دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"من و معده ی جدیدم..قسمت دوم"

بیمارستان نیکان سر خیابونی واقع شده که منزل پدریمه، مامان و بابا که کلا" فشم هستند ، خاله م رفته بود پیش مامان که مامان تنها نباشه(چون با زانوی عمل کرده صلاح نبود بیاد تهران و دوباره برگرده فشم) بابا اومده بود اینجا تا موقع عمل درکنار من باشه .


 قرار بود ساعت پنج و نیم صبح بیمارستان باشیم . چهار و نیم با مهردخت بیدارشدیم و لباس پوشیدیم . 



به همه جای خونه نگاه کردم ، فکرای زیادی تو ذهنم میومد که البته فکرای خوبی نبودن ..


 دارم میرم بیهوش میشم ، نکنه از بیهوشی در نیام ؟ نکنه با اینهمه مشکلاتی که در زمینه ی دارو و درمان هست و استریل وسایل ، دچار یه عفونت بشم ؟ نکنه دیگه برنگردم ؟ مهردخت و نفس چی میشن ؟؟ 



خدایا کمکم کن ، چرا انقدر پاهام می لرزه ؟؟ از ترس اینکه مهردخت فکرامو بخونه و اذیت بشه زود خودمو جمع و جور کردم . گفتم : مهردخت جون بیا مامان چند تا عکس بنداز . عکسای مختلفی گرفتم .


 به جعبه ی پیتزایی که گذاشته بودیم روی زباله ها تا با خودمون بیرون ببریم نگاه کردم . 


واقعیتش از وقتی وقت عمل اولم رو گرفتم و دیگه در بند رعایت رژیم نبودم ، دوبار رفتیم شاندیز جردن ، چند بار پیتزا و برگر خوردیم و ... 


تو دلم با همه چیز خداحافظی کردم و در رو بستیم . 


خیابون و اتوبان های خلوت و نم خورده ی تهران تو اون ساعتا چه حالی داره .. پشت فرمون ، دست مهردخت تو دستم بود... 


 یکمی که رفتیم ،  مثل جفتای عاشق سرش روی شونه م بود و دست راستشو انداخته بود دور شکمم ...


ساعت پنج و ربع دم در خونه ی بابا اینا بودیم ، اومد پایین و سلام و احوال پرسی کردیم  مثل همیشه که راس ساعتی که تعیین شده می رسم ، پنح و نیم صبح جلوی پذیرش بودم . 


فرم های مشخصات و بقیه کارها انجام شد . یه خون گیری روزانه و عکس  ریه و بعدش 20 میلیون کارت کشیدم و رفتم تو اتاقی که بهم اختصاص دادند .


 از اون موقع که رسیدم  تو اتاق تا نیم ساعت بعد ، نوار قلب گرفتن ، دوباره کلی اطلاعات پزشکی بعد دو نفر اومدن و یکیشون فکر میکنم متخصص طب قانونی بود که من تو عمل های قبلی ندیده بودم .. بهم خوش آمد گفتن و گفت:  که میخواد روند عمل رو توضیح بده .. 


گفتم : آشنا هستم و گفت : پس با هم مرور می کنیم .. چند دقیقه ای گپ زدیم . 



همه خوش رو و خوش مشرب بودن و خیلی زود و بی معطلی برای جراحی بردنم .. 


اونجا هم یکی دونفر اومدن پیشم و گفتن ما متخصص بیهوشی و دستیار هستیم تمام مدت حواسمون بهت هست و درکنارتیم . از حالا بهت تبریک میگیم و قول میدیم از نتیجه کاملا" راضی باشی . . .



خوابیدم رو تخت اصلی .. دوتا دختر جوون اومدن یکی هپارین رو تزریق کرد اون یکی مشغول پیدا کردن رگ شد و هی با شوخی میگفت : ای واای چرا رگ نداری ؟؟ گفتم : خودت نداری . 


خندید گفت منظورم اینه که نازکه پیداش نمی کنم . 


گفتم : آهااان ، چون من اتفاقا موجود بی رگی نیستم 



همینطوری خنده خنده ، دو سه جای دستمو سوراخ کرد و سوووخت . 


داشتم به سقف نگاه میکردم و فکر میکردم کی قراره بیهوش بشم .


 از گوشه ی اتاق دکتر موسوی وارد شد .. گفت : سرحالی یا نه ؟؟ میخوایم شروع کنیم ، خندیدم و گفتم : دکتر زود باش تا دوباره آنفولانزا نگرفتم ..


 خندید و گفت : آررره تو همونی ... 


ماسک رفت روی دهنم ، فهمیدم نزدیکه .. صورت دکتر بیهوشی اومد تو صورتم  ، به چشمام نگاه میکرد .. 


لبخند وسیعی زد و گفت راحت بخواب. 


تصویر عزیزانم جلوی چشمام فیلم شد "مهردخت ، نفس ، مامان و بابا" ... و دیگه نفهمیدم . 


*******

عزززیزم خوبی؟؟ دختر خوب ، سرحالی؟؟ چشمامو آروم باز کردم .. سر معده م درد خفیفی داشت ..پرستارهایی که به بخش منتقلم کردند داشتن با این حرفا منو کاملا به هوش می آوردن .. گیج بودم .


 صدای الهی شکر ، خدایا شکرتِ بابا می اومد .


 مهردخت صورتم رو می بوسید و با بغض می گفت : خوش اومدی مامانِ خوشگلم . 


دست بابا روی پیشونیم بود . و دستمو بصورت متناوب می بوسید .


 ( بعدا فهمیدم که این انتظار براش سخت ترین انتظار پشت در اتاق عمل بوده . چون خیلی خیلی از تصمیمم و شرایط موجود می ترسیده )



صدای مهردخت و بابا تو فضا بود که با تلفن های همراهشون به دیگران خبر می دادن . 


رفت و آمد پرستارها و چک کردن تب و تعویض سرم ها رو می فهمیدم ..


 فکر میکنم تقریبا ظهر عملم تموم شده بود و تا ساعت 3-4 عصر این ماجراها ادامه داشت .


 مینا با یه دسته بزرگ نرگس اومد دیدنم و مهردخت رو با خودش برد استراحت کنه . 


مهرداد هم اومد .. من خوب بودم ولی فکر میکنم از ساعت 7-8 شب گفتن باید راه برم . 


مهردخت برگشته بود و بابا رفته بود . 


اونشب تا صبح هزار بار خانم های پرستار سرم من رو باز و بسته کردن تا من برم دستشویی و راه برم .


 یه دو باری دلم بهم خورد و یکمی خون بالا آوردم .. 


ترسیدم ، گفتن : طبیعیه تو دستگاه گوارشت کمی خون جمع شده و مشکلی نیست .


 آب هم باید میخوردم . یکمی آب (اندازه ی یه قاشق) میخوردم ، فوری یه حال بدی میشدم انگار سردیم کرده و آب دهنم جمع شده و آروم بالا می آوردم . 


تقریبا هر یکساعت مجبور بودم یک ربع راه برم .


یکمی کلافه بودم فهمیدم از دست موهامه ..  مهردخت موهامو مثل سبد بافت و راحت شدم . 


هر چی گفتم مهردخت جانم برو یکمی بخواب قبول نکرد و تا خود صبح درکنارم مژه نزد . 


یکشنبه حتما باید یه سر دانشگاه می رفت . ساعت شش با اصرار فرستادمش خونه بابا اینا که یکمی بخوابه و بعد بره کلاس . 


مهردخت که رفت منم خوابیدم . 


بین خواب و بیداری ، دست مهربونی روی موهام کشیده شد وقتی چشمامو باز کردم ، صورت مهربونِ نفس در فاصله ی نزدیک صورتم بود . 


صورتم رو بوسید  و گفت : پاشو بریم شاندیز، شیشلیک بزنیم  


خندیدم و گفتم : اصلا" حرفشم نزن .. دیشب مهردخت جلوی من ساندویچ می خورد پشتمو کردم که نبینم چون از بوی غذا بدم میومد . 


یه مدتی با نفس گپ زدیم و قدم زدیم تا نزدیک ساعت 3 بعد از ظهر دکتر اومد . 


 احوال پرسی کرد و دستورات ترخیص رو صادر کرد و گفت ده روز بعد برای کشیدن بخیه ها برم پیشش . 


بعد از اون نفس مشغول مراحل ترخیص شد . من تازه یاد گرفته بودم که اون حالتی که بعد از خوردن آب بهم دست میده و فکر میکنم باید بالا بیارم روباید  تبدیل به باد گلو کنم که گازهای لاپاروسکوپی از بدنم خارج بشه . 


همینطور که قدم میزدم یا آب میخوردم آروغ های خیلی کوچولو و نامحسوسی میزدم و می فهمیدم که گازها داره از بدنم بیرون میان . 


خلاصه ترخیص شدم و هنگام ترخیص هم ، یک میلیون و پونصد هزار تومن پرداخت کردم . 


اومدم خونه ی بابا اینا و اونجا مهردخت منتظرم بود که بریم خونه ی خودمون . 


بابا رو هم که  فرستادیم فشم. 


************


یک هفته خونه بودم و خیلی خوش گذشت چون تا دیروقت با مهردخت مشغول دیدن فیلم بودیم .


 اتفاقا" شب دوم بود که گفت : مامان این سریال بانوی عمارت رو خیلی تعریف میکنند تقریبا" سی قسمت پخش شده دانلود کنم میای ببینیم ؟


 گفتم : آره خودمم تو فکرش بودم .


 این شد که کنار هم این سریال زیبا رو دیدیم فکر میکنم روزی 5-6 قسمت دیدیم تا  رسیدیم به شب آخر و قسمت آخر رو درست شب آخر دیدیم . 


جونم براتون از احوالات عمومی بعد از عمل بگه که : 


روز سوم بعد از عمل با مهردخت رفتیم خرید مایحتاج خونه ... البته من رانندگی میکردم ولی به خرید ها دست نمیزدم چون دکتر گفته بود تا مدتی باربیشتر از یک کیلو حمل نکنید ، شب چهارم عملم سینما رفتیم و درست شنبه ی بعد از عمل یعنی 15 دی ماه برگشتم سر کار . 



روی هم رفته همه چیز عالی و بی دردسر و حتی  راحت تر از تصوراتم بود .


 تا امروز که روز یازدهم عمله و بعد از ظهر برای کشیدن بخیه ها و چک آپ بعد از عمل میرم پیش جراحم حدود هشت کیلو کم کردم .


 البته قبل از عمل پیش متخصص غددم رفتم و بهش اطلاع دادم که کاندید جراحی "اسلیو معده"  هستم . 


خیلی خوشحال شد و تشویقم کرد اما توصیه کرد که مواظب باشم به سرعت وزن کم نکنم . 


گفتم : مگه دست خودمه؟ 


گفت : آره به مرور یاد میگیری که چکار کنی . چون کاهش وزن خیلی باسرعت ممکنه دچار سنگ صفرات کنه .


 البته من چندین سال هست که یه سنگ صفرای کوچیک دارم که تکون نخورده . 


این بود گزارش آخرین تصمیم گیری بزرگ من . 

دوستتون دارم 


نظرات 47 + ارسال نظر
مهرگل سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 01:39 ق.ظ

مهربانو خیلی دلم میخواد راجبه یه موضوعی ازت مشورت بگیرم
من خیلی دختر با اعتماد به نفسی نیستم یعنی نسبیه یعنی تو بعضی شرایط بالاس بعضی شرایط به شدت پایینه
بعد من اصلا بینیم رو دوست ندارم و وقتی که عکس میگیرم یا جاهایی که راحت نیستم و اعتماد به نفسم پایینه خیلی معذبم
همیشه تو ذهنم برای عمل کردن یا نکردن بینیم با خودم کلنجار میرم مثلا فکر میکنم مگه آدم چقدر زنده اس یا مگه وجدان آدم قبول میکنه تو شرایطی که خیلی از آدمها نون شب ندارن من برم بینیمو عمل کنم بعد دوباره یه چیزی درونم میگه مهم اینه تو خودت رو دوست داشته باشی و حال دلت با این کار خوب بشه . واقعا نمیدونم اصلا درست و غلط تو این موضوع چیه؟!!!
از طرفی همسرم به شدت مخالفه و میگه من تورو همینجوری دیدم و پسندیدم ( که من در جوابش میگم مگه فقط تو مهمی پس خودم و حال دلم چی؟) و مدام میگه اگه زیر عمل مردی چی؟ عوارض بعدی چی و این حرفها
میشه راهنماییم کنی
من جای آبجی کوچیکت . واقعا بگو چی درسته چی غلط
آخه من خیلی قبولت دارم.

عزیز دلم رضایت و آرامش خیال خودت از همه چیز واجب تره ولی سعی کن این آرامش بصورت منطقی به دست بیاد و در مورد ظاهر خودت دچار وسواس نباشی .
اینکه الان تو این شرایط اقتصادی نابسامان (برای دیگران)دست به عمل های زیبایی نزنیم استدلال خوبی نیست .. البته اگر هزینه ی عمل برای خانواده ی خودت سنگین و توجیه ناپذیره ، نباید اصرار کنی و میتونی به وقت دیگه ای موکول کنیش که شرایط بهتر باشه و در اولویت های بعد قرارش بدی ولی اگر فکر میکنی مردم مشکلات اقتصادی زیادی دارند پس نباید به فکر کارای اضافی باشیم ، درست نیست چون به هر حال ما که سعی میکنیم بخشی از اموال خودمون رو به دیگران کمک کنیم و بی تفاوت نیستیم ، دیگه نمیتونیم از خواسته های معمولی خودمون صرف نظر کنیم . به هر حال نمیای پول چند میلیونی عمل بینی رو ببخشی به یه مستمند که ؟؟
همه ی عمل ها هم ریسک خودشون رو دارند . البته بنظر من اصلا زندگی کردن با مرگ عجینه . مگه هر روز که داریم سوار ماشین میشیم میریم دنبال کار و زندگیمون خطر تهدیدمون نمیکنه؟؟
پس به این چیزا فکر نکن . اگر تصمیم به جراحی داری حتما" دکتر با رزومه ی خوب و بیمارستان مجهز انتخاب کن . یه عده ای میرن برای اینکه هزینه کمتر بدن یه دکتر نامربوط که جراحی رو تو یه کلینیک که به زور به درد پانسمان می خوره رو برای جراحی انتخاب میکنند خوب معلومه احتمال موفقیت خیلی کمه یا من واقعا نمیدونم فاز یه عده چیه میگن ما رفتیم عمل کردیم ولی به دکتر نگفتیم عفونت گوش داریم یا فلان دارم رو مصرف میکردیم . تا پای مررگ هم رفتم و برگشتم !!!! خوب یعنی چی ؟؟ افتخاره به دکترت اطلاعات کافی ندادی؟؟
بازم تاکید میکنم عزیزم مواظب باش در جهت رضایت از ظاهرت دچار وسواس نشده باشی باور کن حتی بعضی از دماغ هایی که غوز دارند هم به صورت صاحبشون میاد و یه صلابت خاصی به چهره شون میده ..
موفق باشی نازنینم

مهرگل سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 01:32 ق.ظ

مهربانو جوووووووووووونم تبریییییییییییییکککککک
خیلی خیلی تبریک میگم . قدم بزرگی برای حفظ سلامتیت برداشتی آفرین به شجاعت و اراده ات. یکی از اقوام دورمون بود که دو سال پیش عمل کرد یعنی زمین تا آسمون عوض شد این بشر. حیلی سبک و سرحال و بسی خوشتیپ.
جسارتا میتونم چند تا سوال بپرسم؟
1. برای این عمل محدودیت سنی خاصی لازمه؟ (همسرم 26 سالشه قدش 186 و وزنش 131 کیلو هستش هم پر خوره هم تایم بدی غذا میخوره اصلا هم اهل ورزش و تحرک نیست متاسفانه)
2. برای خانم ها چی؟ من خودم 30 سالمه قدم 165 و وزنم 81 کیلو هستش
3. امکان برگشت به حالت قبل هست بعد از عمل؟
4. بعد از دوران نقاهت دیگه منع غذایی اصلا نداره؟

ممنون مهرگلک عززیزم
1- نه عزیزم محدودیت نداره بچه ی 8 ساله هم دیدم که مجبور به جراحی شده
2-بی ام آی همسرت 38 هست و بیمه بالای 40 رو پوشش میده . فکر کنم چند کیلو دیگه اضافه کنه به 40 می رسه ولی اینو بگم که بعد از عمل باید ورزش کنه
3- بله در عمل اسلیو که کم عارضه ترین عمل جراحی چاقیه اگر پرخوری کنید دوباره ظرف 5 سال معده بزرگ میشه و چاقی برمیگرده .
4- جوابش همون جواب شماره 3 هست منع نداره ولی اگر همه ش غذاهای پر کالری بخورید همون میشه . فکر کن یه ادم چند بار کله پاچه بخوره یا مثلا بجای کله پاچه عدسی مفید و کم کالری

پریسا دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام عزیزم. معده جدید مبارک مهربانوی مهربون.
چقد خوب که چنین عملی هست پس منم به آشناها معرفی کنم. برات آرزوی سلامتی دارم.

سلام به روی ماااهت مرررسی عزیز دل
آره واااقعا خدا رو شکر که برای حل این مشکلات میشه کاری انجام داد
بینهایت ممنونم و منم برات بهترین ها رو ارزو دارم

ملیحه دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام عزیزم
چقدر کار خوبی کردی
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی
منم یه مدتیه تصمیم به لیپوماتیک گرفتم
البته من اصلا چاق نیستما
ولی بعد از زایمان دومم یه مقداری شکم و پهلو دارم
ولی انرژی منفی اطرافیان خیلی قویه .

سلام ملیحه جان
ممنونم عزیزم . لیپوماتیک برای کم کردن موضعی و صرفا" جنبه ی زیبایی کاربرد داره . لطفا" اگر تصمیمت قطعی شد حتما" حتما" حتما" پیش دکتر با رزومه ی معتبر و با تحقیق فراوون انجام بده .

نفیسه (رامونا خانوم) دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 09:16 ق.ظ

خیلی خیلی مبارک باشه مهربانو جانم. خدا رو شکر که موفقیت آمیز بوده همه چیز. ایشالا که همیشه تنت سالم و دلت خوش باشه. و خوشگل و خوش هیکل البته

ممنونم عزیز دلم
محبت داری دوست من

مجید شفیعی دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 08:46 ق.ظ

سلام ماه پاره

چقدر دیدها متفاوت و باحاله

من هر وقت در این موقعیتها قرار میگیرم چه درمورد خودم چه در مورد عزیزانم به شدت ریلکس و شادم

یه حس کودکانه اولین سفر به یه جای باحال یا رفتن به شهر بازی تو وجودم میاد

خوشحالم که سرحالی

سلام عزیز جانم
تو حررف نداری
ممنونم مجید جان

آرزو یکشنبه 23 دی 1397 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام شکرخدا که عملتون خوب بوده
مبارک باشه
میشه نوع مولتی ویتامین که دکتر تجویز کرد بگین
ممنون

سلام آرزو جان .ممنونم عزیزم

10 تا نوروبیون برام نوشته که هفته ای یه دونه تزریق کنم . قرص بصورت سافت ژل هم هست که هفته ای یه دونه با دوز 50 میخورم بنام Aویژل

نوشی یکشنبه 23 دی 1397 ساعت 11:34 ق.ظ

مهربانو جان
من واقعا قصد تبلیغ ندارم ولی چون عمل جراحی بسیااااار راحت و بدون عارضه ای داشتم و شما هم یک منبع اطلاعاتی برای بسیاری از دوستان هستی با اجازت میخواستم دکترم رو بهتون معرفی کنم که اگه کسی لازم داشت بهشون اطلاعات بدی .
دکتر طولابی در بیمارستان عرفان عمل میکنند . ایشون پدر علم لاپراسکوپی در ایران هستن و تا جاییکه من شنیدم بسیاری از پزشکان از جمله دکتر فرهمند ( دکتر خانم رهنما ) دستیار ایشون بودن . ایشون به پنجه طلا معروفن و بسیار در این امر حاذق هستن . بعد از من شش نفر از دوستان و بستگان من پیش ایشون عمل کردن و همگی راضی هستن . دستمزدشون هم برای عمل اسلیو دفعه آخر ( یک ماه پیش ) بین 18 تا 20 بود .
اگر دوستان مایل به عمل هستن حتما پیش ایشون یک مشاوره انجام بدن . حقیقتا پزشک حاذقی هستن .

می فهمم نوشی جان . اتفاقا بیشتر مطالبی که من تو وبلاگ مینویسم درجهت اطلاع رسانی و کمک رسانی به دوستانه کار خوبی کردی نوشتی . دکتر کرم الله طولابی رزومه ی خیلی خوبی دارن و خدا رو شکر که یه شاهد عینی برای رضایت از کارشون هست که تو باشی .
بنظر من کسی که میخواد این تصمیم رو بگیره باید با یکی دوتا جراح مشاوره کنه و تصمیم نهایی رو بگیره

مهردخت یکشنبه 23 دی 1397 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام
ایمیل و چک کردم و پاسخ دادم

سلام
ممنونم مهردخت جان

سیمین یکشنبه 23 دی 1397 ساعت 10:31 ق.ظ

مهربانو جانم .با توجه به اینکه من می شناسمت و قبولت دارم میشه در مورد مشکل من کمک کنین.
من پسرم ارتین پیش دبستانیه و الان که همه مریض میشن و مرخصی زیاد می گیرن اونم گیر داده منم نرم پیش دبستانی و برام مرخصی بگیر و الان چند روزه با گریه و بهانه های مختلف میره به نظرت چی جوری باهاش برخورد کنم صبح ها که می خوام برم سر کار همش گریه و دعوای اونه.ضمنا اونم مریض بود یه سه روز نفرستادمش

سیمین جان عزیزم گل پسر رو از طرف من ببوس . خدایی اگر تصمیم گیرنده بودم این قانون صبح به اون زودی بیدار شدن و رفتن به مدرسه و محل کار رو کلا لغو می کردم .. بابا چه خبره بخدا همه مون از بچه و جوون از این موضوع خسته و کلافه ایم . میخوام بگم بچه حق داره ولی خوب چاره ای هم نیست . بنظرم یه حرکتی کن که برای رفتن به پیش دبستانی تشویق بشه و یه عامل محرک باعث بشه با خوشحالی بره و برای رفتن اشتیاق نشون بده ..
با مربیش صحبت کن یه چند روزی توجه ویژه نشون بده و اگر کار خوبی کرد . پررنگ نشون بده و مطرح کنه و بعد یه هدیه ی کوچولو براش تهیه کن که بهش بدن از همه مهمتر اینمه از معلمش بخواه یه مسئولیت بهش بده که احساس کنه بخاطر انجامش باید مرتب بره و بیاد مثلا مبصر کلاس یا مسئول یه چیز مهم تو کلاس .

پونی شنبه 22 دی 1397 ساعت 06:03 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
دکتر سید مرتضی موسوی نائینی بودند دکتر شما؟؟
دکتر عنبرا و عبدالحسینی و .... هم هستند.
مانده ام بر سر راه انتخابشان و البته خود انتخاب انتخاب!!
رو به راهید ایشاللا؟؟

درود پونی جان
بله موسوی نایینی .
کانال های دکتر عنبرا و عبد الحسینی رو هم دیدم دکتر خلج هم ..
البته تا اونجایی که من تحقیق کردم تعداد زیادی از پزشکایی که در این زمینه کار میکنند تو کار خودشون کاملا خبره هستند . من بین دوتا دکتر انتخاب کردم یکی دکتر محمد علی پکنه که حدود 30-32 هزینه ی عملش بود و در بیمارستان پارسیان سعادت آباد جراحی می کنند و اون یکی همین دکتر موسوی نایینی که در بیمارستان نیکان اقدسیه عمل می کنند و هزینه ی اسلیو 20-22 در میاد . بای پس دو سه تومن گرون تره
من خدا رو شکر خیلی خیلی خوبم

نوشی شنبه 22 دی 1397 ساعت 04:38 ب.ظ

عزیزم فعلا که تا یک ماه همونطور که دکتر گفتن ادامه بده . بعد از یه ماه غذای سفره خیلی کم کم شروع میکنی . اولش چشم عادت نداره ممکنه چندباری اذیت بشی ولی کم کم همه چی دستت میاد . مثلا من وقتی گرسنه میشدم تخم مرغ آب پز (سفت ) میخوردم واقعا بهم مزه میداد . من تو شش ماه اول اصلا نون و برنج و شیرینی چات نخوردم . نون برای صبحانه نون تست میخوردم به مقدار خیلی کم . الان هم فقط اخرهفته ها برنج میخورم . چای سبز هم از عطاری چای سبر + هل و چوب دارچین گرفته بودم که میرختم تو لیوان دمنوش روزی دو سه تا میخوردم . هل ودراچین باعث میشد متابولیسم بدنم با لا بره . وقتی هم گرسنه میشم چند جرعه آب بخورم قشنگ سیرم میکنه . گاهی ممکنه چند وقتی اصلا وزنت پایین نیاد و کاهش استاپ بشه اونموقع اصلا نگران شو سایزت داره کاهش پیدا میکنه . ولی اونموقع هرچی بیشتر پروتین و گوشت سفید بخوری زودتر استاپ بدنت قطع میشه . درکل اصلا استرس نداشته باش همه چی خودش به خوبی جلو میره .و وزن و سایز حسابی تغییر میکنه . اگر هم برات امکان داره شنا هم برو تو هفته .
ببخشید انقدر پرحرفی کردم عزیزدلم . موفق باشی . بهترین تصمیم رو برای خودت گرفتی .

نوشی جان پر حرفی کدووومه عزیزم تو کلی به من لطف داری راهنماییم میکنی .
خیلی عالی هستی عزیزم چون اگر این مراقبت ها نباشه همه چیز خراب میشه من تو خاطرات کسانی که اسلیو کردن خوندم ، متاسفانه خیلی ها فکر میکنند فقط عمل چاره ی کاره و مراقبت های بعدشو ندارن و همین باعث میشه وضعیت بعد از چند سال به حالت قبل برگرده .
عزیز دلی پیشکسوت من

نوشی شنبه 22 دی 1397 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام مجدد عزیزم

من اصلا قسمت اول رو نخونده بودم گیج میزنم دیگه شرمنده عزیزم . مهربانوجان پروتئین زیاد بخور . من از چای سبز هم خیلی کمک گرفتم که باعث شد کاهش وزن خوبی داشته باشم . موفق باشی دوستم . وای هرهفته باید لباس جدید بخری . خیلی خوب کاری کردی فقط حواست به ریزش مو هم باشه لطفا .

سلام به روی ماااهت
دشمنت شرمنده عزیزم . والا امروز که 15 روز از عملم گذشته که هنوز نمیتونم پروتین بخورم البته دکتر گفت همه چیز میکس شده میتونی بخوری ولی واقعا با یکی دو قاشق نهایتا سیر سیر میشم . چای سبز چی استفاده میکردی ؟ یه سال از چین برای من چای سبز اورده بودن انقدر خالص بود حالمو بهم می زد .. از همین تی بگ ها خوبه استفاده کنم یا مثلا مهر گیاه ؟؟
آخ جووون عاشق لباس خریدنم ولی فعلا پاهام جشن گرفتن همین چند کیلو که سبک شدم .
دکتر چهارشنبه که بخیخ رو کشید برای همه ویتامین نوشت
نوشی جان لطفا زیاد بهم سر بزن و راهنماییم کن

نوشی شنبه 22 دی 1397 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام عزیزم . مبارک باشه . وقتی نوشته هات رو میخوندم قشنگ حدس زدم عمل اسلیو یا بای پس کردی . خصوصا اونجاییکه که گفتی رژیم رو ول کردی همه چی خوردی :) من خودم پارسال با دکتر طولابی عمل اسلیو کردم و خیلی راضیم . همه چی عالی و راحت بود . انشالا به سلامتی . فقط آب زیاد بخور که چربی ها دفع بشه . شش ماه اول شش ماه طلایی برای کاهشه وزنه . مبارک باشه . حاشو ببر :))

سلام نوشی جانم . ممنونم عزیز دلم .
تو قسمت اول هم نوشتم که درمورد عمل اسلیو می نویسم
مبارک تو هم باشه پس یکسال از من جلوتری عزیزم .
دکتر هم میگه 6 ماه اول " گلدن تایمه" چشم سعی میکنم بیشتر آب بخورم

مهردخت شنبه 22 دی 1397 ساعت 10:47 ق.ظ

سلام
ایمیلم رو قسمت بالا براتون درج کردم.
خواهش میکنم فعالش کنید، از این قسمت خاطراتی که به صورت عمومی درآوردید من خیلی مطلب یاد گرفتم.

سلام
ممنونم . لطف داری عزیزم همه در کنار هم یاد می گیریم. ایمیلت رو چک کن

ملیکا شنبه 22 دی 1397 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام مهربانو جان، خدارو شکر که به سلامتى این عملو گذروندى. من چند نفرو دیدم که این عملو انجام دادن و از وزنهاى بسیار بالا مثلأ ١٦٠ و ١٥٠ الآن رسیدن به ٦٥، حتى خیلى لاغرتر از یه فرد معمولى، شما که
اونقدرها چاق نبودى!فکر کنم بعد از این تعداد وعده هات باید بیشتر باشه و کم کم بخورى تا اذیت نشى، پس مهربانو جانِ باربى سلااااام...

سلام ملیکای عزیزم ممنونم دوست خوبم والا چهارشنبه که پیش دکتر بودم گفت باید 48 کیلو بشی
من وقتی ازدواج می کردمم 57 کیلو بودم
بله تعداد وعده ها بیشتر و اما کوچولو

سمیرا سراج شنبه 22 دی 1397 ساعت 09:51 ق.ظ

سلام و پوزش
مهربانو جان به نظرت مادر بنده که 165 قد و 82 وزنشه و خدمات درمانی و ایته سازان هست بیمه بخشی از هزینه رو میده؟

سلام سمیرا جان
عزیزم بی ام آی مادر شما عدد 30 هست و بیمه ها 40 به بالا رو پوشش میدن البته بعضی از بیمه های تکمیلی که اصلا شرطشون 42 هست .
در یه سری از موارد که بیمار مشکلات دیگه ای هم به واسطه ی چاقی داشته باشه مثل دیابت عدد های زیر 40 رو هم تامین اجتماعی قبول میکنه ولی درمورد عدد 30 گمان نکنم . به نظر من بهترین کار مشاوره با یکی دوتا پزشکه همه چیز رو کامل توضیح میدن .

سمیرا سراج شنبه 22 دی 1397 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام مهربانو جونم
عمل مبارک باشه ایشالا به زودی زود در عین سلامتی کامل باربی بشی
مهربانو جون دخترم 11 سالشه سنش حساسه یادمه که با مهردخت یه مشاوره میرفتی و چون شما هم شرق نشین هستی و منم تهرانپارسم شماره مشاوره مطمعن ازتون میخاستم

سلام سمیرا جان .
ممنونم عزیزم البته زیبایی ظاهر واقعا در اولویت بعدیم بود مهم همون سلامتیه
خدا دختر نازت رو برات حفظ کنه عزیزم .
سمیرا جان مشاورانی که من استفاده میکردم هیچکدوم نزدیک منزل نبودند .
یه خانم شمس بودند که دفترشون چهار راه پاسدارانه
یه خانم طهماسبی هم هستند که یوسف آباد دفتر دارن هر کدوم رو دوست داشتی بگو بهم

مینا شنبه 22 دی 1397 ساعت 09:31 ق.ظ

مبارک یاشه مهربانو جان تصمیم خیلی خوبی گرفتی یکی از اقوام ما هم این عمل رو دو سه سال پیش انجام داد و به طور کاملا محسوسی لاغر لاغر شد اولش کمی سخت بود براش ولی الان عالیههه موفق باشی تولد دوبارت مبارک

ممنونم مینا جان عزیززززمی

الهه شنبه 22 دی 1397 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام .خوشحالم که خوبید .همیشه سلامت وبرقرار باشید .یه سوال شما که همه هزینه رو خودتون پرداخت کردین پس تائید بیمه برای چی بود ؟

سلام الهه جان ممنونم همچنین .
ببین عزیزم درمورد تامین اجتماعی که بعد از عمل باید مدارک رو از بیمارستان تحویل بگیری ببری استاد پزشکی تامین اجتماعی و بعد اونا بهت یه درصدی از کل هزینه رو پول میدن( البته چند ماه تا پول رو بدن هم طول میکشه )
درمورد بیمه ی تکمیلی یا اون بیمارستان که میری عمل میکنی ، با بیمه ی تکمیلیت طرف قرارداده و همون اولش یه معرفی نامه از بیمه ت میبری و موقع ترخیص هزینه هایی که اضافه بر سازمان انجام شده رو ازت می گیرن یا اون بیمارستان با بیمه ت طرف قرارداد نیست و شما اولش میری کل هزینه رو میدی بعد مدارک پزشکیت رو که یه بار تحویل تامین اجتماعی دادی دوباره میبری به بیمه ی تکمیلیت میدی تا اون ها هم طبق طعرفه شون بهت پرداخت کنند . درمورد من صورت دوم بود . بیمارستان و بیمه ی تکمیلیم طرف قرار داد نبودن بنابراین من کل هزینه رو دادم و حالا مدارک رو یکبار به بیمه تامین و یکبار به تکمیلی میدم و پول می گیرم .

سمیرا جمعه 21 دی 1397 ساعت 11:54 ب.ظ http://sr64.blogfa.com

آره عزیز دلم...یه جورایی نگرانت بودم و دلم شور میزد..

تو چقدررر خانومی

اسفند بریز برا خودت لطفاااا

قربونت مهربون خیلی لطف داری

مهردخت جمعه 21 دی 1397 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام
خدا رو شکر عمل شما با موفقیت و بهترین نحو انجام شد.
ان شاء الله همیشه تندرست باشید.
میتونم رمز کویر رو داشته باشم؟

سلام
ممنونم مهردخت جان
عزیز دلم تو کامنت های قبلی هم برات نوشتم که فعلا من اون پست ها رو به حالت غیر فعال درآوردم . ولی هر وقت باز نشر کردم حتما رمزش رو دراختیار دوستان و مخصوصا تو عزیزم می گذارم . بعد هم دختر خوب من هیچی از تو ندارم نه آدرس ایمیلی ، نه وبلاگی

نسرین جمعه 21 دی 1397 ساعت 10:51 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

طبیب الاطبات هم خوب بوده

ماجد جمعه 21 دی 1397 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام
شاد و مانا مهربانویی جاااان
مبارک دوست بزرگ من

سلام ماجد عزیزم
ممنون همچنین دوست خوبم

سحر پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 04:39 ب.ظ

خدا رو شکر که عمل خوب و موفقیت آمیز و کم دردسری بوده، برخلاف اون بیمارستان مامانتون، چقدر اینجا خوب بوده، من از شواهد امر حدس زده بودم عمل اسلیو باشه، ولی تا جایی که عکسای شما رو به خاطر میارم چاق نبودین، تپلی بودین، ولی نه در حد اسلیو لازم

ممنون سحر جون
آره وااقعا اون بیمارستان مامن نوبر بود
عزیزمی تو انقدر با محبت من رو دیدی همون مهربانو تپلی بنظرت اومدم
البته خداییش سحر جون نمیدونم تجمع چاقی تو بدن من چطور بود که حتی دکترها باور نمی کردن عدد بی ام آی 42 باشه
اینم دربست مااال خودت

پونی پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 12:08 ب.ظ

درود
یه بار زندگی میکنیم دیگه
و اون شجاعت شما ستودنیه

منم کاندیدای این عملم اما از عوارضش میترسم

قند ناشتام حدود صدو هشتاده و توده بدنیم حدود سی و پنج
از الان‌با سن چهل و دو زانو ها و کمرم افتادن به درد
امیدوارم به نتیجه دلخواهتون برسین و شاد شاد شاد و تندرست باشید

درود به پونی دوست خوبم
بله واقعا یکبار زندگی میکنیم و باید با کیفیت باشه
ممنون از محبتت

پونی جان همونطور که گفتم این یک تصمیم کاملا شخصیه و دوست ندارم هیچ دخالتی تو تصمیمت داشته باشم ولی دقیقا از چه عوارضی حرف میزنی ؟ عمل که عوارض نداره؟؟ عوارض قند بالا درد های مفاصل ، گرفتاری کلسترول و تری گلیسرید بالا و ... اینا عوارض چاقی هستند
ممنون دوست من تو هم شاد و سالم باشی

مرتضی پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 10:00 ق.ظ

خوشحالم که حالتون خوبه. سوالی دارم:
با این عمل حجم معده کم می شود و با توجه به ترشح کمتر هورمون گرسنگی، کمتر غذا خورده می شود. آیا این مسئله باعث نمی شود بدن متریال مورد نیاز را کمتر دریافت کند؟ حدس بنده این است که افرادی که این عمل را انجام می دهند می بایست رژیم غذایی مناسبی را رعایت کنند تا بتوانند مواد مغذی مورد نیاز سلولها را تامین کنند.
ان شاالله همیشه سلامت باشید

ممنونم مرتضی جان
دقیقا بدن متریال استاندارد رو دریافت میکنه و درست حدس زدی ... وقتی حجم معده کوچیک میشه یعنی بیشتر از یه مقدار دیگه نمیتونی غذا بخوری حالا دیگه این دست ماست که در هفته 5 بار فست فود بخوریم و غذای پر کالری و کم خاصیت یا از غذاهای سالم و سرشار از ویتامین و پروتیین و .. این عمل صرفا این شانس رو ب بیمار میده تا بدون زجر کشیدن لایف استایلش رو عوض کنه
ممنون دوست من همچنین شما

شادی پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 09:04 ق.ظ

مهربانو جان
خدا رو شکر که به خیر و خوشی تموم شد و الان راضی هستی

من هم چند بار تو فکرش رفته بودم
بی ام آی من 25 هست
ولی رژیم خیلی برام سخته
چون عااااشق شیرینی و شکلات هستم

باید پول هام رو جمع کنم...

ممنون شادی جانم
عزیزم با این عدد 25 اگر جراحی قبول کرد که تو رو عمل کنه ، مطمئن باش که با یه شیاد طرفی چون فقط بی ام آی 35 و بالا تر میتونن بدون عوارش عمل کنند. پس اصلا بهش فکر نکن و تمرکزت روی اراده و عدم مصرف مواد قندی باشه .
پول ها رو هم خرج غذای سالم کن

آوا پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 04:38 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خیلی خوشحالم که عملت با موفقیت انجام شد...شکر خدا روند کاهش وزنت هم خیلی خوب هست...شاد باشی.

سلام آواجان
ممنون عزیز دلم .. همچنین

اعظم چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام.
الهی شکر سلامتید.
چه عمل جالبی بود.نشنیده بودم

سلام اعظم جان
ممنون عزیزم برای همینه عاشق پزشکیم چون پر از شگفتیه

نازلی چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 08:28 ب.ظ http://www.n-nikan.blogsky.com

سلام مهربانوی ناز و الانم خوش هیکلم
تصمیم سختی اما دلچسبی بوده
خداروشکر که عمل با موفقیت و بدون سختی های غیرعادی سپری شده
یکبار در زندگیم عمل شدم .یادمه اونقدر تاخیر پیش اومد که بجای ساعت 7 ساعت 1 ظهر رفتم داحل اتاق و از شدت سردرد بخاطر گرسنگی اصلا نگذاشتم دکتر توضیحی بده گفتم تا خودم یک چیزی نزدم تو سرم بیهوش بشم بیهوشم کنین توضیح نمیخواد هر بلایی میخوای سرم بیار دکتر جان
یک اعتراف هم کنم اینقدر که کنجکاو اینکه چطوری بیهوش میشم و چه حسی داره بودم ، کنجکاو عمل و نتیجه ش نبودم گفتم دکتر دارین بیهوشم میکنین ؟ گفتت نه بابا این سرم هست هنوز مونده تا بیهوشی و من فقط یادمه که گفتم ااا...اااال...کی ...می...گی و بعد بیهوش شدم

سلام نازلی عزیز و دوست داشتنیم
ممنون عزیزم برای منم جالب بود که بدون معطلی رفتم اتاق عمل این ماجرا رو بارها تو عمل های خانواده تجربه کرده بودم همین مامانم که چند ماه پیش زانو عمل کرد با دیابت انقدر ناشتا نگه داشتن تا افت قند پیدا کرد و داشتیم بیچاره می شدیم نمیدونم پستش رو خوندی یا نه .
بیهوشی یکی از بهترین ، ناب ترین و باحااال ترین حس های دنیاست

سمیرا چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 08:04 ب.ظ http://sr64.blogfa.com

راستی اینم بگم و برم:

خدا این عزیزان گل رو برات حفظ کنه

راستش یه قسمت متنت که نوشته بودی بابای نازت الهی شکر

میگفته اشک شوق اورد تو چشام.

لطفا از طرف من پیشونی نازنین بابا رو ببوس

ای جانم ممنونتم سمیرا جوونم خدا عزیزانت رو نگهدار باشه

سمیرا چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 08:01 ب.ظ http://sr64.blogfa.com

قسمت اولو که خوندم چند روز پیش هی تو دلم میگفتم :

نه ایکاش که عمل نکنه مهربانو جون و....ولی الان تا

اومدم وبت قسمت دوم رو خوندم خیالم راحت شد که حالت

خوبه و عملت به خوبی انجام شده و شجاعتتو تحسین

میکنم مث همیشه عزیززز دلم

آخی .. دلت شور میزد سمیرا جونم ؟؟
ممنونم نازنین

فرناز چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 06:40 ب.ظ

خدا رو شکر مه همه چیز به خیر گذشت و ایشالله دوران نقاهتتون هم راحت بگذره.

ممنونم فرناز عزیزم

مهناز چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 05:50 ب.ظ

مبارک باشه خدا رو شکر که به راحتی گذشته

ممنون مهناز جان

سیمین چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 05:13 ب.ظ

آفرین مهربانو جانم بهت افتخار می کنم و بهت تبریک میگم.سرما خوردگی از استرس بوده . منم موقع حراحی بینیم همین مشکل برام پیش اومد و تو اتاق عمل دکتر زینلی عزیز وقتی فهمید کمی تب دارم عملم نکرد و یک ماه بعد عمل کردم و از بهترین تصمیم های زندگیم بود چون تو بچگیم دوبار بینیم شکسته بود و بدجئری قوز داشت و با اینکه با تصمیم جراحی غیر ضروری کلا مخالفم ولی الان خیلی خوشحالم.
در مورد نیکان هم مامانم کیست کلیه داشت که پیش پروفسور کریمی اونجا عمل کرد و هرچه از پرسنل و دکتر و باقی ماجرا بگم کم گفتم و خدا رو شکر بیمارستان خوبی عمل کردی

ممنون سیمین جانم آررره باور کن من اینهمه سال اصلا سرما خوردگی ساده هم نگرفته بودم هم استرس بود هم خستگی چون از صبح می رفتم اداره و شب بعد از دکتر های مختلف و مشاوره های دنباله ش میرسیدم خونه و تازه شلوغی های عادی خونه شروع میشد .
اینکه از کاری که کردی راضی باشی نهایت خوشبختیه منم بهت تبریک می گم عزیزم .
به سلامتی باشه عمل مامان .. آره وااقعا عااالی بود تجربه بیمارستان نیکان

تیلوتیلو چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 04:49 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

چه تصمیم خوبی
آفرین دختر خوب
الهی همیشه سلامت و شاد باشی

ممنون تیلو جانم همچنین دوست خوبم

عسل چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام خداروشکر که همه چیز بخوبی پیش رفته
مدتیست شما رو دنبال میکنم
میتونم بپرسم نفس کیه؟

سلام عسل جان ممنونم .
نفس همسرمه عزیزم .
خوش اومدی به جمع ما

نازنین مریم چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام،
خدا رو شکر که به سلامتی گذشته. برای تن دادن به این عمل تصمیم شجاعانه ای گرفتید. ان شاءالله که به زودی از نتیجش لذت می برید.
سلامتی بیشتر، انرژی و شادابی بالاتر و یکی از بهترین هاش...لذت بردن از غذا بدون عذاب وجدان رژیم!

سلام نازین مریم عزیز
ممنون عزیزم .

مریم چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام عزیزم
الحمدالله ، باورت میشه هنگام خوندن نفس م بند اومده بود که بعد از خوندن ی نفس راحت کشیدم ... خیلی مبارک ت باشه آن شاءالله
تمام حس ها رو که گفتی با تمام وجود لمس کردم
دختر خوب احتمالا ماشین شما دنده ایی هست فکر کنم به اندازه یک ماه بهتر باشه رانندگی نکنی البته ماشاءالله خودتون دانا هستید و حتما اجازه ش رو از دکتر گرفته اید.
کاش میومدیم دیدن تون با گل و بوس

سلام مریم جون
ای داااد
بله ماشینم دنده اییه ولی بقول خودت دکتر اجازه ی رتنندگی رو داد . محبت داری عزیزم ممنون از کامنت صمیمیت

شیرین چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 02:50 ب.ظ

جدا خیلی دل و جرات دارید که این عمل رو انجام دادید. راستش من از هر عمل جراحی که فکرشو بکنید میترسم!! خدا رو شکر که حالتون خوبه و انقدر از نتیجه‌ی عمل راضی هستید. درسته خیلی ها هستن که شک بندازن تو دل آدم ولی مهم خودتون هستین که انقدر حس خوبی دارید و خوشحالین. بهتون از الان به خاطر خوش‌اندام شدنتون تبریک میگم.

ممنون شیرین جانم البته عزیزم اول بخاطر پس گرفتن سلامتیم بهم تبریک بگو چون با اون شرایط سلامتیم بخطر افتاده بود ... خوش اندام شدن دیگه اولیت بعدیه .
چاقی واقعا هزارو یک خطر داره

مینو چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 12:40 ب.ظ http://Milad321.blogfa.com

خدا را شکر که بدون هیچ مشکلی گذشته.

ممنونم مینو جان بله خدا رو شکر واقعا

فرنوش چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام عزیزم. خداروشکر که همه چی به خوبی و خوشی سپری شده. انشالا با مراقبت های بعدی به شرایط ایده آلی که میخواهی میرسی. بوس بوس

سلام فرنوش جان
ممنونم عزیزدلم . بوس بوس برای تو

نلی چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 12:36 ب.ظ

آفرین به شما مهربانو جان
ایشالا که همیشه تنت سلامت باشه عزیزم

ممنون عزیزمی نلی جان

نسرین چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 12:34 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

ای خدااا... چقدر دلهره ی بدی داشتی موقع رفتن. ولی درکت می کنم چون منهم هر وقت راهی اتاق عمل هستم فکر میکنم پنجاه درصد ممکنه برگردم ولی خب پنجاه درصد بعدی اگه اتفاق بیافته چی به سر پسرم میاد؟

خوشحالم خوبی و به خیر گذشت

پس امروز دکترتو می بینی . بی خبرم نذار عزیز دلم
بوس و بغل و نون خامه ای هم بدم خدمتتون

آره واقعا این فکرا اجتناب ناپذیره
چشم عزیزم .. بوس و بغل و هسسسستم زیااااد ولی نون خامه ای نع

آرزو چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 12:19 ب.ظ

آفرین بر تو دختر شجاع

مررسی عزیزم

نینا چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام مهربانو جون خداروشکر که حالتون خوبه

سلام عزیزم ممنونتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد