دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"قصه ی یک مرد "

سعید از اون دسته آدم هاست که از دوستی باهاش سیر نمیشی ، تا بخواهی وفادار و با مرام ، شوخ و خوش اخلاق و البته دو تا دست دراز و گنده داره که وقتی ازش کمک میخوای مثل کاراگاه گجت ، سروقتت میاد و از هر راهی شده کمکت میکنه ..

 تو همین گرفتاری های مالی وقتی میگم سعید برس که پول لازم شدیم ، کامنت میذاره که فلان قدر واریز شد و اون فلان قدر همیشه خیلی بیشتر از حد انتظارمه .. حالا میدونم میره بالا سر دوست و آشنا میگه داریم کمک جمع میکنیم و تا با زبونش سر کیسه ی دوست رو شل نکنه دست نمیکشه . " همین سعید بود که نوشتم مبلغ قابل توجهی واریز کرد و مشکل به کلی حل شد" 


حالا این آقا سعیید ما ، زندگیش به یه قصه ای گره خورده که بهش پیشنهاد دادم ، اجازه بده تو وبلاگ بنویسمش و شاید بتونیم با مشارکت هم ، زخم عمیق دلش رو مرهمی بذاریم و دلش رو از این بند های نامریی آزار دهنده ، رها کنیم .

************

بیست سال پیش ، همون موقع ها که سعید خیلی جوون بود و تو دنیای پر از هیجان بیست و دو سه سالگیش پرسه میزد . با رویا آشنا شد .. یه نسبت دوری با هم داشتند ، یه جور فامیل دور بودند برای هم .  ..فکر میکنم سعید بهم گفته ، رویا با کسی عقد کرده بوده که به دلایلی از هم جدا شده بودند ..

 به هر ترتیب رابطه ی بین سعید و رویا از قرار گذاشتن های ساده شروع شد تا به عقد موقت رسید . همه چیز از نظر سعید عااالی بود .. رابطه ی عاشقانه ی رویا و سعید تو دنیای خودشون با محبت و عشق پرشور ادامه داشت ، اما این چیزی نبود که خانواده انتظار داشتند و با مخالفت های جدی سعی در منصرف کردنشون داشتند . 


رویا قرار بود رویا بمونه و رنگ حقیقت به خودش نگیره ولی ، تو قلب سعید ، هیچ حقیقتی ، حقیقی تر از عشق رویا پیدا نمیشد . 

بالاخره تیر خلاص به قلب عاشق سعید شلیک شد ... هنوز از نظر شرعی در عقد موقت هم  بودند  که سعید ،  از ازدواج رویا باخبرشد . 

نه باور می کرد ، نه دوست داشت این ماجرای تلخ و کشنده رو باور کنه .. ولی هیچ دروغ و شایعه ای در کار نبود ، رویا همین بغل گوش سعید با مرد دیگه ای که جایگاه موجهی هم نسبت به سعیدجوون و تازه کار ما داشت ازدواج کرده بود . 

نه حرفی ، نه سخنی ... 

هیچوقت سعید از رویا علت رو نپرسید ... هیچوقت سعید نفهمید که واقعا چه اتفاقی افتاده ، شاید هم نخواست بفهمه .. دیگه چه فرقی می کرد ؟؟ 

حالا روبه روش یه باتلاق عمیق بود که با فکر و خاطرات کشنده ی رویا پر شده بود .. سعید با ولع عجیبی تو این باتلاق غوطه می خورد و پایین می رفت . بعید می دونم بدون  اصرار خواهر و مادر  تن به ازدواج میداد ، اما شاید خودش هم باور کرده بود که با جایگزین کردن یه زن تو زندگیش ، بتونه به رویا پردازی پایان بده و ارامش و عشق رو بار دیگه مهمون قلبش کنه . 


سعید هم ازدواج کرد ، حالا یه همسر خوب و یه پسر بچه ی شیرین داره که آرزوی هر مرد جوون و مجرده . بیست و اندی سال از ماجرای عاشقانه ش با رویای زندگیش گذشته ولی سر سوزنی ، دیگ عشق و هیجانش از قل قل نیفتاده .


بعد از سالها فهمیده رویا هم با همسر و فرزندانش به شهر خودشون اومدن و درست تو همین هوا نفس میکشند .. سعید با همه ی حفظ ظاهر خوب  ، هیچ دل خوشی از زندگیش نداره .. مرد قصه ی ما با همه شوخ طبعیش ، با همه ی قلب فداکار و مهربونش که برای کمک به انسان ها می طپه ، هیچ انگیزه ی زندگی نداره و گاهی شنیدن آرزوی مرگ خودش و تموم شدن از این رنج دائمی ،از زبونش  مو به تنم راست میکنه .

 

عجیبه که ازدواج نابهنگام رویا ، نه تنها باعث ایجاد حس تنفر و حس خیانت دیدگی در سعید نشده ، انگار آتیش خرمن عشق این مرد رو هر روز دامن میزنه . 


تا حالا هر راهی رو بهش پیشنهاد کردم با منطق مخصوص خودش رد کرده . 


دلم برای زندگی خوب زناشوییش و همسری که خبر از آتیش زیر خاکستر قلب شوهرش نداره ، میسوزه ، کاش قبل از اینکه سعید نقشش رو یادش بره و بازی رو ببازه و حقیقت از پرده بیرون بیفته ، تارهای نامریی عشق رویا دست از سرش بردارند و بتونه به همسر و پسرکش عشق واقعی و قلبیش رو نشون بده .


عزیزان من ، سعید منتظره تا خودتون رو جای اون بذارید و بنویسی در شرایط مشابه چطور زندگیتون رو ادامه میدادید ؟ 


میدونید چقدر دوستتون دارم ؟؟


نظرات 45 + ارسال نظر
یه مامان مهربون سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 02:29 ب.ظ http://nikzad.niniweblog.com

فقط یه جمله میگم: دست نیافتنی ها تا ابد دوست داشتنی اند...

خانم خاموش یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 01:09 ب.ظ

با اینکه این همه نوشتم باید یه چیز دیگه هم بگم:
ان هم اینکه همه مشاورها مشاور حاذق نیستند. اگر فقط پیش یک یا دو یا سه مشاور رفتید، برای مهربانی در حق خودتون پیش یک مشاور حاذق هم برید...حداقل بعدا پشیمون نخواهید شد.
با ارزوی بهترینها

من با این موضوع بشدت موافقم . مشاوران خوب خیلی کم هستند ولی پیداشون کن

مهران یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 01:38 ق.ظ

خانمی که خودتون اول از قاضی بودن ایرانیها گلایه میکنید و بعد میرید بر مسند قضاوت و کامنت ها رو منطقی و غیر منطقی تشخیص میدید !!
یا از همون صندلی قضاوت , برخی افکار که به مذاق شما خوش نمیاد رو کوچک و حقیر میشمارید
پیشنهادی به شما دارم :
اول اینکه کمی فرهنگ وبلاگ نویسی رو در خودتون نهادینه کنید . الفبای وبلاگ نویسی اینه که هرگز کامنت گذاری رو تحقیر نکنید مگر اینکه او به شما توهینی کرده باشه . من و کثیری از کامنت گذاران هدفی جز کمک به هم وطنی سعید نام نداشتیم .
و دیگه اینکه اگر فرصتی داشتید فکری به حال زندگی خالی از عشق خودتون بکنید .
اگر شما برای ما آرزوی این رو کردید که هرگز مسوول تربیت بچه ای نباشیم ( قاضی حکم نهایی رو هم صادر کرد ) , من در عوض برای شما آرزوی یک زندگی عاشقانه رو دارم . توهینتون رو میذارم به حساب اینکه به هر حال بدون عشق هستید .

سعید شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 07:47 ب.ظ

خانوم خاموش نازنین
از توجهات و همراهی صمیمانتون بینهایت سپاسگزارم ،راستش دقیقا از زمانی که همین ماسک مزخرف خوشبخت نشون دادن اون لذت و اعتبار قدیمی خودش رو از دست داد ،ایرادهای زندگی و کمبود عمیق رویا خودشون رو نشون دادن و به نوعی از همون لحظه با واقعیتهای زندگی بطور صادقانه روبرو شدم و فهمیدم هر چی که تو زندگی دارم و هر تحلیلی که از رویا و شخصیتش دارم حتی بدترین تحلیلهایی که داشتم هیچکدوم واقعیت زندگی من و مهم نیستند ،تنها چیزی که واقعیت داره و مهمه اینه که رویارو تو زندگیم ندارم و بدتر از اون این که الان داره عزیزمهاش رو برای کس دیگه ای میخونه و نوازشها و بوسه هاش رو نثار یه مرد دیگه میکنه و اینها از هر درد دیگه ای برام کشنده تر بودن.
واقعا حضور یک مرد دیگه در کنار رویام برام بدتر از مرگه.

سعید شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 07:38 ب.ظ

با سلام دوباره خدمت مهربانوی نازنین و دوستان صادق و دلسوزش.

نسرین عزیز از نظرات بیطرفانه و صمیمیت بی نهایت سپاسگزارم ،راستش علت کارهای رویا رو هر چند اون زمان هم تاحدودی تخمین میزدم ولی این دلایل اصلا برام مهم نبود ،همیشه معتقد بودم ما یک رابطه دونفره رو شروع کردیم و هیچکدوم حق نداشتیم به تنهائی در مورد سرنوشت این رابطه تصمیم بگیریم ،هردلیلی که برای خودش داشت برام اصلا قابل قبول نبود ،حتی بعدها وقتی تونستم با خودش صحبت کنم و فهمیدم که فشارهای خونواده من و خودش باعث اینکار شده اصلا نتونستم بهش حق صد درصدی بدم ولی باعث شد کمی کمتر گناهکار جلوه کنه در نظرم و بیشتر شیفتش بشم.
سربسزی دشت عزیز واقعیت اینه که هرچند ازدواج کردنم بیشتر بخاطر دیگران بود تا خودم ولی زمانی تن به این ازدواج دادم که احساس میکردم رابطه قبلی به حد کافی برام کمرنگ شده و هرگز نمیخواستم عواطف و احساسات همسرم رو به بازی بگیرم ولی کارنابلدیهای همسرم و قطعا خودم باعث شد تا کم کم همون آتش زیر خاکستر خودش رو نشون بده و حتی بارها به همسرم بصور مختلف گوشزد کردم که رفتارهای دور از درایتش عواقب بسیار بدی رو برامون به همراه خواهد داشت ،هرچند نمیشه انکار کرد که این دید منتقدانه نسبت به ایشون قطعا تحت تاثیر عشق قدیمیم بوده باشه ولی معمولا سعی کردم که مراتب انصاف رو رعایت کنم.

اعظم شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام مهربانو خانم خوبین؟
ان شاءالله همیشه سلامت و وبلاگتون مستدام باشه
دلم برای اینجا تنگ شده بود.
----------------------------
فوت شوهر خاله مهربونتون را تسلیت میگم و بهشت برین را برایش از خدا می خواهم.خدا از گناههای ما بگذرد.
----------------------------
برای برادرتون و همسرعزیزشون هم آرزوی خوشبختی در لحظه لحظه زندگیشون دارم.
تبریک منو بپذیر.
------------------------
و اما
آقا سعید نظری که من داشتم یکی دو نفر دیگه هم عنوان کرده بودن و من دوباره تکرار می کنم فقط جهت مهم بودن
این پیشنهاد اونم اینکه علت ازدواج بدون اطلاع رویا رو بفهمه شاید بعد از فهمیدن مدتی بهش سخت بگذره اما بعدش وضعیتش خیلی بهتر از زمان حال خواهد بود.(نتیجه هر چی که باشه خود به خود پرت میشه به دنیای واقعی)

سلام اعظم جان . ممنون از همه ی لطفت عزیزم .

زری شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 10:48 ق.ظ

سلام. یه کتابی هست به اسم نیروی حال/ که من صوتی اش با صدای مسیحا برزگر را دارم. تو این کتاب تاکید میکنه بر اینکه د حال زندگی کنیم. به نظرم آقا سعید باید در کنار هر راه حل دیگه ای که برای خلاصی از فکر گذشته اش و عشق قدیم بکار گرفت،تمرین های اینجوری را هم انجام بده. اینکه ذهنش را تربیت کنه که در حال فکر کنه و زندگی کنه. امیدوارم موفق باشه

مسی شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 08:55 ق.ظ

ری را
پسرعموی من ده سال با مطلقه ای همخانه بود.
---------------------------
من بعد از مدتها اومدم اینجا، نظرها جالب بود ، من راهکاری جز مراجعه به مشاور ندارم (راجع به روشهایی که تکه ای از خاطرات رو از ذهن پاک میکنند هم شنیدم ، با توجه به وجود یه بچه توی زندگی سعید من این رو هم پیشنهاد میکنم پرس و جو کنند)
اما دلیل نوشتن این کامنت بیشتر جمله ری را بود، برای توصیف یه خانوم لغت بهتری از مطلقه وجود داره، اگه بد یا خوب بوده مطلقه بودن هیچ کدوم رو مشخص نمیکنه شما برای توصیف مهربانو هم میگید یه مطلقه وبلاگ نویس؟ این لغت جز حس تحقیر چیزی نداره باور کنید و لطفا دفعه بعد مراعات کنیم

عشق جانان جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 12:44 ق.ظ

سلام
یاد داشت اول را خـواندم
یک راه باقی می ماند
سعید خان را ببندیم به صندلی
تا جون داره کتک بزنیمش
ببینم چقدر طاقت داره

نسرین جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 12:03 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

موفق و شاد و سلامت باشید

ری را پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 10:34 ب.ظ

من هم در کامنتم مطلبی نوشتم و اصلا پشیمان نیستم.و شما در برابرش جبهه گرفتید.خب طبیعی هست که با بلایی که سرم آمده این احساس را داشته باشم.خواستم به آقا سعید بگویم با وجدان خودش وقتی که تنها میشود ببیند بیشتر از روی عشق است که بودن با رویا را دوست دارد یا از روی نیاز عاطفی و جسمی؟ پیشنهاد خیلی بدی بود به نظر شما؟یعنی این موارد برای هیچ کسی اتفاق نمی افتد؟نه من سعید آقای واقعی را می شناسم نه شما فقط داریم نظراتمان را می گوییم.
من هم مطلقه بودم.سالها پیش چندسال با یکی زندگی کردم.خوبیهای زیادی در حقم کرد ولی باید جدا میشدیم.6سال تمام سوختم به یاد مهربانی هایش.حرف هایش.یادش.مهرش.زیبایی اش.آخر دیدم طاقت ندارم و دوباره تماس گرفتم.فکر کردم همان فرد قبلی هست که میگفت عاشقم هست.در اصل بعد از اولین تماس فهمیدم که بخاطر روابطم من را عاشقانه دوست داشته.بعد اولین تماس گفت تمام این سالها دائم به یاد روابطمان و کارهایی که کردیم بودم.من از عشقش میسوختم و او روز بعد پیشنهاد انباری خانه پدرش را داد.دیدم نه این مردک که اعتراف میکند6سال است از دوری من دیوانه شده است شاید واقعا دلتنگ شده باشد ولی فقط دلتنگ آغوشم.
آقا سعید عزیز اگر سوء تفاهمی بود به بزرگواری خودتان من را ببخشید.فکر نمیکنم هیچ کدام از دوستان از روی رذالت یا نادانی به شما راه حلی داده باشند.هر کس با توجه به عقل و شعور و اعتقادات و حوادث زندگی خودش نظری داده.بعضی دوستان هم شما را ندیده اند و به جای حل کردن مشکل شما از خانم مظلومتان دفاع کردند و دلشان برای او سوخته است.به این دوستان هم حق بدهید و دلگیر نشوید از نوع نظرشان.اعتقادات خانوادگی اونها هم به این شکله و خودشونو جای خانم شما گذاشتن و دیدن خیلی سخته.ببخشید فقط چند خط اول کامنت نسرین خانم به خصوص جایی که گفته اند آرزو کردم هیچکدام از این آدم ها مسئول تربیت بچه ای نباشند خیلی برایم گران تمام شد.

ری را پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 10:18 ب.ظ

(((اندیشه ها اینقدر کوچک و حقیر؟! چارچوب های به این محدودی!؟
آرزو کردم هیچکدام از این آدم ها مسئول تربیت بچه ای نباشند.)))

اینها جملات زیبای!!!!!!!!!!!! نسرین خانمه عزیز هست که در کامنتشون بیان کردند.من بعد خوندن کامنتشون تو دلم گفتم کاش نسرین خانم هم مثل بقیه دوستان نظر منطقی خودشان را می نوشتند و آقا سعید را راهنمایی می کردند.نه اینکه به شعور و فهم و اعتقادات دوستان دیگر توهین کنند و همه را امل و بی سواد و بی فرهنگ و نادان فرض کنند.ماشالا خود آقا سعید به حدی فهمیده هستند که دارند ساکت نظرات را می خوانند و فعلا جبهه گیری نکرده اند در برابر حتی بقول شما بدترین اهانت ها و نوشته ها.
نسرین خانم هر کسی اعتقاداتی دارد و افکاری.شاید کسی که رویا را هرزه خوانده از خانواده ای مذهبی باشد یا اصلا فقط وجدان داشته باشد و با افکار خودش این برچسب را به رویا داده باشد.طوری که مهربانو خانم نوشته اند که رویا و سعید صیغه هم بودند و رویا هنوز مهلت صیغه تمام نشده و بی خبر رفته سراغ عشق دیگری.مسلما همه خانمهایی که اینجا را می خوانند فرهنگ اروپایی ندارند که این کار را زشت ندانند.این کار شهامت می خواهد.حالا حرف شما هم درست و نباید بی دلیل و بدون اینکه دیده باشیم به کسی انگ هزرگی و بی بند و باری بزنیم.ولی نباید به اعتقادات فردی که این احساس را دارد هم توهین کنیم.در خیلی خانواده ها مسائل معمولی تر از این هم جرم محسوب می شود.اختیار عقاید خودشان را هم دارند هر چند من و شما خوشمان نیاید

نسرین پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 04:11 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خدای من!
ما ایرانیا واقعن خدای قضاوت کردنیم.
چندتا از کامنتا رو خوندم و سرم سوت کشید.
بعضی ها تا حد توهین کردن و هرزه خوندن رویا پیش رفته اند!!! چرا؟ به کدام ملاک؟ موقع هرزگی با او بودید؟

بعضی به منبر رفته اند و عشقی که بعد از بیست و پنج سال هنوز سر جاشه رو هوس خوندند. ایشون ناکام رابطه نبوده که بشه اونو هوس خوند. یا بشه گفت: فقط یه راه داره اونم تو رختخواب با همسرت باش و به رویا فکر کن!!!
اندیشه ها اینقدر کوچک و حقیر؟! چارچوب های به این محدودی!؟
آرزو کردم هیچکدام از این آدم ها مسئول تربیت بچه ای نباشند.
فقط یکی دو مورد بنظرم منطقی بودند... بگذریم، من خودمو جای ایشون گذاشتم:
اول اجازه بده دستان بزرگ و مهربان این دوستت رو بفشارم و ببوسم.
دوم:
سعید عزیز:
شما حق داشتید و دارید دلیل ازدواج رویا رو بدونید تا بتونید با مسئله کنار بیایید یا بپذیرید. شاید در ذهن ناخودآگاهتون، چون دلیل رو نمی دونید، مسئله براتون تمام نمیشه.
کاش به اون زودی ازدواج نکرده بودید هر چند زدن این حرف دیره و بیمورد. اما همیشه بعد از تمام شدن یک رابطه، ماهها لازمه تا ذهن و دل و کلن جان آدمی آماده بشه که رابطه و شخص دیگری رو بپذیره.
اگر براتون مقدوره ، به وسیله ی یک میانجی (می تونه مهربانو باشه) با رویا تماس بگیرید و در یک نشست کوتاه دلیل رو ازش بپرسید.

دوم منهم به رفتن پیش یک مشاور صد در صد باور دارم. کسی مثل منیژه که بتونه بدون تعصب های مسخره ی سنتی شما رو به راه روشنی برسونه. این حال و روز ، مناسب هیچکس نیست. حق هیچکس نیست در چنین برزخ هر روزه ای زندگی کنه.

برای راضی بودن از زندگیتون پیشنهاد می کنم با همسرتون باز هم پیش منیژه برید. من از منیژه ی عزیز کارآیی دیده ام که شک ندارم می تونه به زندگی شما رنگ خوبی بده.
انسانی مثل شما، باید شاد و راضی زندگی کنه.
موفق باشید

شاپرک پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 03:51 ب.ظ

از نظر من سعید حتما به مشاور مراجعه کنه حتما!
و اینکه برای بعضی ادمها عشق هیچ علاجی نداره فقط به خاطر وجدان و انسانیت میشه نادیده اش گرفت...
به هرحال اون همسر و فرزند و زندگی خوبی داره ...و رویا هم خانواده ای داره ...
اصن اگه ته دل همسرش هم چنین آتشی بود سعید چه حالی میشد...گاهی ادم قدر چیزایی که داره رو نمی دونه...
یه جا باید برای همیشه با خودت کنار بیای باید یه تصمیم بگیری و روش با تمام توانت بمونی...

nadia پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 01:49 ب.ظ

من خیلی کوچتر از اونیم که بخوام نظری بدم ولی اونچه که بعد خوندن این مطلب به ذهنم اومد رو مینویسم :کاش تو اوایل جوونیمون بهمون یاد میدادن عشق یعنی چی ،اصول اولیه عشق چیه تا وقتی میانسال میشیم عشقای جوونیمون اینجور سردرگممون نکنن /آقا سعید هم بهتره بجای کمک به دیگران اول به فکر عاطفه و احساس اون زن و بچه ای باشن که مسولش .به نظرم اینجور احساسات یه جور ماجراجویی هستش ،زنده کردن و مزه کردن حس دوران جوونی .حسی که حتما الان با همسرشون ندارن .بخاطر عشقشون اصلا اجازه بروز احساس همسرشون رو حتی تو روزایی اول زندگی ندادن الان واقعا توی رقابت یه ازدواج اجباری بدون داشتن هیچ خاطره ی هیجان انگیز و عشق پر شور جوونی با طرد شدگی کاملا معلومه کدومش ادمو قلقلک میده

شاپرک پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 12:01 ب.ظ

سلام بانوی مهربونم
عجیبه که دقیقا یه ماجرای اینچنینی رو مشابه همین جزئییات ماهم تو فامیلمون داشتیم با این تفاوت که پسر ماجرای ما با اون عشق سوزان و اساطیریش به رویاش رسید و الان بعد سالها زندگی مشترکشون چنان تلخ شده که اگه پادرمویونی های فامیل و بچه شون نبود خیلی وقت پیش همه چی بینشون تموم شده بود...
عشق چشم ادمو کور میکنه ...
نمی دونم چی بگم ولی این همسرو بچه ی خوب یه هدیه از طرف خداست و بهم زدن چنین زندگی ناشکری بزرگیه...
شاید بهتر باشه به روانشناس مراجعه کنه

سر سبزی دشت پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 09:56 ق.ظ

دوست دارم ایندفعه بیشتر بنویسم اقا سعید چرا چرا بازندگی دختر مردم بازی کردی چرا شاید اون با شخص دیگه ای ازدواج میکرد و خوشبخت میشد چرا وقتی با رویا در مورد عشقت تسویه حساب نکرده بودی رفتی زن گرفتی کاش ازش میپرسیدی چرا این کار کرده الان حتما برو و ازش بپرس شاید بهت بگه که دیگه دوستت نداره و یا نداشته و تو بتونی راحت بشی از وضعیتی که داری و بتونی تصمیم درست رو بگیری اگه یک زمانی برگشتی به رویا برای همسرت چیزی از نظر مالی کم نزار تا بتونه راحت زندگی که پسرت رو هم که این وسط بیگناه بوده رو بزار براش تا کنار مادرش بزرگ شه و از صمیم قلبت ازش عذرخواهی کن که تو این سالها تو دلت بهشون خیانت کردی خیانت این نیست که بری تو بغل یک زن دیگه بخوای خیانت میتونه با فکر کردن هم باشه برادر من زودتر تصمیمت رو بگیر درست ادم خیری هستی و این خیلی خوبه هم لطفا ادم خائن نباش لطفا به همسر و فرزندت خیانت نکن

سر سبزی دشت پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 09:33 ق.ظ

سلام مهربانو خانم از اینکه وقت گذاتشید وبه سوال قبلی من پاسخ دادید ممنونم در مورداقا سعید قصه شما باید بگم که این اقا وقتی عاشق یک زن دیگه بوده نباید با دختر دیگه ای ازدواج میکرده و یک عمر تو دلش به اون همسرش وفرزندش خیانت میکرده بگذریم که بزرگترین ظلم رو به همسرش وفرزندش داره میکنه به ایشون بگید رویایی که رفته دیگه رفته وهیچ علاقه ای هم به سعید نداره چون اگه علاقه داشت می موند و به سعید پشت نمیکرد و نمیرفت به یک مرد دیگه وقتی زنی واقعا عاشق مردی بشه دیگه به پول و موقعیت اون مرد نگاه نمیکنه و باهاش ازدواج میکنه پس رویا عاشق واقعی سعید نبوده به اقا سعید بگید یک بار مرد باش وبرای همیشه رویا رو تو دلت بکش همون طور که اون دلش با سعید همین کار رو کرد.

سعید چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:47 ب.ظ

ممنونم از توجه و نظرات دوستان خوب مهربانوی عزیز ،تقریبا تعدادی از راه حل های پیشنهادی دوستان رو امتحان کردم مثل گذراندن دوران عزاداری ،تمرکز کردن بر روی زندگی فعلی ،در نظر گرفتن حقوق مسلم همسر و فرزندم ،ولی متاسفانه کمی هم ناتوانیهای خودم و همسرم موجب سردی رابطه فعلی و پررنگ جلوه کردن رابطه قبلی بوده.
باز هم بینهایت از دلسوزیها و نظرات ارزشمند و صادقانتون سپاسگزار هستم و چندین بار خواهم خواند و نهایت استفاده رو خواهم کرد.مرسی.

خانم خاموش چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:01 ب.ظ

با اجازه
راستی یه دوره شخصیت شناسی هم هست که اگه شما شخصیت خودت رو بشناسی و از ضعفها و قوتهای تایپ شخصیتیت مطلع بشی، خیلی رو زندگی خودت و اطرافیانت تاثیر مثبت داره، یکی از بهترین استاد دوره ها "دکتر شیری" است که دوره هاش در خانه توانگری طوبی برگزار می شه...
www.doctorshiri.com

خانم خاموش چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 10:36 ب.ظ

جناب مهران
راه حل شما پاک کردن صورت مسئله و افتادن از چاله به چاه است!

خانم خاموش چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 10:34 ب.ظ

یه مسئله دیگه هم هست که فکر کنم حل شدنش کمک می کنه، انهم اینکه ماسک همیشه خوشحال بودن و همه رو شاد کردن روی روح آدم سایه می اندازه.
شما هم مثل بقیه اگه دلتون شاده، شادی کنین و اگه غمگینه بذارین ناراحت باشه... بذارین بقیه بهتون کمک کنن. تازه ممکنه همسرتون هم بفهمه مشکلتون کجای رابطه( منظورم مسئله رویا نیست) است و با هم حلش کنید...
شما دست خیر دارین و دلم گواهی می ده اگه بخواین این مشکل براتون حل می شه، خدا همراهتون هست...

خانم خاموش چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 10:27 ب.ظ

دوباره سلام
خواستم یه ماجرا تعریف کنم
من حدود 20 ساله پدرم فوت شده، خیلی بابایی بودم و همیشه برای دوستانم از عشق مادر و پدرم تعریف می کردم، یه روز دوستام بهم گفتن ببین فلانی چون پدرت رو دوست داشتی، خاطره عشق پدر و مادرت رو bold کردی اگر پدرت زنده بود می فهمیدی انها هم مثل بقیه مشکلات زندگی روزمره را دارند. وقتی با خودم تنها شدم و فکر کردم هزار و یک دلیل برای درستی حرفهای دوستام داشتم اما دلم می خواست رویا بسازم. می خواهم بگم وقتی چیزی رو نداری یا دوری، افکارت واقعی نیست...

تازه نفس چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 08:21 ب.ظ http://ra1394.mihanblog.com

این سالها رو به رویا فکر کردیدواینکه چرا گذاشت رفت
از این جا به بعد به همسرتون فکر کنید که هست ونمیبینید
حق همسرتون چی میشه
ظلم نیست

اذر چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 08:17 ب.ظ http://azar1394.blogfa.com

سلام
نتونستم خودمو جای سعید بزارم ولی دارم به خانم سعید فکر میکنم
از نظر مهران تعجب کردم .شاید فکر کرده باشه ولی که اخرش چی بشه

بهمن چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.life-bahman.blogsky.com

مهربانو جان
شنیدی که یه نفر پسرش رو برد پیش پیغمبر که اونو از خرما خوردن منع کنه ؟
پیغمبر ، چون خودش خرما خورده بود نتونست اونو از این کار منع کنه !!!
چی میخوام بگم ؟
میخوام بگم کاش منم توی زندگیم یه همچی عشقی رو تجربه کرده بودم تا میتونستم تجربه ی خودمو در اختیارش بذارم ...
البته هرچی هم بگم جز نصیحتهای کور و بی ارزش چیزی نیستن .
آخه این آتیشی نسیت که با منطق بشه خاموشش کرد ...
فقط آرزو میکنم که هرچه زودتر آقا سعید بتونه خودش رو جمع و جور کنه .آرزو میکنم ... همین ...
خدا به داد دل عاشقش برسه ...

سعید چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 07:18 ب.ظ

مهربانوی عزیز ممنونم بخاطر زحمتی که کشیدی ،خلاصه داستان زندگیمو خیلی خوب تعریف کردی طوریکه انگار از همه جزئیاتش کاملا خبرداری.راستش هنوز نمیتونم چیزی بگم و غرق نوشته زیبات هستم ،بعضی از جملاتت واقعا آتیش به دلم زد و طوری نوشتی که انگار تو وجودم بودی و از همه حس ها و حالاتم خبرداشتی.ممنونم. با اجازت کامنت دوستان رو خواهم خواند و در آخر مفصلا توضیحاتی خواهم داد.زنده باشی بانوی مهربان.

قربونت سعید جان . خوشحالم به دلت نشسته و تونستم گوشه ای از احساسات رو بازگو کنم . کامنت ها اکثرا" خیلی خیلی خوب هستند .. دست دوستان درد نکنه با محبت و حس واقعیشون سعی در کمک کردن دارند . منتظرت هستیم

خانم خاموش3 چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 07:03 ب.ظ

به نظر من این مشکل می تونه از این باشه که به خودتون فرصت عزاداری ندارین برای رابطه تموم شده...اصلا ربطی به ان خانم یا حتی خوب بودن ایشون نداره...
این از جایی ناشی می شه که اقایون مشکلاتشون را کمتر در موردش حرف می زنن و سبک نمی شن.
ازصمیم قلبم ارزو می کنم همین جور که دست خیر دارین و به همنوعان خودتون کمک می کنین، خداوند ارامش و عشق و سلامتی برای خودتون و خانواده تون بیاره و بیاین به این مهربانوی گل هم خبر حل مشکل روبدین.

خانم خاموش2 چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 06:56 ب.ظ

من فکر می کنم حتما برین پیش مشاور حاذق، درد دل کنین و اصلا برگردین به اون روزها و همش رو تعریف کنین، برای یه بار مشاور کمک می کنه یه بار به قول معروف عزاداری رابطه تموم شده رو بکنین و خلاص شین.
اما بعد بهتون کمک می کنه چی تو اون رابطه بوده که حالا ندارین و خواست شماست و شاید این قسمت بخواهد با همسرتون مراجعه کنین تا زندگی الان مطابق خواست شما و همسرتون باشه... حقتونه از زندگی لذت ببرین و دوست عزیر و مهربان در حق خودتون هم مهربون باشین...

خانم خاموش1 چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام امیدوارم خدا هزار برابر به این دوست خوب برگردونه که دست خیر داره.
من می خواهم این دفعه زیاد بنویسم.
من فکر می کنم اگه رابطه تون باهاش ادامه داشت هم به جایی نمی رسید. کسی که یه خداحافظی درست حسابی نکرده، خیلی بی معرفتیش رو نشون داده. ببخشید رک نوشتم.
اما این مسئله لایه رویی مشکل این دوست عزیز هست، باید بره پیش مشاور خبره به تنهایی و هر چی تو دلش داره بریزه بیرون....

نرگس چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 04:10 ب.ظ

زندگی کردن تو رابطه های گذشته !
این کاریه که خیلی از ماها انجام میدیم، چه ناخودآگاه چه خودآگاه.
یه چرخه ، که با یه حرکت خودت رو ازش خارج میکنی( مثل عوض کردن محیط، مثل وارد کردن آدمای جدید تو زندگیمون) اما بعد یه هفته میبینی طبق عادت افتادی تو همون چرخه.
نمیتونم توقع داشته باشم که سعید آقا بتونه دقیقا مثل حرفام عمل کنه (حرف زدن آسونه اما عمل کردن سخته )اما چون برای خودم اتفاق افتاده میتونم کمی توضیح بدم که چه جوری میشه در دراز مدت مساله حل بشه.
وقتی از کسی که خیلی دوسش داریم جدا میشیم و مدت زمانی از ماجرا میگذره یادمون میره که مشکلات رابطه چی بوده . و شاید بدی های طرفمون یادمون بره.البته شخص مقابل خوبی هم داره اما خوب مطلق که نیست ! در واقع از شخص مقابل یه انسان ایده آل ( فانتزی) تو ذهنمون میسازیم .
در همه شرایط تو رابطه های بعدی مقایسه شروع میشه!
( مثلا اگه اون بود اینجوری میکرد یا مثلا بهم محبت میکرد)
این اتقاق در دراز مدت مساوی است با فرسایش روحی!
عوض کردن شرایط به شدت سخت میشه ، چون سالها با اون فانتزی زندگی کردیم.
هر کس بنا به شناختش از خودش راه حل هایی رو پیدا میکنه.
اما اگه نظر من رو میخواین:
1/ بهتره اگه آقا سعید شرایطش رو دارن محیط زندگی خودشون رو عوض کنن.
2/ دوستان جدید ، تفریحات جدید ، وقت گذاشتن برای خانواده( حتی کوچکترین کارایی که خودشون و خانوادشون رو سرگرم و شاد میکنه)
3/ زندگی کردن در لحظه و در واقعیت
4/ سعی در بهبود رابطشون با همسرشون و پررنگ تر کردن نقش همسرشون تو زندگی
5/ یه راه حل خیلی ساده : یه کش به دستشون ببندن و هر بار که ذهنشون خواست حرفی در مورد خانم رویا بزنه محکم کش رو بکشن تا دردشون بیاد( این پیشنهاد مشاور بود )

شاید راه حل زیاد باشه اما باید بدونیم که تا خودمون نخوایم هیچی عوض نمیشه!
مگه چند بار زندگی میکنیم که بخوایم بیشترش هم به فکر کس دیگه ای باشیم ؟این جور فرسایش روحی در دراز مدت به کل شخصیت ما رو میتونه تغییر بده.( از یه آدم برون گرا تبدیل شدم به یه آدم تقریبا درون گرا، انگار هویتم رو از دست دادم)
هر آدمی تو هر شرایطی لیاقت اینو داره که کسی رو دوست داشته باشه و دوست داشته بشه. وقتی اون خانم به هر دلیلی ازدواج کرده ، و اون مرحله از زندگیش رو نادیده گرفته ،پس چرا آقا سعید باید هنوز تو اون چرخه بمونه؟
ایشون باید به مرور زمان خودش رو از اون چرخه بکشه بیرون و گرنه لذتی از زندگی نمیبره.
ببخشید که طولانی شد. نمیدونم تونستم با کلماتم منظورمو برسونم یا نه.
حرف زدن تا عمل کردن خیلی راهه، همونطور که خودم دارم سعی میکنم این مسیر رو طی کنم.
براشون آرزوی موفقیت دارم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
بگذارید راحت به آقا سعید داستان تون بگم رویا فقط یه رویای محض بود که رفت و بهتر هم که رفت کسی که اینقدر به شریک عاطفیش بی خیال بود که لااقل یه توضیح کوچیک بده و بره ارزش فکر کردن هم نداره فقط یه خاطره ست ....
عشق و رؤیای زندگی شما همسرتون هست که کنارتون داره با صداقت زندگی میکنه و نفس میکشه ، کاش دقیق تر به افراد مهم زندگی تون نگاه میکردید و بها میدادند .

ری را چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 03:00 ب.ظ

درسته چند سال از رابطه سعید جان و اون خانمه می گذره و همچنان دوستش داره ولی نمیشه اسمشو عشق گذاشت.بیشتر همون هوسی هست و عاطفه ای که تن آقا سعیدرو میلرزونه.منم همیشه در ذهنم دلم برای بودن یک نفر پر میزند اما بی وفاییهایش را که کنار میگذارم خاطرات باهم بودنمان و رابطه ها بیشتر نقش ایفا میکند مثل بوسه ها و بغل ها و غیره.همه که بچه پیغمبر نیستیم ولی همه هم شجاع نیستیم برای اعتراف
پسرعموی من ده سال با مطلقه ای همخانه بود.جدیدا با هم سازگار نبودند زیر یک سقف و خانه ها جدا شد.ولی همچنان با هم رابطه گرم و ..... دارند.چون نمیتونن از هم دست بکشن باید بگیم عاشقن؟چطور عشقی که همدیگرو زیر یک سقف نمیتونن تحمل کنن ولی روی تخت چرا.ببخشید قصد اهانت ندارم فقط خواستم بگم که باخودتون رو راست باشید.ببینید واقعا عاشقید یا تشنه؟

ونوس چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 12:54 ب.ظ

دست آقا سعید درد نکنه و خیرشو ببینه
اوممم چه بد.جالبه بعد سالیان طولانی میزان عشق کم نشده
بنظر من رویا قابل اعتماد نیست...کسی که انقدر راحت بزاره و بره گزینه جالبی برای اینهمه عشق و صداقت نیست.
چه بسا دوباره هم بهش دل ببندن و همون بلارو سرشون بیارن
از طرفی زندگی بی عشق هم جالب نیست... ولی رویا نعععع
کاش میشد عشقو تو زندگی خودشون پا بدن...

یاسی چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام مهربانو جان،به نظر من ایشون خیلی زود اقدام به ازدواج کردند، باید زمان میگذشت، آقا سعید سوگواریشو میکرد بعد وارد رابطه میشد، بهرحال اینا گذشته، ولی الان بهشون میگم که، آقا سعید عشق یک طرفه اصلا عشق نیست، آدم خودشو گول میزنه، شمادچار توهم عشق شدید،اون چیزی که شما دنبالش هستید عشق نیست، یک جور تنفره که تا ضربه رو وارد نکنید اروم نمیگیرید، ولی اشتباهه، چون با اینکار باز شما بازنده هستید، این حرفها رو کسی به شما میگه که چند سال پیش به نوع دیگه ای از توهم عشق گرفتار بود، ولی ی روز به خودش اومد ورها کرد، وبعد از این رها کردن ها، تازه عشق واقعی خودشو نشون داد والان بعد چند سال شاکر خدا است، چون بهترین ها در راه بوده بعد اون طوفان سهمناک، پس قدر خودتو وزندگی مشترکتو بدون واز اول شروع کن، اونوقت میبینی که عاشق زنت بودی ولی به خودت فرصت عاشقی کردن نمیدادی، امیدوارم خیلی زود به ساحل آرامش برسی واز تک تک لحظات عمرت لذت ببری

یکی مث مهردخت چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام
احتراما به اقا سعید میگم اون فولدری که تو دلت به نام "عشق به رویا" ذخیره کردی رو رینیم کن و به جاش بنویس:"خیانت" ؛ "نامردی" ؛ "هرزگی "و....تازه اونم به یه زن شوهردار
بهش میگم مادامی که ماروی فعلمون اسم غلط بذاریم باورمون نمیشه قبح اون کاررو.مدتهای طولانی تااین حسوپیداکردی اونا بااسم درستش صدا کن تاازاون حس متفرشی.
اونوقت همه چی درس میشه.

پونی چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:05 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

از دست عشق از دست عشق!
با صدای حمیرا بخوانید لطفا
متاسفانه کاریش نمیشه کرد
چرا همه انتظار دارند که عشق همیشه به وصال دائمی ختم شود؟
همینطوری هم زیباست و اگر بپرسید خود این مرد هم راضیست
بماند که خانم محترم این ماجرا اینچنین قلب رئوفی را شکسته و یک سوال بسیار بزرگ را در ذهن معشوقشان بر جای نهاده اند
اگر مغز درگیر معمایی بدون جواب شود فاتحه اش خوانده است . خود را تخریب می کند.
چه خوب می شد مرد پاسخ پرسش هایش را می یافت و به کمک یک روانشناس به سیر طبیعی باز می گشت
این نازنین مرد وارث هزاران عاشق کلاسیک تاریخی می باشد.

یه دوست قدیمی چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز.
تو بی نظیری خیلی دوست دارم وباعث افتخارمنه که با شما اشناشدم . ممنون از لطف و محبت شما
حتما به سایت مدرسه سر میزنم . ممنون از راهنمایی های مفید شما .

شیوا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام مهربانو جون
راستش بعضی وقتها عشق بعضی آدمها هیچ جوری از دل آدم بیرون نمی ره و انقد شکل آرزو شده که فقط دوست داره بهش برسه.حالا شااااید اگه بهم برسن هم سر دو ماه دل همدیگه رو بزنن حتی ! ولی تا وقتی نرسیدن وضع همینه.
یه نمونه مشابه در اطرافم دیدم. آقایی که 25 سال پیش کشته مرده یه دخترخانمی میشه و نامزد هم می کنن اما سر یه جریان کوچیک بابای دختر یهو می زنه بهم. بعدش هم دخترش رو میده به یه آقای دیگه ! این آقا هم از لجش (!) میره ازدواج می کنه ! هر دو بچه دار می شن. خانم 2 تا و آقا یکی. خانومه انگلیس زندگی می کرد آقاهه ایران. بعد از 25 سال خانوم از همسرش جدا شد ، آقاهه تا شنید خودشو رسوند به خانومه. بههمسرش گفت می خوام جدا شم و خداحافظ. رفت سراغ عشقش. الان سه ساله با هم هستن و خودشون که می گن خیلی راضی هستن و کااااش از اول به هم رسیده بودن. ولی یه فرقی با آقا سعید می کنن! این آقا قبل از ازدواج به همسرش گفته بود که من عاشق یکی دیگه هستم و هر وقت بهم جواب مثبت بده میرم ، همسرش هم قبول کرده بود به امید اینکه بتونه یه روزی جای عشق قبلی رو پر کنه و آقاهه از اول هم شرط کرده بود که بچه نمی خوام و یه جورهایی انگار واسه بچه دار شدن سرش کلاه گذاشته بود! ولی به هر حال بچهه که تقصیری نداشت.
اما الان واقعا در حق همسر آقا سعید ظلم شده و میشه. کسی که عاشق یکی دیگه هست نباید برای ازدواج با یکی دیگه پاپیش بذاره. ما در مقابل سرنوشت و احساس همدیگه مسئولیم. نمیشه رفت خواستگاری یه نفر ، باهاش ازدواج کرد، قول صداقت و وفاداری داد اما یکی دیگه تو دل آدم باشه . هر آدمی حق داره بدونه دقیقا تو چه وضعیتی قرار داره. شاید الان آقا سعید بتونه بره با رویاخانم ازدواج کنه و خوشبخت بشه اما اگر همسرش نتونه دیگه کسی رو که دوست داشته باشه پیدا کنه چی؟ اگه تا همیشه تنها بمونه چی؟ در صورتی که اگر ازش خواستگاری نکرده بود شاید با یه عشق واقعی و همیشگی ازدواج می کرد.

الهام چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام دوست عزیزم به نظر من سعید باید ببینه چه چیزی در وجود رویا اون رو جذب میکنه شاید اگر با رویای الان روبرو بشه دیگه این رویا , رویای قبلش نباشه و بتونه ازش دل بکنه , اون میتونه با یاد خدا برای قلب مهربونش آرامش بدست بیاره و با عشق ورزیدن به همسر و فرزندش اروم بشه.

نیکی چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 09:23 ق.ظ

همیشه کسی که دور از دسترسه و نیست... جذاب تره واسه ادم تا کسی که نزدیکته و هرروز میبینیش...رویاها همیشه جذابن..میان توی زندگی ادم یه مدت کوتاه هستن بعد میرن سراغ زندگی خودشون...یه عشق اتشینی که چون مدت زیادی طول نکشیده همونجوری آتشین میمونه واسه یه طرف قضیه...این اتفاق، ازدواج رویا، قضیه رو برده توی خاطره و چون هیچ آپدیتی هم توی دنیای واقعی واسه اون خاطره ها نبوده همونجوری قشنگ یه گوشه قاب شده یاد و خاطره رویا...آقا سعید باید برگرده توی دنیای واقعی...کنار زنی که توی خونش هستش مادر بچه اش هستش با هم روزای خوب و بد داشتن...با هم دعوا کردن..حتی بدوبیراه بهم گفتن..اینه که واقعیه و تخیلی نیست..اینه که دوست داشتنه...هرچیز طولانی مدتی خسته کننده میشه حتی ازدواج ولی ادما به اشتباه اینجور وقتا یاد عشقای کوتاه مدت قدیمیشون میوفتن و فک میکنن اگه اون بود اینجوری نمیشد...اگه مشکلی هم احساس میکنن توی رابطه با همسرشون از مشاور های زوج درمانی استفاده کنن...نیازی نیست ماسک همه چی خیلی خوبه و من از همه چی راضیم بزنن به صورتشون...وقتی میشه عمر با کیفیت تر باشه رابطه با کیفیت تر باشه چرا سعی شونو نکنن؟ از اول اشتباه کردن که با حرف خانواده ازدواج کردن ولی حالا که بالاخره این مسیرو رفتن چرا مسوولیتشون قبول نمی کنن و برای بهتر شدنش تلاش نمی کنن؟ مسوولیت پذیری فقط داشتن ماسک شوهر خوب و پدر خوب نیست...مسوولیت پذیری با دل افسرده زندگی کردن هم نیست اقای سعید

عشق جانان چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 09:17 ق.ظ

درود
خداوند مهربان ده برابر روزی و برکت به سعید خان عطاء کناد وسایه اش مستدام باد
اما بعد
تا بوده همین بوده همه انسان ها در زندگی و در دوران جوانی چنین روابطی را با کیفیت های متفاوت تجربه می کنند گاهی مرد زخم می خورد گاه بانو و گاه هردو
اشتباه سعید جان این بود که هیچوقت علت اینکار را از رویا خانم نپرسید و شاید این عذاب آورترین قسمت سرگذشت او باشد که چرا؟ و این چراها تا به امروز در نهاد او چون خوره ای باقی مانده است .
بدیهی است که عشق های عنفوان جوانی و علاقه ایجاد شده درآن دوران صادقانه است و شکست یا حس رکب خوردن در اوج یک رابطه احساسی ویرانگر خواهد بود .
من پیشنهادم این است که ایشان به هر طریقی که می داند ابتدا پاسخ آن سوالش را بپرسد
شاید اخذ جواب آبی باشد بر آتش نهفته اش ..
در نهایت اگر اینگونه متصور شویم که سعید جان حاضر شود قید این زندگی اش را بزند باید بداند که آیا رویا نیز چون او خسته و ناراضی است یا بر عکس
گاهی شنیدن یک نه قاطع ؛ خود حلال مشکلات است

الناز چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 08:39 ق.ظ

شوهر من 3 ساله بی دلیل منو رها کرده از هیچ کاری هم دریغ نکرده که زودتر بتونه طلاقم بده از هیچ لحاظی ازش کم ندارم بلکه خیلی هم سر هستم اونم آدم خاصی نیست ولی من نمیتونم فراموشش کنم و عشقشو از قلبم بیرون کنم ی دلیل هم بیشتر نداره طرد شدگی آدم وقتی احساس طردشدگی داره ولعش بیشتر میشه وگرنه شوهر من انقدر بدی بهم کرده که بتونم ازش متنفر شم شاید اگه جای رها کردنم هر روز تو خونه اذیتم میکرد و کتکم میزد و میگفت طلاقت نمیدم همون روزایه اول من همه چی رو میبخشیدم و طلاق میگرفتم خودم، سعیدم مشکلش همینه احساس طردشدگی...

ندا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 07:52 ق.ظ

سعید عزیز دوستی کنارم بود با همین عشق دیرین . هر دو نفر ازدواج خوبی کرده بودند و دو بچه داشتند اما عشق همچنان اتشین بود . تا اینکه دو بار فقط یک ساعت هم را دیدند و اقا فهمید اون کسی که دوستش داشت دیگه نیست حالا زنی هست سطحی نگر دلخوش به موی بلوند و ناخن های لاک زده... فکر می کنم مشاوره و روانکاوی در این قضیه بسیار بهتون کمک کنه.

مهران چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 05:27 ق.ظ

میدونم که نظرم ممکنه دیگران رو ناراحت کنه اما میگم :
سعید فقط یه راه داره : موقع عشقبازی با زنش به رویا فکر کنه .
هیچ راه دیگه ای منطقی نیست .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد