دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"در ادامه ی پست قبل "

صبح که چشمامو باز کردم با پیغام " خاله مهربانو من دارم میام .. امضاء مایا"  

رو به رو شدم 


مایا دختر همکار بغل دستیمه که خیلی خیلی دوستش دارم . 


یه آقای نازنین و خوش رو که چهارساله همکارم شده . ایشون با خانم گلش تو سن 19 سالگی و اوایل دانشجوییشون (بدون جشن ازدواج و دنگ و فنگ های اضافه) دست همو گرفتن و دوتایی با دعای خیر پدر و مادراشون راهی یه کشور خارجی  نسبتا" ارزون ولی کاملا" معتبر شدن و ده سال کنار هم بزرگ شدند  و کارشناسی ارشدشون رو هم  گرفتن  و برگرشتن ایران . 



حالا بعد از 13-14 سال که از پیوندشون گذشته منتظر به دنیا اومدن دخترشون هستن . 


من سالهای ساله که همچین عشق و محبتی بین دوتا زوج ندیدم .


اگر درطول روز حال و هوای خوبی نداشته باشیم ، کافیه با گوش دادن به تلفن این دوتا کبوتر عشق حال و روزمون عوض بشه ..


 شما فکر کن دوتا دوست قدیمی و یار شفیق دارن با هم احوال پرسی میکنن .. 


بگذریم .... برای عاقبت بخیری مایای عزیز و همه ی بچه های دنیا دعا کنیم 


*******


تقریبا یک ماه پیش مینا خواهرم پیشنهاد یه سفر یک روزه به  دریاچه ارواح  رو داد .


 اما چون تازه اسباب کشی کرده بودم اصلا حوصله ی اینکه صبح ساعت چهارونیم بشینیم تو اتوبوس و شب حوالی دوازده برسیم ، صبحشم بدو بدو بریم سر کار  رو نداشتم و از توانم خارج بود .


 مهردخت رو تشویق کردم با خاله ش بره و رفتند . 


خدا رو شکر یکعالمه بهشون خوش گذشته بود و چند نفر از گروه باقالی ها (دوستای قدیمیمون هستند که خواننده های قدیمی کاملا" باهاشون آشنان ) هم بودند 


چند تا دوست جدید هم اضافه شده که مهردخت دربست عاشقشون شده . 


حالا از اون ببعد هفته ای یه شب تو یه کافه قرار میذارن و مافیا بازی می کنند . 


مهردخت وقتی از بازی برمی گرده بمب انرژیه .. 


هم کلی تو سرو کله ی هم زدن و تفریح کردن هم محیطشون سالم و دوست داشتنیه . 


البته اینکه میگم محیط سالمه ، بستگی به خود افراد داره . 


تو اون جمع تقریبا 25 نفره ی دختر و پسر ، اگر دو نفر انتخاب کنند با هم هر رابطه ای داشته باشند  ربطی به بقیه نداره . 


سه شنبه ی این هفته مهردخت بهم زنگ زد و گفت: مامان امشب بازیه من میتونم برم ؟ 


گفتم : آره عزیزم برو برنامه ی خاصی نداریم . 


گفت : خیلی ناراحتم چون آتوسا هم دوست داره بیاد ولی مامانش اجازه نمیده . 


حالا این آتوسا ، دوست دوران هنرستان مهردخته .. ناز و مهربون از یه خانواده ی چهارنفره . 


اما متاسفانه تو همه چیز محدودیت داره و تحت هر شرایطی باید ساعت 8/5 نهایتا 9خونه باشه استثناء هم نداره . 


من با وضع قوانین تو خونه کاملا موافقم و اصلا" نظرم نیست که بچه ها هر کاری دلشون میخواد بکنن و هروقت خواستن برن و بیان اما به همکاری پدر و مادر با شرایط هم خیلی اهمیت میدم .


 مادر و پدر بودن یعنی یک دنیا فداکاری و عشق و مایه گذاشتن .


 این که آدم یه " نه " بگه و خودش رو کلا راحت کنه که نشد کار .


 فکر میکنم بیشتر این " نه " گفتن ها یه جور از سر باز کردن و متوقف کردن دردسر از نظر خانواده هاست ، ولی حتما" یه جایی سر باز میکنه و مشکل آفرین میشه . 


آتوسا به این نتیجه رسیده بود که برای اینکه بتونه یکمی تو جمع مهردخت اینا شرکت کنه به مادرش دروغ بگه که استادمون کلاس رو تعطیل نکرد و ال شد و بل شد ما مجبور شدیم تو دانشگاه بمونیم و ترافیک بود و ... 


به کلاسشم نصفه کاره شرکت کرد و رفت تا یک ساعت تو کافه نشست کنار مهردخت این ها و طبق معمول خودش رو برای 8/5 -9 رسوند خونه . 


خوب این درسته عایا؟؟ 


بهتر نبود مادر آتوسا یا خودش یا همسرش که میدونم امکانش رو هر دو دارند یا حتی برادر بزرگترش که خیلی پسر گلیه و اتفاقا بازیگر تیاتره و معمولا همون اطراف کافه هم هست با هم هماهنگ کنند و برن دنبال آتوسا ؟؟ 


شاید با خودتون فکر کنید که اصلا یه خانواده نخواستن اجازه بدن و این تفریح به هر دلیلی براشون خط قرمز بوده و این حرفا  درررست ، منم رد نمی کنم ...  


ولی باید بگم متاسفانه آتوسا از همون اواخر پیش دانشگاهی سیگار می کشید و هر وقت من میرفتم مهردخت رو از کلاس طراحی بیارم ، مهردخت می گفت : مامان من خیلی آتوسا رو دوست دارم این دختر از هر نظر خانومه ولی داره به خودش آسیب میزنه .. 


اونشب هم که تو کافه با مهردخت اینا بوده ، می گفت : مامان یعنی آتوسا نخ به نخ سیگار می کشید و یک لحظه هم از دستش نیفتاااد . 


حالا سوال من اینه : ممکنه یه مادر اینهمه حساسیت برای تربیت دخترش و چرا و اما و اگر برای تفریحاتش داشته باشه و در عین حال بچه ش با این حجم بالا به دود ، اعتیاد داشته باشه و اون مادر نفهمه؟؟ 


میشه تو یه خونه ی چهار نفره کسی که مدعی تربیت درست با " نه " گفتن های مکرره ، متوجه احوالات فرزندش نباشه؟؟ 


بگذریم ...


 سه شنبه شب ، مهردخت رفت برای بازی ، منم از اداره اومدم و یه دل سیر استراحت کردم ساعت 9/5 بود مهردخت زنگ زد ...


ریز ریز میخندید ، گفت : مامان من سوختم ، از بازی بیرونم کردن ...هنوز بقیه دارن بازی می کنن.


 گفتم : عه سوختی  


چجوری میای؟ 


گفت : مینا و مصطفی ( از دوستای گروه باقالیا) هم هستن ، یا با اونا میام .. یا اسنپ می گیرم . 


گفتم : عصری محمد (همکار منه یه آقای گل 29 ساله که اونم تو جمعشونه) هم ، می گفت : خیالت برای برگشتن مهردخت جان راحت باشه ، خودم می رسونمش..


 ولی تهدیدش کردم که اگر این کار و انجام بده نه من نه اون دیگه 


 چون خونه شون غرب تهرانه و ما شررررق . 


گفت : نه مامان مطمئن باش نمیذارم برسونتم... 


من برم دوباره ...انگار آرمین اینا دارن تقلب می کنن


یکمی که گذشت دیدم حسابی استراحت کردم .. دو سه روزم تعطیله .. خودمم خیلی دلم برای بچه ها تنگ شده از طرفی یه بارون خوشگلی هم می اومد ،پاشدم لباس پوشیدم و به سمت کافه رانندگی کردم .


 بیست دقیقه بعد رسیدم .. 


مهردخت داشت از خوشحالی پر در میاورد . 


سلام و روبوسی رو زود تموم کردیم ، گفتم : برید سر بازیتون ببینم چی میشه دفعه ی بعد خودمم برای بازی میام .


 نشستم کنار و یه چای ماسالای خوشمزه هم سفارش دادم و کلی به بازیشون خندیدم .


 چهل دقیقه بعد بازی تموم شد ..


 همه تقسیم بندی شدن و دوتا ، سه تا ، باهم رفتن . یکی دونفر هم اسنپ گرفتن . 


مهردخت مثل بمب انرژ ی بود و یعالمه سر و دستامو ماچ کرد و گفت : دمت گرم مامانی خیلی باحالی . 

بماند که از فکر آتوسا بیرون نمیام 


******** 

راستی نمی دونم چند درصدتون با سهیل رضایی و بنیاد فرهنگ زندگی  آشنا هستید ؟


سهیل رضایی روانشناس خوب کشورمونه که میتونید کانال تلگرامشو رو گوشیتون داشته باشید(از تو همون سایت آدرسش رو دربیارید) و تو ماشین و وقتای اضافه ازش استفاده کنید عااالیه و یه کار قشنگ و خوبی که انجام داده استعداد یابی نوجوانانه ..


 تو همون سایتش بزرگ نوشته مخصوص دوره اول و دوم دبیرستان البته من برای آرتین که امسال کلاس پنجمه هم وقت گرفتم و مراجعه کردند و واقعا مفید بود .. 


جریانش رو تو پست بعدی مینویسم براتون . 


این رو هم بدونید که  الزاما" بچه های مثبت و حرف گوش کن بچه های موفق و کاملی نیستند و این چیزی بود که چندین ساله دوست دارم  بردیا و خانومش رو درمورد آرتین متوجه کنم که خوشبختانه با این جلسه ی مشاوره انجام شد . 


دوستتون دارم 


نظرات 17 + ارسال نظر
غریبه چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام‌
خوشبختانه بچه های من ازدواج کردند و رفتند و دیگه دغه دغه این مسایل را ندارم
ولی کلا من ادم متعصبی هستم و اخلاقی شبیه همان اخلاق پدر و مادر دوست مهر دخت دارم بطوری که همان قانون حکومت نطامی ساعت هشت شب همه باید خونه باشند را رعایت می کردم و البته شم قوی در کشف زیر ابی رفتن های بچه هایم داشتم
و‌همیشه به انها می گفتم این خرمایی که شما می خورید من با هسته اش بازی کرده ام
با این اخلاقم اما بچه ها بیشتر به من اعتماد داشتند چون در مسیله ی حجاب و ارایش زیاد سخت نمی گرفتم و داعشی فکر نمی کردم
ان جواب کامنت که در مورد ازدواج اولت نوشته بودی خیلی جالب بود و کلی مطالب اموزنده را القا می کرد
با تشکر

سلام
خرمایی که شما میخورید من با هسته ش بازی کردم ، کنایه از چی داره ؟ از اینکه من خودم همه فن حریفم و اوستااا؟؟ خوب اگه اینطور باشه که خیلی دیکتاتوری معلومه همه چیزو امتحان کردی به بچه هاکه رسیدی ممنوع شده ؟؟ خوب این بچه ها پس فردا که خودشون مامان و بابا بشن هیچی تجربه نکردن که ؟بعد بچه هاشون خیلی راحت اونا رو دور میزنن
بازم خدا رو شکر که رو موضوع حجابشون زیاد سخت گیر نبودی ( البته تو همین جمله ای که نوشتی معلومه چقدر بین دختر و پسرا فرق میذاشتی هااا)
ممنون که از جواب کامنتم تعریف کردی .. همه ی تلاشم اینه که یه مطلب هرچقدر هم کوچیک به درد زندگی و انتخاب جوون تر ها بخوره

محیط چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 10:26 ق.ظ

سلام بانوی مهربون مهربانو

واووو چقدر خوندم

شاداب باشین هرجایی

دختر گل را سلام

ما رو هم دعا

کتاب سومم دو زبانه داره میره زیر چاپ
میفرتمش براتون

سلام دوست هنرمند و عزیز و با ارزشم .
محبت و بزرگیت رو می رسونم شما هم دختر عزیز و مامان گلش رو خیلی سلام برسون .
باعث افتخاری

مهرگل سه‌شنبه 29 آبان 1397 ساعت 11:28 ب.ظ

مرسی مهربانوجونم که جواب دادی.
همسر من بشدت آدم سختیه و انعطاف خیلی کمی داره . راستش تو دوران آشنایی باهاش اصلا متوجه شدت این موضوع نشدم حتی خودمم نفهمیدم چطور شد که به خودم که اومدم دیدم چقدر سر این موضوع کوتاه اومدم . چون تو دوران دوستی به این حد متوجهش نشده بود متاسفانه.
اصلا مشاور رو قبول نداره و من متاسفانه متاسفانه اطرافم کسیو ندیدم که حرفمو درک کنه و انقدر رو همسرم تاثیرگذار باشه کلامش که بتونه تو این موضوع قانعش کنه .
میدونی همسرم تو خانواده ای تقریبا بی دختری بزرگ شده خواهر نداشته عمه یا خاله همسن نداشته و متاسفانه متاسفانه اصلا اهل رفت و آمد زیاد و دوستی و اینا نیستن دقیقا برعکس من و خانواده ی من . البته همسرم تو این موضوع که دوستای زیاد داشته باشم همیشه تشویقم کرده جالبه اصلا براش پوشش بقیه اهیمت نداره جمع دوستانمون هم چادری هست هم کاملا بی حجاب و همسرم همشونو میشناسه حتی یه بارم نگفته با فلانی نگرد بد حجاب یا بی حجابه . اصلا براش دیگرون مهم نیستن. اما بششدت بشدت رو من سخت میگیره . یا حتی یجوریه که من پیش همسرم با جنس مخالف نمیتونم راحت ارتباط برقرار کنم . خب من از خودم مطمئنم متاهلم متعهدم دوس دارم تو جامعه راحت باشم اصلا با آقایون هم مثل خانوما گپ و گفت داشته باشم اما همسرم اصلا نمیپسنده و فکر میکنه همه ی مردها موجودات خطرناکین . حتی به من اجازه نمیده پیش پدرش که دیگه مثل پدر خودمه تی شرت و شلوار بپوشم . باید حتما لباسم یکم بلند باشه . یا پیش فامیل رنگ های یکم جیغ بپوشم . مثلا تو هر جمعی باشیم یا بیرون مدام حواسش به اینه که من موهام نیاد بیرون گردنم دیده نشه آستین مانتوم زیاد بالا نباشه . در حالی که دو تا جاری هام خیلی راحتن . من اصلا مخالف حجاب نیستم اتفاقا از خانم هایی که خیلی قشنگ حجابشونو رعایت میکنن لذت هم میبرم اما این اجبار باعث شده منی که اصلا با شال جلو آینه موهامو برای بیرون از شال گذاشتن موهامو مدل دار نمیکردم یه جورایی حسرتشو دارم . دوس دارم خودم انتخاب کنم که حجابم تا چه حد باشه . آره من قبول دارم که آدم که ازدواج میکنه باید به نظرات طرف مقابلش هم احترام بذاره . من اصلا دختر جلف پوش یا جلف رفتاری نبودم و نیستم اتفاقا خیلی هم به مدل نشستنم به اینکه لباس نباید اندام رو خیلی محرک جلوه معتقد بودم و هستم اما تا این اندازه سختگیری واقعا منو از حجاب زده کرده . انگار که همسرم نامحرممه . این موضوع باعث شده نگران آینده فرزندمم بشم که اگه دختر باشه مدام باید اجبار براش باشه و حتی موجب اختلافاتی بین من و همسرم هم بشه چون من نمیخوام اجبار کنم همسرم هم سرش با من دعوا کنه.
میدونم باید پیش مشاور برم و قطعا هم میرم (الان یکم بخاطر هزینه هاش نمیتونم چون مطمئنا با یکی دو جلسه تموم نمیشه)
ببخش خیلی دوس داشتم همیشه اینارو بهت بگم و البته خیلی حرفهای دیگه . بازم ببخش طولانی شد مهربانو جون

خواهش عزیز دلم
مهرگل جانم کاملا اجساست رو میفهمم عزیزم اصلا نیاز به توضیح نیست من میدونم تو چه شخصیتی داشتی و میدونم علت کلافگیت اینه که حق انتخاب و آزادیت زیر سوال رفته ، میدونم که تو این سخت گیری هیچ منطقی وجود نداره که بتونی یکمی خودت رو تسکین بدی و میدونم نگرانی هات چقدر بجا و درست و با اهمیت هستن .
من همیشه خوشحال میشم از اینکه برام تعریف کنی ، هر حرف و هر موضوعی باشه در خدمتتم عزیزم . اصلا هم طولانی نشده اینا کلمه ست به چشمت زیاد میاد ولی درمقابل گرفتاری که تو ذهنت درست شده هیچی نیست .
دوستت دارم دوست جوون و عزیز من

زری سه‌شنبه 29 آبان 1397 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام خیلی بعیده خانواده اش ندونند احتمالا باهاشون وارد یه دوره ی لجبازی علنی شده!

سلام زری جون گمان نکنم خیلی دختر نازیه

مهرگل یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام مهربانوجان
اول دلم میخوادد از ته دلم بگم تو خیلییییییییی جیگرییییییییییی
همیشه گفتم بازم میگم خوشبحال مهردخت خوشبحال اطرافیانت خلاصه خوشبحال همه اونایی که تورو دارن کنارشون.
مهربانو جان کاملا با حرفات موافقم برای دوست مهردخت و البته برای نوع تربیتش ناراحت شدم ولی بیشتر برا این ناراحت شدم که میبینم چقدر از این مدل تربیت های سخت گیرانه اطرافم زیاده و بعضا غفلت های خانواده ها چقدر آزارم میده . هنوز خودم بچه ای ندارم که بدونم خودم چه تربیت و چه واکنشی خواهم داشت.
مهربانوی عزیزم این پست و پست قبلیت مثل همیشه برام آموزنده و پر از حرف بود ازت یک دنیا ممنونم.
ببخش کامنتم طولانی شد
اما من مشکلی دارم که واقعا دلم میخواد باهات راجبش مشورت کنم.
همسر من با اینکه تو خانواده ی خیلی مذهبی نیستش یعنی ظاهرشون مثل مردم عادیه حتی مادرشوهرم چادریه اما اهل نماز و اینا نیستن . اقوامشون هم همینطور. اما همسر من بشدت سر حجاب به من سخت گیری میکنه اون قدری که حتی با روسری و بلوز و شلوار نمیتونم حتی حیاط برم. البته وقتی اون نیست من راحت میرم . بر عکس خانواده همسرم خانواده من مذهبی ترن پدر و مادرم بشدت مقید به نماز و اصول دین و اینا هستن اما هیچوقت این اندازه تو حجاب و اینا بهم سخت نگرفتن. و این موضوع سخت گیری همسرم اذیتم میکنه باعث شده خودم از حجاب زده بشم اما بخاطر تعهدم به همسرم و علاقم بهش حرفی نمیزنم و اعتراضی نمیکنم . البته خودمم حجاب داشتم اما همه جا و همه وقت صد در صد نبود حجابم . احساس میکنم همسرم از همه بهم نامحرم تره . کنار اون که هستم خیلی بیشتر از حجاب و پوششم مراقبت میکنم . و این خیلی خیلی آزارم میده . مسائل دیگه هم هستا اما بیشترین اجبارش رو حجابه . البته اخلاقای خوب داره ها کلا خیلی آدم موجهی هستش . خیلی محبت میکنه احترام نگه میداره و ...
میشه راهنماییم کنی میدونم طولانی شد . شرمنده.

سلام مهرگلکم . ممنون عزیز دلم تو لطف داری
ببین مهرگل جان مشکل از تفاوت فرهنگ خانواده ی تو و همسرته . خانواده ی تو مومن هستند به معنای درستش و نه متعصب . برعکس همسر و خانواده ی همسرت فقط تعصب بیجا دارند بدون هیچ ایمان و درکی از موضوعیت حجاب . کاش پیش از ازدواج تکلیف این مسائل روشن میشد و هردو موضع خودتون رو شفاف اعلام می کردید و نهایتا" توافق به یه روش که هر دو می پسندید ، می کردید .
الان بنظرم یکی که همسرت خیلی قبولش داره باید پادرمیانی کنه و با دلایل منطقی مجابش کنه اگر همچین کسی رو ندارید مشاور میتونه کمک کنه البته به شرطی که همسر جان منطقی باشه و بتونه شرایط رو درک کنه .
عزیز دلم موفق باشی بهم نتیجه رو بگو .

مجیدوفادار یکشنبه 27 آبان 1397 ساعت 09:53 ق.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com

راز عشق در این است
که حس تملک را از خود دور کنی
در حقیقت هیچکس نمی تواند مال کسی شود
شریک زندگیت را با طناب نیاز نبند
گیاه هنگامی رشد می کند
که آزادانه از هوا و نور آفتاب استفاده کند

جی. دونالد والترز

حرررف حساااب

آوا شنبه 26 آبان 1397 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام مهربانو جون
امیدوارم که همبشه بخوشی دور هم جمع بشین..

سلام آوای عزیزم ممنونم از لطفت

پونی سه‌شنبه 22 آبان 1397 ساعت 11:55 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

عالی
من سربازی مافیا بازی میکردم و همیشه می بردیم
چون هیشکی بهم شک نمی کرد
شاد باشید

چقدررر خوووب . قیافه ت مرموز نیست

الهام سه‌شنبه 22 آبان 1397 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام مهربانو جون

امیدوارم خوب باشی. از مطالبت خیلی استفاده می کنم .
چند روز درگیر یک مساله هستم می خواستم با شما مشورت کنم دخترم الان 8 سالش هست و علائم بلوغ تازه داره شروع می شه و سینه هاش تازه شروع شده به جوونه زدن با دکتر غدد مشورت گرفتم میگه آمپول جلوگیری از بلوغ رو بزنم . می خواستم از شما بپرسم سن شروع بلوغ مهردخت کی بود و چه قدر بعد از شروع بلوغ پریود شد و بعد از بلوغ رشد قدی داشت ؟
البته می دونم همه این مسائل به زنتیک و شرایط محیطی ربط داره ولی دنبال اطلاعات هستم تا یک میانگینی به دست بیارم .
بسیار متشکرم از راهنمایی ات

سلام الهام جان .
محبت داری عزیزم .همونطور که خودت اشاره کردی ، بلوغ دخترها به عوامل و شرایط گوناگونی بستگی داره . از جمله ژنتیک و بهتره بچه ها بصورت فردی بررسی بشن و چیزی نیست که با دیگران مقایسه کنیم . شنیدم که برای جلوگیری از بلوغ زودرس بچه ها چیزی تزریق میکنند ولی تجربه ش رو نداشتم . بلوغ زودرس رو عدم رشد کافی قد تاثیر میذاره و بهتره با چند تا پزشک مشاوره کنی و فقط به یه نظر بسنده نکنی . رشد سینه ها بصورت نرمال از 8 سالگی شروع میشه و روند کندی داره . اولین عادت ماهیانه بین 11-12 سالگی شروع میشه . درمورد مهردخت چون کلا" دختر قد بلندیه نگرانی نداشتیم ولی اگر دختر گلت ریز نقش و کوتاهه یکم حساس باش .
از قول من خیلی ببوسش

سمانه دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم.از اینکه وقت گذاشتی و توی پشت قبل راهنماییم کردی خیلی ازت ممنونم.میدونی چی شده؟؟فهمیدم هومانم نه تنها مشکلی نداره بلکه خیلی هم پسر خوب و گلیه.فقط داره به بهترین و پسرونه ترین شکل بچگی میکنه.یکم که بهش آزاری دادم و اعتماد کردم و بهش مسئولیت دادم اوضاع خییلی بهتر شد

سلام سمانه جان . خدا رو شکر که مشکل برطرف شده . خدا نگهدار همه ی بچه باشه

ملیکا دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام مهربانو جان
آفرین به درایت و تدبیرت، لذت مى برم از نحوهء برخوردت با مسائل.
مشکلات بسیار زیادى در مسیر بزرگ کردن یه بچه وجود داره ...
من وقتى به یه پدر که رفتار تقریبأ نامناسبى با دخترش داشت، اعتراض کردم، به من گفت: خانم من یه پدرم و هزار فکر و خیال و نگرانى تو سرم دارم، من که روانشناس نیستم هر لحظه که این بچه یه رفتار از خودش نشون میده با آرامش بشینم فکر کنم و درست عمل و رفتار کنم...
بهشون گفتم اگه وقت بذارى از خیلى از گرفتاریها خلاص میشى اما مگه قبول داشت ... خلاصه ادامه ندادم اما به قول شما مثل آتوسا دلم براى اون دختر سوخت.

سلام ملیکای عزیزم .
ممنون از محبتت خانوم گل . دقیقا گیر و گرفتاری همینجاست ، ما بچه ها رو به این دنیا می کشونیمک بعد وقت و حوصله برای حل مسائلشون رو نداریم .
میبوسمت

مینا دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 02:41 ب.ظ

مرسی عزیزم از توضیحاتت مثل همیشه مهربون و بی دریغ ...

قربون تو عزیز دلم

مینا دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام مهربانو جان حرفای خوبی زدی کاش واقعا جامعه ما اینجوری بود دوستی های سالم روابط نزدیک دخترها و پسرها بدون ضرر رسوندن بهشون ولی اینجور نیست بچه ها تا هجده سالگی فقط با هم جنس خودشون هستند بعد یهو تو دانشگاه با کلی غریزه و سن خاص مواجه میشن با یه سری آزادی ها ممکنه همه چیز خیلی خوب پیش بره دو نفر 19 ساله عاشق بشن و تا ته خوشبخت شن ولی ممکن هم هست بخاطر سن کم از رو کم تجربگی تصمیماتی بگیرن که عمرشون رو تحت شعاع قرار بده خود شما مهربانو جان اگه ده سال بعد ازذواج میکردی آیا نشانه های ضعف آرمین رو نادیده میگرفتی؟ نمیدونم چی کار باید کرد تصویری که گفتی آرزوی همه ماست ولی ترس از اینه این آزادی ها تو جامعه نا سالم کشورمون به ضرر دلبندامون تموم بشه....

سلام مینا جان .
با حرفات درموردعدم ارتباط دختر و پسر ها در سن پایین و تاثیر بد و مخرب این ارتباط درسن بالا موافقم .. قوانین رو نمیشه فعلا" کاری کرد ولی دقیقا به همین دلیله که خانواده ها رو تشویق میکنم تغییر سنت و فرهنگ بدن و خودشون بستر ازتباط سالم بچه ها رو از سن کم فراهم کنند که وقتی به اون آزادی ها رسیدند دستپاچه نشن و تصمیمات اشتباه نگیرن .
ببین تو دنیای امروز ما، این جدا سازی ها و منع ارتباط بچه ها باهم معنی نداره چون تو دنیای مجازی همدیگه رو پیدا میکنند و بالاخره تو دنیای واقعی ، بصورت کاملا واقعی با هم ارتباط می گیرند مثل پسر دوستم که تو پست قبل نوشتم با یه دختر تو یه شهر دیگه از طریق تلگرام دوست شده بود و بالاخره این ارتباط رو نزدیک و واقعی کرد و درست همون جا بود که به این نتیجه رسیدند ارتباط عاشقانه شون بی معناست و بهتره فقط دوتا دوست باشند . اگر اینها با هم ارتباط نمی گرفتند می خواستند مدت ها درمورد هم خیالپردازی کنند و چه بسا به بودن هم اعتیاد پیدا میکردند و بعد ها اگر میخواستند از هم فاصله بگیرند هم نمیتونستند (چیزی که بارها دیدیم و دونفر میگن میدونیم ارتباطمون غلطه ولی به هم عادت کردیم پس ادامه میدیم)
به ازدواج خودم و عشق نافرجامم اشاره کردی ، باید بگم کاملا" درست میگی شاید اگر زمان می گذشت و من تجربه ی بیشترب به دست می آوردم دیگه تن به اون ازدواج نمیدادم ولی دلیلش این نبود که تو محیط بسته بزرگ شده بودم و تو 19 سالگی آزادی پیدا کرده بودم .. میدونی که اتفاقا من همیشه با عده ای پسر اعم از فامیل و دوستان خانوادگی در ارتباط بودم و انقدر آزاد بودم که حتی مامان و بابا به سفر می رفتند و من تنها میموندم . علت اشتباه من تو انتخاب آرمین اون نبود خیلی مشاوره کردم تا ریشه ی این موضوع رو پیدا کنم . به نتایج جالبی هم رسیدم که مهمترینش آسیبی بود که از نبودن بابا و جنگ و .. دیده بودم .
ببین مسئولیت های من در دوران کودکی و حتی نوجوونی خیلی بیشتر از سنم بود ، یه جورایی بطور ناخوداگاه از تکیه گاه بودن خسته شده بودم و دنبال یه حامی میگشتم که بهش تکیه کنم . پیدا شدن آرمین تو زندگیم که مشخصات ظاهریش (قد بلند و درشت اندامیش) این حس رو به من القاء کرده که میتونه حامی خوبی برام باشه . این رو مشاوران حتی از اونجا فهمیدن که من در پنج سالگی که تو اروپا زندگی میکردیم و اغلب هوای سرد و مه آلود داشته از خواب بیدار میشدم و میرفتم وسط مامان و بابا میخوابیدم و لباسم رو بالا میزدم و دستای اون دوتا رو روی شکمم میذاشتم و با خیال راحت می خوابیدم . علتش این بوده که من میترسیدم اونا رو از سرما ازدست بدم یعنی حس حمایتگری به این شدددت !!!
آرمین رفتار ظاهری بسیار شیک و مبادی آدابی داشت که من رو ناخوداگاه یاد پدر محترمم می انداخت و احساس میکردم این پسر میتونه هم تراز پدرم باشه . یه چیز دیگه هم این بود که من در اون سن چاق شده بودم و بخاطر همون سنت هایی که اون زمان مرسوم بود دخترها دست به صورتشون نزنند، اجازه ی اصلاح صورتم رو نداشتم . چاقی و موهای صورتم حس ناخوشایندی بهم داده بودند و فکر میکردم جذابیت ندارم همون موقع کسی که کوچکترین علاقه ای بهش نداشتم خواستگار پرو پا قرصم بود و اطرافیان به جواب مثبت به اون دادن تشویقم می کردند .. وقتی آرمین که پسر 29 ساله و بسیار جذابی بود با اون پافشاری خواهان ازدواجم شد واقعا هول شدم و اون احساس بی ارزشی کار دستم داد ... اینا رو نوشتم که اتفاقا مطمئن بشی که فراهم کردن ارتباط نوجوون هامون با هم ، تو این جامعه ی ناسالم میتونه جلوی ضرر در سن 18-19 سالگی و بالاتر رو بگیره . این ترس مخرب تره چون جامعه این ها رو جدا کرده ما هم که بترسیم جدا ترشون کنیم وبعد از دبیرستان همدیگه رو کشششف کنند اونوقت وااااویلا

نسرین دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 02:23 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

سلام خانم قشنگی
اولآ چشمت روشن دوم امیدوارم عشقشون پایدار باشه و همیشه تا آخر عمر افسانه وار و عاشقانه زندگی کنند. به بقیه جوونا هم یاد بدن.

چه جمع خوبی. این عالیه.
ولی متآسف شدم برای دوست مهردخت.
نه مهربانو جان محاله. بخصوص بوی سیگار چیزیه که خیلی آسون مشخص میشه و خیلی سخت میشه پنهونش کرد یا از بینش برد. ایشون هر وقت سیگار میکشه نه تنها دهانش، بلکه لباساشم بود می گیره. مگه میشه ندونن یا نفهمیده باشن.
حالا لابد فکر می کنن بخاطر دوستای بده و بیشتر محدودش می کنند!
بنظر من تا هجده سالگی آدم باید هر چی باید و نباید رو یاد بچه اش بده، بعد دیگه بهش اعتماد کنه و بذاره خودشو تو اجتماع پیدا کنه. اینا پادگان ارتشی برای بچه شون ساختن و طبیعیه که هی بخواد فرار کنه.

پایدار باشی خانومی

سلام به روی مااهت نسرین جان .
دلت روشن عزیزم . الهی آمییین . نمیدونم چجوری بوش رو پنهان میکنه شاید سیگارهای مخصوصی هست شاید یه چیزایی بعدش استفاده میکنن که درستش میکنه من همه جور تقلبی برای پنهان کردن خلاف دیدم ولی مطمئنم که نمیدونند .
دقیقا با سیستم همه چیز رو یاد بده و بذار بره تو جامعه موافقم

هانیه یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 09:14 ب.ظ http://www.khodamylove.blog.ir

عجیبه آویسا سیگار بکشه و مامان و بابا اش نفهمند؟بوی سیگار نمی گیره؟

این سوال رو از مهردخت کردم یادم نیست چی گفت . دوباره میپرسم ببینم میدونه

یاسمن یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام مهربانو جان نمیدونم منو یادتون هست یا نه ولی قبلنم کامنت گذاشتم براتون.یه خواهش داشتم میشه لطفا آدرس ایمیلتونو بهم یدین؟ میخام در مورد موضوع خودم با پدرو مادرم که خیلی شبیه به این پست و پسته قبلی هست باهاتون حرف بزنم شاید بتونید کمکم کنین.مرسی ببخشید

سلام یاسمن جان
عزیزم آدرس ایمیلم
best_id82@yahoo.com

سمیرا یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 02:29 ب.ظ

سلام عزیزم خوبین
رفتم تو سایته بنیاد فرهنگ زندگی ولی ادرس تلگرام نیافتم لطف میکنید

سلام سمیرا جان
اون آخر صفحه که سورمه اییه هم نشان تلگرام ، هم اینستاگرام و هم آپارات داره رو هر کدوم بزنی بهت میده
این آدرس تلگرمه http://telegram.me/bonyadfarhangzendegi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد