دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"سفر به کردستان؛ روز دوم"

روز دوم سفر ما در سومین روز فروردین آغاز شد . 


طبق برنامه بیدار شدم و طلوع خورشید رو تو خلوت خودم ،  همراه با شکرگزاری و دعا برای همه ی مردم دنیا ، کشورم و عزیزانم ،  نگاه کردم . 


چند نفر دیگه هم مثل من بیدار بودند .. 




کم کم طلوع خورشید کامل شد و بقیه هم بیدار و برای صرف صبحانه آماده شدند. 



به سمت آلاچیق ها حرکت کردیم .. صبحانه شامل نون، پنیر محلی ، کره و مربای خونگی  و املت بسیار خوشمزه  و چای بود . 


سوار اتوبوس شدیم و دوباره مسیری رو با اتوبوس و بعد از اون سوار مینی بوس ستار شدیم .


 در طول راه و قبل از اینکه شیطنت و بزن و برقص رو شروع کنیم ، حمیدرضا توضیح داد که به زیارتگاه پیرشالیار و بعد گردنه ی ژالانه ، روستای اورامانات تخت، مسجد جامع اورامانات و بازار مریوان و بعد قایق سواری در دریاچه زریوار می ریم ..


 عصر کلانه و دوغ می خوریم و به اقامتگاه برمی گردیم . 


ایرانی ترینِ ایرانیان ، ملت کرد با فرهنگی اصیل و دست نخورده  هستند  . 


کردها پر از افسانه های شنیدنی و شیرینند . 


پیرشالیار (پیشالیار) یکی از اشخاص مقدس در فرهنگ کرد هاست که ماجرای واقعی اما آمیخته با افسانه داره و قدمت اون به بیش از هزار سال می رسه . 



شالیار ، کودک بسیار مهربانی که نور چشم پدر بوده به وسیله ی نامادری حسودش قبل از طلوع آفتاب برای چوپانی به دشت فرستاده میشده و غروب هنگام با پشته ای از خار باید به خونه بر می گشته و با وجودی که کودک نحیفی بوده گوسفندانش از بقیه گوسفندان آبادی پروار تر بودند و هر شب پشته ی خاری که با خودش می آروده ، بسیار بزرگ بوده .. 


بالاخره نامادری به این موضوع مشکوک میشه و یه روز شالیار رو تعقیب میکنه و میبینه به محض اینکه شالیار نواختن نیلبکش رو شروع میکنه ، علف ها شروع به روییدن میکنند و باد ملایم خارها رو جلوی پای شالیار جمع میکنه ..


 نامادری وحشت زده و گریون به روستا برمی گرده و به همه ی اهالی ماجرا رو میگه و از ظلمی که همیشه به شالیار مقدس داشته پشیمون بوده و خودش رو مرید کودک میدونه .


 کم کم وجود شالیار مقدس تر میشه و مردم رو شفا ء میداده تا اینکه آوازه ی دم مسیحاییش به بخارا میرسه و شاه بخارا ، دختر کر و لالش رو برای شفاء به اورامان(هورامان)می فرسته .


 شاه بهار خاتون شفا پیدا میکنه و شاه از پیر شالیار میخواد که دخترش رو به عقدش دربیاره .. 


مراسم عروسی در چندین شبانه روز برگزار میشه و پیرشالیار به مردم خودش توصیه میکنه که هر سال در سالگرد ازدواجشون مراسم جشن و پایکوبی و پختن نان اورامانی و آش مخصوص اجرا و بین همه ی مردم پخش بشه .


 بیش از هزار ساله مردم اورامان در هفته ی اول بهمن ماه هرسال این مراسم رو با آداب و جزییات خاصی بطور کاملا " مفصل و زیبا اجرا می کنند . 



چقدر دلم میخواد حداقل یکبار تو جشن پیرشالیار شرکت کنم ولی نمی دونم واقعا تو بهمن ماه چطور میشه به اون منطقه ی کوهستانی و تقریبا صعب العبور سفر کرد ؟ 


البته یه مراسم دیگه هم نیمه ی اردیبهشت برگزار میشه بنام کومسای که شکستن سنگ در زیارتگاه پیر شالیاره که مردم معتقدند سنگ تا سال بعد دوباره رشد میکنه . 


یه غار کوچیکی هم بود که یه دریچه ی فلزی کوچیک داشت ، اون ها معتقدند اگر سنگ ریزه ی کوچیکی رو به دیواره ی غار  بچسبونید و سنگ نیفته ، یعنی آرزوتون برآورده میشه و اگر نچسبه که ...

 

این عکس مربوط به زمانیه که مینا سنگش نچسبیده و داره از دریچه بیرون میاد 


فقط نمیدونم چرا انقدر خوشحاااله 



بین همه ی ما سنگ مهردخت و یکی از آقایون چسبید . و بقیه همه ناکام موندیم 


از زیارتگاه پیر شالیار,با اون افسانه ی دلنشینش خداحافظی کردیم و به سمت گردنه ی ژالانه و روستای زیبای اورامان تخت حرکت کردیم . 


غم انگیز ترین قسمت سفرمون همین گردنه ی ژالانه و دیدن کولبران مظلوم بود 


این عکس رو خیلی زوم کردیم تا تونستیم بگیریم ، عظمت برف و کوهستان خیلی زیاد و کولبرها واقعا کوچیک و ضعیف بودند تو اون برف و بوران وحشتناک ... 



شاید این عکس وسعت کوهستان رو بهتر نشون بده 



به روستای زیبای اورامان تخت رسیدیم .


این روستا که لقب هزار ماسوله به خودش گرفته یکی از زیباترین و خاص ترین روستاهای ایرانه . معماری خونه های اون به همون صورت خشکه چینه و از سطح جاده به سمت بالا باید انقدر پله پله های سنگی بلند رو بری تا به بالاترین نقطه که مسجد جامع  روستا باشه برسی .


ما هنوز داریم میریم بالااااا



این عکس رو به روی مسجده ببینید چقدر جای بلندیه 



 این مسجد زیبا با سنگ و چوب گردو ساخته شده و معماری زیبا و خیره کننده ای داره 





 بعد از مسجد دوباره از روستا پایین اومدیم و لب جاده در هتل شادی اورامان ، ناهار خوردیم . 


تو راه برگشت از روستای زیبای اورامانات تخت ، ایستادیم ،هم بستنی با شیر محلی خوردیم ، هم ستّار جان (تور لیدر محلی)،  بهمون رقص کردی یاد داد 




دوباره سوار مینی بوس شدیم .. تا رسیدن به مریوان تمرین رقص کردیم  و چای دو آتیشه خوردیم . 



 برگشتیم مریوان .. فقط  یکساعت وقت داشتیم بریم بازار مریوان ، چون میخواستیم قبل از تاریک شدن هوا رو دریچه ی زریوار قایق سواری کنیم 


من تکلیفم معلوم بود می خواستم برای خودم ونفس و مامان روغن حیوانی بخرم . نفری یک کیلو  خریدم و رستگار شدددم . 


آهان راستی یه شال خوشگلم خریدم .. 


جنگی ، بازار نوردی کردیم و برگشتیم اتوبوس و به سمت دریاچه رفتیم .


 اونجا گروه های شش تایی شدیم و با قایق تند رو حسابی کیف کردیم . 


بعد کنار دریاچه از یه مادر و دختر نازنین که "که لانه "(کلانه)و دوغ درست می کردند و می فروختند .

 خرید کردیم و جای همگی خاالی زدیم به بدن . 


همونجا بود که من دوتا شاخ از تعجب روی سرم جوونه زد چون مهردخت عااشق کلانه شد . 


که لانه یه ساندویچ محلی خوشمزه ست که اینطوری درست میشه : 


خمیر رو با دست خیلی خیلی نازک می کنند و روی ساج پهن می کنند و لا به لاش پیازچه ی خورد شده می ریزند و تا می کنند تا مثل لقمه میشه بعد که نون برشته شد ،میذارنش تو یه ظرف دیگه و با فرچه روغن مالیش می کنند .. کلانه ی خوشمزه آماده سسست . 



 مهردخت با کژال حسابی صمیمی شدن و عکس ها رو برای هم تلگرام کردن .. 


خبر دارم با هم در ارتباطن و طبق معمول که مهردخت فراگیری زبان های مختلف  رو  دوست داره ، با کمک کژال  و منابع دیگه کمی زبان و خط کردی یاد گرفته (البته یه نوع زبانشون چون چندین گویش مختلف دارن)



مهردخت از یه فروشنده دوره گرد که چای و نسکافه می فروخت پرسید " این قوطی های شیر نسکافه رو چند می خرید ؟ اون آقا گفت : بیست و دو سه تومن . 


کله ی من و مهردخت سوت کشید چون آخرین بار خیلی گرون  خریده بودیم .. 


مهردخت گفت حیف شد یادم رفت از بازار بخرم . به محض اینکه آقا پسر شنید مهردخت چی گفت ..


 چرخش رو سپرد به دوستش و رفت .. تقریبا بیست دقیقه بعد برگشت و نفس زنان گفت : رفتم ببینم دوستام آکبند دارن براتون بیارم ولی پیدا نکردم . 


بقول مهردخت کم مونده بود بخاطر این مهربونیش بغلش کنیم .


 یکعالمه ازش تشکر کردیم اونم هی بحالت تعظیم خم میشد و می گفت : شما مهمون ما هستید باید براتون پیدا می کردم !!! 


اونشب یکی دوبار که نم بارون زد ، مردم بومی که ما براشون دست تکون میدادیم و سال نو مبارک می گفتیم به هم و لبخند های شیرین و جملات قشنگ ازشون پس می گرفتیم ، بهمون گفتن :بارون از برکت وجود شما مهمون های شهر ماست .. 


باور نمی کردم ما همون مردم کلافه ی عصبی هستیم که هر روز انگار با خودمون قهریم .. 


یکعالمه مهر و عشق تو رفتار این مردم دیدم  خدا آباد و برقرارشون کنه الهی 

خدا آباد و برقرار کنه همه جای ایران سرسبزمون رو .


دیگه خسته شده بودیم . 


 اقامتگاه خودمون دور دریاچه ی زریوار بود اما درست نقطه ی مقابل جایی که داشتیم دوغ و کلانه می خوردیم.. از کژال و مادر نازنینش خداحافظی کردیم . 


سوار اتوبوسمون شدیم و با اصرار و التماس به ستار گفتیم بیا اقامتگاه پیشمون بازم برقصیم . اونم گفت : ببینم چی میشه . 


رسیدیم اقامتگاه رفتیم آلاچیق برای شام . 


مهردخت دوباره اون مرغ سماقی کباب شده رو گرفته بود ..چند نفر دیگه هم ازتجربه ی شب قبل مهردخت استفاده کردن و اونا هم همین غذا رو گرفته بودن . 


ستار زنگ زد عذر خواهی کرد که نمیتونه بیاد .. 


ما هم یکمی دور هم گپ زدیم و چای خوردیم.. مه روی عزیز که یوگای خنده آموزش میده تقریبا" بیست دقیقه باهامون تکنیک کار کرد کلی خندیدیم  و یواش یواش از سالن پایین که مخصوص آقایون بود خداحافظی کردیم رفتیم بالا و یکی یکی بیهوش شدیم . 


دومین و آخرین شب اقامتگاهمون در مریوان و استان کردستان زیبا ، به اتمام رسید . 


فردا روز آخر و برگشت به تهران بود ... 


دوستتون دارم 


نظرات 12 + ارسال نظر
کیهان یکشنبه 18 فروردین 1398 ساعت 08:51 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود بر فرخنده بانوی مهر گون
و سپاس که ما را در گشت وگذارهایتان شریک کردید.
همیشه به سفر و سر شار از شادابی و سلامتی

درود و سپاس برای تو کیهان جان
خواهش میکنم دوست من برای تو هم بهترین در راه باشه

فرناز چهارشنبه 14 فروردین 1398 ساعت 07:32 ق.ظ

سلام مهربانو جان سال نو مبارک

سلام عزیز دلم سال نوی تو هم مبارک باشه

اسو سه‌شنبه 13 فروردین 1398 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام مهربانو جان خوبی عزیزی ان شاالله همیشه تو شادی سفر باشین من خودم مریوانی هستم اگر قهوه نسکافه اینا هر چی خواستین مارکشو بفرستین براتونـمیگیرم من خودم دانشجو تهرانم هر هفته میام براتون میارم یا پستش میکنم براتون .من همبشه میخونمت اگر میدونستم امدی نریوان حتما میومدم دیدنت عاشق مهربونب هاتم

سلام اسوی عزیزم .. جااانم قربون اینهمه محبت و مهمون نوازیتون .
مررسی عزیز دلم چه بهشتی دارین شما
چقدر مردم پاک و خوش قلبی هستید البته که مطمئنم که همه جای این خاک پاک همینه .
روراست من معتقدم خیلی چیزای غیر ضروری باید حذف بشن ..
منم اگر میدونستم اونجایی حتما به دیدنت میومدم .. اشکالی نداره انقدر کردستان زیبا بود و بهمون خوش گذشت که دلم میخواد بارها ببینمش . ان شالله فرصت بشه بازهم

نسرین سه‌شنبه 13 فروردین 1398 ساعت 01:56 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خدای من چه بهشتیه!

چقدر دلشون می خواد کردستان چهار تکه شده یکی بشه. هرچند بنوعی الآن هم هست ولی با وکود چهار مرز مسخره... خیلی برای این خواسته شون جنگیدند و کشته دادن و هنوز دارن میدن.
می دونی که من کره ی زمین را یک تکه و بی مرز می خوام با یه زبان واحد و تک فرهنگی.

اون غذای پیازچه ای باید خیلی بعد از خستگی و سرما لذتبخش باشه.
راستش آخرای پستت گریه ام گرفت بخصوص از حرفایی که موقع خداحافظی بهتون زده بودن... چقدر اینها مهربونند و خوب و...
راستی اون مسجد چوب گردو و سنگ محشر بود.
آفرین به مهردخت که تلاش میکنه زبان جدیدی یاد بگیره.
مرسی بابت عکسا

نسرین جان بهشت کاملا تعریف درست و مناسبیه براش .
قربون محبتت بله بنای مسجد عااالی بود .مردم هم که کم نظیر .
منم عاشق دهکده ی جهانیم .
پری شب کلانه درست کردم تو خونه مهردخت عکس گرفت فرستاد برای کژال بهش گفت دلمون پیش مهربونی و محبت و خوشمزگی غذاهاتون مونده ...اونم کلی ذوق کرد و نوشت بیاید تا دوباره کنار زیبار کلانه و دوغ بخوریم
مهردخت عاااشق فراگیری زبان و فرهنگ های مختلفه

سحرجدید دوشنبه 12 فروردین 1398 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.kamandmaman.com

مهربانو جان سلام ....سال نو تو و مهردخت جان مبارک .....آمدم تو اتاق خواب که مثلا لباسای زمستونی و جابه جاکنم ...گفتم اول یه سر به تو بزنم و شروع کردم به خوندن سفرنامه قسمت اول و دوم ....همسر جان برام یه لیوان جای آورد ...دید من دراز کشیدم گوشی دستمه ...

سلام به روی ماااهت .. ای جاانم دست مهربان همسر درد نکنه .

غریبه دوشنبه 12 فروردین 1398 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام
سفرنامه ی خوب و کاملی بود مخصوصا عکس هم همراهش بود
باجناق و هم همراه خانواده اش هم آنجا بودند
چقدر از اهالی مریوان تعریف کرد
عکس هم از کوله برها گرفته بود که مورچه وار از کشاکش کوه بالا می رفتند
میگفت روز قبل اش یک کوله بر دوازده ساله سقوط کرده بود
میگفت کرد ها می گفتند ما سر نمی برویم سر به پای میهمان می دهیم
اردیبهشت واقعا آن منطقه بهشت می شود
یک ساختمان زیارتی هم در اسلام آباد غرب روی کوه وجود دارد به نام عباسعلی که مردم به نیت سنگ می چسباندند اگه نمی افتاد می گفتند حاجت روا شده اید

سلام
خوشحالم که دوست داشتی . به به مطمئنم چقدر بهشون خوش گذشته .. ماهم جریان اون کولبر نوجوون رو شنیدیم و ... ننوشتم تا فضا غم انگیز تر از این روزا نشه
چقدر جالب پس تو اسلام اباد غرب هم نمونه ش هست

پونی دوشنبه 12 فروردین 1398 ساعت 01:46 ق.ظ

درود
قشنگ نوشتی
ای کاش کولبری نباشه و همه برای خوشی و گردش به کردستان زیبا بروند و عروسی های زیبا ببینند و مردم در رفاه باشند

درود پونی جان
ممنونتم
آرره بخدا .. دیگه این آرزوها دارن محاال میشن

سمیرا دوشنبه 12 فروردین 1398 ساعت 01:18 ق.ظ http://samisami64.blogfa.com

چه عکسا و تعریفای قشنگییی

حضضضضضض میکنم با دیدن و خوندنشون..

انگاری کل سفر رو منم باهاتون بودم...یعنی در این

حد کیففف کردمااااا...
.
.
.

مهربانوووووووو مدیون دوازده امامیاگه

دفعه ددیگه منو با خودت نبریااا

من دلم رقص کردی خوااااااس

جااانم سمیرا جون کامنتای تو و نگین جون باعث میشه من با اشتیاق بیشتری بنویسم .
دلم داره ضعف میره یه سفر به کرمانشاه برم

مینو یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 11:46 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

همیشه به گردش و سفر.چه خوبه که تا وقتی توان داریم از دیدن مکانهای جدید لذت ببریم.

بله مینو جاان دقیقا .
سالهای خیلی قبل میگفتم بذار مهردخت بزرگتر بشه ، بذار اینطوری بشه اونطوری بشه .. من همه ش تو سفرم و یه لحظه ساکن نمیمونم .. حالا میبینم سال به سال داره توان فیزیکیمون کمتر میشه .. یه روزی میرسه که حتما خیلی وقت آزاد دارم ولی دیگه اون توان و اشتیاقی که باید باشه نیست و این قصه ی تکراریه ما ادماست

نگین یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 10:17 ب.ظ http://parisima.blogfa.com

سلام مهربانو جانم

دختر تو بیا با این بیان شیرینت تور لیدر شو!
دیگه هیچکس تو خونه اش بند نمیشه همه میگن میخوایم با مهربانو بریم سفر

واقعا لذت بردم.. یعنی جوری تصویر سازی کردی که قشنگ خودمو در اون شرایط حس کردم و حسابی لذت بردم.

(فقط خواهشا نگو حالا که لذتشو بردی باید هزینه تور رو بدی ها)

الهی که همیشه به شادی و تفریح و گشت و گذار باشی و خونه دلت آشیانه عشق و آرامش

(و صد البته برای مهردخت گلمون هم همین آرزو رو دارم)

سلام نگین نازنین و دوست داشتنی
ای جااان لوسم میکنی بخداااا

حالا نه کل هزینه رو... من که بی انصاف نیستم ولی خوووب دوسومش مناسبه .. من عین مسئولین مملکتمون همیشه به کم قانعم و برام خدمت به مردم در اهممممم مسائل قرار داره

ممنون عزیز دلم تو هم کنار عزیزانت خوش و سلامت باشی و زندگیت با نور عشق روشن باشه

Zohreh یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 06:22 ب.ظ

همیشه به سفر . خوش باشید

ممنونم زهره جان

عسل یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 04:31 ب.ظ

مثل همیشه عالی بود حیف که نتونستم تو عکسها تشخیصتون بدم درست

عزززیزمی عسل جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد