دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"زندگی با همه ی پیچ و خمش"

درست همون موقع ها که تو زندگی کم میاری و خستگی و آشفتگی کلافه ت کرده ، یه اتفاق خوب باعث میشه حال و هوات عوض بشه و از اون خنده های از ته دل سر بدی . 


گاهی اتفاقات بد ، بیشتر از اینکه بد باشن ، تکان دهنده ن و همه ش باخودت فکر میکنی .. عه به همین آسونی ؟؟ همینجوری یهویی؟؟



نگران نشید ، میگم براتون چی شده . این پست هم ناراحتی داره هم شادی ..مطمئنم لبخند روی لبتون میاد وقتی هنوز پست به انتها نرسیده .


*******


هفته ی قبل درست ده دقیقه بعد از اینکه نفس از خونه ی مادرش اومده بیرون ، پیرزن نازنین بدون هیچ گله و شکایتی فوت کرده . 


همه ش میگیم پس اینهمه قیل و قال و بدو بدو کردن چیه وقتی انگار به آسونی زدن دگمه ی "آف" خاموش میشیم؟؟ 


از طرفی ، اگه همه ش به فانی بودن این دنیا فکر کنیم ، همه ی انگیزه هامون برای آینده از بین میره . به هر حال چاره ای نیست بجز نگه داشتن حد اعتدال .


 نه انقدر حرص بزنیم که از دنیا وا بمونیم نه انقدر بی خیال که مثل آب راکد باشیم . 



به واسطه ی فوت مادر و شرکت در مراسم ، دوباره سودابه و بچه ها رو دیدم . برام خیلی جالب بود که نفس از روز قبل اصرار می کرد که نیا مهربانو چه کاریه؟ خودت اینهمه کار و مشغله داری !!!!


و درست از دوساعت قبل از شروع مراسم ، هر نیم ساعت تلفن می کرد که کجایی پس چرا نمی بینمت !!!!



منم به اتفاق بابا و مینا رفته بودم و یکربع قبل از پایان ، وقتی برای خداحافظی رفتم پیشش ، با نیش بازتحویلم گرفت و به اونایی که نمیشناختنم معرفیم کرد (البته به عنوان همکار). 


*******


کمابیش خبردارید که  مهردخت از نه سالگی بدون وقفه زبان انگلیسی خونده و تقریبا" سوم دبیرستان تسلط کامل رو داشت .


 من دیده بودم که گاهی آرتین (پسر بردیا) بهش زنگ میزنه و میگه فردا فاینال دارم لطفا برام وقت بذار و کمکم کن و مهردخت خیلی قشنگ بهش درس میداد .


 هروقت هم بهش میگفتم چه معلم خوبی میشی تو  . خودش میخندید و می گفت : جریان سوسکه ست که از دیوار بالا می رفت مامانش می گفت : قربون دست و پای بلوریت؟؟ 



تا اینکه سه ماه قبل جدی بهش گفتم : چرا شانست رو امتحان نمیکنی ببینی من جدی میگم یا نه ؟؟


 

اینطوری شد که مهردخت برای تدریس زبان اقدام کرد و درست همون روزی که مراسم مادر نفس بود اون داشت امتحان TTCمیداد . 


از شب قبل خیلی  استرس داشت . میگفت: اگر قبول نشم خیلی ضایعه ،من تو زبان ادعام میشه و اونطوری،  بد تو ذوقم می خوره . 


امتحانشون هم خیلی جالب بود چون باید به چند نفر از اساتید این فن ، درس میدا و اونا تسلطش رو تایید می کردند .


 مثلا" ، اون ها سعی در بهم زدن کلاس می کردند و مدرس باید به خوبی از پس جمع کردن ماجرا بر می اومد و انرژی کلاس نیفته و مهارتها و خلاقیت در آموزش از مواردی  که برای قبولی مد نظر بود محسوب میشد .


امتحان چند مرحله ای و آخریش همون پنجشنه ی مورد نظر بود . 



خلاصه هنوز از مراسم به خونه نرسیده بودم که مهرخت تماس گرفت و با جیغ و فریاد شادی گفت: "آموزشگاه باهام قرار داد بست" 


خیلی خیلی خوشحال شدم چون برام مهم بود که مهردخت درکنار دانشکده یه کاری داشته باشه . این کار هم بهش یاد میده از زمانش استفاده بهتر و درست تری کنه . 


هم اعتماد به نفسش رو قوی تر میکنه . هم مدیریت مالی پیدا می کنه و بهتر درک میکنه که برای بدست آوردن پول حلال چقدر باید زحمت بکشه . 



دیدید گفتم در پایان پست امروز لبخند روی لبتون میاد


دوستتون دارم 




نظرات 27 + ارسال نظر
مجید شفیعی یکشنبه 13 آبان 1397 ساعت 03:37 ب.ظ

یه عالمه همه چی مبارکه

خدا مادر نفس رو غرق در مغفرت کنه و لذت

ممنونم مجید جان .
الهی آمین

. آوا پنج‌شنبه 10 آبان 1397 ساعت 09:33 ق.ظ

سلام عزیزم

این پست غم و شادی رو با هم داره...تسلیت از بابت فوت مرحومه مادر آقای نفس و تبریک بخاطر موفقیت مهردخت جان...

ممنونم آوای عزیزم خدا عزیزانت رو نگهدار باشه

بهار شیراز پنج‌شنبه 10 آبان 1397 ساعت 08:24 ق.ظ

به به به به به به ....بسیار شادم الان...چه مزه میده که زحمت هات به ثمر برسه....حالا بچین

قربون شکلت بشم بهار جونم

مهناز چهارشنبه 9 آبان 1397 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام مهربانو جان، ممنون از اینکه جواب دادی عزیزم، درست میگی واقعا زندگی این روزها خیلی شلوغ و کم تایم شده، ایشالا که گذرت به یزد بیفته و سعادت دیدارت نصیبمون بشه، پاینده باشی

سلام عزیز دلم . قربونت نازنین . خیلی دلم میخواد یزد و شیراز رو بعد از سالها ببینم . باعث افتخارمه . همچنین

نینا سه‌شنبه 8 آبان 1397 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام تبریک میگم برا موفقیت دخترتون خدا شمارو واسه هم حفظ کنه.
این عکس خودتونه اگه آره ماشاالله خوشگل هستید

سلام نینا جان . ممنونم عزیزم .
راستش عکس مهردخته چشمات قشنگ میبینه دوست من

مهرگل دوشنبه 7 آبان 1397 ساعت 11:28 ب.ظ

مهربانوجونم سلام
یعنی میشه من بیام وبلاگ شما و به داشتن دختری مثل مهردخت و به داشتن مادری مدیر و مدبر مثل شما برای مهردخت حسودی نکنم .
البته حسود بد نیستما خیلی هم خوشحالم برا هر دوتون که همو دارین. اسم قشنگتر حسودیم میشه غبطه.
راستی تسلیت میگم فوت مادر محترم جناب نفس رو. روحشون قرین رحمت ایزدی

سلام مهرگلکم
قربون محبتت عزیز من .
خدا عزیزانت رو حفظ کنه

نفیسه (رامونا خانوم) دوشنبه 7 آبان 1397 ساعت 10:11 ق.ظ

اول که تسلیت به شما و نفس جانت. خدا رحمتشون کنه. بدون زحمت و دردسر رفتن به خونه جدید و سفر آخرت.
و دوم یک عااالمه تبریک برای مهردخت نازنینم. ای جانم اون عسلک کوچولوی عزیزمون که همه مون به چشم بزرگ شدن و بالیدنش رو دیدیم داره مستقل و خانوم میشه. به سلامتی ایشالا. موفق باشه که البته با داشتن مامان مهربانویی مثل تو و البته تلاش و پشتکار خودش حتما حتما میشه. کدوم آموزشگاه به سلامتی تدریس می کنه؟ غزل رو بفرستم پیشش
یعنی غزل من هم یه روز مثل مهردخت از آب و گل درمیاد و مستقل و موفق می شه؟

ممنونم عزیز دلم خدا عزیزانت رو نگهدار باشه . آره واقعا خیلی بی زحمت بود
عزیز منی نفیسه جانم . خدا غزل نازت رو برات نگهداره . میبینی تو رو خدا خودمم باورم نمیشه مهردخت یه دختر خانوم نوزده ، بیست ساله شده . چند شب پیش یکی از کتاب شعرای 4 سالگیش رو آورد کنارم خوابید گفت لطفا" برام بخون . براش خوندم و اون شعرا رو مثل همون بچگیاش تکرار کرد و خوند ... دلم یه طوری شد به خودم گفتم ببین مهربانو از اون روزا 16-17 سال گذشته ، 16-17 سال دیگه تو در چه حالی ؟ مهردخت در چه حااال؟؟ راستش یکم ترسیدم .
قربون خودت و غزل جانم . آموزشگاه پردیسان شعبه ی تهران پارسه عزیزم
الهی تنش سلامت باشه و از زندگیش راضی باشه همین یعنی بزرگترین موفقیت

پریسا یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 06:55 ب.ظ

خیلی خوبه که بچه ها در کنار رشته تحصیلیشون حداقل یه مهارت رو خیلی خوب یاد بگیرن هم اعتماد به نفسشون بالا میره هم میتونن ازش استفاده کنن. براشون آرزوی موفقیت میکنم امیدوارم معلم خیلی خوبی باشه برای شاگرداش

کاملا" درسته پریسای عزیزم . ممنونم از محبتت . منم امیدوارم

Peepbo یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 03:13 ب.ظ

سلام مهربانو جان
تسلیت بابت مادر نفس و تبریک بابت موفقیت جدید مهردخت جان.اتفاقا من هم درگیر دوره ttc هستم الان و خیلی استرس دارم برا ازمونش.
یه چیز دیگه اینکه تازگی تو اینستا با یه خواننده جدید اشنا شدم که خیلی شبیه مهردخته و چون گاهی انگلیسی هم میخونه کاملا ادمو بیاد مهردخت جان می ندازه البته شاید بشناسین ولی ادرسش تو اینستاگرام pardismusic1 هست

سلام عزیز دلم .
ممنونم خدا عزیزانت رو نگهدار باشه . نگران نباش خانومی به خودت مطمئن باش همین که به ttc رسیدی مشخصه که از نظر دانش، چیزی کم نداشتی فقط میمونه مهارت های تدریس که اونم کسانی که باید بهت نمره بدن درک می کنن که استرس زیاده و ...
همونطور که گفتم مهردخت هم خیلی می ترسید ولی گذشت .
قربون اون تیز بینیت عزیز من که با همین چند تا عکسی که از مهردخت دیدی تونستی شباهتش رو با پردیس متوجه بشی . راستش اولین بار یه دوستی برامون فرستاد هم من و هم مهردخت جا خوردیم
رفتیم دیدیم ای واای یه جاهایی خیلی خیلی شبیه هم هستند . بعد فیلم خوندنش رو برای یکی ازدوستای مهردخت فرستادیم اونم نوشت : مهردخت دمت گرم .
مهردخت هم نوشت بنظرت تو استدیوی بابام دارم می خونم ؟؟
اونجا بود که دوستش متوجه شد مهردخت نیست .

زری یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 11:41 ق.ظ

مبارک باشه چقدر حس خوبی داشته اید
خدا رحمت کنه مادر آقای نفس را
اگر عیب نداره دوست دارم بدونم کجا زبان حوند مهردخت و الان با کجا قرارداد بسته؟

ممنونم عزیزم
خدا رفتگانت رو رحمت کنه . مهردخت موسسه شکوه درس خوند و آموزشگاه پردیسان قرارداد بسته .

غریبه یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 08:01 ق.ظ

سلام
مرگ اینطوری یک هدیه است درذسری برلی هیچکس ندارد به جز همان امد و شد ها بر سر مزار خداوند رحمتش کند
دخترهای من که شاغل بودند تمام درامد خود را خرج به قول معروف خرج قر و فر خودشون میکرد و از پس انداز خبری نبود ولی بر عکس پسر برادرم که بییت و دو سه سال دارد و الان زبان المانی تدریس می کند تمام در امدش را صرف سرمایه گذاری می کند و این عادت را از بچگی داشت به طوری که عیدی هایش را جمع می کرد و سکه می خرید

سلام غریبه جان .
بله واقعا سعادت میخواد ولی برای اطرافیان درک فقدان اون عزیز خیلی سخته
خدا برای همه بچه هاشون رو نگهدار باشه . من دوست دارم آدما برای مالشون دل بسوزونند و درست مدیریت کنند ولی به شرطی که خسیس نباشند .

ملیکا یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 02:51 ق.ظ

سلام مهربانو جان
تبریک میگم شاغل شدن مهردخت جانو، امیدوارم موفق باشه.
در مورد مادر جناب نفس تسلیت میگم، واقعأ عجیبه...!
روحشون شاد.

سلام عزیزم ممنونتم ملیکا جان .
خدا عزیزانت رو نگهدار باشه

مهناز یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 12:12 ق.ظ

مهربانو جان سلام، دوباره با خوندن متنت خیلی لذت بردم و واقعا و از ته دل دوست دارم باهاتون از نزدیک آشنا بشم، اگه شما افتخار بدید، من دانشجو پی اچ دی دانشگاه الزهرا هستم و ساکن و اهل یزد، خوشحال میشم بیاین یزد و مبزبانتون باشم، نمیدونم چطور نظر رو خصوصی ارسال کنم ولی ممنون میشم بهم جواب بدید.

سلام مهناز عزیزم محبت داری نازنین . راستش هم زندگی های شلوغمون و هم تمایل من به مجازی موندن مانع از ایجاد ارتباط جایی غیر از این خونه میشه وگرنه مصاحبت و معاشرت با عزیزانی مثل خودت فرهیخته و با معرفت باعث افتخار منم هست .
نمیدونم شاید یه وقتی گذارم به یزد باستانی و زیبا برسه و بتونم در مدت اقامتم در شهر یه دیداری داشته باشیم و ساعتی رو مهمون وجود گرم و صمیمیت باشم .
متاسفانه بلاگ اسکای جایی برای درج نظرات خصوصی نداره ولی اگر تو پیامت بنویسی خصوصیه . من فقط خودم می خونمش و عمومیش نمی کنم

خورشید شنبه 5 آبان 1397 ساعت 05:58 ب.ظ

سلام مهربانو جان، مهربون
الهی که مبارکتون باشه. خدا رو شکر زحماتی که دونفری برای کلاسهای زبان کشیدین ثمر داد. الحمدالله
عزیز جانم امام علی ع فرمودند جوری زندگی کنین که انگار آخرین لحظاته عمرتونه و در همون حال جوری زندگی کنین که انگار قراره سالها زندگی کنین..... به قولی همون تعادل

سلام عزیز دلم
ممنونم نازنین .
دقیقا"

فرنوش شنبه 5 آبان 1397 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام عزیزدلم
1- خدا رحمتشون کنه. خدا روحشون رو قرین آرامش و رحمت بکنه
2- تبریک تبریک تبریک. انشاء... روز به روز شاهد بالندگی و شکوفایی بیشتر دختر نازت باشی. خدا برات حفظش کنه و آخر و عاقبت هممون (مخصوصاً بچه هامون) رو بخیر کنه.

سلام فرنوش جانم
ممنون عزیز دلم لطف داری . الهی آآآمییییییییین

زیبا شنبه 5 آبان 1397 ساعت 09:49 ق.ظ http://roozmaregi40.blogfa.com/

فوای چه خوب مهربانو جان. به مهردخت عزیزم تبریک بگو. باید افتخار کنی به چنین دختر توانایی.
اتفاقا دختر من هم زبانش خیلی خوبه و پدرش میگه برو برای تدریس ولط خب این دختره تنبلی میکنه.

ممنون عزیز دوست داشتنی
همه شون تنبلند زیبا جون نمیدونم چرا .. مهردخت هم اولش خیلی مقاومت می کرد

ساناز جمعه 4 آبان 1397 ساعت 12:56 ب.ظ

قطعا از دامن چنین مادر نمونه و شیر زنی ، چنین دختر توانایی پرورش می یابد.
به امید موفقیت روزافزون مهردخت عزیز، که قطعا لایق بهترینهاست.
خدا برای هم حفظتان کند
در پناه حق

قربونت ساناز جان . الهی آمین . ممنون از کامنت زیبا و پر از انرژیت

اسو جمعه 4 آبان 1397 ساعت 03:17 ق.ظ

تبریک میگم عزیزم واقعا دخترت هم مث خودت عزیزو مهربونه

عزیزمی آسوی نازنین

مینو جمعه 4 آبان 1397 ساعت 12:27 ق.ظ http://Milad321.blogfa.com

خدا رحمت کند مادر جناب نفس را.
چه خوب که مهردخت جان موفق شد.مبارکش باشه.

خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه مینوی عزیزم . ممنون از محبتت

Azi پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام. تسلیت عرض میکنم روحشون شاد باشه .
برای پارت دوم هم کلیییی ذوق کردم...خدایا منو مادر کردی مثه مهربانو جونم کن.آمیییین

سلام آزی جان . ممنونتم .
الهی فرزند یا فرزندانی با جسم و روح سالم نصیبت بشه و تو مادری کنی ، مادری با اقتدار و نهایت مهربانی

سینا پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 12:56 ب.ظ

موفقیت مهردخت عزیز رو خیلی خیلی تبریک می گم. ایشالله موفقیتهای بیشتر و بالاتر

ممنونم سینای عزیزم . آمییین

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 10:14 ق.ظ

آفرین به مهردخت آفرین به شما

سهیلا پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 09:13 ق.ظ http://Vozoyeeshgh.blogsky.com

هیچ چیز دلچسب تر از این نیست که یه خبر خوش حال بدت رو خوب کنه
سلام مهربانوی جانم
تسلیت بخاطر فوت مادر نفست
و تبریک به مهردخت عزیزت

سلام سهیلای شیرینم . ممنون از محبتت عزیز دلم

سحرجدید پنج‌شنبه 3 آبان 1397 ساعت 12:23 ق.ظ http://www.kamandmaman.com

تبریک برای مهر دخت عزیز که کم کم داره خستگی های مامانشو از تنش بیرون‌میکنه ....وتسلیت به خاطر فوت مادر جناب نفس ...روحشون شاد .....

ممنونم سحر عزیزم . خدا رفتگانت رو رحمت کنه نازنینم .. دوتا دسته ی گلت رو ببوس برام

نسرین چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 10:56 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

منهم از وقتی ماه پیش همسایمون رفت مرد، همش دارم به راحت بودن تموم شدن زندگی فکر می کنم.
همین بود؟
همش همین؟
و دارم همش فکر می کنم تو زندگی چکار کردم؟ وقتی بمیرم هیچ کاری نکرده ام که بمونه. نه بعنوان مثلآ افتخار ملی و اینا... بعنوان اینکه: این کار رو کردم.
محض همینم بیشتر دلم می خواد کتابمو چاپ کنم. حد اقل یه کار کوچیک کرده باشم که اٍرش بمونه. حتی برای یه نفر.

هزارتا هورا و آفرین و تبریک به مهردخت عزیز و خوشگلم.
کاش بهش گفته باشی که گقدر بهش افتخار می کنم وگرنه کشته میشی

راستی که خسته نباشی با این بچه تربیت کردنت.


قربونت برم الهی که کتابت رو زودتر چاپ کنی و همه از خوندنش لذت ببرن . محبت و مهر خاصی که به همنوع داری چیزی نیست که از حافظه ی عزیزانت پاک بشه نسرین جانم
قربووونت برم مطمئن باش هم تو خیلی لطف داری هم من جونم رو دوست دارم
فدااای تو عزیزمن

لیدا چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 09:43 ب.ظ

خانم معلم دوست داشتنی کی بودی تو عسلک

افشان چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 07:27 ب.ظ

♥️♥️♥️♥️♥️♥️

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد