ارشیو این چند سال رو بخونی توش درمورد ارمین نوشتم . اما خلاصه ش اینه که ارمین ازدواج نکرده گاهی هنوز هم خوش باورانه فکر میکنه ممکنه به زندگی مشترکمون برگردیم .
با توجه به ذفتار نامناسبی که متاسفانه همراه شخصیتشه و هر چند وقت یکبار چیزی از اون رو بروز میده ، مهردخت هم خیلی تمایلی به ارتباط برقرار کردن نداره .
بیشتر رابطه شون تلفنیه و هر چندین ماه یکبار یه دیدار چند ساعته .
خوشحالم با ما همراه شدی مونا جان

محدثه پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 11:25 ق.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام مهربانو جان! نمی دونی این مدت که وبلاگ قبلیتون آپ نمی شد چقدر ناراحت بودم که دیگه نمی تونم نوشته های زیباتون رو بخونم.تا اینکه امروز اتفاقی متوجه شدم اینجا رو ساختید.
خیلی خیلی خوشحال شدم که دوباره می خونمتون.حالا دیگه برم بخونم ببینم این مدت چه خبر بود.یه عالمه بوس برای خودتون و مهردخت جان

سلام محدثه ی نازنین . دلم برات تنگ شده بود .. مرسی که اومدی عزیزم
میبوسمت

سمی پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 10:37 ق.ظ http://gulus.persianblog.ir

مهربانو جان امیدوارم دوران نقاهت بعد عمل به سلامت سپری بشه.خیلی سخته تحمل درد و رنج عزیزای آدم.
داستانای چیستا یثربی رو میخونم و با د استانای مونا زارع تازه آشنا شدم.خیلی خوشحالم ک حداقل از این طریقم که شده یه ذرهی خیلی کوچیک باعث مطالعه میشن

ممنونم سمی جانم الهی همه ی بیمارا شفایدا کنند درد خیلی چیز بدیه .
عه خوشحالم که میخونیشون دیشب قسمت 21 نامه مونا اومد امروزم من سیزدهم چیستا رو گرفتم عااالین . هر قدر با مونا می خندم با چیستا گریه می کنم

ققنوس پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 08:15 ق.ظ

دعا میکنم عمو فری هرچه زودتر حالشون خوب بشه.

ممنون ققنوس عزیزم . الهی همه ی دردمندان شفا پیدا کنند

نگین پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 08:06 ق.ظ

یک عااااااالمه دعای خیر و انرژی مثبت برای عمو فری عزیز

و آرزوی بهبودی نسرین عزیز دلمون که اگه ازمون دوره و دستمون بهش نمیرسه اما مطمئناً انرژی ها و دعاهامون بهش میرسه ...

الهی که همه بیماران شفا پیدا کنن و هیچکس کوچکترین دردی نداشته باشه .. آمین ..

الهی آمین نگین جانم . خدا کنه نسرین جونمون زود تر سر ÷ا شه که یه جماعتی دعاگو و چشم انتظارشن

مجید شفیعی چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام

املت خوش مزه ای بود غیر بلاگفا و لیوان چایی و نور افکن و پل

:)
@}-----

امیدوارم عمو فری سرپا و سر حال بشه :)

روزات خوب باشه
شبات پر ستاره


مرررسی مجید نازنین
برای نتو هم ، همچنین

مر ات چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 04:33 ب.ظ http://emlayeasan7.blogfa.com

سلام بانوی مهر

از خانم دکتر عزیز و دوست داشتنی سپاسگزارم ممنون خانم دکتر

خدا به عمو فری عزیز و دوست داشتنی کمک کنه که هر چه سریعتر سلامتی شون برگرده

نسرین عزیز هم کلی براش انرزی می فرستیم که سریعتر بهبود پیدا کنه

کاش بلاگفا باز یابی بشه و شما مهربان هم به خواسته ات برسی
و در آخر

مهربانو جونم ممنونم از معرفی داستان

هر تصمیمی بگیری محترمه

بازم ازت ممنونم

سلام مرآت جانم ، حال خودت و خانواده ی گلت خوب باشه الهی عزیزم .
ممنون خانومی . الهی آمین .
عزیز دلمی

shadi چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 01:04 ب.ظ

bebeen, chera mardome ma ashghalashuno meereezan rooye zaemeen???? un mogheya fekr meekardam ke satle ashghal kam dashteem(ke albate dashteem) valy hala ke hame ja satl daran. hala begu satl ham nabashe, bayad reekht ro zameen?? sar khucheye ma yeki aghalosho mereeze to JOOB!

شادی جونم میدونی که همه ی اینا ب سطح فرهنگ و شعور اجتماعی وابسته س . فکر کن من از سر کار میام میبینم به تیر چراغ برق جلوی خونه م کیسه زباله چسبیده کله ی یه پیشی هم توشه و اونوقت چه حااالی میشم .
در واقع در دوقدمی ما دوتا سطل بزرک زباله هست ولی باز هم مردم .....

الهام چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 12:13 ب.ظ

سلام مهربانو جون من اینو یکجا خوندم نمی دونم به دردتون بخوره یا نه ؟ امیدوارم مفید باشه

1- ابتدا وارد سایت آرشیو بشید ، یعنی این سایت :

https://archive.org/web
2- وقتی سایت باز شد، آدرس وبلاگتون رو داخل کادر مستطیل شکلی که در بالای صفحه هست ، وارد کنید و بعد روی گزینه ی BROWSE HISTORY کلیک کنید .
3- بعد از انجام این مرحله می بینید یک تقویم ظاهر می شه که چند تا از عددهاش آبی هستند.
4- شما باید روی این عددهای آبی کلیک کنید .
5- با کلیک کردن روی هر کدوم از این عددهای آبی ، یک صفحه از وبلاگتون ظاهر می شه .
6- و در هر صفحه ی وبلاگتون ،آرشیو ماهانه ی وبلاگ شما وجود داره .
7- می دونید که مطالب اسفند 92 و کل پستهای سال 93 و پستهای فروردین و اردیبهشت وبلاگهای شما حذف شده ، پس باید تو آرشیو ماهانه ، دنبال این تاریخ ها بگردید .
8- با کلیک کردن روی مثلث های آبی رنگی که بالای صفحه ، سمت راست می بینید هم می تونید مطالب وبلاگتونو پیدا کنید .


امیدوارم موفق باشید

فدات شم الهام عزیزم . سلام به روی ماااهت
ممنون به فکرم بودی نازنین
تو هم موفق باشی گلم

اعظم چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام خوب هستید؟
قبول کنید تازه به جمع خواننده هاتون پیوستم.

سلام اعظم عزیزم . من عااالی هستم . مگه میشه خوب نبود با شما دوستای نازنین؟؟
خوش اومدی نازنین

غریبه چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام بر مهر بانو
من فقط می توانم دعا کنم برای همه ی بیماران مخصوصا آنهایی که درگیر این نوع بیماری هستند
ما هم در گیر همین مسائل محرم هستیم از ترافیک و سر و صدای طبل و سنج بگیر تا ریختن زباله و مانده ی غذا و در یافت نذری های فراوان که نمی شود ازش هم گذشت هنوز هم تعدادی از غذا های نذری داخل یخچال جا خوش کرده است
از خانم چیستا یثربی یک متنی خوندم راجع به خرید حلیم
من هم که حساس تا عصری همه اش به اون قسمت فکر می کردم که اصلا نفهمیدند که من نیستم
سالم و سلامت باشید

سلام غریبه ی عزیز
الهی دعاهات مستجاب بشه دوست من .
داستان حلیم عااالیه . من خیلی دوسش دارم و البته خیلی غمگین . . داستان پستچی هم خیلی قشنگه
همچنین دوست من

علی امین زاده چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 09:34 ق.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

این وضعیت خیلی انرژی آدم رو می گیره. امیدوارم هرچه زودتر وضعیت سلامتی ایشون عادی بشه.

در مورد همسایه ها هم نگران نباشید! همه جا همینه! فقط من یکی تمام سعی ام رو به کار می گیرم تا طوری رفتار کنم که یه روز نکنه یکی در وبلاگش از من اینجوری بنویسه!

من که توی هیچ گروه تلگرامی عضو نیستم چون کلاً موبایلم هوشمند نیست! اما شخصاً ترجیح می دم در اینجا نوشته های صاحب وبلاگ رو بخونم تا داستان کپی شده.

الهی آمین .
چی بگم علی جان متاسفم واقعا که همه جا همینه یعنی همه جا از سطح فرهنگ پایین برخوردارند و این حقیقته .
تو خودت هوشمندی دوست من .
قول میدم هیچ وقت پستی نداشته باشم که حرفای خودم هم توش نباشه . داستان ها در انتهای پست های عادی درج میشه برای کسانی که دوست دارند بخونن.

ملیحه چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام مهربانوی مهربون
بازم میگم چقدر دوست دارم.
امیدوارم هرچه زودتر حال عمو فری خوب بشه و خاله رو از نگرانی در بیاره.
اگه خبری از نسرین جون داری بهم بگو . و اگه باهاش در ارتباطی حتمن سلام منو بهش برسون.
موفق باشی. بوس

سلام ملیحه ی مهربون و دوست داشتنی .
محبت داری نازنین ، من یه ملیحه ی دیگه هم دارم که خیلی خیلی با محبته انگار این اسم رو فقط رو دوست داشتنی ترین ادمات میذارن
تو هفته ی گذشته دوبار تماس گرفتم نشد صدای مهربونش رو بشنوم . ولی بی خبر نیستم خدا رو شکر عمل انجام شده و تحت مراقبته

شیده چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز، از خواننده های خاموش شما هستم و عاشق قلم زیبای شما.براتون در کنار خانواده گرامیتون، صمیمانه آرزوی سلامتی، شادابی و کامروایی دارم. در خصوص برگرداندن آرشیو وبلاگتون شاید مطلب زیر به دردتون بخوره و امیدوارم مشکلتون حل بشه.
1- ابتدا وارد سایت آرشیو بشید ، یعنی این سایت :
https://archive.org/web
2- وقتی سایت باز شد، آدرس وبلاگتون رو داخل کادر مستطیل شکلی که در بالای صفحه هست ، وارد کنید و بعد روی گزینه ی BROWSE HISTORY کلیک کنید .
3- بعد از انجام این مرحله می بینید یک تقویم ظاهر می شه که چند تا از عددهاش آبی هستند.
4- شما باید روی این عددهای آبی کلیک کنید .
5- با کلیک کردن روی هر کدوم از این عددهای آبی ، یک صفحه از وبلاگتون ظاهر می شه .
6- و در هر صفحه ی وبلاگتون ،آرشیو ماهانه ی وبلاگ شما وجود داره .
7- می دونید که مثلا کل پستهای سال 93 وبلاگ شما حذف شده ، پس باید تو آرشیو ماهانه ، دنبال این تاریخ ها بگردید .
8- با کلیک کردن روی مثلث های آبی رنگی که بالای صفحه ، سمت راست می بینید هم می تونید مطالب وبلاگتونو پیدا کنید .
امیدوارم موفق باشید

سلام شیده ی نازنین . اگر بدونی چقدر تک تک خواننده ها رو دوست دارم هیچوقت خاموش نمیمونی . اونم خوانندگانی به این محبت و نازنینی که برام طریقه ی برگردوندن ارشیو رو میذارن

قربونت بررم عزیزم همه ی ارزوهای خوب رو برای تو هم دارم

شیوا چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 08:19 ق.ظ

سلام مهربانو جون
دست خانم دکتر درد نکنه که انقدر زحمت کشیدن و خدا رو شکر که نتیجه داد و حال آقای عمو فری بهتر شده ایشالا کامل خوب میشن و به زندگی طبیعی بر می گردن.

سلام عزیز گلم .
قربونت برم ان شالله

سهیلا چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 03:36 ق.ظ http://vozoyeeshgh.blogsky.com

سلام مهربانوی عزیزم
آرزو میکنم که نتبجه ی عمل کاملا خوب باشه
و بهبودی هر چه سریعتر صورت بگیره

سلام سهیلای شاعر و خوش سخن من
الهی امین و ممنونتم

پرستو از دبی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام بر مهربانوی مهربانم..خیلی وقته اینجا نیومدم..به طرز معحزه اسایی امروز وقت داشتم و سری زدم به کلبه مجازیت...از خودم بگم که حسبن کوچولوم الان نزدیک سه ماهشه...براش دعا کن بزرگ شه با سلامتی و خوشبختی

عززززیزم پرستو جانم سلاااام به روی ماه خودت و گل پسرت
قدمش مبارک ، مامان شدنت مبارک
پرستو دلم برای خیلی ها که گمشون کردم تنگ شده یکیشون تو بودی یعنی میشه بقیه هم پیدا بشن؟؟
قربونت برم الهی زیر سایه ی پر از مهر تو و پدرش بزرگ بشه . دامادیش رو ببینی جااانم
خیلی خیلی خوشحال شدم

پونی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 06:47 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

آرزوی شفای عاجل دارم برای عمو فری

الهی خدا به آرزوهای خیرت برسونتت دوست من

سوفی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 05:38 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم. مطمنا خداوند مهربان مهربانتر از این حرف هاست که نخواد به فاصله ی کم دو تا از عزیزان خاله ی نازنین ات رو بگیره. دعاهای خالصانه ام برای عمو فری

سلام سوفی عزیزم
خدا خیلی بزرگ و مهربونه . ممنونم عزیز دلم

عشق جانان سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 05:08 ب.ظ

سلام
خدا همه بیماران را شفا دهد
عزیزان شما را نیز هرچه زودتر لباس عافیت بپوشاند

سلام
الهی امین . ممنون دوست من

عشق جانان سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 05:07 ب.ظ

حاجری راست:



برق یمانی درخشیدن گرفت و آن گونه که خواست مرا غمگین ساخت.

و یاد روزگاری که در «حمی » بودیم ؛ زنده ساخت،

راستی چه روزگاری بود.

ای برق درخشنده برگوی ، آیا روزگاران وصل دوباره باز خواهد گشت؟

و ما را دوباره اجتماعی خواهد بود

و من برسیدن آرزوها ، آیا سعادتمند خواهم شد؟

هجر آیا کدامین تیر را در کمان نهاد و مرا بدان بردوخت!

و بدان، یاران را از من دور ساخت و مرا آن نشان داد که نبایستی.

آنک خرابه های سرزمین سعدی وحمی و علمان است،

راستی زمان کودکی کجاست،

دوران جوانی را چه پیش آمد؟

مسرت های ما همانند زیبارویان از دستمان شدند.

راستی اسیری اشک ریزان را کدام کس بیاری خواهد شتافت؟

همان را که هرگاه گوید بلائی بگذشت، بلای دگری فرودش آید.

عشق جانان سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 05:01 ب.ظ

دوستان را در دل رنج ها باشد که آن به هیچ داروی خوش نشود ،

نه به خفتن و نه به گشتن و نه به خوردن ؛

الا به دیدار دوست

که «لِقاءُ الخَلیل شِفاءُ العلیل»

سحر جدید سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 04:54 ب.ظ http://kamandmaman.niniweblog.com

مهربانوی عزیرم...عاشقتم...عاشق خودت و وبلاگ قشنگتو و دوستای این دنیای مجازی ....همیشه میام میخونمت....ولی نمیرسم مثل قبل برات کامنت بذارم...امیدوارم همیشه شاد و خوش باشی و مهر دخت عزیرم هم سلامت و پر توان ...امیدوارم خدا عمو فری رو هم شفا بده و روزهای خوشی در پیش رو داشته باشن ...

عززیز دلم سحر جان ، چطوری بچه محل گل من؟؟
دخترای نازت چطورن؟؟
قربونت برم خوشحالم که خوبی و ممنون برای ارزوهای قشنگت

گل آبی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 04:22 ب.ظ http://bagheatlasi.bligsky.con

راستی موفق شدی آرشیو بلاگفا رو برگردونی؟ ممکنه مال من هم برگرده یعنی؟....

یکی از دوستان زمتشو داره میکشه عزیزم . نمیدونم میشه یا نه

گل آبی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 04:21 ب.ظ http://bagheatlasi.bligsky.con

پس لازمه مفصل برات توضیح بدم. شاید چیزی شبیه به معجزه خدا رو در این مورد به چشم دارم. مطمینم که اگر خدا بخواد کاملا خوب میشن. برات تعریف میکنم

خیلی خوشحال میشم . بله هیچ چیز بالاتر از اداده و خواست ناشناختنی مهربون نیست

سینا سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 12:54 ب.ظ

ضمن خسته نباشید به خانم دکتر (نازی خانم)، برای عمو فری هم آرزوی بهبودی دارم.

انشالله پای نسرین خانم هم هر چه زودتر خوب میشه.

ممنون سینای عزیزم . الهی آمین

گل آبی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 08:21 ق.ظ http://bagheatlasi.bligsky.con

مهربانوی نازنینم، نمیدونم فرصت شده برات از این بگم کهدما هم دو سال پیش پنج ساعت پشت در اتاق عمل بودیم و معده بابا رو کاملا برداشتند و..... به لطف خدا الان حابش خوبه و هیچ مشکل خاصی نداره. به خدا توکل کنید و لطفش رو در جواب دادن شیمی درمانی و رادیوتراپی بعد از عمل ببینید انشاله.....

,وااای عزیز من ، نه برام نگفته بودی
خدا رو صد هزار بار شکر چقدر دلم آروم گرفت چون خیلی به ادامه ی زندگی با این شرایط خوشبین نبودم . خیلی خوشحالم .
الهی سایه ی مهر پدر برسرتون باشه و سلامتی و عزتش رو ببینید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد