دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"زنده مانی نه زندگانی"


وقتی به دهه ی پنجم عمر میرسی ، یعنی تقریبا" بعد از چهل سالگی ، یکی از بهترین تفریح های زندگیت ، دیدار دوستان قدیمی میشه . 


خانم و آقا هم نداره ، منظورم از دوستان ، دوستانی نیست که الان با هم همکارید یا به واسطه ی نسبت فامیلی تقریبا" هر یکی دو هفته همدیگه رو ملاقات میکنید، بلکه منظورم دوستان دوران دانشکده یا حتی دبیرستانه . 


تو این دیدارها خاطره بازی و صداقت موج میزنه ، شاید چون این دوستان مربوط به زمانی هستند که روحمون در زلال ترین موقعیت قرار داشته ..


هروقت از این فرصت ها برای نفس پیش میاد ، خیلی تشویقش میکنم که برنامه هاشو خالی کنه و حتما" با دوستانش هماهنگ بشه ، چون میدونم یه دوپینگ عاطفیه براش.



قرار بود وسط هفته ، یک روز رو برخلاف معمول بگذرونیم ، یعنی بزنیم به طبیعت و برای خودمون خوش گذرونی کنیم .


دوروز قبل از روزِ قرار بهم تلفن کرد.


- سلام ، چطوری مهربانو جان؟


- سلام ، خوبم عزیزم خودت چطوری ؟


- خوبم،  ولی یه موضوعی پیش اومده .


- چی شده ؟


- هیچی .. محسن اینا تماس گرفتن برای دوشنبه جمع بشیم ، ولی من و تو قرار قبلی داریم .


- خوب باشه ، اونا چند نفرن ، وقتی میگن فلان روز ، حتما" برای همه ، همون روز مناسب بوده ، ولی ما بازم میتونیم یه روز دیگه رو انتخاب کنیم .


- عه پس منم برم ؟


- اره عزیزم ، مرسی که گفتی ... ولی اصلا" پرسیدن نداشت ، حتما" باید بری


 ( البته همانطور که مستحضرید اگر نمیگفت ، عواقب بدی دامنگیرش میشد )


- مرسی عزیزم ... عالی شد ، هم بچه ها رو میبینم هم یه روز با هم میریم طبیعت گردی .


- (من با ژست باکلاس روشنفکری) خواااهش میکنم نفسسسی ، زود زنگ بزن خبر بده یه وقت جات نذارن .


و نفس دیروز با دوستانِ قدیمی ، دیدار تازه کرد و من پشت میز اداره به این فکر میکردم که الان چه حالی با هم دارند و چقدر شوخی میکنن و خوش میگذره .


اما دیشب اصلا" سرحال نبود . برخلاف انتظارم اون انرژی که باید از ملاقات دوستاش می گرفت در کار نبود که هیچ ، کلی هم  افسرده شده بود .


ازش علت رو جویا شدم و گفت : همه بخاطر شرایط محسن حالمون گرفته شد . 


دوستش محسن رو می شناسم . 


مرد نازنینی که بسیار مذهبی و در عین حال روشنفکره ...

 اگر ساعت ها کنارش بنشینی از مصاحبتش خسته نمیشی ، چون فهیم و باشعوره و به همه چیز از دید مثبت و با منشاء خیر نگاه میکنه .


محسن دوتا برادر داره . خودش فرزند آخر خانواده ست . این برادرها یه پدر کهنسال دارند . 


برادر وسطی ، کلا" خودش رو زده به بی غیرتی و گفته من به هیچ عنوان در نگهداری از پدر دخالت ندارنم .


 محسن و برادر اول ، پدرشون رو بصورت شش ماه ، شش ماه نگهداری میکنند .

(حدود ده ساله)


نفس می گفت : محسن حسابی کم آورده و خانواده ش صراحتا" گفتن یا ما رو انتخاب کن یا پدرت رو . اونم از طرفی دلش نمیاد از نگهداری پدرش دست برداره ، از طرفی فکر میکنه خانواده ش هم حق دارند اعتراض کنند.


 همه ی کارهای پدرش رو خودش انجام میده پس اعتراض خانواده به دلیل زحمت نگهداری نیست. 


ولی میدونید که فقط موضوع زحمت فیزیکی نیست ، خیلی مسائل در نگهداری سالمندان پیش میاد که پذیرفتنش از عهده ی خیلی ها ، خارجه . 


میدونم ممکنه ناراحتتون کنم ولی این ها واقعیت های زندگیه . 


مثلا" محسن میگه پدرم خون دماغ میشه و تا بخودمون بجنبیم با دستش پاک میکنه و اولین جایی که دستش برسه میماله . 


قیافه ی زن و بچه م رو باید ببینید، خوب مسلما" همه حال بدی با دیدن این صحنه بهشون دست میده . پدر رو هم نمیشه کاری کرد نه متوجه ست که این کارش چقدر بده ، نه میشه متوجه ش کرد .


برادر بزرگتر به هیچ عنوان حاضر نیست از سرای سالمندان کمک بگیریم .. حتی خود من هم که میگم پدر رو ببریم اونجا ، نمیدونم در عمل توانایی بردنش رو دارم یا نه .


حالا تو یه منگنه ی وحشتناک موندم که چکار کنم .


**********

حالا واقعا" این شرایط رو مجسم کنید .. اگر شما باشید چه میکنید؟ 


یه طرف مادر یا پدری هستند که همه ی جوونی و عمرشون رو صرف پرورش و محبت بی دریغ به شما بودند و یه طرف دیگه خانواده جدیدتون که از محیط سرد و افسرده که ای به واسطه وجود پدربزرگ در منزل پیش آمده ناراحتند .


 مشکلات بهداشتی ، غرولند هایی که سالمندان به واسطه ی سرو صدا و شور و نشاط نوجوون ها میکنند . کسانی که با خانواده رفت و آمد دارند ویادشون میره که ممکنه خودمون عمر طولانی نصیبمون بشه و به همین روزها گرفتار بشیم و خیلی چیزای دیگه ....


شما با این شرایط چه می کردید و چه تصمیمی می گرفتید ؟


*********

چه روزگار سخت و بی رحمیه ، وقتی بچه هستیم و پدر و مادر ها در اوج قدرت و شادابی هستند ، روزی هزار بار از وحشت نبودنشون می میریم و زنده میشیم و وقتی سالمند و از کار افتاده میشن ، شاید حتی پنهانی و ناخوداگاه آرزوی رفتنشون رو داریم .


برای همه تون  عمر با عزت و سعادت آرزومندم و دوستتون دارم .

 

 دست هایم چه پیر و فرتوت اند

دست، نه! دسته های تابوت اند
روزی این دست ها جوان بودند
نازک و نرم و مهربان بودند
مانده امروز از آن همه پاکی
زان همه چیرگی و چالاکی
پوستی تیره و چروکیده
استخوانی تکیده، پوسیده
شده نشخوارِ یادها، کارم
خویش را این چنین می آزارم
گاه زین پیر مانده در زندان
یاد کی می کنند فرزندان
گاهی از من سراغ می گیرند
لیک اما ز دیدنم سیرند
سرد و نامهربان و ناهنجار
رفع تکلیف می کنند انگار
چه کنم درد من نمی دانند
خواهش جان من نمی خوانند ...


(بانو منیره شعاع ، ساکن خانه سالمندان کهریزک )

نظرات 27 + ارسال نظر
فرهاد جمعه 21 خرداد 1395 ساعت 11:07 ق.ظ

به نظر من هر انسانی خودش باید به فکر آینده اش باشه.
متاسفانه شرایط خوبی نیست و نباید از کسی توقع داشت..
پدر ایشون هم اگر پس انداز یا درآمد بازنشستگی مناسبی داشته باشه،میتونن براش پرستار 24 ساعته استخدام کنن و و اون پرستار هم اگه پول خوبی بهش داده بشه بخاطر از دست ندادن کارش مطمئننا کم نمیذاره...
باید تا وقتی جوونیم و میتونیم کار کنیم به فکر روزهای پیری و ناتوانی باشیم...

فرهادعزیز فرمایش شما درست ولی واقعا ما امروز هر چی کارو تلاش میکنیم برای بچه هامونه . درضمن یه وقتایی فقط موضوع پول و و پرستار نیست موضوع محیته که میدونی سالمندان حتی بیشتر از ما بهش نیاز دارند .. بقول شما روزگار سخت و بدی شده

سانیا پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 09:25 ق.ظ http://saniavaravayat.blogsky.com

متاسف میشه ادم واقعا مادر من تو دوهفته فوت کرد زمینگیر شده بود ولی مشخص بود خیلی عذاب میکشه ..واقعا نمیدونم اگ رهمچنان زمینگیر بود ما چه میکردیم باهاش ادای ادمهای قاطی رو در نمیارم چون تو شرایط معلوم نیست چی میشه خوشحالممادرم با عزت رفت ...
و خودم واقعا تصممی دارم برم خانه سالمندان ..از الان حت یبرنامه شهرش هم حاضرم بچینم که یک روز بچم فکر نکنه من مزاحمشم

خدا رحمت کنه مادر نازنینت رو سانیا جان . خوش به سعادتش واقعا .
من و خیلی از دوستان هم تصمیمون مثل توعه . ولی نمیدونم وقتش که برسه شجاعت رفتنش رو دارم یا نه

مینو چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 12:31 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانو جان
متاسفانه فکر اساسی برای سالمندان نشده.اگه خانه سالمندان مناسبی بود ,من همم دلم نمیخواست هیچ زحمتی برای بچه هام داشته باشم.هیچکس را هم ندیدم که از پرستار گرفتن راضی باشد.یا درست کار نمیکنن یا وسایل خونه را خراب میکنن یا بد رفتاری میکنن...

سلام عزیز دلم . متاسفانه من هم تجریه شو دارم ، خانه سالمندان همه ش با داروی ارامبخش به مرگ تدریجی میبرند پرستارها هم همونطور که گفتی مشکلات اینچنینی رو باعث میشن

مجید شفیعی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 08:41 ق.ظ

سلام مهربانو جان

من با داداش خونه رو یه جوری هماهنگ میکردم که بتونیم یه جا برای پدر محیا کنم مثلا تو یه ساختمون و بعد با برادر ساعات و شب رو تقسیم میکردم تا پدر پیشم باشه و تو خونه م نه یادمه که پدر یکی از دوستام که باباش استاد دانشگاه بود همینطور بود براش تو جابون جا گرفته بود و یه مستخدم مرد هم کنارش گذاشته بود و تقریبا دو روز یکبار بهش سر میزد و باهاش وقت میگذروند. یه بار پیشش رفتم و از این وضع و استقلالش خیلی راضی بود و سرحال. مشکلات ناشی از پیریش هم تو خونه خودش بود و از این بابت سر افکنده عروس و نوه هاش نبود. خلاصه این بهترین راهه برای کسایی که تمکن مالی دارن یا اگر پدرشون حقوق بازنشستگی داره

مجید جان کاش همه انقدر دستشون به دهنشون برسه که بتونند دوران کهنسالی والدینشون رو با عزت و مهربانی برگزار کنند

ملی دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 02:15 ب.ظ

ی همکار دارم از مادرشوهرش نگهداری میکنه مادرشوهرش الزایمر داره و حسابی خراب کاری میکنه هیچوقت نمیتونه این زنو تنها بزاره و شوهرش هم به هیچ وجه قبول نمیکنه که مادرش بره سالمندان . دلم براش خیلی میسوزه خودش با اینکه مریضه از ی مریض نگهداری میکنه من به بچه هایی که والدینشونو میبرن سالمندان حق میدم گاهی این فداکاری باعث از بین رفتن دیگران میشه

خدا خیرش بده بنده خدا هم کار بیرون میکنه هم پرستاری از مادر
من اصلا با کارهای فیزیکی سالمند رو انجام دادن موافق نیستم چون واقعا خود ادم از بین میره مخصوصا که ما درست هم کسی رو بلد نیستیم بلند و کوتاه کنیم هم بدن خودمونو اسیب میزنیم هم اون سالمند بنده خدا رو

نسرین یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 12:10 ب.ظ http://yakroozeno.com

خیلی برام عجیبه ولی نه درست نشد.
برای تو اگه درست نشون میده لابد بخاطر اینه که من باید کامپیوترمو خاموش و روشن کنم.

اره نسرین جون برای من درست نشون میده

نسرین یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 11:35 ق.ظ

خدا بداد هممون برسه

مهربانو جون ممنون بابت زحمتت. توی پروفایل عوض شده ولی جالبه صفحه ی عمومی وبلاگم عکس قبلیو نشون میده!

الهی آمین

خواهش میکنم عزیزم ، جدددی ؟؟ چه عجیب !!! برم ببینم چشه

شیوا یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 09:12 ق.ظ

منم تصمیم دارم خودم برم خونه سالمندان ! البته خب چون بچه ندارم که ازمنگهداری کنه وگرنه اگه داشتم که غلط می کرد منو بذاره خونه سالمندان از ارث محرومش می کردم.

همه پیشنهاد پرستار دادن ولی واقعاااا پرستارها هم در نوع خودشون مشکل بسیار بغرنجی هستن مادربزرگ من خدابیامرز از پس کارهای خودش برنمیومد و توی ساختمون خودمون یه واحد براش گرفتیم و یه پرستار شبانه روزی که بیاد بمونه فقط. غذا پختن و خرید هم خودمون انجام میدادیم و پرستار فقط مسئول نظافت بود. یعنی هر کودوم یه مصیبتی بودن با توجه به اینکه مادربزرگم صحبت هم نمی کرد این اواخر و کلا بی آزار بود و پرستارها هم حقوقشون خیلی زیاد بود ولی انقد دردسر داشتیم که نگو. از پاتوق کردن خونه واسه فامیلهاشون و کش رفتن وسایل مادربزرگم گرفته تاااااا بدرفتاری با مریض و بی توجهی و کم کاری

شیوا چقدر خششششنی
دقیقا ما هم همینکار رو کردیم و همین تجربه رو داریم . بنده خدا میگفت وسایلم رو می دزدند یا همراه خودشون کسی رو میارن تو خونه ، اوایل باورمون نمی شد فکر میکردیم حساس شده بعد دیدیم بنده خدا حق داشته

منیر شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 06:31 ب.ظ http://20tir.blog.ir

کاش مامان باباها هیچ وقت پیر نمی شدن اصلا

زئوس جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 03:29 ب.ظ

برای منی که درم یهو و در عین سلامت پر کشید ترجیح میددادم بودش حتی یه تیکه ااگوشت .یه استخون که حتی نمیتونست کاری کنه ول یبودش و ما با جون و دل هربونیاش و بهش یاد آوری میکردیم.
دنیا همینه دیگه خانواده ی اقا محسن باید به این فکر کنن اگه به جی پدر ایشون خانواده ی خودونم بود چنین حرفی و میزدند

زئوس عزیزم خدا رحمت کنه .. میدونم خیلی خیلی سخته ادم مرگ عزیزانش رو بدون دلیل و ناگهانی تحمل کنه .. میدونم خیلی سختی کشیدی ولی همه مون داریم دعا میکنیم که قبل از، از پا افتادن از دنیا بریم و گرفتار نشیم . روح پدر عزیزت شاد باشه
خیلی سخته ادم بتونه انقدر منصف باشه و خودش رو بذاره بجای کسی که امروز پیر و ناتوان شده

غریبه جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام
واقعا نگه داری تان طور افراد مسن که دچار بیماری های خاص هستند خیلی سخت است
مپرس هم مادر پیری دارم آه خدا را شکر می تواند کارهایش را کم و زیاد انجام دهد و تنها مشکل اش تنهایی است
که از صبح تا شب باید چهار دیواری را پگاه کند
ولی خودش را با قرآن تلویزیون و تلفن مشغول می کند
متاسفانه دولت زمام امور از دستش در رفته وگرنه می تواند با بهبودی وضعیت محل نگه داری آنها را دور هم جمع کند و سرویس مطلوب به آنها بدهد
مثل ژاپن که حتی برنامه مسافرت برای آنها دارد خودم ناظر تعدادزیادی پا به سن گذداشته های ژاپنی که اکثر ا با ویلچر بودند برای بازدید آورده بودند

سلااام . غریبه جان خدا مادر رو سرپا و سلامت نگه داره . ببین واقعیت اینه که ما اینجا همگی مشکل داریم
بچه هامون یه جور نوجوون و جوونمون یه جور میانسال و سالمندمون هم جور دیگه هیچکس از رفاه و استاندارد های سن خودش بهرمند نیست . واقعا اگر این پول های کلانی که من و شما از شمردن صفر هاشم عاجزیم اگر بجای سرازیر شدن به جیب عده ای محدود و دزدی های انچنانی فقط نیمیش هم خرج انسان ها میشد وااااقعا کیفیت زندگی تغییر می کرد .

بهمن پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.life-bahman.blogsky.com

سر مزار پدر دوستی رفتم برای خوندن فاتحه...
تا نشستم این جمله رو از زبون پسرش که به دوستش میگفت شنیدم: مُردیم تا مُرد...

مادرم حدود چهار سال با دست شکسته اش که بدجوری جوش خورده بود و دیگه راست نمیشد و همیشه درد داشت تا پدرم زنده بود ازش پرستاری کرد . پدرم دوبار پاش شکست ، دستش شکست و آخرین بار لگنش ... هر چی بهش میگفتیم برا رفتن دستشوئی خبرمون کن و از خواب بیدارمون کن دلش نمیومد ...
پدرم خیلی زجر کشید. مادرم مردونه خدمتش کرد و از خدا خواست که خودش یه روز هم زمینگیر نشه ...
همینم شد. پنجشنبه ای با خانومم آوردیمش بیمارستان و پجشنبه ی بعد جنازه اش رو تحویل گرفتیم ...
خداوند هیچ پدر و مادری رو محتاج اولاد نکنه ...


بهمن جان رسما اشکم در اومد ... خدا روح بزرگ مکادر نازنین و پدر عزیزت رو شاد کنه و شما و بقیه ی عزیزان سلامت باشید .
فکر کن چه فاجعه اییه ادم سر مزار پدر و مادر بگه" مردیم تا مرررد "

پریسا پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام مهربانوجان

من نمیدونم انتخاب مرگ دست خود آدم هست یا نه

پدرم دقیقا سال پیش همین روزا بود متوجه شدیم سرطان ریه داره از نوع بدخیمش
پدرم اصلا اهل دود و سیگار نبود حتی برعکس آدم فعال و پرانرژی بود و بعد بازنشستگیش مشغول کشاورزی بود و همه کارهاشو خودش انجام میداد

بعد عید بیماریش خیلی عود کرد و تقریبا دو هفته آخر اونقد ضعیف شد که خیلی به سختی و با کمک ما میتونست راه بره. وقتی برای بررسی شرایطش بیمارستان بستری شد با وجود ضعف و درد زیادش (چون سرطان به تمام استخونای بدنش مستاستاز کرده بود) باز برای انجام کار اضطراریش اصرار داشت از تختش بلند بشه اما از وسایلی مثل سون و ... استفاده نکنه حتی از دردش هم ناله نمیکرد و فقط میگفت توکل به خدا
با همه وجودم میدیدم که دوس نداره باعث زحمت کسی باشه با اینکه ما بی منت و از سر عشق کمکش میکردیم و لحظه ای تنهاش نمیذاشتیم
آدمی که اونقد قوی و سرحال بود نتونست ضعف و وابسته بودنشو تاب بیاره و از پیش ما رفت
حتما خودشم خواست که رفت خودشم خواست که از همه حلالیت گرفت و ساعت رفتنشم از قبل گفت و آروم رفت

با اینکه با رفتنش خیلی غصه خوردم و میخورم اما از اینکه هیچوقت وابسته کسی نشد و باعزت زندگی کرد و باعزت رفت براش خوشحالم

واقعا آزمون سختیه برای بچه ها که سالهای سال پرستاری والدینشونو بکنن چون اغلب همسر و فرزندانشون شاکی میشن و انتخاب بین این دو براشون سخته
من آرزوم اینه که قبل از اینکه محتاج کسی بشم از این دنیا برم

سلام پریسای عزیز و دل شکسته م . قبل از هر چیز رحلت پدر نازنین و بزرگوارت رو بهت تسلیت میگم . الهی روحشون همواره شاد باشه و شما یادگارهای عزیزش سلامت و سعادتمند باشید .
بله پریسا جون من بشدت معتقدم که ادم هم میتونه تو مرگ خودش مثل کاتالیزور عمل کنه هم تو سلامتیش . و خاطره ای که از پدر تعریف کردی دقیقا تایید همین موضوعه . منم امیدوارم که هم خودم ، هم والدینم و همه ی عزیزان زندگیم در زمانی که هنوز سرپا هستم و هستند دنیا رو ترک کنیم . به نکته ی خوبی اشاره کردی اونم خدمت به عزیزان ناتوانمون با جون و دله .. ما با جون و دل خدمت می کنیم ولی اونا باز هم اذیت میشن چون همه ی عمرشون بر این منوال گذشته که کوچکترین زحمتی برای کسی نداشته باشند .
خدااایا خودت کمکمون کن و دستمونو بگیر

اعظم46 پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 07:47 ب.ظ

وااای خوب شد اسم نفس رو آوردی تازه یادم افتاد کسی به این نام تو زندگیتون هست کاش یه پست درموردش بنویسی
از قدیم گفتن پیری وهزار عیب خداوند حافظ تمام والدین باشه وتا عمرشون تو این دنیا هست سلامت وتندرست باشن آمین

مرررسی اعظم جون ، نفس تو زندگیم نیست تو همه ی نفس هاییه که می کشم
اره بخدا .. هر چی سعی میکنم پیری رو دوست داشته باشم نمی تونم چون همین چیزا رو میبینم و زوال همه ی توانایی ها .. مخصوصا تو این مملکت که تو از بچگی مشکل داری واااای به حال دوران پیریت

پونی چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 04:38 ب.ظ

پدربزرگ من بالای صد سال داشت و تندرست بود تا...

افتاد و لگنش شکست

تصمیم گرفت زود بمیره تا محتاج کسی نشه و مرد!

در ژاپن هم چنین اراده هایی وجود داره و رسمه

من کاملا" به تصمیم برای مردن یا نمردن معتقدم ..
خدا رحمتشون کنه پونی جان

مامان هیراد چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 03:45 ب.ظ

چقدر شرایط سختیه چقدر من درکش می کنم پدرم با ما زندگی می کنه البته واحدش جداست و خدا رو شکر سلامته ولی وقتی به تنهایی پدرش فکر می کنم به اینکه اعضای خانواده آدمو درک نمی کنن قلبم فشرده میشه خدا کمکش کنه و بهش قوت بده واقعا فک می کنین سالمندان ببره راحت میشه دلتنگی و عداب وجدان ولش نمیکنه امام از گرونی کاش برادرها به کمک هم یه خونه نقلی بگیرن و یه شب درمیون برن بمونن پیشش منم پیر بشم نظر کسیو نمیپرسم خودم بی منت با پای خودم میرم سالمندان البته تا اونموقع قبح قصیه هم کمتر شده با این اوصاع تک فرزندی و اینها

الهی شکر عزیزم .. امیدوارم همیشه سلامت و عزتشون رو ببینی .
چی بگم والله الان که کم سن و سالند اگر حرفشو بزنیم روزگارمون رو سیاه میکنند . یه بار یه اشاره کوچولو به این موضوع کردم و گفتم مهردخت من خودم تصمیم دارم برم سالمندان با هم سن و سالام باشم انقدر گریه کرد و داد بیداد کردو گفت تو منو ادم حساب نمیکنی که بصورت خیلی شفاف گفتم من پی پی تناول کردم ول کن دیگه .
ولی واقعا ادم نمیدونه سالهای بعد چه اتفاقی میفته

بهار چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.baharozendegi.blogsky.com

سلام زئوسزجان دوست اومدم ایا؟
بهرحال این پستت منو یاد جدایی نادر از سیمین انداخت. ولی بهرحال نگهداری تو یه مرکز قوی به نفع سالمند هم هست و تلبته به شرد
ط اینکه زود زود بهشون سر زده بشه و از لحاظ،عاطفی براسون سرمایه کنند

سلام بهار جان . بله بله قدمت رو چشم ادرس رو درست اومدی عزیزم .
اررره من خودمم نفس داشت تعریف میکرد صحنه های حمام کردن فیلم جدایی اومد تو نظرم .

ملیحه چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 02:05 ب.ظ

خدایا به حق بزرگیت هیچ مادرو پدری رو محتاج اولادش نکن.

الهی آآآمین
محتاج هیچ کسی نکن

نازلی چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

شرایط سختیه مهربانو
واقعا نگهدار از سالمندانی که مشکلات اینچنینی پیدا میکنن هم طاقت فرسات بخصوص در دنیای ماشینی امروز که دیگه چندان خبری از حیاط و گل و بلبل و باغچه و.. نیست و تو یک چهاردیواری بنام اپارتمان اغلب زندگی میکنند و اکثرا هم شاغلن
از اونطرف احساس و عاطقه آدم و وجدانش درگیره
همیشه میگم خداکنه هیچوقت زمین گیر یا محتاج نشیم
پدرم عمه پیری داشت که بچه نداشت دو سال اخر با ما زندگی میکرد و هربار من میدیدمش جگرم اتیش میگرفت مادرم عین بچه تر و خشکش میکرد
بماند که کلی نفرینمون میکرد بنده خدا هوش و حواس درستی نداشت
پیری خیلی ترسناکه خیلی

آآآخی اره می فهمم حواسشون نیست گاهی ادمای مهربون رو هم دشنام میدن
منم میترسم نازلی جون

یاس ایرانی چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 05:49 ق.ظ

سلام مهربانو جان... با خوندن این پست خیلی دلم برای مامانم تنگ‌ شد... بعضی روزا خیلی بی تاب مادرم میشم وقتی پشت تلفن صداشو می شنوم که حالش خوب نیست... کاش قدر پدر و مادرهامون رو بیشتر بدونیم...از وقتی من از مادرم دور شدم تازه می فهم مادر یعنی چی!!!
درسته این پدر عزیز شرایط خاص خودشو داره ولی کاش اطرافیان گذشت بیشتری داشته باشن یا شرایط رو عوض کنن مثل گرفتن پرستار ....
ان شاالله سایه پدر و مادرتون مستدام باشه....
راستی مهربانو جان می دونستی شما یه فرشته این، من که به این نتیجه رسیدم... سلامت و شاد باشین

سلام یاسی جاانم
درک میکنم عزیزم راه دور خیلی ادمو دل نگران میکنه . مامان و بابا همینکه سال جدید میشه و هوای فشم از حالت سرما درمیاد میرن اونجا میمونند و به باغچه شون سرگرمند .. من از اداره که تصمیم می گیرم برم پیششون نیم ساعت بعد اونجام ولی باور کن حس دوری دارم و بیشتر از زمانی که تهران هستند نگرانشون میشم پس دل نگرانی های تو برام کاملا ملموسه .
خدا عزیزان تو رو هم برات نگه داره قربون محبتت ممنونم دعای به این قشنگی برام میکنی . پ
ضمن اینکه خیلی لطف داری و منو فرشته خطاب میکنی کاش لایق همچین محبتی باشم .
سلامت و شاد و خوشبخت باشی

تکتم چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 03:04 ق.ظ

سلام عزیزجان
چ دلم گرفت...
ایشالا ک حل بشهه مشکلشون،کاش میشد ی خونه مستقل دو طبقه میداشتن،پدربزرگ تو واحد خودش می بود با پرستار اهالی هم بش سر میزدن و وقت ناهار شام باهم میبودن

سلام نازنین تکتم

میدونی که فراهم کردن این امکان اصلا اسون نیست ضمن اینکه برادر اولیه چکار کنه .. خونه هاشون از هم دوره با این حساب باید هر برادر یه واحد مستقل کنارش داشته باشه

نسرین چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 02:04 ق.ظ

خیلی غمگینه... خودمونو بذاریم جای اون پدر و مادر و ببینیم چی دلمون می خواست.
کاش وضعیت خانه سالمندا تو ایران بهتر بشه تا اینهمه مردم در مقابلش جبهه نگیرن.
وگرنه همینکه با همسنای خودشون یه جا هستن برای خودشونم بهتره.
البته اگه بچه هاشون هفته ای یه ساعت بهشون سر بزنن

خییییلی خییییلی غمگینه
کاااش واقعا این تغییرات اتفاق می افتاد . خدا همه ی رفتگان رو رحمت کنه چند سال پیش مامان مهین (مادر بابا) رو مدت کوتاهی گذاشتیم یه خانه سالمندان خصوصی ، مامان هم هررر روز بهش سر میزد و چند ساعتی براش کتاب میخوند و باهاش گپ میزد (خونه مامان اینا اقدسیه بود خانه سالمندان اتوبان ستاری ، تو که مسیرها و مسافت های تهران رو نمیشناسی شماااال شمااال تا غرررب غرررب )
ولی با این وجود از خدماتشون راضی نبودیم و نهایتا هم فهمیدیم بیشتر این مراکز به پدر و مادرهای بینوا ارام بخش های بسیار قوی میدن و حالت اعتیاد و مرگ تدریجی فراهم می کنند
خدا خواست و همون موقع مستاجر طبقه اول آپارتمان من تخلیه کرد و فورا مامان مهین رو اوردیم با یه پرستار شبانه روزی
حالا مکافات پرستارها بماااااند

khorshid چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 01:04 ق.ظ

سلام مهربانوی مهربان
به نظرم اگر توان مالی دارن خیلی نزدیک به خودشون یعنی توی همون آپارتمانی که خودشون هستن یک واحد جدا براشون بخرن یا اجاره کنن و پرستار ثابت بگیرن.البته هزینش یه مقدار زیاده. شرایط بسیار سختیه و خود من از فکر کردن به این دو راهی وحشت دارم. ان شالله بتونن تصمیم درستی بگیرن بدون اینکه دچار عذاب وجدان بشن که درد بی درمانه

سلام عزیز دوست داشتنی
منم پیشنهاد دادم موانعی دارند که امیدوارم برطرف بشه چون واقعا دیگه راهی ندارن . ان شاااالله

ارغوان سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام مهربانو جان
من کلا با نگهداری پدر و مادر سالمند در منزل فرزند مخالفم به دلیل مشکلاتی که خودتم عنوان کردی و مهمتر از همه چی شان و شخصیت خودشون.
من اگر جای محسن بودم یه خانه برای پدرم میگرفتم و حتی اگر نمیتونستم بخرم اجاره میکردم و به پرستار براش میگرفتم .
خودم هم هر روز سر میزدم و حداقل 3 ساعت پیشش میموندم و یک شب درمیان هم شبا میموندم.
اون شب دیکر هم اون یکی برادرش میتونه بیاد بمونه.
و اگر بازم خانوادم مخالفت میکردن اونا را ولشون میکردم و پیش پدرم میموندم والله به خدا.
این شرایط به نظرم منصفانه ترین شرایطه و شاید از نظر مالی کمی به سختی بیفتن ولی هممون میدونیم سختی صرفه جویی مالی از سختی شنیدن شکایت هرروزه راحتتره.
گرچه به شخصه اعتقاد دارم اونا هم روزی خودشون را دارند و انشاالله کسی به سختی نمی افتد.
برای پدر محسن بهترین آرزوها را دارم.
شاد باشید

سلام عزیز دلم
بله ، واقعا کار سختیه با روش و فرم زندگی های این روزها اپارتمان نشینی و .... منم دیروز به نفس همینو گفتم
گفتم شاید محسن فکر میکنه خودش کارهاشو میکنه و مشکلی نیست ولی به مرور زمان این بلند و کوتاه کردنا و خیلی چیزای دیگه به بدن محسن اسیب وارد میکنه و خودش میفته تو پروسه درمان اونوقت هزینه ها چند برابر میشه ضمن اینکه سلامتیش هم از دست داده
کاش واقعا بتونه جای مستقلی فراهم کنه و اصرار به دور هم بودن هم نکنه چون این دور همی از زهر بدتره

ماه سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 07:22 ب.ظ

سلام مهربانوی گل
خوبی؟ خدا خودت و نفس و مهردخت را برات شاد و سلامت و خوشبخت حفظ کنه.
بهترین راه این هست که یه پرستار بگیرند شبانه روز کنار پدرشون باشه و حواسش به اون باشه.

یا اگه بشه یه واحد کوچولو مستقل نزدبک خونه شون و اینها هم دائم سر بزنند....
چاره ای نیست...

سلام ماه نازنینم .
خدا رو شکر عااالی هستم . ممنون از دعای زیبات ، کلی انرژی مثبت داره
عزیزم برای همین گفتم که از نظر فیزیکی زحمتش اذیت نمیکنه یعنی خود محسن انجام میده و پدرش توانایی حرکت داره ... بحث رفتارهاست یه پرستار داِم تو خونه ی ادم سخته
یه واحد مستقل هم پیشنهاد دادم اما هم شرایطش رو ندارند هم محسن میخواد پدرش تنها نباشه و در واقع تو خانواده باشه ... اینه که کار رو سخت میکنه

مداد سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 07:04 ب.ظ

طفلکی محسن

ارررره

افرین سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام
رک و پوست کنده میگم من خودم زودتر از این که بخواد به ذهن کسی برسه، می رم خونه سالمندان.
تازه این آقا محسن هم از نسل قدیمه که غیرت داشته.
بچه های حالا نه توان و نه شرایطشو دارن که از ما مراقبت کنند. والا

سلام .. منم تصمیم دارم خودم پیشنهاد بدم و اصرار کنم . اگه کار به اونجاها برسه البته
واللا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد