دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"نگاهت رو عوض کن "

پارسال که رستوران داشتیم با دختر خانمی آشنا شدم که نمایش نامه نویسی دانشگاه تهران درس میخوند ولی با یک خانواده ی وحشتناک از نظر شعور اجتماعی و عاطفی و هر چیز زیر صفر . 


هر قدر از مشکلات این دختر بگم کم گفتم . 


شب هایی که من شیفت بودم تا یه مقدار زیادی از مسیرش رو با هم میرفتیم و می رسوندمش ولی بقیه ش رو باید خودش می رفت،گاهی تا ساعت نزدیک دوی صبح منتظر می نشستم تا خبر بده که سالم رسیده . 


واقعا دلم نمیخواست پیشمون کار کنه ، چون دختر فهمیده و باسوادی بود و اون محیط و کارگری در آشپزخونه ای که بقیه پرسنلش آقا بودند در شان و منزلت این خانم نبود ولی چه کنم که اصرار به این کار داشت و درضمن حداقل مطمئن بودم که تو محیط سالمی کار میکنه . 


انقدر تو محیط خونه فشار روش بود و از برادرهاش که بلحاظ سنی ازش کوچکتر بودند ولی از نظر جثه درشت بودند و از نظر اخلاقی نافرم ، کتک خورد که از خونه زد بیرون و هم خونه ی دوتا دختر دیگه شد . 


متاسفانه چون برای گذران زندگی پول نداشت مجبور شده بود از دانشگاه مرخصی بگیره و بیاد کار کنه تا یکمی پس انداز کنه . 


فقط دو ترم مونده بود که درسش تموم بشه و من فرم های دانشگاهش رو دیده بودم که اسمش تو جدولی بود که نشون میداد استاد تایید کرده ، بدون گذروندن امتحان درسشون پاس بشه .(ببینید چقدر دانشجوی ساعی و خوبی بود) 


همه ی دغدغه ی من شده بود اینکه چطور مریم یکمی زندگیش رو به راه بشه تا بتونه هم کار کنه هم کلاساش رو بگذرونه و این دو ترم تموم بشه . 


چند ماه بعد از اینکه با هم بودیم بهم گفت که میخواد بره تو یه تالار کار کنه که فقط شب ها مراسم دارن و بتونه صبح ها بره کلاس . خوشحال شدم و باهاش تسویه کردیم . 


بعد هم که افتادیم تو مشکلات خودمون و تعطیلی رستوران و این مسائل و بجز اینکه گاهی تلفنی یه خبر از هم می گرفتیم ارتباط دیگه ای نداشتیم . 


یکی دوبار هم نمایشِ خوب که اجرا بود و می خواستیم با مهردخت بریم دعوتش کردم که هر بار بنا به مشکلی نتونست بیاد . 


فکر میکنم یه پنج -شش ماهی کاملا ازش بی خبر بودم . 


پری شب همینطور که دراز کشیده بودم داشتم منوی تلگرامم رو بالا پایین میکردم تا ببینم میتونم کسی رو برای خرید بلیط های جشنواره ی امسال پیدا کنم . 


رفتم رو اسم مریم و عکسای پروفایلش رو  نگاه کردم یکعالمه ذوق کردم وقتی عکس با یونیفورم جشن فارغ التحصیلیش رو دیدم و تو دلم خدا خدا کردم که عکس واقعی باشه . 


همون موقع تلفنم زنگ خورد و مشغول صحبت شدم و مریم از یادم رفت . 


دیروز تازه رسیده بودم خونه که تلفنم زنگ خورد . 


درکمال ناباوری اسم مریم رو دیدم . همونجا نشستم رو لبه ی مبل و با شوق و ذوق فراوون احوالشو پرسیدم . 


بهش گفتم چرا انقدر سورپرایز شدم و پریشب داشتم عکساشو می دیدم . 


گفت که عکسا واقعی هستند و  یکعالمه خوشحال تر شدم . 


بعد آروم آروم و با خجالت تعریف کرد که دو هفته با اصرار و حتی گریه ی پدرش برگشته خونه ولی دوباره برادرها خواستن ازش پول بگیرن و چون نداده کتکش زدن و گفتن برمی گردیم خونه نبینیمت .


 مریمم هم ، نه بخاطر حرف اونا بلکه بخاطر غرو پایمال شده ش وسایلش رو جمع کرده و میون التماس های پدرش برگشته پیش هم خونه هاش . 


گفت : مهربانو جون دیروز یه نفر برام خبرآورده که تو این یکماه ، پدرم چشمش رو عمل کرده و پول نداشته و پای پیاده رفته پیش یکی از برادرهام ازش کمک مالی خواسته اونم بیرونش کرده 


حالا چشمش بخاطر سرما و آلودگی عفونت کرده . 


اینا رو گفت و ساکت شد . گفتم : مریم دلت میسوزه برای پدرت ؟ گفت : آره 


گفتم : میدونی عامل همه ی مشکلاتت همون پدره ؟ 


گفت : آره میدونم همون پدر ، با گنده کردن پسرا و تن لش بار آوردنشون باعث تحقیر و بدبختی من شده . 


گفتم : با این وجود میخوای کمکش کنی ؟


گفت : بله . 


گفتم : چقدر؟؟ 


گفت : دویست تومن . 


گفتم : عکس کارتت رو بفرست . 


گفت: بخدا دو روزه دارم باخودم کلنجار میرم من که شش ماهه حال شما رو نپرسیدم ، حالا زنگ بزنم بگم پول میخوام ؟؟


گفتم : مریم جون موضوع اینجاست که حالا که ناراحت بودی و دستت خالی بوده یاد من افتادی نه کس دیگه ای . 


این یعنی تو دلت جا دارم و با من راحت بودی و فکرت به من رسیده . جالبه انقدر انرژی زیادی فرستادی تو این دوروز که من رو کشوندی به عکسای پروفایلت 



شاید چند سال قبل بود به این فکر می افتادم که " حالا که مشکل داری اومدی سراغ من " ولی الان اینطوری نیستم .. 


خیلی زحمت کشیدم تا نگاهم رو تغییر بدم . 


تو هم به این چیزا فکر نکن موضوع اینه که الان من رو شریک کار خوبت میکنی و مثل اون ها رفتار نکردی . همین میشه تفاوت تو با خانواده ت .


 میدونم اجازه نمیدی ازت سوء استفاده کنن ولی کسی هم نیستی که بتونی به درماندگی پدرت بی تفاوت باشی . 


مریم خوب به حرفام گوش داد .. آهی از سر آسودگی کشید و گفت : خودم رو آمده کرده بودم که بی معرفتیم رو به روم بیاری؟ 


گفتم : انگار عزمت رو جزم کردی که عصبانیم کنی ؟؟ دخترِ بد من کی از این اخلاقا داشتم و چی باعث شده تو همچین فکری درموردم بکنی ؟؟ 


گفت : نه بخدا شما ماااهی ولی خوب اگر اینطوری هم بود حق داشتید . 


گفتم : مریم باور میکنی پری روز دستم خالی خااالی بود ؟؟ 


میدونستم یه پولی قراره بیاد تو حسابم ولی تا ساعتی که بیاد واقعا نداشتم . 


اگر اون  موقع ازم پول میخواستی شرمنده ت می شدم .


 ممکن بود تو هم تو دلت بگی "چون این مدت خبری ازم نبوده مهربانو هم بهم کمکی نکرد درصورتیکه من واقعا نداشتم ."


 بیا پس قول بده تو هم اگر اینطوری به مسائل نگاه می کردی ، نگاهت رو عوض کنی . باور کن حال هممون اینطوری بهتر میشه . 


گفت : راست میگی ، قول میدم منم این فکرایی که باهاش عجین شدیم رو تغییر بدم . 


من که نمیتونم براتون جبران کنم . خداااا... 


تو حرفش پریدم و گفتم : بیخود شونه خالی نکن ، تو همینکه به من زنگ بزنی و بگی نمایشنامه م داره اجرا میره دعوتی و من بیام و کلی پُزت رو بدم که از طرف نویسنده ی کار دعوت شدم کافیه . 


من به امید اون روزام .. و مطمئنم تو بهش میرسی . 


************


 راستی مریم گفت تو این چند ماه آخر  تو یه فست فود که از برند های قدیمیه و البته عوامل اصلیش در خارج از ایران هستند استخدام شده ..


حقوق و مزایاش  وزارت کاریه ، بعلاوه ی سرویس برگشت در شیفت شب . درضمن صندوق داره نه کارگر و حقوقشون در وقت مقرر پرداخت میشه . 


چند مدل قرصی که دکتر برای آرامش اعصاب و کاهش اضطرابش داده بود رسیده به یکی . 


*********


دوستان عزیزم بیاید عادت های بد قدیمیمون رو کنار بذاریم و از هر موضوعی منفی ترین حالتش رو در نظر نگیریم .


من موافق باج و سرویس اضافه دادن به کسی نیستم ولی وقتی میدونید یه عزیز قدیمی از سر استیصال بهتون رو آورده ، وقت تسویه حساب نیست .. 


کمکش کنید و قضاوتش نکنید ..


 اصلا" به خودتون اجازه ندید که درمورد نوع خرج کردنِ کمکتون نظر بدید و پیش خودتون فکرکنید اون موضوع  اصلا ارزش این رو نداره که دوستتون بخاطرش رو انداخته ..


 به این فکر کنید که اون موضوع هر چی که باشه برای دوستتون مهم بوده که بخاطرش اومده سراغ شما ..


 به کارهاتون احساس خوب داشته باشید و بدونید که یه چیزی بوده که شما امروز انتخاب شدید تا یاری دهنده باشید . پس اگر براتون کمک مقدوره انجامش بدید . 


با همه ی باند بازی هایی که همه جای این مملکت رواج داره ، و مقوله ی هنر هم آلوده به این ننگ هست ، من مطمئنم مریم یه روز نتیجه ی تلاشش رو میبینه و در جایگاهی که حقشه می ایسته

 


دوستتون دارم 




نظرات 28 + ارسال نظر
مهرگل سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 01:49 ق.ظ

چرا چرا چرا من یکیو مثل شما تو نزدیکانم ندارم
من حق دارم به خودت به مهردخت به جناب نفس و به تک تک اعضای خانواده دوستان نزدیکان و حتی همکارای شما حسودیم بشه یا نه؟ معلومه که بلی
خیلی نگاهت افکارت رفتارت خلاصه همه چیتو دوست دارم مهربانو جونم
دمت گرم و آتیشی

عزیزم من چه کنم با اینهمه محبت و لطفت؟؟

تمشک شنبه 29 دی 1397 ساعت 03:15 ب.ظ http://mahbubedelam.blogsky.com

سلام، ی سوال دارم، عزیزم میشه ی تاوضیح بدی بابت عمل اسلیو و پرداخت وجه توسط بیمه تامین اجتماعی؟ قانون خاصی دارن پیگیر باشم

سلام تمشک جان همونطور که لابه لای دوپست مربوط به این موضوع نوشتم . بیمه ی تامین اجتماعی تنها به شرطی عمل جراحی چاقی( چه با تکنیک اسلیو چه انواع بای پس ها ) رو تحت پوشش قرار میده که عدد bmi بالای 40 باشه البته در بعضی موارد مثل اینکه بیمار دیابت نوع 2 داشته باشه که به واسطه ی چاقی ایجاد شده باشه با bmi بالای 35 هم تحت پوشش قرار میده . به هر حال اگر میخوای اقدام کنی تو مشاوره با دکترهایی که میری متوجه همه ی این موارد و ریزه کاری ها میشی . موفق باشی

اعظم پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 10:29 ب.ظ

سپاس.

آوا پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام مهربانو جان
واقعا اون برادرها چطور دلشون میاد که با خواهرشون اینطوری برخورد کنن؟!!حالا این طفلکی بهترین و امن ترین راه رو برای خلاص شدن ازین مشکلات پیدا کرده و رفته با دو تا همخونه خانوم زندگی میکنه...اگه یه وقت از فرط استیصال مجبور میشد هر پیشنهادی رو قبول کنه چی؟

سلام عزیزم .
اصلا نمیدونی آوا جان اینا چه موجودات دور از انسانیتی هستن
مریم خیلی دختر نجیبیه خیلی موقعیت برای بیراهه رفتن داشت و نرفت

ساغر پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام.خانم عزیز من شما را ندیده دوست دارم.از خوزستان شما رو میخونم.حس خوبی نسبت به شما دارم.سلامت و تندرست باشید.

سلام ساغر نازنین . میدونی که من از کودکی تا امروز چه عشقی به جنوب و جنوبی ها دارم ؟؟
تو عزیز دل هم سلامت و شاد باشی

ماجد پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 12:37 ب.ظ

سلام مهربانو جااان
همیشه یاد گرفتم ازت
همیشه خوب بودیاینم روش
ممنونم

سلام ماجد جان
عزیزمی دوست همیشگی

ماه چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت 11:54 ب.ظ

سلام
خوشحال که خوبی و همواره مهرت مستدام . شادیت روز افزون باد بانوی مهربانیها

سلام ماه عزیز
ممنونم عزیزم و همچنین

خورشید چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز معده کوچیک مهربون
الحمدالله که سلامتین و صدهزار مرتبه شکر جراحی خوبی داشتین
فقط میتونم دعا کنم برای پدر و مادر عزیزتون و خودتون و اینکه خدایا به واسطه برکت وجود این عزیزان که دست همنوع خودشون رو میگیرن، خیر و برکت رو بر مردمان این سرزمین لبریز کن....ان شاءالله

سلام عزیزم
ممنون از محبتت خورشید جان . خیلی خیلی لطف داری نازنین
الهی آمییین

شیرین چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت 08:43 ق.ظ

واقعا خیلی خوب میشه که ما آدم‌ها انقدر نگیم همینم که هستم تازه این طرز فکر تو ذهنم شکل گرفته، اگه مدام رو خودمون کار نکینم و تغییرات مثبت ایجاد نکنیم این دنیا دیگه جایی برای موندن نیست. مرسی که سعی میکنید تفکرهای خوب رو رواج بدید تا شاید حداقل یک نفر رو خودش کار کنه. ❤❤

عزیز دلمی شیرین جان منم ممنونتم

زری چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت 07:55 ق.ظ

آره من هم سعی میکنم وقتی کمکی میکنم، پرونده اش را تو ذهنم ببندم و فکر نکنم باهاش چکار میکنه یا مثلا با خودم بگم خآب این طرف از من راحتتر خرج میکنه، من که مثلا دارا هستم بیشتر از این صرفه جویی میکنم! میدونی این فکرها کلا مانع گمک کردن میشه، با خودم هم مبگم خدا اینقدر به من نعمت داده اگر میخواست بگه این درست استفاده نمیکنه و ازش بگیرم، الان هیچی هیچی نداشتم نه مال و نه تن سالم و نه هیچی

زری جان ، گاهی میبینی طرف با اصرار پول گرفته و بعد رفته یه گوشی مدل بالا خریده
اونطوری ادم نمیتونه بیتفاوت باشه ولی دختری که برای پدر بد و احمق ولی درمانده ش کمک میخواد رو اصلا نباید قضاوت کرد
کاملا درست میگی خدا برکت بده عزیزم

سمانه سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 10:53 ب.ظ

نوشته هات آرامش دهنده و امیدبخشه.بیشتر بنویس.برای من حکم فانوسی.دوستت دارم

ممنون سمانه ی نازنینم .

Nasrin سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 06:05 ب.ظ

سلام مهربانو جان خیلى خوشحالم براى عملى که کردى با این که روزهاى پر استرسى بوده براتون خدا رو شکر گذشت و راضى هستى
پسر عموى من توى سن ده سالگى مجبور به عمل شد بچه
پارسال عمل کرد تا الان ٧٤ کیلو وزن کم کرده

سلام نسرین جان
ممنون عزیزم آخی نازی .. آره فیلم بچه ها رو دیدم که عمل شدن صد هزار مرتبه شکر که این روش ها هست که کیفیت زندگی رو بالاببره طفلک بچه هابا چاقی مفرط هیچ لذتی از کودکی نمیبرن
الهی روز به روز بهتر بشه

سما سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 03:20 ب.ظ

ازنظر من این‌بهترین پستی بود که توی این وبلاگ خوندم تا به حال. واقعا یاد گرفتم. ممنونم ازتون❤❤

لطف داری سمای عزیز منم ممنونم

نازلی سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.n-nikan.blogsky.com

تو چنین خوب چرایی ؟

عوض کردن عینک نگاه به مسایل و آدمها ، اولین دستاوردش آرامش خود آدمه

حیف که کمی دیر فهمیدمش اما خیلی وقته سعی میکنم شیشه های این عینک تا غبار گرفت پاک کنم

عزززیزمنی توووو
دقیقا همینطوره نازلی جانم

سمیرام سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 09:12 ق.ظ http://youneverknow.blogsky.com

مهربانو جان خیلی ماهی شما
من از وبلاگ شما خیلی چیزا یاد گرفتم با اینکه به جز یکی دو بار اصلا کامنت نذاشتم
حتی یکبار سه چهار سال پیش که داشتم با خواستگاری که از نظر اخلاقی کمی شبیه همسر سابقتون بود ازدواج میکردم یاد شما و آقا رامین افتادم و نشستم برای بار دوم خاطرات مربوط به زندگیتون رو خوندم و نظرم کلا عوض شد...
مرسی که هنوزم خوب هایی مثل شما هستید

سمیرا جون شما ماهتر
میدونم گاهیآدم کامنتش نمیاد ولی خوشحال میشم یه نشونه ازتون ببینم حتی به اندازه ی یه گل
با این کامنتت امروزم ساخته شد چون همیشه فکر میکنم اگر نوشتن خاطراتم کمک کنه فقط یک نفر بهتر تصمیم بگیره یعنی خیلی خیلی کارم با ارزش بوده
ممنون که همراهمی

سیمین سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 07:59 ق.ظ

می دونستی به خاطر همینه که عاشقتم
من هم سعی میکنم مثل شما برخورد کنم چون می دونم هر کمکی حتی به کسی که داره یه جایی جبران میشه و خدا حواسش هست

عزززیزم مرررسی سیمین جون
خدا به مال و عمرت برکت بده عزیزم

پریسا دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم.
خداروشکر که آدمای خوب با دید خوب هنوزم هستن. منم چند روزی بود که فکر میکردم که چرا مدام قضاوت میکنم و نظر میدم فهمیدم که کارم اشتباهه و خیلی دلم میخواد که این اخلاق بد رو کنار بذارم و امیدوارم یه روزی موفق بشم‌. دوستتون دارم

سلام پریسای دوست داشتنی
ممنونتم عزیزم . میدونم که موفق میشیم . منم دوستت دارم

شارمین دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 06:29 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام بانوی مهر.

چه نگاه جالبی بود این که : «حالا که ناراحت بودی و دستت خالی بوده یاد من افتادی نه کس دیگه ای . این یعنی تو دلت جا دارم و با من راحت بودی و فکرت به من رسیده .»

البته اگه این اتفاق برای کسی چندین بار تکرار بشه، فکر نمی کنم دیگه چنین معنی یی داشته باشه. نه؟

سلام شارمین عزیزم
مسلما همینطوره و ادم خودش متوجه میشه که داره مورد سوء استفاده قرار می گیره یا خیر

azi دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام مهربانو جانم ، اول اینکه معده جدیدتون مبارک امیدوارم سلامتی و بیشتر از قبل داشته باشین.
من هر چقدر بگم که عاشق و تشنه این مدل پست ها و نکات اخلاقی توشون هستم کم گفتم...شما واقعا الگوی من تو این مسائل شدین...عاشقتونم و آرزو میکنم بهترین ها برای شما باشه که برای همه همیشه بهترین بودین

سلام عزیز دلم
ممنونتم
خیلی لطف داری آزی جان ممنون که همراهیم میکنی

پونی دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 04:22 ب.ظ

درود
آفرین
باید دست به دست بدیم به مهر، که فرشته ی نیمه جون در حال احتضار بال شکسته ی زیبای اعتماد و مهربانی را در این برهوت معرفت زنده نگهداریم.
برای بچه هامون
برای آیندمون

درود پونی عزیز
واقعا هم که چقدر همه ی این واژه های مثبت کم رنگ شده

مینو دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 02:12 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

چه خوب که به موقع پولی به دستتان رسید و توانستید کمک کنید.
متاسفانه من هنوز نتوانسته ام ذهنم را از این مساله آزاد کنم که طرف مربوطه کمک دریافت شده را به چه مصرفی میرساند..
امیدوارم این خیر خواهی ها به زندگی خودت برگردد.

بله مینو جان واااقعا قبلش دستم خالی بود .
ممنونم عزیزم الهی آمین

Amir دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 12:57 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com/

ببخشید یه سوال دارم و یه چیزی گفتین که برام سوال پیش اورده

چند تا پست قبلتر گفته بودین که دخترتون مافیا بازی میکنه ؟؟؟ اینو به این خاطر می پرسم که میگن گیمر خانم نداریم .

کی گفته گیمر خانوم نداریم ؟؟ درسته که تو کل دنیا آقایون بیشتر طرفدار بازی هستند تا خانم ها ولی اینطوری نیست که گیمر خانم نداشته باشیم .. دختر من مافیا و بازی های گروهی دیگه رو بازی میکنه بعلاوه ی تعدادی بازی هایی که سیستمی انجام میشه مثل Call of Duty

Amir دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 12:55 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com/

سلام
خوبین؟ قبل اینکه بیام این پست رو بخونم یه پست درباره دانشگاه خواهریم نوشتم ، دوست داشتین بخونید.

من دانشگاه قبول شده بودم و اون موقع گمونم 3 روز بیشتر مرخصی نمیدادن که ما بیایم بیرون و کارهامون رو ردیف کنیم و برگردیم تسویه کنیم.

تو بخش نظام وظیفه شهرمون ، خب معمولا پسرا می اومدن که کارشون رو انجام بدن و از پادگان مرخص بشن ، میدیدیم که یه اقای مسن سن و سال داری اومده تو صف وایساده که کارشو انجام بده

بهش گفتیم اقا مایی که تو صف وایسادیم وضعمون اینه ها درست وایسادی ؟ گفت اره ، گفتیم چرا پسرتون خودش نیومده ؟ گفته که اگه من نمی اومدم منو میزد!!!

این از 100 تا فوشم بدتر بود ، به بابات بگی بری کارمو انجام بده نری میزنمت ؟ والا گمونم بعضیا مردونگی رو با جنسیت قاطی کردن

البته ببخشید ها ولی این چیزی بود که جلو چشم ما اتفاق افتاد و اینم که بعضی جاها یه چیزایی میگن اینا جنسیتشون نره وگرنه مردونگی در ذاتشون نیست.

سلام ممنونم
خوندم پستت رو امیر جان
متاسفانه پدر این خانم هم یه همچین شخصیتی داره

رها دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 11:34 ق.ظ http://rahashavam

عزیزم چقد خوشحالم که از جراحی راضی بودی ایشالا نتیجه شم همون باشه که میخوای.
چقد تو عزیزی چقد خانمی خدا حفظت کنه. نگاهت به دنیا زیباست و ازت یاد میگیرم

ممنون رها جانم . قربون محبتت دوست من .. مرسی درکنارمی

نوشی دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 10:36 ق.ظ

عزیزدل مهربونم
آرزو میکنم خدا همیشه به اندازه دل بزرگت بهت روزی بده .

سلامت باشی همیشه دوست باربی من

ممنمونم نوشی جان . الهی همه در جهت خیر قدم برداریم .
ای جااان چه حالی میدی به من

نسرین دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 10:00 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

چه جالب!
منهم دو روزه به فکر هر کی می افتم بهم زنگ میزنه یا برام پیامک میده!!!
واقعآ این حس قشنگیه.

من یکی از تو کمتر از اینم انتظار نداشتم.
براش خیلی خوشحالم
آرزو می کنم موفق تر هم بشه.

آخی چه خوووب نسرین جون معلومه انرژی های قوی داریم .
تو همیشه نسبت به من لطف داری . دعاااش کن عزززیزم

تیلوتیلو دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 09:49 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

چقدر نگاه زیبایی
خداوند کمکمون کنه در لحظههای حساس همینطوری نگاه کنیم و انسان باشیم
چقدر میشه ازتون چیز یاد گرفت
روی من که واقعا تاثیر گذاشتین...
خدا نگهدارتون باشه

الهی آمییین .
لطف داری عزیزم . خدا تو نازنین رو هم حفظ کنه

ملیحه دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 09:41 ق.ظ

سلام عزیزم
چقدر عالی میشد اگه همه یاد میگرفتیم جنبه ی خوب مسائل رو ببینیم.

سلام عزیزم
دنیا یه شکل دیگه ای میشه . تمرین میخواد ملیحه جان شدنیه عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد