دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" روح زلال و باارزش/ قبل از ملاقات آدرینا"

تو خاطرات زندگی مشترک با پدر مهردخت ، خوندید که مهردخت یه عمو داشت(داره) که همسرش دخترخاله ی خود شونه . 

دوتا دختر دارند که یکیشون از مهردخت پنج سال بزرگتره و تو عروسی من ، نوزاد بود و بعد ها شدیم عشق هم . به هر حال من زن عموی تازه عروس و مهربونش بودم ، اونم عروسک کوچولوی ناز و دوست داشتنی من بود .

حتما" یادتونه در مدت زندگیم با آرمین، چقدر رابطه م  باهاشون خوب بود . 


چند سال بعد از جدا شدن ما ، برادر آرمین همراه خانومش و دوتا دختراشون مهاجرت کردن و از ایران رفتن . راستی دختر دومشون پنج ماه بعد  از مهردخت به دنیا اومد . به دلیل  اینکه دیگه خودم بچه داشتم و کارمند بودم ، و تو چهارسالگی بچه ها از آرمین جدا شدم ، خیلی همدیگه رو نشناختیم و با دختر کوچیکه زیاد خاطره ی مشترکی ندارم . 


الان به واسطه ی اپلیکیشن هایی مثل چت فیس بوک و اینستاگرام با چهارتاییشون در ارتباطم . 

با شهریار تو چت فیس بوک و با فرزانه و دوتا دخترا  تو اینستا . 

انگارآرمین و مادرش از چند سال پیش ،  سر ارث پدری یه مشکلاتی با شهریار و فرزانه پیدا کردن که  آرمین وقتی درموردشون حرف میزنه  با نفرت و کینه یاد می کنه  ..

 چند بار هم جلوی من شروع کرده به صحبت ، ازش خواستم حرفشو قطع کنه .

 گفتم : لطفا"در این مورد با من صحبت نکن ..  اصلا نمیدونم بین شما چی گذشته ، نمیخوامم بدونم .

 چون تو هر چی بگی از منظر دید خودت میگی و شهریار و فرزانه نیستند که از خودشون دفاع کنند .. در هر حالت اختلاف شما به هیچ عنوان به من مربوط نیست و بجز اینکه فضا پر از انرژی منفی میشه ، چیز دیگه ای نداره . 


حالا دختر بزرگشون (آدرینا)بعد از چند سال اومده ایران .  نمیدونم چرا نرفته دیدن آرمین و مادرش . انگار تلفنشم ، بهشون نداده .. (البته اینا حرفای آرمینه که میگه چند بار ازش شماره تلفن ایرانش رو خواستم و منو پیچونده ، نمیدونم راست میگه یا تصوراتش رو منعکس میکنه .

 در واقع آدرینا همین الانم با مهردخت از طریق واتس اپ تلفنی حرف می زنند و شماره ی ایران نداره. 


چند روز پیش آرمین زنگ زده بود به مهردخت می گفت  که تحت هییچ شرایطی با آدرینا خونه ی خودتون قرار نذار و فقط یه کاری کن که بکشونیش خونه ی ما .

 حالا از اون طرف آدرینا هی زنگ میزنه که مهردخت جان من سفر هستم میخوام اومدم تهران ،  خودت و مامانتو ببینم . مهردخت هم از دست آرمین  عصبی شده بود . 


آخر سر گوشی رو گرفتم گفتم آرمین تو چی میگی در مورد آدرینا ؟ نمیشه که ...من و مهردخت  با خانواده ی برادر تو در ارتباطیم حتی از تاریخ اومدن آدرینا خبر داشتیم ، حالا تو چه توقعی داری؟


گفت: نه نه ، اصلا یه کاری نکنی بیاد خونتون هااا .. گفتم : خوووب چرااا؟؟ 

گفت : یعنی چی ؟ آدرینا به من که عموش باشم و پدر مهردختم احترام نذاشته ، حالا مهردخت دعوتش کنه خونه ش ؟؟ 

گفتم : آهاااا .. پس تو مشکلت اینه ..!!!چون  آدرینا به شما احترام نذاشته ، پس مهردخت هم تحویلش نگیره که تلافی تو رو درآورده باشه !!!

زشته آرمین بچه ها رو قاطی اختلاف خودتون نکنید . 

گفت : حتما" فرزانه یادش داده که اومده ایران نیومده خونه ی ما مستقر بشه و رفته خونه ی خاله ش ، گفتم : از کجا میدونی آرمین ؟؟

 بچه ها معمولا با خانواده ی مادری نزدیک ترن،  ضمن اینکه خاله ی آدرینا بچه های همسنش رو دارن به آدرینا اونجا بیشتر از خونه ی شما خوش می گذره .. خوب رفته پیش اونا مونده .. من یادمه دفعه ی قبل که اومده بود ایران ، خونه ی شما بود . حالا این بار اصلن نیومده؟؟ 

گفت : چرا فقط دو ساعت اول که رسیده بود . 

گفتم : مشکلی پیش اومد؟ جرفی شد؟

گفت : نه چه حرفی ؟؟

گفتم : نمی دونم والاااا 

آرمینم گفت : به هر حال من نمیدونم مهربانو ، فرزانه زن کثیفیه .. با ما لجبازی می کنه می خواد از هر راهی شده به ما ضربه بزنه بعید نیست به آدرینا یادبده ، بیاد مهردخت رو چیز خور کنه !!!!



دوباره دیشب آدرینا زنگ زد ، گفت : مهردخت جان دوست داری یه کافی شاپ قرار بذاریم من ،  تو و مهربانو جون رو ببینم ؟؟ مهردخت هم تعارفش کرد که بیاد خونه مون ، ولی آدرینا گفت : نه بخدا انقدر دلم تنگ شده فقط میخوام شما بشینید نگاهتون کنم اونجوری بیام خونتون ، مامان به زحمت میفته . 


خلاصه قرار شده یه شب بریم سه تایی بیرون . 


به مهردخت گفتم ببین بابات چه چیزایی می گفت؟ آی میخواد بیاد خونتون ، آی راهش ندیدن !!

مهردخت گفت : حالا ولش کن مامان حوصله ندارم تو به بابا نگو با آدرینا قرار داریم . 

گفتم : نه لزومی نداره ... ولش کن چیکار داری بگیم . 

مهردخت گفت : حالا بنظرت آدرینا کار درستی کرده نرفته پیش  بابام و مامان بزرگمون؟ 

گفتم : نه درست نیست . مخصوصا اگر به توصیه ی مادرش این کارو کرده باشه ، کارش غلطه . 

اونشب که همو دیدیم من ازش می پرسم که دلیلش چی بوده . 

اگر گفت : بخاطر مامان و بابام که سفارش کردن محل عموت نذار باشه،

 بهش توصیه میکنم که این کار رو نکنه و از پدرت و مادر بزرگتون دلجویی کنه . اصولا" مشکلات کسی به کسی ربط نداره ...ولی اگر گفت : خاله حواسم نبوده و درگیر بودم و با پسر خاله هام بیشتر خوش می گذشته ، درکش میکنم و میگم به هر حال برای عموت سوء تفاهم شده و ناراحتش کردی . سعی کن از دلشون در بیاری . 

****** 

یادم افتاد وقتی با آرمین زندگی می کردیم ، مامان من با یکی از زن عموهام مشکل داشت . چون اون خانوم عادت داشت  همه رو با متر خودش اندازه بگیره و از نظر اون اگر دختر خانمی حجاب نداشت ، نسبت به سلامت اخلاقش شک می کرد .

 خانواده ی ما بخاطر تحصیل و شغل بابا ، گاهی  ایران زندگی نمی کردیم ، گاهی هم تهران نبودیم و یه مقداری هم بخاطر اینکه کلا " اخلاق قاطی شدن افراطی رو با هیچکس نداریم ، از حرف و حدیث های فامیلی خبر نداشتیم .

 اما بالاخره نوبت من شد که اون خانوم پشت سرم بدگویی کنه . 

جریان این بود که  من شونزده سالم بود و زن عمو خانم گفته بود:  مدرسه ی مهربانو از خونه شون دوره و حجاب هم که نداره ، پدرشم که معمولا " مسافرته ، معلوم نیست کجا میره و میاد . 

البته مامان مصی به خدمت اون زن عمو  رسید . و مجبورش کرد سه بار جلوی فامیل از من عذر خواهی کنه ، ولی بعد از اون خیلی روی خوش بهش نشون نمی داد و مثلا هیچوقت برای اینکه بهش سر بزنه مشتاق نبود .

 بعد ها وقتی  ازدواج کرده بودم ،آمین  اصرار می کرد که بریم خونه ی عمو ت اینا .

مامانم خوشش نمی اومد و می گفت این کار رو نکنید ..طرزفکر اون خانوم سطحیه وبا  رفت و آمد  ، دچار مشکل می شید .

آرمین یا در حضور مامان اعتراض می کرد ، یا در تنهایی خودمون بارها و بارها به من سرکوفت میزد که مادرت خودخواهه و بخاطر اینکه از زن عموت خوشش نمیاد ، می خواد ما هم با اونا رفت و آمد نکنیم !!( نمیدونم چه اشتیاقی داشت برای رفت و آمد با عموی من )


حالا روزگار چرخیده و چرخیده و آرمین داره به مهردخت تحمیل میکنه که چون دخترعموت به من احترام نذاشته و من از مادرش خوشم نمیاد تو کلا " نبینش !!

البته که زهی خیال باطل ، چون ما آدرینا ی عزیز رو خواهیم دید و من حتما بهش توصیه می کنم که اگر قاطی بازی بزرگترها شدی ، خودت رو بکش کنار.. این چیزا روحت رو مسموم میکنه و  فایده که نداره هیییچ .. خسته و آسیب دیده و کینه توز هم میشی . 

********

مواظب روح بی کینه و زلالتون باشید 

خیلی  دوستتون دارم 



نظرات 26 + ارسال نظر
مینو چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 03:12 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

فکر میکردم این مدل گلایه ها فقط در خانواده ما هست.
پسر من هم اهل آمد و رفت خانوادگی نیست و از این بابت خیلی حرف میشنوم.

نه مینو جان هیچ خانواده ایرانی رو ندیدم از این حرفا نداشته باشن

مهرگل یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 02:42 ب.ظ

کاش منم میومدم کافه
عاشق مامان مصی شدم رفت
بهشون بگو نمیخوان کلاسی کارگاهی برای اینکه چطوری انقدر میشه شجاعانه رفتار کنیم برای امثال من بزارن/
بزرگترین و بدترین چیزی که از پدر و مادرم به شدت یاد گرفتیم ترس و ترسیدن و ترسو بودنه
اصلا و ابدا بلد نیستم از خودم دفاع کنم یا جایی که بهم توهین شده رفتار مناسب نشون بدم و ...
خیلی احساس کمبود میکنم.
ولی خدا بزرگه

آخی عزیزم .. جات خالی
قربونت برم این کار هم تمرین میخواد البته اعتراف می کنم که منم مثل مامانم در این زمینه مهارت ندارم

pony شنبه 28 اردیبهشت 1398 ساعت 10:04 ب.ظ

از بی چشم و روییمه خواهر!


اختیار داری برااادر .. دستت نمونه لای دررر

Amir پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 06:26 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

هشتگ نه به روح کثیف

غریبه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 11:05 ق.ظ

با سلام
ما خانوادگی منطور خواهر و برادران زیاده خوشبین هستیم صرر هم‌ نکرده ایم لااقل فکرمون را مشغول این و اون نمیکنیم
یک بار رفتم امپول بزنم یک خواهر و برادر هفت هشت ساله هم اونجا بودند خواهره از لپ برادره که مریص بود یک بوسه برداشت
خانم پرستار با این حرکت اشکش در اومد و گفت برادرم ده ساله با من کات کرده است

گفتم خب یک کیلو شیرینی بخر برو در خونه شون بگو‌داداش دلم برات تنگ شده بود ببین چطور ازت استقبال می کنه
بعصی وقتا ادم باید خود شکن باشد

سلام
چه پیشنهاد خوبی بهش کردی غریبه جان ، کاش آدما پل های پشت سرشونو خراب نکرده باشن و جا برای از سر گرفتن روابط باشه .

الی پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 09:21 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

این شده ساختاری از جامعه معیوب ما
اینکه بچه ها رو قاطی مسائلی کنیم که ارتباطی باهاشون نداره
در واقع متاسفانه توی جامعه ما به خاطر ساختارهای غلط فرهنگی مسائل خیلی باهم قاطی میشه و همه اینا که در ظاهر کم اهمیت هست مشکل ایجاد میکنه و وضعمون رو میکشه به اینجایی که هستیم و نباید باشیم

متاسفانه همینطوره .. البته اگر واقعا بچه ها مثل مهردخت و آدرینا انقدر بزرگ شده باشند که خودشون تصمیم بگیرند یه رابطه ای قطع بشه بهتره ، حرفی نیست ولی امر خانواده به این کار رو موافق نیستم

سحرجدید پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 01:11 ق.ظ http://www.kamandmaman.com

مهربانو جان‌اون زمان‌که مدرسه ات دور بود و حجاب نداشتی و بابات هم معمولا نبود کجا میرفتی؟؟؟؟؟

جاهااای بد بددد

pony چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 11:17 ب.ظ

آدم یاد آدرینا لیما میوفته

البته اون که مد نظر شماست آدریانا لیماست ، حالا چرا تو از کل این پست یاد اون بنده ی خدا افتادی ، نمیدونم جریان چیه

آبی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 11:14 ب.ظ

وقت تون بخیر و شادی مهربانو عزیز
دقیقا شارمین جان به هدف زد و به درستی اشاره کرد واقعا قرار نیست به میل دل همسر سابق تون عمل کنید به خاطر همین که دنیاتون با هم متفاوت بوده از هم جدا شدید توقعات همسر سابق تون کاملا غیرمنطقی ست .
نبودن در بطن اختلافات باعث میشه دونستن اصل موضوع سخته بشه شما کاملا در جریان دعواهاشون نیستید پس با آدرینا دیداری داشته باشید و از لحظات در کنار هم بودن لذت ببرید مطمئنا اونا هم دلایلی برای خودشون دارند و برای روابطشون با دیگران تصمیم گیرنده هستند.
درباره زن عموتون اشاره کردید منم زن عمویی دارم که متاسفانه تو زرد از آب در اومده بشدت دلش میخواد به هر قیمتی شده فقط خودش خوشبخت و شاد باشه به خاطر همین یکسری عملکردهاش جالب نیست همیشه سعی کردم با احترام باهاش برخورد کنم و از اون جایی که ازش دلخورم و از رابطه کشکی برمبنا ریاکاری خوشم نمیاد رابطه خیلی کمرنگ باهاش دارم تا روش محترمانه باقی بمونه.
مهربانو جان تعیین مرز بین دوست و دشمن کینه توزی نیست بستن چشم روی بدیها هم دلیل بر زلال بودن نیست آدمها رو باید بر مبنا اون چه هستند واقعی و شفاف شناخت از این طریق میشه انتخاب درستی کرد و از بودن در کنارشون لذت برد حس خوب و محبت دریافت کرد ازشون درس اخلاق آموخت به هر حال بعضی رابطه ها برای هر دو طرف آزاردهنده و آسیب زاست .
با حرفاتون درباره اینکه مسائل دیگران به خودشون مربوطه کاملا موافقم واقعا اختلافات آنها ربطی به شما و دخترتون نداره ولی لزومی نداره آدرینا به خاطر قاطی نشدن و کنار کشیدن حتما با چنین عمو و مادربزرگی که واقعا رفتارهاشون زشته رابطه داشته باشه این رابطه یک طرفه هم ممکنه روح ش مسموم بکنه شرط رابطه درست احترام متقابله فقط صرفا داشتن رابطه ملاک نیست فاکتورهاش مهمه اینطور پیداست عمو و مادربزرگش کینه توزانه عمل میکنند و چنین رابطه یک طرفه ای مسموم کننده ست.
خیلی خوشحال کننده ست مادری مثل شما به دخترش یاد میده افراطی رفتار نکنه و همه مسائل با هم قاطی نکنه این باعث موفقیت و آرامش خودش میشه آدرینا رفتار زشتی نکرده رابطه شون کاملا درست و مبتتی بر احترام متقابله و آسیب زا نیست.
مهربانو عزیز راستش در حال خوندن آرشیو عکس ها نگاه کردم چهره دخترتون شباهت زیادی به شما داره ااایشالا خدا براتون حفظش بکنه و سایه شما هم برای دخترتون مستدااام باشه و روزگارتون شاد شاد

وقت شما هم بخیر آبی عزیزم
از دعاهای قشنگی که برای من و مهردخت نوشتی ممنونم آمین امیدوارم برای تو و عزیزانت هم سلامتی و سعادت در انتظار باشه . با حرفات موافقم آبی جان وقتی کسی رفتار نامناسب و آزاردهنده با کسی داره درست و منطقی همون قطع ارتباط و در صورتی که قطع کامل ممکن نباشه کم رنگ کردن و فاصله گرفتنه .. همون کاری که بارها هر کدوممون در طول زندگی با افراد مختلفی انجام دادیم . اما با شناخت نسبی که از رفتار هر دو طرف (هم آرمین و مادرش ، هم مادر آدرینا ) دارم میدونم به شدت نسبت به عقایدشون متعصبند و وقتی با کسی مشکل دارند توقع دارند که وابستگانشون بی هیچ دلیلی، صرفا بابت طرفداری از اونها با طرف مقابلشون دعوا و حتی دشمنی کنه . رو همین حساب میخواستم به آدرینا توصیه کنم که اگر از عمو و مادربزرگش مستقیما" بدی ندیده و صذف سفارش مادر ، بعد از چند سال اومده و حتی یه نیم روز باهاشون وقت نگدرونده ، تو تصمیمش تجدید نظر کنه که با کامنت نسرین جون متوجه اشتباهم شدم . فهمیدم این هم یه جور دخالت حساب میشه . بنابراین صبر میکنم اگر خودش ازم راه حل خواست بهش توصیه میکنم که اگر دلخوری مستقیمی ازشون نداره در حد یه دیدار حتما انجام بده چون چند ساله ندیدتشون و احتمالا چندین سال دیگه برمی گرده ایران و این رابطه اصلا چیزی نیست که بخواد آزاردهنده باشه (همون خیلی کمرنگ خودمون میشه).
کامنتت خیلی برام خوب و در واقع مکمل کامنت نسرین جون بود ممنونتم

افشان چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 02:35 ب.ظ

نیلوفر طلایی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 02:20 ب.ظ

ماشالله به مادرتون خدا حفظش کنه براتون درست شبیه زن عموی من..که خیلی کارا باهامون کرد..وقتی من دنیا اومده بودم گفته بود:دیگه بور تو این دوره اونقدر طرفدار نداره و مد نیست و یه بارم بابام رو بخاطر اینکه یکم تپله مسخره کرد که هردو مورد مامانمم جواب دندونشکنی دادما خانوادگی تصمیم گرفتیم که هرکی ازارمون میده لزومی نداره باهاش رفت و امد داشته باشیم..البته عموم خیلی مرد مهربون و خوبیه و بابام فقط با اون ارتباط داره ولی دیگه رفت و امد های خانوادگی نداریم و جالب این بود خوده بابام از دست زن عموم به حدی ناراحت بود که خودش این پیشنهاد رو داد

قربونت عزیزم خدا مادر و همه ی عزیزای تو رو هم حفظ کنه
نیلفر جون من نمیدونستم رنگ پوست و مو و این چیزا هم مد میشه و از مد میفته
منم با کسانی که آزارم میدن رفت و آمد نمی کنم . والاااا چه کاااریه
اینم برای نیلوفر طلایی خوشگلم

تیلوتیلو چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 01:37 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

سلام دوست جانم
خوبی
میخواستم یه کمی به بابای مهردخت چیز بگم ، دیدم درست نیست دیگه... تیلوتیلو باید دختر خوبی باشه
ولی به جاش مامان مهردخت را میبوسم که بهترین رفتارها را یاد دخترش میده

سلام تیلو نانازی من
ای جااان خودتو کنترل کردی بد و بیراه نگی ؟؟
بوسه ت به عمق جانم نشست نازنین

خان دایی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 01:20 ب.ظ

شونزده سال پیش یعنی اون موقع که من تازه شیکمم داشت رشد میکرد

خان دایی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 01:06 ب.ظ

من پستا قبل نبودم و

بقیه رو نمیشناسم

من تازه اومدم و الان فقط ادرینا میشناسم

خان دایی آرمین همسر سابقمه (ما 16 ساله جدا شدیم)
مهرخت دخترمه 20 سالشه
شهریار برادر آرمینه
فرزانه همسر شهریار و درضمن دختر خاله شونه
دیدی چه زود آشنا شدین

شارمین چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 12:43 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام مهربانو جان


به آرمین بگو من اگه می خواستم به دل تو راه بیام که ازت طلاق نمی گرفتم جالبه که هنوزم تو رو نشناخته!

سلام شارمین جونم
والاااا بخداااا

آوا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام مهربانو جانم
خیلی هم عالی....همیشه بهترین تصمیمها رو میگیری..و به بهترین نحو اجراشون میکنی...صد البته که موفقیت امیز هستن.

سلام نازنین .
ممنونم آوا جان دوست گلم

خان دایی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 12:07 ب.ظ

اگه ادرینا مجرد منم میام دایی

بعدم کسی چیزی گفت همش بندازید گردن من بگید خبر نداشتید.. اینم فداکاریه که من میتونم بکنم

خوب دایی این که یه نفر کجا مستقر بشه واقعا شخصیه..
هر کس یه جایی راحته

آره دایی جان یه دختر بیست و پنج ساله ی خوش تیپ و مجرده ، شمااا هم که هلاااک فداکاری
هر چی کار سخته گردن شماس
وااالا شخصیه بلااا شخصیه

سمیرام چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 12:01 ب.ظ http://youneverknow.blogsky.com

مهربانو جووون تو چرا چنین خوبی آخه؟؟؟
سالهاست میخونمت همیشه مثه یه الگو میمونی برام... ای کاش همراه مهردخت جان چند تا بچه دیگه هم داشتی تا بچه های بیشتری زیردستت بزرگ میشدن

بعضی مردا چرا هیچ وقت نمیخوان بزرگ بشن آخه!!!

عزززیز دلم ممنونم لطف داری قربونت
من چرا تو رو نمی شناختم پس ، چطوری دلت میومد از وجودت خبردار نباشم و وبلاگت رو نخونم ؟؟
جااانم عزیزمی
چی بگم ؟؟ حتما دوران کودکی بیشتر بهشون خوش می گذره بعضیاشونم از بچگی بزرگن و تکیه گاه

راتا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 10:34 ق.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

سلام مهربانوی عزیزم، دقیقا درست میگید آدم هیچوقت نباید خودشو قاطی چیزی کنه که بهش ارتباطی نداره، من قبلا اینجوری بودم ک اگر دو نفر جلوی من بحث میکردن من به طرفداری از ادمی که ب نظرم حرفش درستر بود شروع میکردم دخالت دادن، یا اگ خونوادم با کسی مشکل داشتن منم از رفتار بقیه تبعیت میکردم اما بعد کم کم دیدم چقد از روابط قشنگم با ادمایی که هیچ مشکلی باهاشون نداشتم خراب شد،دیگ این رفتارو ترک کردم ،مثلا یه زندایی دوست داشتنی داشتم ک بعد از جدا شدن با داییم رابطش با خونواده ی ما خراب شد،البته خودش خیلی خانوم بود و تقصیری نداشت توی تموم شدن رابطش با خونواده ی ما،اما بقیه چون فک میکردن تو طلاقشون مقصره باهاش بد شدن،با اینک دعوای بین اون دوتا زنو شوهر هیچ ربطی بماها نداشت و هیچکدوم مداوم تو زندگیشون نبودیم ک بتونیم قضاوت کنیم،البته ک من هنوزم با خودشو دخترشون با اینک مهاجرت کردن دوستم و خیلیم دوسشون دارم و خوشحالم که من به عنوان عضو این خونواده خودمو کلا کشیدم کنار و الان دو تا دوست صمیمی و گل دارم،
یه قانون تو زندگی هست که میگه رفتار هر ادمی تا وقتی که بما اسیب نزنه هیچ ربطی به ما نداره! توی خیلی از موقعیتا این یه جمله کمکم کرده که عاقلانه تر نسبت به قبل خودم رفتار کنم

سلام راتا جانم . چقدر عاالی که به همچین نتیجه ای رسیدی عزیز من . درست میگی واااقعا رفتار های شخصی هیچکس تا زمانی که به ما آسیب نزده ، به ما ربط نداره و ما ملزم نیستیم همه رو به راه راستی که برای خودمون معنا داره ، هدایت کنیم .
خیلی خوبه که رابطه ی خوبت رو با خانم دایی و دخترداییت حفظ کردی . آدمای خوب تو زندگی آدم ارزش هایی دارند که حیفه سر هیچی از دست بدیمشون .

کیهان چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 10:06 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com


درود بر شما
شما روح بلند و نفس بزرگی دارید.خوشم میاد که به این حرفهای سبک و بی ارزش بهایی نمی دی
موفق باشی بانو

درود کیهان جان
ممنون دوست عزیزم ، لطف داری به من

عسل چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 09:37 ق.ظ

عزیزمی
چقدرم که انعطاف پذیری و مثبت
خوش بگذره بهتون
دوست دارم

ای جااان مرسی عسل نازنین من .

شیوا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 09:20 ق.ظ

سلام مهربانو جون
راستش به نظرم که حق داره اگه نخواد ببینتشون. یه وقتهایی فقط بحث اختلاف عادی هست و بین بزرگترها باید بمونه. اما شاید کارشون کشیده به بی احترامی . وقتی آرمین در مورد مامان آدرینا اینجوری صحبت می کنه شاید جلوی خودشون هم این کار رو کرده و چرا الان باید آدرینا بره دیدن کسی که به مامانش توهیم کرده؟ یا مامانش رو اذیت کرده؟
و حالا آیا آرمین و مامانش عشق و علاقه ی خاصی به اون بچه دارن و دلشون می خواد ببیننش یا اینکه فقط می خوان بگن تو سهم ما هستی هر چند نمی خوایمت؟ ولی باید طرف ما باشی ؟
بچه باید پشت مامان باباش وایسه و ازشون دفاع کنه

سلام شیوا جونم .
گمان نکنم کار انقدر بالا گرفته باشه . مخصوصا که از هم دور هم هستند .. فرزانه رو هم با شناخت ده ساله ای که ازش دارم کسی نیست که جلوی خاله و پسر خاله ش (آرمین و مامانش )کم بیاره یعنی اگر توهینی هم باشه مطمئنا" دو طرفه ست . البته خداییش من بدی ازشون درمورد خودم ندیدم و همیشه با هم دوست و مهربون بودیم .
اون وقت ها که آرمین خیلی دوسش داشت حتی میدونم ادرینا رو از خواهرش بیشتر دوست داشت . ولی نمیدونم الان واقعا چه حسی داره .
اون جمله ی آخر رو میدونم شوخی نوشتی
راست که نمیگی؟؟

فندوقی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 09:16 ق.ظ http://0riginal.blogfa.com

سلام مهر بانو جانم. خیلی مادر خوبی هستی و نسل بعد از خودت رو درک میکنی. من هم مادر و پدرم همیشه میگفتن تو روابط فامیلی شما دخالت نکنید و همیشه احترام بزارید.
برام خیلی دعا کن مدیرعامل شرکتمون یهو عوض شد و مدیر منم که از معاونای ارشدشه احتمالاً عوض شه و اگه بشه باز من اینجا موندگار میشم و ارتقا بهم نمیدن.

سلام به روی ماهت عزیزم
ممنون از لطفت ، درستشم همینه فندوقی جان که آدم به اختلاف بزرگترها کاری نداشته باشه البته گاهی جور و جفا یا توهینی که این وسط میشه تقریبا" غیر قابل چشم پوشیه ، من منظورم اختلافای معمولی و لج و لجبازی های از این دسته .
برات دعا میکنم که بهترین اتفاق بیفته که درست باشه گاهی واقعا نمیدونیم دقیقا صلاحمون در چیه .
اینطوری هم فکر نکن که حتما گروه جدید بیان به نفع تو نیست ، گاهی حتی بهتر از قبلی ها میشن
نگرانی فقط باعث جذب همونی میشه که نباید

ونوس چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 08:02 ق.ظ http://calmdreams.blogfa.com

ینی من عاشق این مامان مصی تو هستم(آیکون خنده)
میترسم شکلک بزارم کامنتمو ثبت نکنه...
جایی که گفتی زن عمورو مجبور کرده سه بار تو جمع از تو عذرخواهی کنه کلی خندیدم
بهترین تصمیمو گرفتی عزیزمم انشالا دیدار خوبی بشه

مصی پللللنگه
مرررسی عززیزم .. میام مینویسم بعد از اینکه همو دیدیم

سیمین چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 07:51 ق.ظ

چه حرف هایی آرمین خان می زنه ها آدم قاطی می کنه و بهت حق می ده که همون چند سال پیش راهتو شجاعانه ازش جدا کردی.

حالش بده سیمین جان ، یه چیزااایی به هم میبافه ، آدم شاخ در میاره

نسرین چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 02:03 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

من جای تو بودم به تصمیم آدرینا به هر دلیلی که داره، احترام میذاشتم و دخالت نمی پرسیدم. بذار شاید خودش براتون بگه وگرنه عزیزم چرا باید بپرسی؟
یادت باشه وقتی آدم کوچ میکنه از ایران، اولین چیزی که از دست میده، فکر کردن به اینه که: دیگران چه فکر می کنند؟ و دوست ندارن مورد سوال درباره ی تصمیم ها و بخصوص روابطشون بشن.
اگه بپرسید، اونا رو از خودت دور می کنی. الآن اینقدر بهت نزدیکند چون می بینند شما دوتا با آرمین و مادرش فرق دارید. همیشه طرز فکر و اجتماعی بودنتون آدم رو به طرفتون می کشه.
من که عاشق خودت و تمام خونوادت هستم چون خیلی در کنارتون راحت بودم.
این آرمین هم یادش رفته ادرینا اومده که هم فامیلو ببینه هم اینکه تو چاردیواری نشینه و تهرانو بگرده و تجدید خاطرات کنه.
چه رویی داره برای تو و خونه ات هنوز می خواد تصمیم بگیره!

راست میگی نسرین جان ، بهتره من هیچ سوالی نپرسم ، اگر خودش چیزی گفت من بهش پیشنهاد میدم .
تو لطف داری عزیز دلم
واااالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد