دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"بند ناف"

بند ناف چیز مهمیه ، همونه که مارو به زندگی پیوند میده و به وسیله ی خون ، اکسیژن و مواد غذایی رو از جفت بهمون می رسونه و باعث رشد و ادامه ی حیاتمون میشه، قسمت اعظم  این عضو ، به محض ورود به این دنیا ، و چند روز بعد از تولد هم اضافه ی اون از بین میره و بطور کلی ازش جدا می شیم . 


حالا عده ای هستند که بجز این بند ناف حقیقی  ، بند ناف های غیر حقیقی دیگه ای هم در طول زندگی دنبال خودشون می کشند و یا خیلی دیر و یا هرگز ازش جدا نمیشن ولی چون بند ناف حقیقی فقط همون یه دونه ی دوران جنینیه ، این بعدی ها بجای خون حاوی اکسیژن و مواد غذایی ، صرفا" سَم به وجودمون می رسونند . 


همه ی کسانی که شاغل هستند علی الخصوص در ادارات یا شرکت ها ، با مراسم بازنشستگی همکاران قدیمی مواجه شدن . 


هر کسی هم یه واکنشی به این موضوع داره . معمولا"برای  آقایون این تغییر ساده نیست ولی خانم ها استقبال بیشتری ازش دارند . 


ولی یه عده کارهای عجیب و غریبی می کنند. 


ما یه همکار خانم داریم . کلا" آدم مخالف و جنگجوییه و با اکثر مدیرا و همکارا سر ناسازگاری داره . از بیشتر ساعت های کار، تمام و کمال برای کار کردن استفاده می کنه و سقف اضافه کاری رو پر می کنه (صدو بیست ساعت) !!! این تعداد ساعت نوشتنش خیلی آسونه ولی پر کردنش واقعا" سخته .. 


یعنی همه ی پنجشنبه جمعه ها هم از ساعت هشت تا هفت و نیم بعد از ظهر تو اداره ست . 


ازدواج نکرده 


همونطور که گفتم آدم سازگاری نیست و 

تا پنج سال قبل که سنوات خدمتش به سی سال رسید همه جور تاخت و تازی تو اداره می کرد و با توجه به حکم سرپرستیش ، همه جور توهینی رو با الفاظ رکیک به کار می برد . 


اگه یه سند بنظرش مشکل داشت بدون هیچ ملاحظه ای تو سالن هفتاد نفره داد میزد که :


" فلااانی ، فلان کردی توسند" (حالا من یکمی سانسور می کنم ) یا مثلا" در مورد سیستم صحبت می کرد و با الفاظ خیلی رکیک فحش میداد . 


ما هم ، همه خانم و آقا نشستیم تنگ هم داریم کار می کنیم ، اوایل از شنیدن عبارات مستهجن سرخ و سفید می شدیم ولی دیگه عادت کردیم . 


از پنج سال قبل به این طرف احساس کرد ممکنه تصمیم به بازنشسته کردنش بگیرند، آروم شد و سعی کرد با مدیریت کل کل نکنه . 


یواش یواش اومد تو تیم کارشناس ها و احساس کرد مورد ظلم واقع شده و چقدر اونا بد هستند و ما گناه داریم و باند بازی می کنند و ... اصلا هم یادش نیست وقتی تو موضع قدرت بود چه پوستی از بقیه کند!!!


امسال 35 سالش هم پر شد و سیاست کلی بر این شده که پرسنل رو کم کنند و ...


الان چند ماهه به واجدین شرایط (حتی کارمندان بالای بیست سال)نامه ی بازنشستگی دادند .


 تا همین یک ماه قبل این همکارمون همه جور لابی کرد تا باز هم بازنشست نشه ، به نظر خودش به نتیجه ی مثبت هم رسیده بود بنابر این می نشست سرجاش و با طعنه و کنایه و بلند بلند به مدیریت حرفای ناجور میزد . 


از یکماه پیش یهو ورق برگشت و مدیریت هم رفت با گنده تر از پارتی خانم فردوسی، صحبت کرد و بازنشستگیش قطعی شد . حالا فقط بیاین و اوضاع ما رو ببینید . 


دیگه فردوسی ، بی هیچ ملاحظه ای عین مار زخمی نشسته و به زمین و زمان فحش میده و نفرین میکنه . هر چی بهش میگم خانم فردوسی آروم باش این قاعده ی کلی زندگیه . 


بالاخره یه روزی باید از جایی که اومدی بری . 


میگه : نه ...اینا رفتن،  برای من زدن که بازنشسته بشم .


 می گم : اینا کی هستن ؟؟ بصورت استاندارد سنوات تو بالای سی و پنج ساله و دیگه جا نداری ، چرا باید برن بزنن. 


رهااا کن . اصلا اگه بهت فشار میاد هم نشون نده . 


 ثانیه ای یک بار، هوار می کشی و علنن به بقیه توهین می کنی . همه به چشمت دشمن شدن . اگر کسی حرف بزنه فکر میکنی داره به تو متلک می که ، می خندن ، میگی به من می خندن . 


آخه چرا خودت رو آلت دست همه کردی؟؟ 


داری نابود میشی .. زندگی فقط کار نیست . 

برو ان شالله منم دوسال دیگه بیست ساله میشم و میام بیرون . 


حقوق باز نشستگیم ، یه آب باریکه برای باقی زندگیم میشه و هر قدر فرصت داشته باشم به اون چیزایی که نتونستم تو این بیست سال برسم ، میرسم . 


حتی کار هم بخوام انجام بدم ، یه کاری برای دلم می کنم . شاد باش یه فصل جدید از زندگیت داره باز میشه .. 


ولی ، کو گوش شنوا ... 


باورتون نمیشه من که اصلا رفتن یا نرفتنش هیچ رقمه برام مهم نبود الان آرزو می کنم زودتر این روزا یآخر طی بشه و تموم بشه این جنگ هر روزه . 


فردوسی با یه بند ناف به اداره وصل شده .. سی و پنج سال زندگی نکرده چون بلد نبوده زندگی رو . هیچ پولی برای خودش هزینه نکرده .. 


بنظرش اصلا مستحق و لایق آرامش و امکانات نیست . از روزهای باقی مونده ی عمرش با زجر و غصه حرف میزنه . 


زنگ میزنه به مادرش و میگه : میام خونه، بعد از این کنار هم دراز به دراز می خوابیم ، تا عمرمون تموم شه . 


همه ی بازنشسته ها در تدارک جشن بازنشستگیشون هستن ، همه خوش و خرم دارن کارهای نهایی رو انجام میدن و بقیه هم فکر تهیه یادگاری و هدیه براشونن .


 فردوسی برای همه خط و نشون کشیده که هیییچی نمی خوام از همه تون هم  بدم میاد . اون روز بهش گفتم : فردوسی با منم هستی؟؟ 



گفت : تو خیلی خوبی، ولی من از این سیستم کثیف حاالم بهم می خوره پس نتیجتا" حاالم از تو هم بهم میخوره .


متاسفانه چشمش بجز سیاهی نمی بینه . 


دلم براش میسوزه چون کل زندگی که فقط یکبار شانس تجربه ش رو داریم رو به فنا داده . 


*******

از خدا می خوام بند ناف های اضافه م رو خیلی زود قطع کنه .. نمی خوام برای رفتن و بُریدن ، جون بکنننم .. می خوام رها و سبکبال باشم . 


موندن و فسیل شدن و چسبیدن به هیچ چیز نصیب خودم و عزیزانم نباشه الهی  . 


باید هنر زندگی رو آموخت .. باید رفت و تغییر کرد و بزررگ شد . 


دوستتون دارم . 


نظرات 34 + ارسال نظر
کیهان سه‌شنبه 28 اسفند 1397 ساعت 08:29 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
با بهترین آرزو ها برای شما و عزیزان عزیز ات در سال پیش رور
سال نو بر شما خجسته باد.آمین

درود
ممنون کیهان عزیز . سال نوی تو هم مبارک باشه

پونی دوشنبه 27 اسفند 1397 ساعت 11:12 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

پیشاپیش سال نو مبارک

آرزوی تندرستی و شادکامی در کنار عزیزانتان را در روز های خوب پیش رو دارم

ممنون پونی جان .
همچنین دوست خوبم

کیهان شنبه 25 اسفند 1397 ساعت 08:50 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود بر شما و مرسی از حضور و همراهی ها ت
سپاس ها و درود ها با بهترین آرزو ها برای شما

درود کیهان عزیز
ممنون از لطفت دوست من

پونی جمعه 24 اسفند 1397 ساعت 09:58 ب.ظ

درود
یاد همکاری افتادم که صبحش آپاندیسیت عمل کرده بود و با اون حال اومده بود جلسه دانشکده در بعد از ظهر مبادا مصوبه ای خلاف میل او صورت گیرد!!
عید ها عزا میگرفت که ای بابا ، حالا دوهفته چگونه بشینم خونه، نزدیک ماهی پونزده تومن در آمد داشت اما سفر نمیرفت.
امسال دولت یه جور تنظیم کرده که اینا بازنشسته نشن دریافت پولشون با کسری زیادی مواجه میشه تا بالاخره قانع شد بعد از سی و هفت سال بذاره بره!!!

دعاگو و خواهان عافیت و سلامت برای شما و خانواده محترم هستم

درود پونی جان
وااای بعد از جراحی اومده بود؟؟

ممنون دوست عزیز منم برات آرزوی عافیت و آرامش دارم همراه خانواده ی عزیزت

غریبه جمعه 24 اسفند 1397 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
آدم بهتر است در زمان شاغلی یک خدا بیامرز برای خودش بگذارد !
وقتی شاغل بودم به عنوان سوپروایز یکی از پرسنل که قصد اتصال دو شیفت را بهم داشت و از شهرستان می آمد دوباره به شهرستان بر گرداندم
حالا او رییس شده و اگه من بخواهم روزی از اداره سابقم بازدید داشته باشم از اینکه ممکن است ایشان در صدد انتقام برآیند همیشه منصرف می شوم
بازنشستگی یک ضربه به زندگی آقایانی است که تمام زندگی خود را فقط صرف اداره کرده اند هست
یهو ححقوق بیست میلیونی به دو میلیونی تبدیل می شود و توقع خانواده ها که کاهش نمی یابد
من عادت به حساب کردن دخل و خرج دارم در عرض چهارده سال هزینه ی زندگی من سیصد میلیون بیشتر از حقوق بازنشستگی ام بوده است

سلام
کارش غیر قانونی بود ؟؟
می دونم با هزینه های سنگین زندگی ، حقوق بازنشستگی واقعا کفاف مخارج رو نمیده پس بصورت کلی با این موضوع موافقم که یه خلاء بزرگ معیشتی تو زندگی بعد از بازنشستگی پیش میاد ولی گاهی خیلی از هزینه هایی که تو زندگی میکنیم هیچ لزومی نداره . مثلا همین خانم فردوسی با اصرار فراوون هزینه ی آسایشگاه پدرش رو به تنهایی میده درصورتیکه 4 تا بچه ن و برادرش کارمند عالی رتبه ی جاییه و واقعا درآمد خیلی زیادی داره ولی خانم فردوسی میگه اگه به ما کمک کنه زن برادرم به جون برادرم غر میزنه . از اون طرف هزینه های کلاس موسیقی و دندان پزشکی بچه های خواهرش و ماشین اسپرت کردن و حتی پول بنزین ماشین خود خواهرشو که متاهله میده مادر پیر هم داره که بالاخره هزینه داره خوب معلومه که حقوق 7-8 میلیونی کفاف نمیده .
من اگر مجبور باشم با بیست سال بازنشسته بشم حتما بازم کار میکنم و اون کاری رو میکنم که بهش علاقمندم ولی قعطا ماتم نمی گیرم (عین خانم فردوسی)

Flicka چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت 04:01 ب.ظ http://flicka.blog.ir

چقدر خوب ... خوشحالم براتون که الان خانواده گرم و شادی دارین !
داستان شما از خیلی جهات جنبه مثبت داشت ، این اولین باری نبود که ازین سرگذشت های سخت رو تو وب میخوندم ، اما واقعا اولین باری بود که میدیدم شخص اول که شما باشید چقدر تو جریان زندگیتون پخته بودید و عمل کردین ! و دلم نمیاد که نگم واقعا تربیت خوبی داشتید ... از طرز تفکرتون با اون سنی که حوالی سن منه به خوبی میشه تشخیص داد ! ایشالا که هم شما و هم دخترتون همیشه روی خوش زندگی رو روبروتون داشته باشین ...

ممنونم عزیز دلم . الهی عاقبت بخیر باشی دوست جوون و نازنینم . زندگی ملغمه ای از خوشی ها و ناخوشی هاست . یکی از خوشبختی های من هم برخورداری از داشتن نعمت با ارزش پدر و مادر فهمیم و حمایتگر مخخخصوصا پدر خوبمه .
الهی آمین .. امیدوارم برای تو هم بهترین ها باشه

کیهان چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت 02:32 ب.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود بر شما
یک پدیده اجتماعی را بسیار زیبا و شیوا به قلم ترسیم فرمودید.
بله تغییر لایف استایل یا شیوه زندگی برای بسیاری از ماها سخت و دردناکه و شما تعبیر بسیار بجای بند ناف را بکار برده اید.
سپاس از شما و شادی هایتان همیشگی::

درود بر کیهان عزیز
محبت داری دوست نازنینم ممنون که افتخار میدی و همراهمی

Flicka چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت 11:21 ق.ظ http://flicka.blog.ir

سلام به مهربانوی عزیز
خوبی ؟! من یه تازه وارد به وب شما هستم که تموم طول دیشب یعنی از 7 غروب تا 3 صبح داشتم داستان زندگیتون رو میخوندم (ناپیوسته البته)
بخاطر همین کلی احساس نزدیکی میکنم با شخصیتتون ! یه چیزایی خیلی برام جالب بود و یه چیزایی سوال برانگیز ...
مخصوصا از تاریخ ـآ که میگفتین خیلی برام جالب بود ! قیمت ها رو که میگفتین تو اون زمان ... من خودم متولد 1370 ام و خیلی چیزا رو با شما مقایسه میکردم ...
و یه سوال اگه دوست داشتید جواب بدین اینکه شما دوباره ازدواج نکردین ؟! و هنوز دخترتون با پدرش ارتباط داره ؟!
و یه سوال اینکه حالا شما با این تجربه و سنی که دارید اگر بخواید به زمان قبل از ازدواجتون برگردید رو چه چیزایی تمرکز میکنید ؟! چه چیزهایی رو معیار قرار میدین ؟!

+ مرسی که تجربیاتتون رو در اختیار همه قرار دادین :*

سلام عزیزم ممنونم که وقت گذاشتی و به جمع دوستان نازنین من خوش اومدی
آره عزیزم خودمم اتفاقا چند روز پیش دوباره خوندمش . یاد اون عید وحشتناک و سوختن دستم با بخار زودپز و .. کرده بودم رفتم سراغش .
خیلی از قیمت ها تعجب کردم انگار دارم زمان دایناسورها رو میخونم نه همین چند سال پیش رو .
چرا عزیزم من دوباره ازدواج کردم . دخترم به ندرت با پدرش ارتباط داره . به ظاهر مشکلی نیست هااا یعنی وقتی همو میبینند (در حد چند ساعت میبینند) گاهی فقط با ناراحتی برمیگرده و سر یه موضوعی از دستش ناراحت شده در بیشتر موارد خوش و خرم برمی گرده ولی خیلی با زور میره پیشش . هر چی میگم شما که مشکلی ندارید باهم میگه کلا رفتاراش ناراحتم میکنه .
جواب اخرتم اینه که به همسانی فرهنگ و حس مسئولیت پذیری خیلی اهمیت میدم . تو دوران نامزدی که همیشه بهش اعتقاد داشتم و دارم ، چشمامو باااز باااز میکنم وبه همه ی نشونه ها از بابت کنترل خشم ، برنامه ریزی و وفای به عهد دقت میکنم
خواهش میکنم عزیز دلم بزرگترین هدفم این بوده که بقیه اشتباهات ما دو نفر رو تکرار نکنند

نلی سه‌شنبه 21 اسفند 1397 ساعت 12:01 ب.ظ

خیلی بده این جور زندگی کردن
ما هم یه همکار این مدلی داشتیم که علاوه بر بازنشستگی 13-14 سال هم دوباره مشغول بکار شده بود اینجا. تا اینکه سیستم مدیریت عوض شد و این خانم جز لیست تعدیلی ها قرار گرفت همزمان مادر پیرش هم فوت کرد و این خانم از شدت غم و غصه به یه بیماری بد دچار شد و الان پرستار ازش نگهداری می کنه و هنوز که هنوزه ناله و نفرین می کنه که چرا از اینجا تعدیل شد. جالبه که 60 سالش هم هست این خانم و و کل جوونیشو صرف کار کرد و تا 8 شب اضافه کار هم می موند دقیقا یه چیزی تو مایه های خانم فردوسی شما
الان حتی نمی تونه از اون همه پولی که تو این سالها جمع کرده استفاده کنه
ای کاش قدر لحظه های زندگی مونو بیشتر بدونیم

خیلی نکته ی مهمی گفتی نلی جان اینکه حالا دیگه نمیتونه حتی از اونهمه امکاناتی که سالها زحمتش رو کشیده استفاده کنه
ای کاااش

ملیکا سه‌شنبه 21 اسفند 1397 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خیلى سخته با آدمهاى کلیشه اى کنار اومدن چه تو زندگى مشترک چه همکار یا دوست و فامیل. من یه دختر عمو دارم خیلى تمیز و مرتّبه اما به قدرى درگیر کارش بود که تو زندگى براى تعطیلاتش هم برنامه داشت، مثلأ سر ساعت حموم بره لباساشو بشوره، اتو بزنه، هر وقت مى گفتیم بریم فلان جا، مى گفت باید الآن اتو بزنم یا...
بعد از ٣٥ سال از سازمان آب بازنشسته شد اما تو قسمت آزمایشگاه به کارش ادامه داد و تازه متوجه شدم که در آستانه ٦٣ سالگى، دو ماهه که نمیره اداره!!!با وجود اینکه همه چى تو زندگى داره و خیلى هم زحمت کشیده اما همیشه انرژى منفى میده و شکایت داره وحرفاى ناراحت کننده میزنه!خونه تکونى خونهء بزرگشو و حتى شستن پرده هاى بزرگو، خودش انجام میده و از بدن درد ناله میکنه...! دلم براش میسوزه، از هیچى لذت نمى بره. خلاصه که مهربانو جان بخوام ادامه بدم فکر کنم از پست شما هم طولانى تر بشه. ممنون از پستاى خوبت.

سلام عزیزم
واای چقدر سخت و ملال انگیز .. طفلکی ها اصلا هنر زندگی کردن رو ندارند . قربونت ملیکای نازنینم ممنون که همراهمی

الی سه‌شنبه 21 اسفند 1397 ساعت 09:37 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

این بند ناف ها این وابستگی ها گاهی واقعا کار دست آدم میده

دقیقا

Amir دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 10:04 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

رک و پوست کنده بذار کف دستش که : " خدا هم میگه یهدی من یشائ " ، هر کی که میخواد و نیت هدایت داره خدا هدایتش میکنه و گرنه نه یهدی و نه یشائ ، ( کسی که نخواد اوضاعش درست شه خدا هم کاری نمی کنه براش )


بهش هم اون انگشت اشاره و 3 انگشت دیگه رو بگو ،

دلنوشته های نیایش دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 02:02 ب.ظ http://niiyayesh1351.mihanblog.com/

اینجا رادیو “دل” است، صدای مرا از عمق “قلبم” میشنوید، این یک SMS نیست، یک “احساس” پاک است که میگوید “فراموشی در مرام ما نیست”


مرررسی چه کامنت قشنگی

شادی دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 11:39 ق.ظ

اتفاقا ما هم تامین اجتماعی هستیم
ولی بخش خصوصی

پس واجب شد برم خودم بیمه پیگیری کنم

آره شادی جان حتما پیگیر باش .

شادی دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 10:44 ق.ظ

چه قانون خوبی که با 20 سال میشه بازنشست شد
من 17 ساله کار میکنم ولی با واحد ادرای مالیمون صحبت کردم
گفتم میشه من با 20 سال با 20 روز حقوق بازنشسته شم
گفت نه شرط سن داره و باید تا 55 سالگی کار کنی

حالا نمیدونم دیگه
وگرنه منم دلم میخواست با 20 سال و 20 روز حقوق باز نشست شم و بیشتر به دخترم برسم

شادی جون انگار قوانین یکمی با هم متفاوتند ما بیمه ی تامین اجتماعی هستیم برای خانم ها بیست سال سابقه و حداقل سن 42 سال لازمه تا بازنشست بشن . نمیدونم شرکت شما تابع کدوم قانونه . 55 سال خیلیه
ان شالله تغییر کنه و بتونی اوقات خوشی با دختر عزیزت داشته باشی

Amir یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 10:45 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

جدید - داغ داغ
-------------------------
ببخشید که این کامنت رو میدم ، داشتم نت رو کلا جمع میکردم که سرم به کار خودم باشه ولی یه چیزی یادم اومد که گفتم بزا بگم ، ادم نباید خودش رو فراموش کنه و البته هر کس فراز و فرودی داره و همیشه شاد و با انرژی نیست و برهه هایی تو زندگیش هست که زمین و زمان مقصرن غیر خودش و منم مستثنی نبودم ، اون خانم هم شاید حالا به نحوی

لطفا به ایشون " مجموعه تکنولوژی فکر " دکتر آزمندیان رو معرفی کنید.

http://mehrekhaterat.blogsky.com/tag/دکتر-آزمندیان

من شاید تو برهه ای از زندگیم وضعم به مراتب بدتر بود ولی نمیدونم چطور این افتاد تو راهم ، خیلی کمکم کرد.

یه جایی تو همین مجموعه میگه که " وقتی من هی میگم این اون اون یکی و همه مقصرن ، من شاید انگشت اشارم به سمت بقیه باشه اما 3 تا انگشت دیگه ام به طرف خودمه ، من خودم بیشتر مقصرم "

http://mehrekhaterat.blogsky.com/1396/08/15/post-232/جملات-انگیزشی-3

لینک هایی که گذاشتم رو ببینید و فایل های صوتیش هم رایگانه که به راحتی قابل دانلوده . فایل تصویریش باید خریداری بشه که برا یکی مثل من همون فایل صوتی کار راه انداز بود.

شب بخیر-
-------------------------------
عید و سال جدید هم پیشاپیش مبارک باشه و سال خوبی داشته باشید

هم شما و هم دخترتون و هم خوانندگان اینجا

امیر جان ممنون از لطفت برای ارسال مجموعه فکر . یادش بخیر یه چند هفته ای پشت سر هم دکتر آزمندیان میومد اداره ی ما
حتی نتونستیم فردوسی رو متقاعد کنیم بیاد شرکت کنه .
سال نوی تو هم مبارک باشه امیدوارم ایام دلچسبی پیش رو داشته باشی

Amir یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 10:23 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

ببخشید یه سوال دیگه هم داشتم خیلی رفته رو مخم و اگه ناراحت نمی شید بپرسم و اگهرم دوست نداشتید بهش جواب ندید.

شما زندگی رو چجوری می بینید؟

اختیار داری چرا جواب ندم ؟
البته که مسلما دیدگاه هرکس تو چند واژه نمیگنجه . ولی بطور کلی من زندگی رو مجموعه ای از تلخ و شیرین ها و رنگ های گرم و زیبا میبینم . بطور قطع افکار هرکس و رفتار و روش هایی که در زندگی پیش می گیره ، زندگیش رو میسازه . به قانون جذب و نقش کائنات در چیزهایی که در زندگی برای ما اتفاق میفته و همینطور کارمای رفتارمون معتقدم . قانون جذبی که میگم با چیزی که بشینیم به یه عکس از زندگی مجلل زل بزنیم و فکر کنیم که کائنات اونو تحویلمون میدن نیست . هر نوع مثبت اندیشی و درخواست بهترین ها بدون حسرت زندگی دیگرانه . از نظر من در جهان هستی هفت میلیارد و خورده ای انسان وجود نداره فقط یکی وجود داره در کالبدهای متفاوت ، برای همینه که اگر خوبی یا بدی کنی به خودت کردی (چون هر کسی درواقع خودته نه چیزی جدای از خودت) . زندگی محلیست برای تکامل .
و... اونایی که واقعا دیگه گفتنی نیست .

Amir یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 10:21 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

یه چیز بی ربط بگم؟؟
سالها قبل ، یعنی قبل از سالهای پر برف و بارون 42 ، به لقمان گفته بودن ادب از که اموختی گفت از بی ادبان هر چی که باهاشون حال نمی کردم رو نمی گفتم.

به ایشون کتاب بیشعوری رو بدید بخونه . چون خیلی ببخشید ها ، چون در اون کتاب ذکر شده در شرایط خاص که بیشعور نمی فهمه که چقدر بیشعوره باید با یه بیشعورتر از خودش همکار بشه تا به عمق فاجعه بیشعوری خودش پی ببره.

البته گمونم شما باید کتاب 3 جلدیشو بخرین با این شرایط



هر چند بعضی کارهایی که عموم ادم ها میکنن به نظر خودشون بد نیست ولی وقتی بقیه با زیاد کردن پیاز داغ کارشو بهش نشون میدن متوجه میشه که چیکار کرده.

ایشالله که ما درس عبرت بقیه نشیم و اونا برامون پست های این مدلی ننویسن و به قول اون شعر شیر و گرگ و روبه که میگه چون گرفتی عبرت از گرگ دنی / پس تو روبه نیستی ، شیر منی



+لایک شماره 1 به پست سنجاق شود.

فایل کتاب فوق العاده ی بیشعوری رو بارها برای همه ایمیل کردیم (دو سه نفر برای 10-15 نفر ایمیل زدیم که بهش برنخوره)اتفاقا بلند بلند میخوند تکه هاش رو و براش جالب بود اما متاسفانه از نظر خانم فردوسی همه دشمن و بیشعورند ولی خودش نه .
الهی آمین امیر جان .
ممنون از محبت و لایک هات

ونوس یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 09:59 ب.ظ

کاش خودش ازین سبک زندگیش راضی باشه حداقل. اولین باریه همچین اخلاق عجیبی از یک نفر میبینم. انشالا زودتر بره یک نفس راحت بکشید

آره کاش راضی باشه ولی کلا آدم ناراضیه .
منم ندیده بودم . ولی یه نفر دیگه رو هم میشناسم خیلی رفتارهاش عجیبه به یه سبک دیگه .. شبیه اونم ندیدم

سوفی یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام بر مهربانوی مهر و عزیزمان.
دلم برای همکار سوخت، برای اطرافیانش و برای همه ی اونهایی که یکطوری باهاش سر و کار دارند و اما باز هم برای خودش بیشتر. فکرشو بکن بلد نباشی از زندگی لذت ببری، تا حالا شاخه گلی با عشق به کسی نداده باشی، تا حالا توی چشم های یک عزیزی خیره نشده باشی و دوستت دارم بهش نگفته باشی و نشنیده باشی، ای وای ای وای حتی تا حالا یک کافی شاپ نرفته باشی و یک عصر دلپذیر رو فارق از همه ی دغدغه ها نگذارنده باشی...
خوشحالم که خودتون خوبید، عمل به سلامتی گذشته، راضی هستید و از دقیقه دقیقه ی زندگی لذت می برید. شادی هاتون مانا❤️
پی نوشت: می خونمتون، همیشه لذت می برم اما گاهی دریغ از فرصت نوشتن.

سلام سوفی جان نازنین . متاسفانه زندگی غم انگیز و قابل ترحمی داره .
ممنون عزیز دلم . امیدوارم بهترین ها هم در انتظار تو باشه .
میدونم نازنین همراهمی .. اصلا خودت رو اذیت نکن

روناک شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 01:22 ب.ظ

من یادمه قبلا هم در موردش نوشتین که چه طور خانواده اش ازش سو استفاده میکنن .خب به نظرم شدید مشکلات روحی روانی داره.خودش که انگار متوجه نیست و فقط از همه چی نفرت داره اطرافیانش هم عوض اینکه نگرانش باشن کمکش کنن توصیه کنن مشاوره بگیره فقط تیغش میزنن.راستش دلم هم براش سوخت تا حدی

بله روناک جان ..ممنونم با دقت و حوصله پست ها رو میخونی . دقیقا این خانم همون خانمه . منم خیلی دلم براش می سوخت سالها هم سعی کردم نگاهش رو عوض کنم ولی رو راست دیگه این اواخر انقدر واکنش های عجیب نشون داد که دیگه بهش بی تفاوت شدم

نگین شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 01:13 ب.ظ http://parisima.blogfa.com

راستی این جمله آخر پست هات رو خیلی دوست دارم
یه انرژی مثبت خاصی توش داره ...

منم مثل یک خواهر خوب دوستت دارم مهربانو جان،
بانوی مهر و مهربونی

مرررسی نازنین . راستش همه ی پست ها یه طرف آآخرش یه حال خیلی خوبی به خودم میده
ممنون که بهم گفتی دوسشون داری .
منم همین حس رو دارم عزیز دلم .. رفیق قدیمی شدیم دیگه

نگین شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 01:11 ب.ظ http://parisima.blogfa.com

میدونی مهربانو جان
بیشتر از اونچه دلم واسه این خانوم بسوزه، دلم برای مادرش سوخت .. فکر کن یه چنین کسی با یک چنین طرز فکر و شخصیتی، مدام کنار آدم باشه و موج منفی بده!
در یک کلام میشه آینه دق اون مادر بیچاره ...

منم یه چنین شخصی در اطرافیانم دارم، باور کن از هر فرصتی استفاده میکنم برای اینکه شاید بتونم ذره ای نگاهش رو نسبت به زندگی عوض کنم، ازش میخوام مثبت فکر کنه، بهش میگم دنیا همش زشتی و سختی نیست، زیبایی هم داره، حتی رنگ سیاه رو هم اگه جلوی نور بگیری یه رگه هایی از رنگ سفید توش میبینیم ..
اما مدتیه به این نتیجه رسیدم که فقط دارم خودمو فرسوده میکنم .. میگن کسی رو که خوابیده میشه بیدار کرد، اما کسی که خودش رو به خواب زده، هرگز ...

مرسی بابت این پست خوب و مفیدت عزیزم که ناخودآگاه به ما هم تلنگر میزنه که از بند ناف های زندگیمون، هرچقدر هم نازک و ناپیدا، بتونیم کم کم دل ببریم

نگین جون متاسفانه همه ی خانواده یه جورایی به این درد مبتلا هستند و روش زندگیشون کلا با افراد عادی متفاوته .. مثلا" به جشنازدواج هیچ فامیلی نمیرن . شاید هدیه ش هم بفرستند هاا ولی خودشون نمیرن . یه جوری راجع به پدیده های رایج و عادی حرف می زندد که انگار سالهاست مثل اصحاب کهف خواب بودن .. مثلا میگه علی (بچه ی خواهرش)یه جور غذا گفته خواهرم درست کرده مثل ماکارونیه ولی ماکارونی نیست ورقه ورقه ست . همه میگن منظورت لازانیاست؟ میگه آره همچین اسمی داشت . یا چیزای مشابه و به همین عجیب غریبی . یا میگه اون رستوران ها چیه میرن نوشیدنی میخورن؟ میگیم : کافی شاپ . میگه آره انگار همین بود . باباااا لاااامصب تو توی تهران زندگی میکنی !!!
این تجربه ی واقعی من از آدمیه که اصلا نتونستم یه ذره هم فکرشو عوض کنم .
قربون محبتت ممنون که همراهمی عزیزم

تیلوتیلو شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 12:37 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

چه حس بدی
منم دوست ندارم فسیل بشم
دوست ندارم این بند ناف منو به جایی بچسبونه
دلم براش سوخت
بخصوص اونجایی که به مامانش زنگ میزنه
کاش یه کمی نگاهش عوض بشه

خیییلی .. در آستانه ی شصت سالگی تقریبا غیر ممکنه تیلو جان

یه مادر شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام من از روز اولی که اومدم سرکار نظرم این بود که با 20 سال برم .از اکثر مرخصی هام استفاده کردم چون نظرم اینبود مرخصی برای تجدید قوای ادمه.ما هم تو محل کار کسانی داریم که هرچه مرخصی داشتند ذخیره کردند تا موقع بازنشستگی پولشو بگیرن.با وجود داشتن بچه برای پرکردن اضافه کار تا 8 شب می مونن.به من میگن تو حتما به پولش نیاز نداری که نمی مونی .ولی من فقط سطح توقعم رو پایین اوردم به اندازه درامدم بقیه شو سعی میکنم زندگی کنم .هر چند زندگی امتحانای سختی ازم گرفته ...روزت خوش مهربانوی پرانرژی

سلام عزیزم . منم دقیقا مثل تو فکر می کردم و دلم می خواد شرایط طوری باشه که با 20 سال سابقه بازنشست بشم . نمی دونم واقعا عملی میشه یا نه . وقتی مهردخت کوچیکتر بود بیشتر از مرخصیا استفاده می کردم و الان کمتر .
این بنده خدا هم هیییچ توقعی از روزگار نداره و باور نمی کنی شاید در ماه 20 هزارتومن هم خرج خودش نکنه ، چون می بینم از لباس ها حتی کیف و کفش یی که بهش میدن می پوشه با سرویس میره و با مترو برمی گرده (انقدر دیر میره که دیگه سرویس نیست) و ..
ولی لاکچری ترین امکانات رو برای اطرافیانش تهیه می کنه و متاسفانه بنظرم اونا هم سوء استفاده می کنند .
همه ی روزهای تو هم خوش و با برکت عزیزم

هوپ... شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 01:08 ق.ظ http://be-brave.blog.ir

اممم چی بگم؟
من گفتم دارم معتاد کارم میشم، ولی نه در این حد! در حد ٤-٥ ساعت در روزم و افی اخر هفته و رسیدن به باقی تفریحات. این چیه خدایی دیگه؟

آررره .. ما مرتب فکر می کنیم معتاد شدیم ، پیشگیری میکنیم مرخصی می گیریم .
این " جل الخالقه"

نسرین شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 01:02 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

همیشه موقع نوشتن سوتفاهم پیش میاد. همه رو با لبخندی از شیطنت برات نوشتم... یادم افتاد به بهمن که یه روز بهم گفت اوایل فکر می کردم مثل معلم ریاضی خشک و زیاده سخت می گیری.
خب پس با این تفاصیل ایشون متعصبه رو همه چیز حتی میوه!
همون بهتر که داره تشریف می بره.
امیدوارم محیط بهتری داشته باشید از این ببعد.

آرره ، نگارش چون لحن نداره باعث سوء تفاهم میشه . یادمه داداش بهمن می گفت
محیط اداره کلا خوب نیست .ولی میدونم با رفتنش کلی موج منفی از در میره بیرون

مینو جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 11:24 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

بعضی آدم ها به کارشون معتاد میشن.این خانم بنظرم بهتره با یک مشاور صحبت کنه.

فایده نداره مینو جان . 13 ساله به گوشش خوندم دیگه خسته شدم

پونه جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 06:25 ب.ظ

سلااام
ما هم از این همکارا داشتیم بزور از اداره رفت یه مدت بعدش با مدیر صحبت کرد به عنوان کارمند تعاونی اومد اداره حالا هم به بهانه زیارت عاشورا پنج شنبه ها میاد اداره
من با 8 سال سابقه دنبال بازنشستگی هستم فکر کنم از اول بند ناف نداشتم

سلام
آرره پون جان فکر کنم بند ناف ماها به مووو بنده

مهناز جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 01:27 ب.ظ

آدم نرمالی نیست هویتش فقط کارشه

همینطوره متاسفانه

سینا جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 12:19 ب.ظ

بنده خدا بیماره و باید به روانپزشک مراجعه کنه تا معالجه بشه. ولی به قول معروف کی می تونه زنگوله رو ببنده گردن گربه و این خانم رو قانع کنه که بره دکتر؟

دقیقا" همینطوره . من 13 ساله دارم باهاش کار میکنم خیلی سعی کردم متقاعدش کنم ولی نشد که نشد . تو این موارد بیمار باید خودش میل به تغییر داشته باشه و با درمانگر همکاری کنه ولی ....

نسرین پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 11:23 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

اول بگو ببینم معنی این جمله ات چیه؟:
ازدواج هم نکرده ، همونطور که گفتم آدم سازگاری نیست .
فکر می کنی کسی که ازدواج نکرده یا نمیکنه سازگار نیست؟!

اگه اینجوریه باهات مخالفم.
بنظرم کسانی که ازدواج نمی کنن آدمای قوی تری هستن که در خودشون می بینند مجرد زندگی کنند.
انتخاب می کنند که برای دل خودشون زندگی کنند و مجبور به سازگاری که یکی از نکات و شرایط ازدواجه، نباشند.
وگرنه زودی توضیح بده ببینم منظورت چی بود؟

بعضی ها مثل این خانم فردوسی به کارشون معتادند. و هیچ اعتیادی خوب و سلامت نیست. دلم براش سوخت اینجوری عمرشو طی کرده ولی لابد خودش دلیل محکمی برای اینکارش داشته... نمی دونم. کی می دونه چرا؟... هیچکس بجز خودش.
اگر آدم سالمیه بهش پیشنهاد کن اگه شرایط مالیش اجازه میده بره ایران گردی. هر چند ماه یه شهر رو بگرده و از دسترنجش لذت ببره.
مرده شور پول رو ببرن که همیشه یه نقشه قبل از خودش میاد و بر آب می برتش

نه نسرین جان با توجه به اینکه انتظار دارم طی این سالها من رو خوب شناخته باشی ،که میدونم شناختی ،مطمئنن منظورم این نیست که کسی که ازدواج نکرده ،ناسازگاره!!چه ربطی داره ،مگه همه اونایی که ازدواج کردن سلزگار بودن !! سازگار نبودن فردوسی رو برای ادامه متن نوشتم در واقع ازدواج نکردنش رو بابت معرفی و اینکه چطور میتونه اینهمه تو اداره باشه نوشتم .
درواقع خیلی چیزا درموردش نوشته بودم ولی پاک کردم چون انقدر پست از اینکه هست حال بهم زن تر شد .
اصلا همچین راه کارهایی درموردش جواب نمیده اصولا همه ی تفریحات کاملا ممنوعه
فقط اینو بگم که بجز سیب و پرتقال میوه ای نمیخوره وقتی توت فرنگی یا گیلاس تعارف می کنیم با نفرت میگه من از این چیزا نمیخورم یه بار پیله کردم بهش که مگه اینا چی هستن ؟گفت خیلی خوشگلن مثل زن های فاحشه می مونن !!!!
امیدوارم دستت اومده باشه در مورد چه کسی حرف میزنم .
ااان اون جمله ها رو هم از هم سوا میکنم که سو تفاهم نشه و کسی فکر نکنه نظرم نسبت به مجردها اون جمله ی وحشتناکه

افشان پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 08:18 ب.ظ

Zohreh پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 08:13 ب.ظ

چقدر تلخ ؟

خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد