دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"حواشی جشن عروسی"


سلام دوستان نازنینم ، 

بالاخره مهرداد و سیمای عزیزم پیوند پاک و قلبیشون رو درمیان دوستان و اقوامی که عاشقانه دوستشون داشتند ، جشن گرفتند و رسما" زندگی مشترکشون رو آغاز کردند . 

جشن ازدواجشون به همه ، بسیار بسیار خوش گذشته بود . یعنی واقعا" تا سه ، چهار روز بعد ، خانواده درجه یک مشغول جواب دادن به تلفن های مدعوین عروسی بودند که تماس می گرفتند و می گفتند خیلی خیلی بهشون خوش گذشته و چندین سال بود که جشن و شادی به این خوبی رو تجربه نکرده بودند . 


جااالبه ، نه تشریفات آنچنانی داشتیم ، نه بریز و بپاش خاصی ..که همه و هر دو خانواده مخالف چنین کاری هستیم . اما فقط و فقط به خاطر همون جو صمیمی و بسیار مهربونی که بین هر دو خانواده حاکم بود ، مهمونی به یک محیط فوق العاده تبدیل شد .

درضمن همه ی باقالی ها بجز مصطفی که عروسی پسرداییش بود هم حضور داشتند 


یه کار خیلی قشنگ هم عروس و داماد انجام دادند که براتون تعریف می کنم .


چند روز قبل از جشن ، از طرف آسایشگاه خیریه بچه های آسمان که تو جاده ی فشمه و خیلی وقت ها ما به اونجا کمک کردیم به مهرداد تلفن کردند " عجیبه به مهرداد زنگ زدند چون همیشه با من یا مینا یا نفس ، تماس می گیرند " گفتند که بچه ها ی آسایشگاه چند روزه هوس ماست کردند ولی نتونستند تهیه کنند . همون موقع مهرداد به بردیا زنگ میزنه که کجایی؟؟


بردیا میگه تو جاده فشم " چون یه کارگاه اونجا داره که کار میکنه " 


مهرداد به بردیا میگه لطفا" پنج تا دبه بزرگ ماست بخر ببر بچه های آسمان .


بردیا میگفت وقتی ماست ها رو رسوندم آسایشگاه ، بچه ها از سرو کولم بالا می رفتند و دست و کله م رو می بوسیدند . طفلک اومده بود تو ماشینش نشسته بود یه دل سیر گریه کرده بود .


وقتی ماجرا رو برای مهرداد گفت . مهرداد و سیما تصمیم گرفتند هر چی از غذا و کیک و کلا" خوراکی از عروسی اضافه اومد رو یه راست ببرند به خیریه برسونند . 


از یه دوست عزیز هم خواهش کردند که بیاد بعد از عروسی همه چیز رو سوار ماشینش کنه و ببره.



 اینو بگم که تو جشن چند تا حادثه  داشتیم که درس عبرت شد برای دفعه بعد احتمالش رو بدیم . 


دستبد یه خانوم به قسمت گیپور لباس یکی دیگه گیر کرد و پاره ش کرد . رفتیم نخ و سوزن آوردیم گیپور لباس رو دوختیم ، نیم ساعت بعد خواهر شوهر بزرگه به اتاق رختکن فراخوانده شد .


رفتم دیدم دوستم با دوتا دخترای 20 و 23 ساله ی خوشگلش اومده ولی یکی از دخترا داره عینه ابر بهار گریه میکنه . 

داشتم سکته می کردم ، گفتم چی شده ؟ 


فهمیدم دختر خانوم عادت داره لباس مهمونی رو میبره در محل مهمونی می پوشه . اینجا داشته می پوشیده که زیپ لباسش که تو پهلو اندازه سی سانت بوده در رفته 


عاقا من بکش ، مامانش بکش .. طفلکی همه سرو کله ش داشت خراب میشد کلی هم برای عروسی نقشه کشیده بود . آخرش نخ و سوزن مربوطه رو آوردیم و کل قسمت پهلو رو لبه به لبه دوختیم . اولش که مثل ماتم زده ها نشسته بود یه گوشه ولی خدا رو شکر یکمی که گذشت دیدم وسط مهمونی داره بهش خوش میگذره . 


در انتها هم زیپ یه آقا در رفت که نخ و سوزن رو به آقایون ارجاع دادیم تا عملیات دوخت و دوز رو خودشون به مرحله ی اجرا در بیارن 


دو روز بعد هم به پسر عمو جان گفتم تو چرا تو عکسا نیستی .. دیدم خندید گفت : نذاشتم بفهمید چه اتفاقی افتاد تا ناراحت نشید . یه سینی آب میوه روم خالی شد، رفتم تو دستشویی خودمو شستم و خشک کردم بعدش عینه بچه آدم اومدم یه گوشه نشستم 


طفلکی ، فکر کن این اتفاق ها برای خواهر شوهرا می افتاد 


******

راستی در مورد خاله هم همه چیز به خیر و خوشی گذشت و هیچگونه دلخوری وجود نداره . 

خدا به دل همه ی بنده هاش آرامش و عشق و دلخوشی عطا کنه .


دوستتون دارم 


نظرات 39 + ارسال نظر
فرنوش چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 08:19 ق.ظ

سلام مهربانو جان.
تبریک میگم. انشالا که خوشبخت بشن و همیشه تو شادی باشید. انشالا قسمت مهردخت جان.

سلام فرنوش عزیزم
ممنونتم دوست نازنین

شاپرک پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 09:51 ب.ظ

سلام مهربانوجون عروسی برادرتون مبارکه ایشالا شادو خوشبخت باشند همیشه و امیدوارم روزی عکسای عروسی مهردخت رو اینجا ببینیم
.
بانو یعنی باید ازین به بعد چجوری کمک کرد خب؟ چجوری دلشون میاد اینا قلب و وجدان ندارن آیا؟؟؟

سلام شاپرک نازنینم . ممنون از تبریک و لطفت .
بخدا نمیدونم انقدر گیج و ناراحتم برای اون بچه ها که حد نداره راستش خودمم خیلی تعجب کرده بودم موسسه ای که اینهمه حامی گردن کلفت داره و همه ی ویلادارها و متمولین گذری هم که شده اونجا کمک می کنند حالا چرا باید بگه بچه های ما دلشون ماست میخواد و ...

زری دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 02:18 ب.ظ

مبارک باشه من هم نخ و سوزن رو تجربه دارم:))

ممنون زری مهربونم .
عه راس میگی؟؟

فرحناز دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام مهربانوی مهربان. مرسی عزیزم که وقت گذاشتی و توضیح دادی. رفتم تو گوگل یک سری تصاویر مربوط به لباسهای پرونویا دیدم. خیلی خوشم اومد. فکر کنم خوبه اگه یک سر بزنم. چون این ایام هم وقت حراجهاست. احتمالا تخفیف هم دارن. ادرسشو تو نت ندیدم. اول اونجا رو سر میزنم بعد به خیاط فکر میکنم. ونک و محسنی رو هم رفتم دیدم. فعلا مدل خاصی رو پسند نکردم. ارایشگاهم من چون کرج هستم و عروسی هم کرجه اینجا میرم ارایشگاه. ممنون میشم اگه ادرس گالری رو برام ایمیل کنید لطفا. دوستتون دارم.

سلام عزیزم
خ جردن - نرسیده به مدرس - نبش طاهری - برج مشکی
ان شالله که حراج داره ولی اون چیزایی که ادم غش و ضعف میکنه مال نیو کالکشنشونه که اصلا تو حراج نمیره . ولی قدیمی هاش هم زیبا هستند .
امیدوارم همه چی به دلت باشه و راحت کارهات ا نجام بشه . بازم درخدمتتم

پریسا یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 06:19 ب.ظ

سلام عزیزم مبارک باشه

سلام پریسا جان ممنونتم عزیزم

فرحناز یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام مهربانوی گلم. خیلی خیلی مبارکه جشن ازدواج برادر گلتون. منم چند وقت دیگه عروسی یه دونه برادرمه. اگه دال بر فضولی نباشه خواستم بپرسم جایی - فروشگاهی می شناسی که لباس شب مناسب خواهر داماد داشته باشه؟ من خیلی زمان ندارم همه جاها رو سرچ کنم. دوست دارم یکی دو جا برم و در نهایت بخرم. ممنون از راهنماییت گلم.

سلام فرحناز عزیز . ممنونتم خانومی ان شالله ازدواج برادرگل تو هم مبارک باشه و با خوشبختی و شاد کامی .
اختیار داری عزیزم چه حرفیه . والله من و مهردخت و مامان و خانم بردیا لباسمون رو دوختیم .ولی مینا در نهایت خوش شانسی به گالری پرونویا که اصل اسپانیاست رفت (چون شنیده بود لباساشو حراج گداشته )و در کمال ناباوری یه پیراهن خیلی زیبا رو با 70 در صد تخفیف خرید .
لباس های ما که دوختیم خیلی خیلی به صرفه دراومد چون خیاط بسیار ماهر و در عین حال منصفی داریم . واقعیتش من چند جا رو سرزدم و از مدل های حاضر اون موقع (دوماه قبل) خیلی خوشم نیومد .
سلیقه ها فرق میکنه اما معمولا " میدون ونک و میدون مادر مدلای بهتری نسبت به جاهای دیگه داره .
ما فقط دوبار رفتیم پرو و هفته بعد از پرو دوم لباسامونو تحویل گرفتیم . اگه بدوزی اون چیزی که دلت میخواد میشه هاااا. راستش منم بخاطر کمی وقت خودم و مهردخت تصمیم به خیاطی گرفتم مینا که ماشالله اگه قرار باشه بگرده خستگی ناپذیره
ایمیلت رو بده بیشتر با هم در مورد ارایشگاه و چیزای دیگه تبادل نظر کنیم

سر سبزی دشت یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام جشنتون مبارک باشه خوشبخت باشند

سلام
ممنون دوست عزیز و تازه ی من

ملیحه یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 08:30 ق.ظ

سلام عزیزم
ماشا ا... هزار ماشا ا..
انشاا... هزار سال با خوبی و خوشی کنار هم زیر یه سقف زندگ کنن.
بوس بوس بوس

سلاااام ملیحه جونم .
ممنونتم خانوم گلی . بووووووووووووووووووووووووووووووس

محبوب شنبه 26 دی 1394 ساعت 07:34 ب.ظ http://aaa1384.blogfa.com

سلام
می تونم نویسنده شوم؟

سلام محبوب جون .
ما که کار بلد نیستیم ولی "چرا که نه؟؟"

تنهادرغربت شنبه 26 دی 1394 ساعت 07:19 ب.ظ

تبریک میگم مهربانوجان
ایشالا که خوشبخت بشن

ممنون عزیز دل من ، حالت چطوره دوست قدیمیم

آفرین شنبه 26 دی 1394 ساعت 12:31 ب.ظ

به به ! به میمنت و مبارکی.خوش خبر باشی. همیشه به خوشی و شادی و سلامتی دورهمی!
خوشبخت باشند عروس و داماد!

ممنون آفرین جونم . الهی برای دختر و پسر ماااهت .
آآمیییین

نیما شنبه 26 دی 1394 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز
خیلی خوشحال شدم برای شما و آقا مهرداد و همسرشون آرزوی خوشبختی و روزهای خوبی را دارم .

سلام نیما جااان
ممنون دوست عزیزم محبت داری نازنین

مژگان شنبه 26 دی 1394 ساعت 10:28 ق.ظ

سلام مهربانوی گرامی. تبریک میگم عروسی برادر گلتون رو . از عکسها مشخصه که جشن خیلی خوبی داشتید . امیدوارم روزی برسه که عکسهای عروسی مهردخت جان رو بگذارید برامون.
خیلی ناراحت شدم برای بچه های آسایشگاه. بچه دلش ماست بخواد و بهش نرسه. خیلی درده. اشک باران شدم. دستتون درد نکنه که براشون فراهم کردید. کلا وجود مهربانو سراپا خیر و نیکی است. خدا حفظتون کنه.

سلام مژگان جانم .
ممنون عزیز من . خدا قسمت عزیزانت کنه .
باور کن اصلا از فکرشون درنمیام و همه ش فکر میکنم یعنی چچچچچی ؟؟؟
از دهن یه تعدا بچه ی معلول بیگناه بدزدی
فدات شم محبت داری عزیز دلم .

شیوا شنبه 26 دی 1394 ساعت 08:38 ق.ظ

در مورد پاره شدن لباس مدعوین...
بچه بودم رفته بودیم عروسی یه بچه شر و شیطون دیگه هم بود. یهو دیدم عروس با عصبانیت چرخید و گوش اون پسره رو گرفت دو سه تا هم زد به دست و بازوش عروس عصباااانی بود هم حرصش گرفته بود هم گریه می کرد. انگار بچهه پاش رو گذاشته رو دنباله لباس عروس و تورش کلا جر خورده بوده حالا اون بچهه بزرگ شده ، دندون پزشک شده و اون عروس خانم جز مشتری هاش. هر وقت میره پیشش میگه الان ده تا دندونتو می کشم جای اون شب که کتکم زدی اونم میگه پول ویزیتتو نمیدم جای اون شب که به عروسیم گند زدی

ای واااای چه باحااال شیواااا
باز جای شکرش باقیه همچین سرتقی تونسته بشینه سر درس و به یه جایی برسه .

سحر شنبه 26 دی 1394 ساعت 08:31 ق.ظ http://meandmydaughter.blogfa.com

عزیز دلم. خیلی خیلی تبریک میگم. براشون بهترین ها رو ارزو می کنم.

ممنون سحر جان محبت داری عزیزم الهی برای ریمای خوشگلت باشه

شیوا شنبه 26 دی 1394 ساعت 08:30 ق.ظ

سلام مهربانو جون
مبارک باشه از قول ما هم خیلی خیلی به عروس خانوم خوشگل و آقا داماد گل تبریک بگید لطفا
والا من دیگه اصلن نمی دونم به چه موسساتی میشه اعتماد کرد یه موسسه دیگه هم بود که دوستم براشون گوسفند برده بود می گفت سرایدار اونجا اومده گفته تورو خدا گوسفندتونو برید به جاش چند پرس غذا بگیرید و بشینید تا اینها بخورن بعد برین. این گوسفندها به این بچه ها نمی رسه حالا هم که حرفهای روشنا جون رو خوندم
انگار باید بی واسطه کمک کرد. چون یه تعداد از این موسسات برای خودشون حق دلالی می گیرن ظاهرا

سلام شیوا جون .
بخدا دارم از تعجب شاخ درمیارم . اگه بدونی به اون موسسه که تو جاده فشمه و بارها شاهد بودم ویلادارانی که از خارج از ایران میان چطور صد دلاری کمک میکنند .
خدا از مال مظلوم خور نگدره الهی

عشق جانان شنبه 26 دی 1394 ساعت 08:24 ق.ظ

درود

صمیمانه ترین تبریکات منو بپذیرید

درو بر تو یار باوفای خانه ی مجازی
ممنونم دوست عزیزم

سوفی جمعه 25 دی 1394 ساعت 10:43 ب.ظ

سلام.
ممنون از شریک کردن مون تو شادی تون. معلومه که مجلس باصفایی بوده. انشالله که همیشه به شادی دور هم جمع باشید.
انشالله که مهردخت جان هم امتحانات رو به خوبی گذرانده باشه و از مجلس هم لذت برده باشه.

سلام سوفی جانم
فدات شم عزیزم الهی تو هم همیشه تو جشن و شادی باشی عزیزم
بابت مهردخت هم ممنونتم

قفل جمعه 25 دی 1394 ساعت 08:49 ب.ظ http://www . ghoflklid.blogsky.com

من از عکسها اندژی مثبت گرفتم وااای بحال مهمونااااا شاد باشید عزیزم مبارکا باشه

عزززیزمی .. ممنون از محبتت

ماه جمعه 25 دی 1394 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام
امیدوارم عروس و داماد خوشبخت باشن، درکنار مهربانوی مهربون.

مرررسی ماه قشنگم

بهمن جمعه 25 دی 1394 ساعت 05:45 ب.ظ

اجازه هست هیچی نگم بجز آرزوی خوشبختی توام با سلامتی برا این زوج جوون...
این پستت یه جورائی مویرگی حالمو خوش کرد ...
انشاالله همیشه به جشن و شادی و نشاط سرگرم باشین .

لطف ئتری بهمن جان ... خبر دامادی گل پسراتو بشنویم الهی

کیانا جمعه 25 دی 1394 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام عزیزم الهی مبارکتون باشه !الهی خوشبخت و عاقبت به خیر بشن.الهی به پای هم پیر و شاد بشن.م
عزیزم تالارشون چه خوشگله میتونم بپرسم کجا بوده!؟

سلام کیانای گلم
قربونت برم تالار تو کیلومتر 21 جاده مخصوص بود . اونجا یه عالمه باغ و تالاره که کترینگ هایی که انتخاب میکنی براتون در نظر می گیرند من تو چهارمین عروسی بود که رفتم اونجا
با تعداد مهمون ها و سرویس و منویی که انتخاب میکنی سالن دراختیارت میذارن . درواقع همه چیز باخودشونه . جا ، شام ، میوه و شیرینی کیک و موسیقی و فیلم برداری و ......

روشنا جمعه 25 دی 1394 ساعت 02:56 ق.ظ

مهربانوی عزیزم هنوزنمیدونم کار درستی کردم شما رو مطلع کردم یا نه؟ یکی از نزدیکانم اونجا کار میکنه از همه کثافت کاری هاشون باخبرم.دیگه نمیتونم به هیچ موسسه خیریه ای اعتماد کنم همش میگم نکنه اینا هم سواستفاده میکنن
ببخش اگه شما رو هم بی اعتماد کردم

روشنا جون بسیلر بسیار متاسف و متاثر شدم . همه ی خوانندگان گل اینجا میدونند که من ادم مذهبی نیستم اما باشنیدن این چیزا مو به تنم راست میشه که امثال این مثلا ادم ها چطور با وجدان و شرافتشون کنار میان و میتونند شب سر روی بالش بذارند در حالیکه دستشون ه چنین کارهای کثیفی الوده ست . حتما کار خوبی کردی و از این ببعد نحوه کمک خودم و همه اطرافیانم رو تغییر میدم .
و کاری میکنم که حتما بچه ها ازش سود مستقیم ببرند .
کاش دستشون رو رو کنید . بچه های عقب مانده و معلول اون مرکز خیلی خیلی گناه دارند

روشنا جمعه 25 دی 1394 ساعت 02:36 ق.ظ

امیدوارم حرفام باعث نشه اون بچه هارو فراموش کنید چون اگر کمک شما نباشه اونا از گرسنگی تلف میشن با اینکه این موسسه خصوصیه واز والدین بچه ها پول دریافت میشه
کمک نقدی و گوسفند هرگز چون پولش میره تو جیب خودشون
وقتی اسم این موسسه رو آوردین نتونستم چیزی نگم
عذرخواهی میکنم اگه دخالت کردم

عزیم بسیار بسیار ازت ممنونم حتی یه لحظه هم شک نکن که کار درستی کردی یا نه

روشنا جمعه 25 دی 1394 ساعت 02:23 ق.ظ

الهی فدات شم روزی اون بچه ها تو دستای شما خیرینه
همین موسسه رو میگم که شعبه اصلیش تو قیطریه بود الان دارن اونجا رو برج میسازن بچه هارو بردن جای دیگه
برادرهایی که رییس این موسسه اند حساب تیلییاردی دارن با پول شما خیرین
هرچی که قابل فروش باشه میفروشن مثل گوسفندومواد شوینده و..

روشنا جون ممنون که اگاهم کردی حتما با برنامه ریزی صحیح کمک خواهم کرد

نسرین جمعه 25 دی 1394 ساعت 12:55 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

به به!‌مبارکمون باشه
از جشن و چیزایی که رفع و رجوع شده معلومه اینا خیلی خوشبخت میشن. میگی نه نیگا کن

آخیش که نوشتی خیلی جات خالی بید جان تو
رفته بودی گل بچینی؟

بوس و بغل فراوانم آرزوست جان تو

فدات شم گلم . ان شالله .
چه گلایی هم چیدم

آخ گفتی عزیزممم ... ببین من از اون جک و جونوراتون می ترسم نمیام اونجا ، تو پاشو بیا اینجا ما یه جک و جوتورهاااایی داریم که به وجودشون عادت کردیم دیگه

ونوس پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 11:05 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

راستی اون نخ و سوزن هم ایده خیلی خوبیه
منم که سالن داشتم همیشه نخ سوزن و سنجاق قفلی داشتم
گاهی مشتری بعد آماده شدن تا میومد لباس بپوشه، یهو زیپش کنده می شد یا بعضیا مثلا لباسشونو دقه 90 از خیاطی گرفته بودن و همزمان مثلا داشتیم رو سرشون کار میکردیم، باور کن منجوق رو لباسشو می دوخت.
...........
خخخ یک سری هم خونواده داماد پیش من بودن.. عروسیشون روز جمعه بود.. اینها هم از چند روز قبل کت شلوار داماد و لباس خواهرها و مادر داماد رو داده بودن اتوشویی.. روز قبل هم کار داشتن و نرسیدن بگیرن..
دقیقا تو آرایشگاه بودن تلفن و تلفن کاری میکردن که حالا اتوشویی روز جمعه بسته است و اینها برای لباس چکار کنن..
یعنی من جای اونا داشتم از استرس می مردمااااا
بالاخره هم قرارشد تلفنی از اینور اونور لباسهای دیگری براشون برسه..

وااای فکر کن اینهمه زحمت بکشی اخرش با لباس قرضی بری عروسی

ونوس پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 10:59 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

آخ جونم الهی که خوشبخت بشن این عروس و داماد ناز
چه عروس ناز و خواستنی و ساده ای و چه دوماد خوش تیپی
ماشالا به جفتشون
خداروشکر که خوش گذشته و انشالا عروسی مهردخت جون
راستی یه سوال فوضولی.........
نفس جان شما هم اینطور جاها میان یا نه؟
دلم نمی خواد از وبت برم و دوست دارم تا صبح تصاویر شادیتون رو ببینم
کار صواب شادوماد هم انشالا باعث خیر و برکت تو زندگیش بشه

فدات شم ونوس گلم تو خیلی خیلی محبت داری نازنینم .
بی نفس ،خفه خواهم شد ونووووس
قربون محبت و لطفت عزیزم عروسی خانوم گلت الهی

آذر پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 10:57 ب.ظ http://kuchehdusti.blogfa.com

سلام عزیزم. به سلامتی و مبارکی. انشالله خوشبخت بشن عزیزم از طرف ما هم تبریک بگو. در مورد حرف روشنا هم واقعا نتیجه آخرش رو بگو.

سلام عزیزم .. ممنون از محبتت اذر جان روشنا رون واقعا روشنم کرد

فریدا پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 07:33 ب.ظ

سلام مهربانو حان
تبریک مجدد
انشالله خوشبخت و سلامت باشن همیشه
چه حس خوبی داشتم با دیدن عکسها
زیباو چشم نواز
انشالله جشن شادی و عروسی مهردخت جان

سلام فریدا جااانم .
الهی عروسی با عشق خودت عزیزم .
محبت داری میدونم دیدن عکس حس ادم رو قوی تر میکنه نازنینم

علی امین زاده پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

داستان روزی که من کیش و مات شدم:
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1538
ready up و منتظر حضور سبزتان

با افتخار علی عزیز و نازنین

علی امین زاده پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 06:16 ب.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

به مبارکی و میمنت.

از اون وقایع هم من موقع سخنرانی ها زیاد تجربه داشتم. البته اونجا معمولاً کسی زیورآلات نداره اما خب، اتفاقهای این تیپی زیاد افتاده!

ممنون دوست خوبم
احتمالا بازار زیب در رفتن داااغه

غریبه پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام بر بانوی مهربان
ان شاالله همه ی زوج ها خوشبخت بشوند
چه کار زیبایی انجام شد قسمت آن بچه ها بود ه که در آن شادی شریک باشند
دوست من هم می گفت یک دسته گل برزگ خریده بودیم موقع خروج از ماشین خشتک شلوار جر خورد
ولی خوشبختانه روبروی سالن یک خیاطی بود وقتی وارد شدم
لبخند زد گفت ما دیگه به این مسائل عادت کرده ایم در جا یک شلوار امانت داد و گفت فردا بیا شلوارت را ببر
فکر خو بی است که یک مرکز اورژانس به منظور دوخت و دوز
در این سالن ها ایجاد شود
و هزینه اش از عروس و داماد گرفته شود

سلام غریبه ی عزیز
الهی آمییین
وااای وااای
بیچاره عروس و داماااد

پونی پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 02:08 ب.ظ

چه حوادثی رخ داده ها!!!!
به میمنت و مبارکی
دلتون خوش لبتون خندان و همیشه به جشن و نیکوکاری و شادمانی بگذره ایامتون

ممنون پونی عزیز
ازدواج بچه های گلت رو ببینی الهی
همچنین دوست من

محدثه پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 12:06 ب.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com

بازم بهتون تبریک میگم.ایشالله خوشبخت بشن.ایشالله عکسهای عروسی مهردخت جون رو برامون بزاری

فدات شم عزززیزم

اذر پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 10:19 ق.ظ http://azar1394.blogfa.com

سلام
صمیمانه تبریک میگم وارزوی خوشبختی دارم واسشون
تواین گیر ودار نخ وسوزن از کجا اوردید؟
زیپ لباس اقاهه در رفته خخخخخخخخخ
چقد خندیدم
لباس خانمها ی جایش پاره بشه میگیم مد
ولی لباس اقایون هههه زیپ هههههههه

سلام آدر جون .
شوهر و برادر اون خانوم اولی رفتند معلوم نیست از کجا خریدن بیچاره ها

بانو سین پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 09:19 ق.ظ http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

به به مبارک مهربانووو جان ...چه عکسای قشنگی ... چه کار قشنگی کردین واقعا تو عروسیها کلی غذا اضافه میاد ... چه اتفاقایی .. منم یکبار تو مهمونی که اولین بار مامان اقای همسر داده بووود چاک دامنم پاره شد .. خدارو شکر مامانم بود اگر نه برمیگشتم خونه از اون به بعد همیشه نخ سوزن همرام دارم

ممنون عزیز دلم
ای داد و بیداد خدا مادر خانومی رو حفظ کنند

یاسی پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 03:04 ق.ظ

چه زیبا وقشنگ، خوشبخت بشن ایشالا، واقعا جشن عقد وعروسی وتولد ویا هر مراسم شاد دیگه ای به نحو احسن وبه خوبی وبدون اتفاق بد برگزار میشه، من خیلی خوشحال میشم، چون دوست دارم همه شادباشن، ماه پیش جشن عقد پسره جاریم بود، من انقده ذوق میکردم همه چی خوب پیش میره وکم وکسری وجود نداره...
وخیلی خوشم اومداز رفتار خاله ات چون واقعا این جور چیزها دل گنده ای میخواد وپسرخاله وشوهر خاله ات هم در جشن شما حظور معنوی داشتند، ایشالا خدا غرق در رحمت معنوی کنه این دو عزیز رو...

ممنون یاسی عززیزم از مهربونی و صفای قلبته خانومی
مطمینم عزیزم که حضور معنوی عزیزانمون رو داشیم

روشنا پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 01:05 ق.ظ

سلام عزیزم مبارک باشه خوشبخت بشن ایشالا که نیت و کار شما کمک به اون بچه هاست
اما آگاه باشید تورو خدا کمک نقدی به این موسسه نکنید من از نزدیک با روند کاری این موسسه آشنام
اگه خوراکی میبرید جلوی چشمتون بدید بچه ها بخورن خواهشا

سلام روشنا جون .
ممنون از لطفت عزیزم .
تو روخدا بگو ببینم منظورت موسسات خیریه ی ناشناخته ست یا واقعا داری درمورد بچه های آسمان صحبت میکنی؟؟
یعنی ممکنه یه عده پرسنل بخوان از روزی بچه های عقب مانده و معلول بزنند؟؟ میدونی چقدر کمک های نقدی و جنسی اونجا کردیم .. حد اقل بیست تا لاشه ی گوسفند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد