دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"عقده ها چه بر سر آدم می آورند"

همون تابستان پر ماجرای 83 که قرار بود مهر ماهش مهردخت برای پیش دبستانی تو مدرسه ثبت نام بشه و من مونده بودم بدون شناسنامه چکار کنم و دست آخر با اونهمه کش و قوس (که تو خاطرات از آشنایی تا جدایی خوندید ) آرمین رو بردم دفترخونه و ازش تعهد گرفتم که مهردخت رو  همراه با شناسنامه ش بهم پس بده 


و آرمین فکر کرد عقب میفته اگر برای من شرط و شروطی تعیین نکنه و گفت پس تو هم باید تعهد بدی تا آخر عمر ما سه نفر هیچ مطالبه ی مالی بابت بزرگ کردن مهردخت از من نداشته باشی ، باید می فهمیدم که همه ی اون ماجراها رو یه جای ذهنش ثبت میکنه تا یه روز و به یه طریقی زهرش رو بریزه .


 درسته که اون موقع خندیدم و گفتم عه شرط تو همینه ؟؟


بیا من بجای یه امضاء پنج تا امضاء بهت میدم که هیچوقت نه از بابت مهردخت  بلکه از هیییچ بابتی ازتو پول نخوام .


 امضاها رو که کردم بهش گفتم : آرمین یادت رفته من همه چیز رو بخشیدم که فقط مهردخت رو داشته باشم؟ 


واقعا " با خودت فکر میکنی یه روز بیاد من بهت بگم یه پولی بده تا مهردخت رو نگه دارم؟؟؟



خدا رو شکر که تو همه ی این سالها احتیاجم به کسی نبود .. حتی تو روزای سخت مالی هم ، یه خانواده و یه نفس بی نظیر تو زندگیم بود که اون چیزی رو که حتی انتظارش رو نداشتم برای مهردخت فراهم کردند . 



پارسال که مهردخت دانشگاه قبول شد برای ثبت نامش یک میلیون و هشتصد هزارتومن واریز کردم .


 بعد از چند روز آرمین بهم گفت تو تا الان برای مهردخت خیلی هزینه کردی همه ی امکانات بعلاوه ی اون هنرستان لاکچری که رفت . 


از این به بعد میخوام من هزینه دانشگاهش رو بدم . 


گفتم: نمیخواد آرمین چرا میخوای این کار رو بکنی  ؟


 گفت : آخه منم پدرشم یه کاری هم من بکنم .  بعد از چند روز هم یک میلیون و نیم ریخت بحساب مهردخت . 



ترم دوم هم مهردخت رفت انتخاب واحد کنه دید سایت بسته ست و تا مبلغ بدهی رو نمی ریختیم باز نمیشد .


در حالیکه داشتم از کارت خودم واریز میکردم آرمین تلفن کرد احوال پرسی کنه که مهردخت بهش گفت : بابا الان داریم پول واریز میکنیم برای انتخاب واحد بعدا تماس می گیرم ، همون موقع آرمین گفت نه واریز نکن بذار من شماره کارت و اطلاعاتش رو بدم . شد یک میلیون و ششصد تومن . 



تو این مدت هم گاهی دویست تومن می ریخت بحساب مهردخت . 


تا همین دو هفته قبل که دوباره موعد انتخاب واحد برای ترم سوم شد . 


شنبه سایت باز میشد و روز قبل مهردخت رفته بود دیدن آرمین .


 آرمین بهش گفته بود دیرتر برگرد خونه و مهردخت بهش گفته بود نه ..


 باید زود برگردم فردا صبح انتخاب واحد دارم باید زود کلاسای مورد نظرم رو بردارم . 


آرمین هم هیچ عکس العملی نشون نداده  بود .


 از پارسال که آرمین گفته بود من میخوام هزینه کنم چند بار به مهردخت گفته بود که تو چرا از من پول نمیخوای ؟ 


مهردخت هم گفته بود : دوست ندارم بگم . آرمین هم گفته بود : من پدرتم نباید با من رودربایستی کنی .. باید به من بگی بابا من پول لازم دارم .


 مهردخت هم گفته بود خیلی برام سخته . امکان نداره جز به مامانم به کسی دیگه بگم . 



آره می گفتم ، خلاصه شنبه شد و برای مهردخت یک میلیون و هفتصد ریختم و رفت واحد هاش رو برداشت .


 چند روز بعد آرمین ازش پرسید کلاسات رو برداشتی ؟ مهردخت هم گفته بله . آرمین گفته چرا به من نگفتی ؟ مهردخت گفته من که بهت گفتم فردا انتخاب واحد دارم .


 آرمین هم گفته : نه تو باید از  من تقاضا کنی تا من بهت بدم . 



مهردخت این موضوع رو به من گفت ، منم بهش گفتم : اشکالی نداره مامان جون . اونم پدرته شاید میخواد غرور پدرانه ش رو ارضاء کنه میگه باید از من تقاضا کنی .. 


در واقع منم دقیقا  نمیدونم چرا اینو میگه. 


خلاااصه انگار چند روز بعد از این حرفا مهردخت میبینه میخواد کلاس ورزشش رو ثبت کنه از طرفی داریم وسایل خونه رو عوض می کنیم تصمیم می گیره از پدرش پول بخواد زنگ میزنه بهش و با کلی بدبختی و مقدمه چینی تقاضاش رو مطرح میکنه . 

فکر می کنید آرمین چه جوابی بهش میده ؟؟ 

نه هیچ کدومتون نمیتونید حدس بزنید . شاید بگید گفته : برو از همون مامانت بگیر و یا .. 


اما اصلا" باورتون نمیشه که گفته : وقتی مامانت تو رو از من گرفت و امضاء کرد که هیچوقت بابت هزینه های تو ازم پول نگیره باید فکر اینجاش رو می کرد . حالا هم من بهت پول نمیدم !!!!!!!!!


سرکار بودم مهردخت بهم زنگ زد . 


بهش گفتم سلام دختر خوشگلم ولی صدای اشک آلود و خشمگین مهردخت وحشت زده م کرد . 


-:چی شده مامان جون؟ 


-:مامان بخدا این بابای من یه عقده اییه به تمام معناست ؟ 


بعدشم برام تعریف کرد .. گفتم خوب اینکه تو ازش پول خواستی چه ربطی داره که من باید حساب خیلی چیزا رو می کردم .. مگه تو گفتی مامانم پول نداره به من بده ؟؟ 


نه مامان من فقط  طبق چیزی که اون ازم خواسته بود ازش پول خواستم ولی اون انگار این جمله رو آماده کرده بود که بگه ..


 احساس میکنم تحقیر شدم . همین که خواستم جوابش رو بدم تلفن قطع شد . بعد هی شماره م رو گرفت دید برنمیدارم پیغام گذاشت که شارژم تموم شد بعدا زنگ میزنم . 


کله م داغ شده بود به مهردخت گفتم تو قطع کن تا من یه زنگ به این موجود بیشعور بزنم . 


متاسفانه مهردخت نذاشت زنگ بزنم و بهم گفت اگه انقدر عصبانی نبودم اصلا بهت نمیگفتم الان هم خواهش میکنم به روی خودت نیار که این موضوع رو میدونی من خودم باهاش برخورد میکنم . 


گفتم :چه برخوردی ؟ میخوای چکار کنی ؟ 


گفت: یه مدت جوابش رو نمیدوم تا بپرسه چرا باهام حرف نمیزنی چون مطمئنم مثل همیشه یادش میره چه گندی زده  . بعد بهش میگم دیدی انقدر وجود نداشتی که پنج تومن خرج کنی ؟؟ 


از پارسال که خودت گفتی میخوام هزینه دانشگاه رو بدم سرجمع سه چهارتومن خرج کردی .. بعد اینهمه اصرار کردی که ازت تقاضا کنم الان که کردم میگی مامانت ... 


حتما" اونم کلی آسمون ریسمون میبافه و دست آخر عذر خواهی میکنه .اصلا نمیخوام تو چیزی بگی اون آدم باشعوری نیست که تو باهاش سر من بحث کنی ....


خلاصه اون روز گذشت ولی هر وقت بهش فکر میکردم حالم گرفته می شد که چطور یه آدم انقدر عقده ای میشه که حتی برای خالی کردن عقده ش حاضر میشه غرور تنها دخترش رو جریحه دار کنه !!


*******

همه مون گره های شخصیتی داریم که عمده شون از سن های خیلی کم و دوران کودکی ایجاد شدند کاش برای برطرف کردن و درمانشون اقدام کنیم تا در آینده تبدیل به بزرگسالانی با چنین شخصیت های منفی نشیم . 


دوستتون دارم 


نظرات 26 + ارسال نظر
مهرگل سه‌شنبه 24 مهر 1397 ساعت 02:16 ق.ظ

مهربانوجونم سلام
برای یه لحظه خودمو جای مهردخت گذاشتم داغ کردم و واقعا حس مهردخت رو درک کردم ولی در مقابل این حس بدی که مهردخت داشت چقدررررر عالیه که مادری مثل شمارو داره هرچقدر اون پدر نمره منفیه در عوض شما مثبت ترینی به عنوان یه مادر

سلام مهرگل جانم
فدات شم مهربون تو به من لطف داری

مجید شفیعی شنبه 21 مهر 1397 ساعت 09:56 ق.ظ

چقدر یه سری از جدایی ها به آدم میچسبه!

مگه نه نازنین؟

آخ آررره بخدااا یه جوری که هر روز به خودت افرین بگی برای این تصمیم

پریسا جمعه 20 مهر 1397 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام مهربانوجان. بهتون تبریک میگم که دختر به این خوبی تربیت کردین و متاسفم برای پدرش و همه آدمهای مشابه ایشون که دچار مشکلات روحی و روانی هستند اما هیچکاری نمیکنن
منم مشکلاتی دارم هم در خصوص روحیات شخصی و درونی خودم و هم در رابطه با ارتباطم با همسرم و معتقدم همسرم هم یه سری مشکلات داره اما متاسفانه قبول نداره که یه روانشناس و مشاور خوب میتونه بهمون کمک کنه و سعی میکنه منو متقاعد کنه که چون بالغ هستیم خودمون میتونیم هر مشکلیو حل کنیم و روانشناس به درد ما نمیخوره
البته با این حال من از همسرم خواستم بدون پیش داوری اجازه بده من چندین جلسه برم پیش مشاور و البته عنوان کردم که برای رفع مشکلات خودم مثل کنترل عصبانیت و افزایش اعتماد به نفس میخوام برم و ایشون فعلا تا همین جاشو قبول کردن. امیدوارم تاثیر مثبت داشته باشه و ایشونم ترغیب بشن که برن
نمیدونم چرا اغلب آقایون اعتقادی به مشاوره ندارن و سخت جبهه میگیرن

سلام پریسا جانم . ممنونم نازنین
چقدر عااالیه که مشاوره رو بعنوان راه حل انتخاب کردی .. کاش باور کنیم که همینطور که برای جسممون نیاز به دکتر و درمان داریم برای روحمون هم نیاز به یه درمانگر داریم . البته واااقعا پیدا کردن یه مشاور حاذق کار آسونی نیست متاسفانه مشاور زیاد داریم ولی مشاور خوب خیلی کم داریم . درست میگی معمولا اقایون نسبت به این موضوع خیلی مقاومت می کنند شاید تفاوت ساختار شخصیتیمونه چون ما خانوم ها راحت تر اعتماد می کنیم و حرف دلمون رو به کسی دیگه می زنیم و برعکس آقایون خیلی درونگرا تر عمل می کنند ولی باید روی فرهنگ کار اساسی کرد و مشاوره کردن رو در جامعه نهادینه کنند . امیدوارم خیلی نتایج عاالی بگیری عزیزم

نیلوفر دوشنبه 16 مهر 1397 ساعت 04:00 ب.ظ

نمیدونم چی بگم پاراگراف اخرتون عالییییییی بود

نسرین پنج‌شنبه 12 مهر 1397 ساعت 03:28 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com

حامل یا حامی؟

خیلی گلی

خودت گلی خودت ماهی خودت عشقی
شیطون سوتی دادم و تو چه خوووب مچ میگیری (درستش کردم)

هانیه سه‌شنبه 10 مهر 1397 ساعت 11:37 ب.ظ

مگه یه پدر نباید برای بچه اش خرج کنه؟؟عجب آدمی

ظاهرا" بایدی وجود نداره هانیه جون

باران پاییزی سه‌شنبه 10 مهر 1397 ساعت 01:28 ب.ظ http://baranpaiezi.blogsky.com

من وقتی این فیلم رو دیدم I_Can_Only_Imagine دلم خیلی برای پدر فیلم سوخت. بعضیها دست خودشون نیست چطور کلماتی استفاده می کنن مهم اون حس رضایت شونه که برطرف میشه.
چقدر خوبه دخترتون شما رو داره

ندیدمش عزیزم اتفاقا 2018 هم هست .بذارمش تو لیست فیلم هایی که باید دید
ممنونتم عزیزم لطف داری

زیبا سه‌شنبه 10 مهر 1397 ساعت 09:23 ق.ظ http://roozmaregi40.blogfa.com/

سلام مهربانوی عزیزم
متم یک دختر هم سن مهردخت جان دارم و کاملا درک میکنم که مهردخت عزیزم چی کشیده و چقدر اسیب دیده. امیدوارم بتونه فراموش کنه. به نظرم دیگه در این خصوص باهاش صجبت نکنید تا هر چه زودتر فراموشش کنه.

سلام زیبا جانم
خدا نازنین دخترت رو نگه داره فراموش که نمیشه ولی مرور زمان اهمیتش رو کم رنگ میکنه . نه اصلا هیچکدوم تمایلی به صحبت درموردش نداریم عزیزم

نفیسه (رامونا خانوم) دوشنبه 9 مهر 1397 ساعت 02:26 ب.ظ

ممنونم مهربانوی نازنینم

قربونت خانومی

سمانه دوشنبه 9 مهر 1397 ساعت 11:29 ق.ظ

خداروشکر ک مهردخت زیر نظر ی فرشته تربیت شده ک بتونه با همچین مساله ای اینقدر عاقلانه رفتار کنه و چقدر شانس ارمین گفته ک‌طرف مقابلش شخصیت تو بوده ک اگه هرکس دیگه بود عمرا میتونست اینقدر احترامشو حفظ کنه و بارها تو قضیه های مختلف چنان شخصیتشو خورد کرده بود ک دیگه نتونه از نو بسازتش

لطف داری سمانه جان ، ممنونتم

مژگان دوشنبه 9 مهر 1397 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام مهربانوی گرامی. اول منزل نو مبارک. امیدوارم در منزل جدید فقط و فقط خاطرات خوش و سلامتی براتون ثبت بشه. در ضمن خیلی ناراحت شدم از طرز برخورد پدر مهردخت جان. بعد اینهمه سال زحمت و هزینه که البته شما با عشق انجام دادید ایشون هنوز نمیخوان کاری برای دختر خودشون انجام بدن. یک لحظه یاد گوشی گل دختر افتادم که جناب نفس فورا براش جایگزین کردندو گفتم آدمها بسیار با هم متفاوت هستند و بعضیها هرگز اصلاح پذیر نیستند. بنظرم ایشون هنوز هم ازدواج نکردند و پیش خانواده زندگی میکنند. و این یعنی قابلیت مسوولیت پذیری رو هنوز ندارند در حالیکه شما تمام این سالها مستقل و مدبرانه زندگیتون رو مدیریت کردید. دست مریزاد بانو.

سلام مژگان عزیزم . ممنونم خانومی آلهی آمییین .
آره واقعا" تو همه ی این سالها نفس بهترین چیزها رو برای مهردخت فراهم کرده .. همون روز هم که مهردخت این حرف رو از پدرش شنید و خیلی آشفته شده بود گفت یه روز به آرمین میگم تو فقط یه پدر بیولوژیکی بودی ولی عشق واقعی پدر رو فقط نفس بهم داد که بی دریغ اون چیزی که به زبونم میومد رو برام تدارک می دید .
کاملا درست میگی هنوز هم رفتارش با مادرش یه طوریه انگار یه پسر بچه ی گنده ست که باید مادرش ترو خشکش کنه .
بازم از محبتت ممنونم عزیزم

یه مادر یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام مهربانو جان .من از سالها قبل همراه وبلاگت بودم وکلی درس ازت گرفتم وتوی زندگیم بدردم خورد .بنظرم بزرگترین مشکل ارمین عدم کنترل هیجاناتش هست.در لحظه ای که عصبی میشه فقط به تخلیه خودش فکر میکنه وبه عواقب کاش توجه نمیکنه.شاید بچه شو دوست داشته باشه ولی نتونسته ویا نخواسته این عیب بزرگ خودشو اصلاح کنه .شما خودت خیلی خوب مسائل رو تجزیه تحلیل میکنی ودر مورد مشکلات صحبت میکنی که این خودش نعمت بزرگیه .خیلی از ماها هنر صحبت کردن درست وبی غرض رو نداریم خوشحالم الان ارامش داری.

سلام عزیزم باعث افتخارمه که دوست قدیمی و گلی مثل شما دارم .
کاملا موافقم .. همون سالهای آخر که زندگی مشترکمون به پرتگاه نزدیک میشد و من دست به دامن خانواده آرمین بودم تا متقاعدش کنند بیاد مشاور ، بهشون میگفتم بزرگترین مشکل آرمین عدم توانایی کنترل خشم و هیجانات منفیشه اگر روی این مورد کار کنه خیلی مسائلش حل میشه .
ممنونتم نازنین خدا به همه ی زندگیت آرامش و امنیت بده

نسرین یکشنبه 8 مهر 1397 ساعت 02:20 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com

.و من متآسفم از این لجنی که اسم پدر رو خودش گذاشته و بجای زندگی، داره بازی احمقانه و بچه گانه ای با مهردخت میکنه.
خوشحالم که اونقدر همت داری که نیاز مادی آخرین چیزیه که او می تونه حتی فکرشو بکنه که بتو یا مهردخت گلم بده

امروز تابلویی که مهردخت برام کشیده بود را منتقل کردم به اتاق خوابم. با رنگ و دکور اونجا نمی دونی چه رنگ و رویی به اتاق داد.
انگار زن نشسته و برام لالایی میگه تا با آرامش بهتری بخوابم.
دستش درد نکنه

قربونت برم خواهر جون .
آخی یادش بخیر . راست میگی حس اون دختر که کنار پرنده ها رو زمین جنگل نشسته کاملا گرم و زندگی بخشه . دست خودت درد نکنه که همیشه حامی خوب کارهای مهردخت بودی

سمیرا شنبه 7 مهر 1397 ساعت 07:35 ب.ظ http://sr64.blogfa.com

آخ گفتیااا: گره های شخصیتی که از کودکی دنبالمونه ...

این گره ها اذیتم میکنه مهربانو جونم...داره تبدیلم میکنه

به یه انسان ضعیف ..من این انسان ضعیف و بی هدف رو نمیخام

هی به خودم میگم کاش زودتر از اینا مراجعه میکردم

به مشاور تا انقدر فرسوده و غمگین نشم

سمیرای عزیزم بزرگترین موفقیت اینه که آئم نقاط منفی شخصیتش رو بشناسه و به وجودشون اعتراف کنه پس تو نصف بیشتر راه درست رو رفتی .. بیا زودتر در صدد برطرف کردنشون باش.
میبوسمت عزیزم

شیرین شنبه 7 مهر 1397 ساعت 07:46 ق.ظ

والا آدم میمونه چی بگه... آخه چطور میشه با بچه‌ای که از گوشت و خون خودشه اینطوری رفتار کنه؟ مگه میشه؟!!
راستی منزل نو هم مبارک مهربانو خانم. انشاالله کلی اتفاقای خوب بیوفته واستون تو خونه‌ی جدید. ❤❤❤


مرررسی عزیز دلم . الهی آمین خدا برای همه ی آدمای خوب ، بهترین ها رو رقم بزنه .. کاش این گرفتاری های ایرانی ها تموم بشه و همه درکنار هم خوشبخت باشیم .. این روزا که خرید می کنم اونطور که باید خوشحال باشم نیستم

نازنین مریم شنبه 7 مهر 1397 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام

من مدام دارم به مهردخت جان و برخوردش با قضیه فکر می کنم و هی توی دلم کیف می کنم. ماشاءالله به این گل دختر. یک دختر نوزده ساله چقدر باید عاقل، مستقل، مسلط به خود و باهوش باشه که نه فقط عصبانیت خودش رو کنترل کنه، که حواسش به شان و شخصیت مادرش هم باشه که مبادا توهینی بهش بشه و شما رو دعوت به ارامش کنه و دقیقا بدونه که چه طور باید برخورد کنه تا پدرش رو متوجه کار ناپسندش کنه. مرحبا به مهردخت نازنین و به شما مهربانو جان که چنین گلی رو به ثمر رسوندین.
خدا برای هم حفظتون کنه و شادی مهمون دلتون باشه.

سلام نازنین مریم عزیزم
قربون محبتت برای خودمم خیلی جالب و قابل احترام بود که خیلی زود به هیجانش غلبه کرد و خودش رو پیدا کرد .. تمام این آخر هفته با انرژی و علاقه وسایل خونه رو چید و به دنیای کوچیک پدرش خندید . هرچند از صمیم قلب دلم می خواست از داشتن نعمت پدر خوب بهرمند باشه ولی ...
عزیز دلمی الهی آمین و امیدوارم خدا برای تو و عزیزانت هم بهترین ها رو مقدر کنه

پونی جمعه 6 مهر 1397 ساعت 09:12 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
به عنوان یک مرد خجالت کشیدم
بدبخت در چه خانواده زباله ای رشد کرده که اینقدر حقیر شده

درود برتو مرد خوب خانواده
دور از جونت عزیزم چرااا ، انقدر مردای خوب و انسان داریم .. نمونه ش خودت و .. چرا راه دور بریم نفس از هر پدری برای مهردخت پدر تره

مینو پنج‌شنبه 5 مهر 1397 ساعت 11:52 ب.ظ http://Milad321.blogfa.com

این همه سال این ماجرا را تو ذهنش نگه داشته که روزی اینجوری تلافی کنه

آره مینو جان مریضه دیگه ...

ابی دریا پنج‌شنبه 5 مهر 1397 ساعت 07:05 ب.ظ

راستی بابت تبریک هم ممنونم.دعا کنین تا مصالح و لوازم ازین گرونتر ونایاب تر نشده تموم بشه خونمون

قربونت عزیزم . ان شالله به خیر و سلامتی ولی واقعا تو بدترین موقع ما اینکارا رو کردیم

ابی دریا پنج‌شنبه 5 مهر 1397 ساعت 07:03 ب.ظ

خوب میفهمم حالتون رو،یکی مشابهش رو داریم متاسفانه،
شوهر خواهر ببشعورم

طفلک خواهرت عزیزززم

افشان پنج‌شنبه 5 مهر 1397 ساعت 12:42 ق.ظ


یه خانم چهارشنبه 4 مهر 1397 ساعت 02:50 ب.ظ

منم 18 سال با چنین موجودی زندگی کرده ام و کاملا درک می کنم. خیلی بهتر از هر کسی می فهمم که چه زجری با حرفاشون به آدم میدن. امیدوارم هیچوقت کسی گرفتار این آدما نشه. از وقتی جدا شده ام هر روز و هر ساعت خدا را شکر می کنم و بعضی وقتها به خودم میگم من چرا این همه مدت تحملشون کردم. !!!

الهی آمین
مثل خودمی منم همیشه افسوس می خورم چرا زودتر جدا نشدم حیف ده سال از بهترین سالهای عمرم

فرحناز چهارشنبه 4 مهر 1397 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام بر بانوی مهر. خوبی عزیزم؟ چند وقتی بود نخونده بودم اینجا رو. سه تا پست رو خوندم. باور کن مثل همیشه ازت کلی مطلب یاد گرفتم مخصوصا بابت رستوران.... اما یه چیز مهمتر این بود که داری وسایل خونه می گیری که گفتم حتما ازت بپرسم سوالم رو. ماهم دو ماهی میشه به کشور و محل کارمون برگشتیم و داریم وسایل برای خونه می خریم. میشه برای خرید فرش و مبل راهنمایی بفرمایید عزیزم؟ خیلی لطف میکنید. دوستت دارم

سلام فرحناز عزیزم .. ممنونم محبت داری دوست گلم .
فرحناز جون ان شالله به سلامتی و دلخوشی باشه . من مبل و میز ناهارخوری و میز بین مبل و دوتا عسلی خریدم از برند ماجان . تو اینترنت سرچ کنی میاد برات . نسبت به جاهایی که دیده بودم مناسب و با کیفیت تر بود مخصوصا اگر بخواهی دکوراسیونت مدرن و مینی مال باشه طرح های خوبی داره . موقع حمل هم راننده ماشین گفت من 17 ساله تو بازار مبل کار میکنم و دوساله اومدم ماجان خدایی آدمای مسئولیند و مشتری هر وقت زنگ میزنه و میگه مشکلی دارم براش نیرو می فرستند و رفعش می کنند .
فرش هم خیلی وارد نبودم رفتم شهر فرش رو دیدم ولی نهایتا" از سرای ابریشم خرید کردم . چیزی که همه سفارش می کردند این بود که فرش بلژیکی نخرم که در مدت کوتاه مثل موکت نازک میشه و در عین زیبایی اصلا کیفیت نداره . من مدل چهل تکه (پچ وورک) می خواستم البته از فرش های هندی هم خیلی خوشم اومد ولی اونم گفتند چون بافت میست خیلی زود متلاشی میشه . روی هم رفته فرشی بگیر که گوشت داشته باشه .
قربونت منم دوستت دارم یار قدیمی

نفیسه (رامونا خانوم) چهارشنبه 4 مهر 1397 ساعت 09:03 ق.ظ

مهربانو جانم سلام عزیزم.
ببخشید شرمنده م! قبلا هم ازت شماره تلفن مشاوری که برای مهردخت جان پیشش می رفتین رو ازت گرفته بودم، اما متاسفانه گمش کردم!
می شه دوباره بهم بدی؟
راستی کامنت هام برات میاد؟ آخه کامنتم برای پست قبل رو ندیدم، گفتم نکنه نمیاد. شاید هم هنوز همه کامنت ها رو تایید نکردی
مهردخت عزیزم رو ببوس

سلام عزیزم ببخش قربونت دیر دیدم پیغامت رو
88622396 خانم طهماسبی
آره رامونا جون نرسیده بودم تاییدشون کنم

نسرین چهارشنبه 4 مهر 1397 ساعت 03:02 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com

از دیشب هک کرده بودم و نفهمیدم چند هزاربار با بغض بیدار شدم. چون دیشب خبر خودکشی همکلاسی قدیمی مزدک را شنیدیم...
حالا با خوندن این پستت فکر می کنم، شاید اونجوری که باید و شاید، ما بچه هامونو نمی بینیم.
هیچوقت پدر مهردخت یا مزدک یا همین پسری که زندگیشو تموم کرد، نشستن پای حرفای دل بچه هاشون؟
چی از بچه داشتن می دونن بجز زایش؟

خیلی متاسف شدم نسرین جون خدا به بازماندگانش صبر بده

آوا سه‌شنبه 3 مهر 1397 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
خوندم و خیلی حرص خوردم از دست این آقای ظاهرا پدر...من هر جور حساب میکنم به این نتیجه میرسم با توجه به ماجراهایی که از روز اول زندگی با ابن آقا برات پیش اومده فقط میشه گفت ایشون از بیماری روانی حاد رنج میبره و متاسفانه با بالا رفتن سن این رفتارهای استرس زا مدام بدتر و بدتر میشن...ایکاش مهردخت جون تا جای ممکن کمتر به سمت پدرش بره...یا سعی کنه از نظر عاطفی و مالی هیچ حسابی روی پدرش باز نکنه..یعنی حتی اگر پدرش التماس هم کرد باز هم بهش اعتماد نکنه..چون دخترا ذاتا از نظر عاطفی به پدرشون وابسته هستن و همین کار رو خیلی سختتر میکنه... ولی چاره ای نیست...آرزو میکنم این ضربه روحی که بهش وارد شده رو هرچه زودتر فراموش کنه...خداوند بهت آرامش بده تا بتونی مثل همیشه از پس این یکی مشکل هم بربیایی...

سلام آوا جان
نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه مهردخت صمیمیت و علاقه ی چندانی نسبت به پدرش نشون نمیده یعنی هر وقت میاد تا یکم دلش با پدرش نرم بشه یه رفتار اینچنینی از خودش نشون میده و همه ی زحمتی که کشیده برای نزدیک تر کردن احساسش به باد فنا میره
ممنون از آرزوی قشنگت خدا برات بهترن ها رو مقدر کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد